یک خانواده، دو کودتا، یک سرنوشت

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۱۷ توسط امیر (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ی ۲۹ تایپ شد)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۱۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۳۳

مبلغین و آرایشگران رژیم پهلوی همواره مخالفان خود را آماج حملات بیشرمانه قرار می‌دادند و با استفاده از همهٔ دستگاه‌های تبلیغاتی که در اختیار داشتند در هر فرصتی می‌کوشیدند آنا را «عوامل خارجی» معرفی کنند.

ما، در این صفحات، به‌مناسبت سالگرد کودتای شوم ۲۷۸ مرداد یک‌بار دیگر به‌تاریخچهٔ کودتاهای سوم اسفند و ۲۸ مرداد که مشاطه‌گران خانوادهٔ غارتگر پهلوی از آن به «رستاخیز ملی» تعبیر می‌کردند نگاهی می‌کنیم، و منظور ما از این اقدام، بیشتر، هشداری است به خوشبینان خوابآلوده، تا از دسایس امپریالیسم غافل نمانند. تبلیغات عوامفریبانهٔ عواملی را که این بار حتی وحشت و نفرت خود را از ملیت و دموکراسی پنهان نیز نمی‌کنند با هوشیاری انقلابی پاسخ بگویند، از ایمان و اعتقاد چشم بسته به‌این و آن بپرهیزند، در مقابل هر قدرت غیر قابل کنترل و دور از نظارت مستقیم مردم بایستند و در آن به‌چشم سوءظن بنگرند و هوشیار باشند که امپریالیسم، رضاها و محمدرضاهای بسیار در آستین دارد که چهرهٔ خود را زیر نقاب جمهوری نیز می‌توانند پنهان کنند!


کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۲۱ فوریه ۱۹۲۱)

شهود ایرانی کودتای سوم اسفند، بارها و بارها تاریخچهٔ آن را باز گفته‌اند، لیکن امروز با گذشت زمان و انتشار اسناد و خاطرات سیاسی فرنگی‌ها و عمدتاً نمایندگان امپریالیسم در ایران،‌اثبات حقایق آن رویداد ساده‌تر و غیر‌قابل انکارتر شده است.

محمدرضا در کتاب اولش - ماموریت برای وطنم - در تلاش برای پنهان داشتن ریشهٔ امپریالیستی کودتای سوم اسفند می‌نویسد:

«در مرداد ماه ۱۲۹۸، پدرم ندای وجدان خویش را پذیرفته و وسیلهٔ اخراج افسران روسی بر یگاد قزاق را فراهم ساخت و خود فرماندهی آن را به عهده گرفت و دولت ایران بلافاصله اقدام پدرم را تایید و تصویب نمود»[۱].

ببینیم این ندای وجدان پدر دیکتاتور سابق - رضاخان پالانی سوادکوهی [۲] - از کجا سرچشمه گرفته بود.

با انتشار اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا، دیگر کمتر حوادثی از این نوع می‌تواند زیر پرده باقی بماند. در یکی از مجلات این اسناد [۳] به مکاتباتی بر می‌خوریم در مورد دورهٔ حساس پیش از کودتای سوم اسفند، که میان مقامات رسمی بریتانیا رد و بدل شده است و به‌وضوح تمام نشان می‌دهد که بیرون‌راندن افسران روسی تزاری از بریگاد قزاق، جزئی از طرح و برنامهٔ وزارت جنگ امپراتوری بریتانیا بود که می‌خواست در مقابل «هجوم سرخ» بلشویکی، در ایران، ارتش و افسران موردی اعتمادی در اختیار داشته باشد.

در صفحات ۶۱۴ و ۶۱۵ مجلد فوق‌الذکر یادداشت سرّی وزارت جنگ انگلستان به‌فرستادهٔ ویژهٔ آن کشور در بغداد - سرهالیدن Sir Haldane - مندرج است. از این سند مورخ ۶ اکتبر ۱۹۲۰ به‌خوبی پیداست که اعزام ژنرال آیرون ساید Gen. IRONSODE به شمال ایران (قزوین) به‌منظور ترخیص افسران روسی بریگاد قزاق بوده است.

