آیا مارکس «مورخ» بود؟
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ژان شنو
ترجمهٔ خسرو شاکری
- مارکسیسم آفرینشی است مستمر بر اساس عمل اجتماعی؛ نه «خطابهئی دربارهٔ تاریخ جهان» یا شماتیسم (Schematism) کاذب «پنج مرحله»ئی. مارکس مستقیماً از زمان حال حرکت میکند؛ او یک «مورخ مارکسیست» نیست، و استدلالش عبارت است از اندیشهٔ تاریخی دربارهٔ زمان حال بهخاطر تغییر آن.
تئوری انقلابی مارکس و انگلس که در عمل وسیلهٔ روزا لوگزامبورگ و لنین، گرامشی، مائو تسه دون بسط یافت، تئوریئی است که بر پایهٔ تاریخی استوار است.
نظریهپردازان مارکسیسم با تحلیل همزمان جامعهٔ خود وهم مراحل پیشین تاریخ جوامع بشری توانستهاند هدفها، راهها و امیدهای مبارزه علیه نظم بورژوائی و استثمار سرمایهداری را، بهمنظور ساختمان جامعهٔ سوسیالیستی (یا جوامع سوسیالیستی) تعریف کنند. مفاهیم اساسی ماتریالیسم تاریخی را میتوان دربارهٔ جوامع شناختهشدهٔ تاریخ، از جمله جامعهئی که ما در آن زندگی میکنیم ، بهکار برد.
این مفاهیم اساسی آفرینش مستمرند. این مفهومها در هر مرحله مهم از مبارزه برای سوسیالیسم بیشتر شده است. لنین بر تضادهای عینی سرمایهداری، یعنی اثرات ناموزون گسترش جهانی آن و نزاع بین امپریالیسم و خلقهای ستمدیده، انگشت تأکید گذاشت. گرامشی، در گرماگرم مبارزهٔ کارگران غرب پس از جنگ جهانی اول، (همیشه) پیچیدگی روبنا را متذکر شده است: جامعه «مدنی» (خانواده، فرهنگ، مناسبات اجتماعی) از نظر او آسیبپذیرتر از جامعه «سیاسی» است، و میتواند بههدف مستقل، اگرنه مقدم، فعالیت انقلابی مبدل گردد. روشنفکران میتوانند از طبقه حاکم و ایدئولوژی آن ببرّند و با طبقات ستمدیده و نیز انقلاب پیوند آلی (ارگانیک) برقرار کنند.
کمونیسم چینی که پیشرفت سیاسیش بر کل جنبش سوسیالیستی سدهٔ بیستم میلادی سایه افکند، نیز تأثیرهای خلاق و درجه یک در پیشبرد مارکسیسم بهجای گذاشت: مانند درک «استقرار سیاست در فرماندهی» که نقش آگاهی جمعی را در قیاس با جبر اقتصادی نشان داد؛ خصلت عام تضادها؛ ظرفیت سیاسی دهقانان؛ شکست حکومت و حزب در کشورهای سوسیالیستی در ممانعت از پیدایش بورژوازی نوخاستهٔ ممتاز؛ قابلیت بازگشت یا الغای دستآوردهای سوسیالیستی مادام که محیط جهانی سرمایهداری وجود دارد و مناسبات «قوانین بورژوائی» در داخل همچنان پابرجاست.
مفاهیم اساسی مارکسیسم - شیوهٔ تولید، مبارزهٔ طبقاتی، نقش تعیین کنندهٔ عامل اقتصادی در تحلیل نهائی و خصلت عام تضادها- نه از «مدافتاده» و نه کهنه شدهاند، - برخلاف آنچه نسلهای پی در پی روشنفکران فرانسه پس از فرونشینی امواج [انقلاب] ۱۹-۱۹۱۷، جبههٔ تودهئی[۱]، یا «رهائی فرانسه» در سال ۱۹۴۵، یا ماه مه ۱۹۶۸، مأیوسانه تکرار کردهاند هنوز تحلیل تاریخ انقلاب چین یا جمهوری پنجم فرانسه، بدون استناد به شیوهٔ تولید غالب در هر یک از این کشورها، یا بهمناسبات بین نیروهای تولید، مناسبات تولید و روبنا، یا به نقش فرایندهای اقتصادی، مبارزهٔ طبقاتی یا بهتضادهای اصلی و فرعی ناممکن است. اما شناخت همهٔ اینها تنها آغاز کار است. وظیفهئی که باقی میماند عبارت است از توضیح و تبیین همه چیز در چهارچوب شرایط مشخص و عینی.
زیرا، در حالی که تئوری مارکسیستی بر پایه تاریخ استوار است، مارکسیسم یک «تئوری تاریخ»، یک روایت نو از «خطابه دربارهٔ تاریخ جهان»، که بسیاری از مورخان با حسرت خواهان آن هستند، نیست. بهدیگر سخن، نقش اصلی مارکسیسم این نیست - و نبوده است - که تبیین کلی، جامد و «مشکلگشا» از جریان انکشاف تاریخی جوامع بشری بترتیبی که در طول زمان عملاً اتفاق افتاده است، بهدست دهد. این قضیه نخست دربارهٔشیوههای تولید ونحوه تناوب آنها صدق میکند. اصولاً تئوری مارکسیستی تاریخ جهان را بهتعاقب انعطافناپذیر شیوههای تولید غالب، چنان که در تئوری استالینی «پنج مرحلهئی» وجود دارد، تنزل نمیدهد. این شیوههای تولید انواع معینی از جامعه - بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری - را مشخص میکنند، که بندرت در اشکال «خالص» خود قابل رؤیت هستند. اوضاع بینابینی یا جنبی بسیار دیگری وجود دارند. غالب کشورها در قرون وسطای اروپا تنها نمودار شکل ناکاملی از فئودالیسماند، و بیشتر کشورهای جهان سوم تنها نمونهئی ناقص و جزئی از نظام سرمایهداریاند.
افزون بر این، شیوههای گوناگون تولید، با یک سلسله گسیختگیها، بهنحوی پیچیده در زمان و مکان بهدنبال هم میآیند که تئوری مارکسیستی نمیتواند و نمیباید مستقیماً آنها را توضیح دهد، این گسیختگیها را باید بهمدد مفاهیم مارکسیستی در سطح تجارب عینی تاریخی، تحلیل کرد.