سند دیگری که در صفحهٔ ۶۵۳ همان مُجلّد آمده تلگراف سری سرپرسی کاکس نمایندهٔ انگلیس در ایران است که در تاریخ ۱۳ مارس ۱۹۲۰ به لرد کرزن وزیر خارجهٔ بریتانیا مخابره کرده و در آن تجدید سازمان نیروهای نظامی ایران و خلاص شدن از شر «افسران غیرقابل اعتماد روسی» مطرح شده است. این سند نشان می‌دهد «وجدانی» که به‌رضاخان برای تجدید سازمان بریگاد قزاق و اقدام به‌کودتای سوم اسفند «ندا» در داده چیزی جز کارگزاران نظامی و سیاسی امپریالیسم بریتانیا نبوده است:‌ یعنی کسانی چون سرپرسی کاکس، ژنرال دیکسون، سرهنگ اسمایت، مستر نورمان، و مهمتر از همهٔ آن‌ها ژنرال آیرون ساید که برای «ماموریت چند ماهه» به‌ایران آمده بود.

در یک تلگراف سرّی دیگر (صفحه ۶۵۳ همان مجلد) وزیر‌مختار بریتانیا در ایران مستر نورمان به تاریح ۱۷ دسامبر ۱۹۲۰ می‌نویسد که سید‌ضیاءالدین (همدست کودتائی رضاخان) و سردار معظم (تیمورتاش،‌ وزیر دربار آینده)‌ به نخست‌وزیر وقت (سپهدار) توصیه کرده‌اند که پیشنهاد مستر نورمان را «دائر به‌تشکیل فوری قوای ایرانی زیر نظر افسران انگلیسی» بپذیرد!

بزک‌کنندگان چهرهٔ نفرت‌انگیز خانوادهٔ پهلوی [۴]، چه ایرانی چه انیرانی، همه‌جا کوشیده‌اند کودتای سوم اسفند را به‌نبوغ رضاخان نسبت دهند و حتی نویسندگان کمینرتن از آن به‌عنوان «ساختمان خکومت ملی بر ویرانه‌های هرج و مرج کهن و فئودالی و مناطق نفوذ انگلیس‌ها» یاد کرده‌اند[۵]، امّا حقایق عینی و اسناد تاریخی چیز دیگری می‌گویند. آخرین سند که در این باب منتشر شده خاطرات ژنرال ادموند آیرون ساید انگلیسی است که به‌سال ۱۹۷۲ توسط فرزندش در لندن منتشر شد[۶]، در صفحات ۱۴۵ و ۱۴۶ این کتاب، ژنرال نامبرده شرح می‌دهد که چگونه توانسته از «شرّ» افسران روسی مسئول بریگاد قزاق خلاص شود و حتی با شرح جزئیات دخالت‌های خود اعتراف می‌کند که به‌وسیلهٔ عمال انگلیسی در تلگراف‌های ارسالی افسران روس به احمد‌شاه دست می‌برده است تا نتوانند به مقاصد خود برسند. در این خاطرات، ما به کلید نهائی «ظهور» رضا‌خان دست می‌یابیم:

«من و سرهنگ اسمایت Smythe تدریجاً متوجه شدیم که نظرمان به‌کار آتریاد تبریز جلب می‌شود... سروان آن‌ها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش فوت و شانه‌هائی پهن و چهره‌ئی متمایز از دیگران... نامش رضاخان بود. به‌این ترتیب من متوجه مردی شدم که می‌بایست در سرنوشت کشورش تاثیر مهمی بگذارد... ما تصمیم گرفتیم او را به‌فرماندهی بریگاد قزاق برسانیم، هر‌چند موقتاً، ولی بی‌درنگ». [صفحه ۱۴۹]

آیرون ساید آنگاه اشاره می‌کند که مداوماً از بریگاد قزاق - واقع در آقابابا - دیدار می‌کرد، و می‌نویسد:

«اکنون دیگر رضاخان نایب سرهنگ شده بود و بریگاد گام‌های سریعی برمی‌داشت... او با من بسیار باز سخن می‌گفت و نارضائی خود را از سیاستچی‌هائی که مجلس را به‌سود خودشان در اختیار گرفته بودند ابراز می‌داشت... به نظر من او مرد نیرومند و نترسی جلوه می‌کرد که نیکبختی کشورش آرزوی او بود [!]. ایران، در دوران سختی که در پیش بود به‌رهبری نیاز داشت و این رهبر، بدون تردید کسی جز او نمی‌توانست باشد» [صفحهٔ ۱۶۰ و ۱۶۱]

پس از آن می‌نویسد:

«چیزی که ایران لازم داشت یک رهبر بود. شاه جوان، آدمی بود تنبل و گوشه‌گیر که مدام ترس جانش را داشت... من در این کشور تنها یک مرد را دیده بودم که قادر بود رهبری ملت را به‌دست بگیرد، و این مرد رضاخان بود. مردی که مسئولیت نیروهای مسلح را بر عهده می‌گرفت. آیا شاه شعور این را داشت. که بدین مرد اعتماد کند؟» [صفحات ۱۷۷ و ۱۷۸]

و بالاخره ضمن اشاره به‌این نکته که بعدها گفته شد کودتای رضاخان زیر نظر آیرون ساید انگلیسی انجام گرفته است می‌نویسد: «از این که همگان فکر می‌کنند کودتا را من ترتیب داده‌ام حظ می‌کنم. البته تصور می‌کنم اگر قضیه به‌دقت مورد ملاحظه قرار بگیرد همین نتیجه به‌دست بیاید که واقعاً ترتیب کودتا را من داده‌ام» [صفحه ۱۱۷].

مطلبی که نباید فراموش بشود این است که وقتی رضاشاه در اواخر سلطنتش به‌آلمان هیتلری گرایش یافت، طراحان سیاست خارجی بریتانیا تصمیم گرفتند در اولین فرصت قال دست‌نشاندهٔ خودشان را که با دشمنان فعلی آن‌ها از در دوستی درآمده بود بکنند. این عمل از طریق اشغال نظامی ایران از طرف متفقین انجام گرفت و دستگاه‌های تبلیغاتی بریتانیا، به‌تایید آنچه بسیاری از ایرانیان می‌دانستند اظهار داشتند که رضاخان را خود آن‌ها به سلطنت رسانده بودند - امری که امروز اسناد سیاسی نیز به طرزی، غیر‌قابل انکار اثبات می‌کنند.

در این اواخر برخی از آرایشگران رژیم شاه مخلوع از این اقدام دستگاه‌های تبلیغاتی دولت انگلیس اظهار تاسف کرده آن را «تایید شایعات رایج در ایران» توصیف کردند [۷] - همین آقای اوری و چند تن دیگر «الغای» قرارداد ۱۹۱۹ کرزن - وثوق‌الدوله را از کارهای مثبت کودتاچیان سوم اسفند و دلیل «میهن‌پرستی» آنان دانسته‌اند. ببینیم این «میهن» مورد پرستش آن «میهن‌پرستان» کجا است:

مورخان می‌دانند که در مورد قرارداد ۱۹۱۹ دو نظر وجود داشته است. لرد کرزن - وزیر خارجه - اصرار به‌تصویب قرارداد داشت در حالی که برخی از کارگزاران سیاست خارجی بریتانیا معتقد بودند قرارداد باید به‌دور افکنده شود و مفاد آن در عمل به‌اجرا درآید. در میان این عده می‌توان از مسئولان وزارت جنگ و وزارت مستعمرات و همچنین مسئولان دولت استعماری در هندوستان نام برد که کودتای سوم اسفند را نیز همین‌ها طراحی کردند و به اجرا درآورند.

و امّا ببینیم اسناد چه می‌گویند.

در ژانویه ۱۹۲۱، لُرد چلمز فورد به مستر مونتاگیو می‌نویسد که به‌خاطر نجات انگلستان و مقابله با بلشویسم باید قرارداد ۱۹۱۹ را به‌دور افکند و آن را «علناً» از طرف بریتانیا کان لم یکن اعلام کرد. وی این عمل را «بهترین فرصت برای تجدید پرچمداری اسلام از جانب امپراتوری بریتانیا» تلقی می‌کند. [۸]. - سرپرسی کاکس نیز در ۲۹ ژانویه نظر چلمز فورد را تایید کرده اظهار عقیده می‌کند که باید آن قرارداد را پاره کرد و به‌دور افکند. می‌نویسد:

«ما باید هواداران خود را در پایتخت [ایران] از میان ملّیون [؟] میانه‌رو و غیر بلشویک‌هائی انتخاب کنیم که متقاعد شده‌اند کشورشان تنها می‌تواند با مساعدت ما از هرج و مرج نجات پیدا کند.»[۹]

و البته همین کار هم انجام شد. به‌همین دلیل است که مستر نورمان (که خیلی‌ها معتقدند از جریان کودتا بی‌اطلاع بود) در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ (سوم اسفند)‌ طی تلگرافی به لرد کرزن حالی می‌کند که همان روز (اگر نه قبلاً) با رضاخان دیدار کرده است[۱۰]، و می‌نویسد که رضاخان موضع ضدبلشویکی خود و دوستیش را با انگلستان تصریح کرد، و می‌افزاید که: «انقلابیون [کذا] احتمالاً سید‌ضیاءالدین را به نخست‌وزیری انتخاب خواهند کرد... من امروز [احمد] شاه را دیدم و به‌او توصیه کردم با رهبران جنبش [کذا] وارد مذاکره شود و تسلیم خواست‌های آنان شود.»

سید‌ضیاء نخست‌وزیر شد و طی بیانیهٔ عوام‌فریبانهٔ خود، از جمله اعلام داشت که قرارداد ۱۹۱۹ را ملغی شده اعلام می‌دارد! - لیکن متن مذاکرات پنهانی سید‌ضیاء و مستر نورمان در ۲۵ فوریه ۱۹۲۱ (چهار روز پس از کودتا) در تلگرافی که نورمان همان روز به لُرد کرزن مخابره کرده منعکس است[۱۱]،‌ سید در مذاکرات خود می‌گوید اقدامات ظاهری و از جمله لغو قرارداد، به خاطر پنهان نگهداشتن ماهیت ضد بلشویکی و آنگوفیلی کودتاچیان انجام گرفته. - جالب توجه است که وینستون چرچیل (سرنگون کنندهٔ‌ آتی رضاخان) که در آن زمان وزیر مستعمرات بریتانیا بود «مجدانه از این عقیده حمایت» می‌کرد که باید از کودتاچیان «با تمام قوا و از طریق ارسال اسلحه و مهمات و غیره حمایت شود»[۱۲].- و امّا دربارهٔ ماهیت «انقلابی» این کودتاچیان همین قدر کافی است عبارتی از گزارش مستر نورمان، به لرد کرزن را نقل کنیم:

«عناصری از طبقهٔ فاسد کهن نیز ار کودتا استقبال می‌کنند و آن‌را آخرین امید ایران برای نجات از شر بلشویسم می‌دانند»[۱۳].

آیا لازم است برای دریافت حقیقت به‌اسناد دیگری نیز اشاره شود؟ - روزنامهٔ دیلی اکسپرس (آوریل ۱۹۷۲) چاپ لندن نیز طی مقاله‌ئی در باب یکی از جاسوسان انگلیسی در ایران (مستر ریپورتر) نوشته است «وی تاکید کرد که رضاخان را کارگزاران استعمار در ایران برای جانشینی قاجاریه برگزیدند». بر‌حسب مقالهٔ دیلی اکسپرس «ژنرال آیرون ساید فرماندهٔ نظامی نیروهای بریتانیا در ایران، از لندن دستور گرفت شاهی را که سلطنت می‌کرد خلع کند و در امر یافتن شخص دیگری که بتواند به‌طرزی نمایان منویات ملی ایران را انعکاس بدهد مساعدت کند. ژنرال برای مشورت به‌مستر ریپورتر مراجعه کرد و او گفت تنها یک نفر را می‌شناسد... و آن، رضا‌خان افسر ایرانی بریگاد قزاق- است.»[۱۴]


کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

۱۹ اوت ۱۹۵۳

چنان که گفته شد، در آغاز جنگ بین‌الملل دوم،‌انگلیسی‌ها رضاخان را از تخت به‌زیر آوردند و پسرش را به‌جای او نشاندند. طی جنگ جهانی دوم نیز ایران توانست با استفاده از تضادهای بین امپریالیست‌ها از دموکراسی محدودی برخوردار شود. در این‌دوران نهضت ضد امپریالیستی در ایران رشد قابل ملاحظه‌ئی کرد و با اوج گرفتن جنبش ملی‌کردن صنایع نفت تحت رهبری دکتر محمد مصدق، منافع امپریالیسم انگلستان را نه تنها در ایران بلکه در سراسر خاورمیانه به‌مخاطره انداخت. پیروزی‌های پی‌در‌پی مردم زحمتکش ایران، به‌ویژه در سال‌های ۳۰ تا ۳۲،‌امپریالیست‌های غارتگر بریتانیائی و آمریکائی را که این یکی تازه تازه درصدد کسب نفوذ بیشتری در خاورمیانه برآمده بود، واداشت که به هر قیمتی شده است از سقوط خانوادهٔ پهلوی - حافظ اصلی منافع آنان در ایران - جلوگیری کنند و نگذارند نیروهای مترقی و انقلابی به‌قدرت رسند. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ نقطهٔ اوج اقدامات امپریالیستی در جهت درهم شکستن نهضت انقلابی مردم زحمتکش ایران بود.

حال ببینیم اصل این واقعه که بعدها آرایشگران سیاسی خانوادهٔ پهلوی آن را «رستاخیز توده‌ها» خواندند چه بود.

نخست ببینیم خود محمد‌رضا پهلوی در این باره چه گفته است:

«در ۲۲ مرداد احکام انفصال مصدق را از مقام نخست‌وزیری و انتصاب سرلشکر زاهدی را به‌جای وی،‌ امضاء کردم و ماموریت خیلی دقیق ابلاغ احکام را به سرهنگ نعمت‌الله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی محول نمودم... زاهدی در آن موقع در نزدیکی‌های تهران بود ولی جز چند تن از دوستان نزدیکش کسی از محل اقامت وی که هر روز آن را عوض می‌کرد اطلاع نداشت.»

خواننده توجه دارد که محمدرضا حتی سال‌های پس از کودتا و تسلط کامل بر اوضاع، جرئت افشای محل اقامت زاهدی را نداشت، زیرا آن محل جائی زیرزمین سفارت آمریکا نبود!

«سرهنگ نصیری با کمک و راهنمائی واسطه‌های مختلف به سر‌لشکر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا به‌وی ابلاغ نمود... اکنون موقع آن بود که فرمان عزل به مصدق اعلام شود. ابتدا به‌دستور زاهدی سرهنگ نصیری سه تن از مشاورین نزدیک مصدق را توقیف کرد که از آن‌ها راجع به‌روشی که ممکن بود مصدق پیش بگیرد اطلاعاتی به‌دست آید... در حدود ساعت یازده شب ۲۵ مرداد سرهنگ به‌اتفاق دو تن از افسران خود از کاخ سعدآباد به‌سوی منزل مصدق حرکت کردند... نقشه قبلی زاهدی آن بود که به‌اصفهان رفته و لشکر آن ناحیه را برای پیشروی به‌سوی تهران آماده کند و ترتیبی داده بود که لشکر کرمانشاه نیز که طرفدار من بود از آن نقطه به‌سمت تهران حرکت کند... طبق نقشه‌ای که قبلاً طرح شد قرار بر این شده بود که اگر مصدق به‌فرمان عزل خود اطاعت نکند و به‌نیروی نظامی متوسل شود من و همسرم موقتاً [؟] از ایران خارج شویم... برای اجرای این نقشه بین سعدآباد و کاخ سلطنتی رامسر ارتباط رادیوئی برقرار کرده بودیم و هنگامی که سرهنگ نصیری توقیف شد خبر آن را رانندهٔ او به سعدآباد رسانده و از آنجا به کلاردشب مخابره گردید ولی به علت نامعلومی خبر آن دیر به من رسید. به‌خوبی یاد دارم که دو شب متوالی خواب به چشم من راه نیافته بود. سحرگاهان از رادیوی طرفدار مصدق[۱۵] شنیدم که نقشهٔ من برای برانداختن وی عملی نشده... قبل از سقوط مصدق و حزب توده، دنیای آزاد از وضع بحرانی کشور من ابراز نگرانی فراوان می‌کرد. به‌همین جهت گاهی این سوال طرح می‌شود که آیا دولت‌های آمریکا و انگلیس در قیام تاریخی [؟] که در ۲۸ مرداد رخ داد، و در برانداختن مصدق، کمک مالی کرده‌اند یا خیر!... هر چند من در حین انقلاب [؟] در خارج ایران بودم، ولی از جزئیات امور اطلاع داشتم و بعد از مراجعت به‌ایران نیز در جریان حوادث بودم و انکار نمی‌کنم که شاید به‌منظور پیشرفت هدف و این انقلاب ملی [!] وجوهی هم از طرف هموطنان من خرج شده باشد،‌ولی هیچ دلیل و مدرک قطعی در این باره به‌دست نیامده است.»[۱۶]

جالب است که آمریکا و انگلیس تبدیل می‌شوند به «هموطنان شاهنشاه»! آنچه نقل کردیم، خود اعتراف کاملی است بر «کودتا» بودن حوادث ۲۸ مرداد، هرچند که شاه فراری کوشیده است از آن با کلمات انقلاب و قیام تاریخی و جز اینها نام ببرد. امّا تامین اسناد و مدارکی که محمدرضا پهلوی از خواننده پنهان می‌کند آن قدرها مشکل نیست:

قضیه دخالت آمریکائی‌ها در برانداختن حکومت ملی دکتر مصدق را نخستین بار دو نفر امریکائی به‌ سال ۱۹۵۴ - یک سال پس از کودتا- در مجلهٔ ساتردی ایونینگ پست فاش کردند. این دو که ظاهراً مقالهٔ خود را با صلاحدید سازمان منتشر کردند (گویا سازمان سیا در آن زمان می‌خواست برای گرفتن بودجهٔ بیشتر، پیروزی‌های خود را به‌رخ کنگره آمریکا بکشد) می‌نویسند:

«موفقیت دیگری که زیر نفوذ سیا به‌دست آمد واژگونی نخست‌وزیر پیرو دیکتاتور [!] ایران - مصدق - در تابستان ۱۹۵۳ بود که قدرت را به‌دوست این کشور [آمریکا] یعنی محمدرضا شاه بازگرداند».

سپس در سال ۱۹۶۱ (۱۳۴۰)،‌به‌هنگام بحران سیاسی که در ایران پیش آمد و تمایل حکومت کندی به‌اعمال فشار بر شاه در جهت قبول رفرم‌هائی که بعد‌ها به آن «انقلاب سفید» نام دادند،‌ سلسله مقالاتی در انتقاد هیئت حاکمهٔ ایران در آمریکا منتشر شد که یکی از آن‌ها نوشتهٔ فرد کوک[۱۷] بود در مجلهٔ‌ نیشن، که از عملیات سیا در ایران پرده برداشت. در این مقاله دو نکته روشن شده بود:

۱- مبلغ مصرف شده از طرف سیا در کودتا ۲۸ مرداد،‌ ۱۹ میلیون دلار بود.
۲- برادران دالس Dulles - یکی وزیر امور خارجهٔ‌ آمریکا و دیگری رئیس سازمان سیا - هر دو در شرکت نفت ایران و انگلیش ذی‌نفع بودند،‌ لذا علاوه بر مسئولیت حکومتی در دستگاه امپریالیسم آمریکا که خواستار توسعهٔ‌نفوذ خود در خاورمیانه و مقابله با گسترش یافتن چنان انقلابی بود، در برانداختن دولت ملی دکتر مصدق منافع شخصی نیز داشتند.

به سال ۱۹۶۲ نیز شخص دیگری به‌نام آندرو تالی در کتاب تازه‌ئی که دربارهٔ سازمان سیا انتشار داد[۱۸] فشردهٔ عملیات سیا در ایران را به‌شرح زیر تایید کرد:

«آلن دالس - رئیس سازمان سیا - در ۱۰ اوت ۱۹۵۳،‌ ظاهراً برای گذراندن تعطیلات به کوه‌های آلپ واقع در سویس رفت. هندرسن،‌ سفیر آمریکا در ایران نیز خود را بدانجا رساند و اشرف - خواهر شاه - نیز به‌آن‌ها پیوست. برنامهٔ کودتا که قبلاً طرح شده بود می‌بایست از آن محل رهبری می‌شد.»

تالی سپس می‌افزاید که شوارتسکف - ژنرال امریکائی که در دوران جنگ جهانی دوم ژاندارمری ایران را تجدید سازمان داده بود و اکنون برای سیا کار می‌کرد و به‌دستور آن سازمان برای کومک در انجام کودتا به‌ایران بازگشته بود «به‌دقت بر‌خرج بیش از ده میلیون [۱۹ میلیون] دلار بودجهٔ کودتا نظارت می‌کرد.»- این نکات در کتاب دیگری به‌زبان فرانسه که یکی از پرآوازه‌ترین روزنامه‌نگاران مترقی فرانسه نوشته است نیز مورد تایید قرار گرفته [۱۹]. معهذا جامع‌ترین شرح کودتا را دو نویسندهٔ آمریکائی در کتاب خود موسوم به‌دولت نامرئی[۲۰] بازگفته‌اند:

«بدون هیچ تردیدی، کودتائی که مصدق را واژگون کرد و شاه را به‌تخت سلطنت باز‌آورد توسط سیا سازماندهی و رهبری شد. ولی نادرند آمریکائیانی که بدانند چنان کودتائی به‌رهبری یکی از کارگزاران سیا انجام پذیرفت که نوهٔ پرزیدنت روزولت است!»

وایز و راس می‌نویسند که این کارگزار سیا - یعنی کیم روزولت - K. Roosevelt به‌خاطر همین کودتائی که در ایران انجام داده در محافل سیا به‌آقای ایران معروف است. آنان همچنین تصریح می‌کنند که سرلشکر فضل‌الله زاهدی را سیا بود که به‌جانشینی دکتر محمد مصدق برگزید، و خاطرات فیتزروی مک‌لین Fitzroy Maclean (افسر سابق امپراتوری و نمایندهٔ مجلس عوام انگلستان از حزب محافظه کار) و تایید می‌کنند که می‌گوید زاهدی، برگزیدهٔ سیا در ایران، در زمرهٔ هواداران آلمان هیتلری بود که طی جنگ جهانی دوم به‌عنوان سردستهٔ گروه افسران ارتش ایران که با سازمان جاسوسی آلمان نازی در تماس بودند دستگیر گردید. (جالب توجه است که برخی از افسران ارشد ارتش و «شخصیت»های سیاسی که در آن زمان به‌جرم همکاری با آلمان نازی از طرف نیروهای متفقین دستگیر شدند در کودتای ۲۸ مرداد با سرلشکر زاهدی همکاری نزدیک داشتند[۲۱].

نویسندگان کتاب پس از اشاره به‌نگرانی روز‌افزون رهبران «دنیای آزاد» از سرسختی مصدق و «خطر کمونیسم» در ایران، ادامه می‌دهند:

«در چنین شرایطی بود که سیا و کیم روزولت اقدام به‌بر‌انداختن حکومت مصدق کردند و زاهدی را به‌جای وی نشاندند... دولت‌های آمریکا و بریتانیا با هم به‌این نتیجه رسیده بودند که مصدق باید سقوط کند.

ارزیابی سیا این بود که اقدام به‌برانداختن مصدق با موفقیت رو‌به‌رو خواهد شد زیرا شرایط مساعد است و در چنین برخوردی مردم ایران نسبت به‌شاه وفادار خواهند ماند. وظیفهٔ اجرای طرح به کیم روزولت واگذار شد که در آن زمان عامل تراز اول سیا در خاورمیانه بود.

وی به‌طریق قانونی وارد خاک ایران شد، با اتومبیل از مرز گذشت، خود را به تهران رساند و پنهان شد. مجبور بود از انظار نهان شود زیرا قبلا هم به‌ایران سفر کرده بود و چهره‌اش را می‌شناختند. روزولت که مداوماً ستاد عملیاتیش را تغییر می‌داد تا از ماموران مصدق یک گام جلوتر باشد، خارج از حمایت سفارت آمریکا عمل می‌کرد[؟] وی از مساعدت پنج آمریکائی و از آن جمله برخی از ماموران سیا مقیم سفارت آمریکا‌[در تهران] برخوردار بود، و از آن گذشته چند کارگزار بومی و از جمله دو جاسوس ایرانی در اختیارش بودند. این دو تن از طریق واسطه با او تماس می‌گرفتند ولی طی دو روز پر هرج و مرج [پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد] روزولت تماس با این دو را از دست داد...

در نخستین ساعات صبح روز ۱۹ اوت (۲۸ مرداد) روزولت از پناهگاهش به‌کارگزاران ایرانی خود دستور داد هر کسی را که می‌توانند به‌خیابان‌ها بریزند. آنان به‌باشگاه‌های ورزشی رفتند و معجون قاراشمیشی از وزنه‌برداران و کشتی‌گیران و ژیمناست‌ها را گردآوردند[۲۲]. این جماعت عجیب و غریب با فریادهای «جاوید شاه» بازارها را طی کردند. جمعیت به‌سرعت افزایش یافت تا آن که حوالی ظهر آشکار گردید جریان بر علیه مصدق چرخیده است و دیگر هیچ چیز نمی‌تواند جلودار آن شود. زاهدی از پناهگاه خود بیرون آمد و عملیات را به‌دست گرفت.»

نویسندگان کتاب می‌نویسند که اگر چه دولت ایالات متحده هرگز رسماً به نقش سیا در کودتا اعتراف نکرده به‌نحوی از انحاء شایعات مربوطه را مورد تایید قرار داده است، و سخنانی را که دالس پس از کناره‌جوئی از ریاست سیا در یک مصاحبهٔ تلویزیونی بر زبان آورده بود شاهد می‌آورند:

«در یک مصاحبهٔ تلویزیونی شبکهٔ CBS، در ۱۹۶۲ از او سوال شد آیا صحت دارد که افراد سیا میلیون‌ها دلار به‌مصرف استخدام افرادی رساندند تا از طریق شورش‌های خیابانی و اقدامات دیگر مصدق را ساقط کنند؟ -- دالس جواب داد: بله، اما این ادعا که ما دلارهای فراوانی بدین منظور مصرف کرده‌ایم صحت ندارد!»

وایز و راس آنگاه به‌این سطور از کتاب خود دالس اشاره می‌کنند که نوشته است:

«مصدق در ایران و آربنز در گواتمالا از طریق فرآیند قانونی به‌قدرت رسیدند، نه مانند چکسلواکی از طریق کودتا کمونیستی. هیچ یک از این دو در بدو کار آشکار نکردند که می‌خواهند حکومت کمونیستی روی کار بیاورند، و هنگامی که مقصود پنهانی آنها آشکار شد،‌ عناصر ضد کمونیست وفادار در این‌دو کشور از‌خارج مورد مساعدت قرار گرفتند... در هر دو به‌طرزی پیروزمندانه با خطر مقابله شد»[۲۳].

از میان هیات حاکمهٔ‌ ایران هم عناصر چندی اطلاق «کودتا» را بر آن‌چه شاه فراری «قیام ملی» خوانده است پذیرفته‌اند، منتها کوشیده‌اند آن‌را موجه جلوه دهند. مثلا سرلشکر حسن رافع در کتابش [۲۴] اعتراف می‌کند در ۲۸ مرداد کودتا صورت گرفته است ولی بی‌درنگ اضافه می‌کند که همکاران مصدق - فاطمی و سنجابی و زیرک‌زاده او را راضی کرده بودند که خدا‌بنده را هم از حزب توده در شورای سلطنتی که قرار بود، راه را برای اعلام حکومت جمهوری هموار کند به‌عضویت بپذیرد.

معذالک شاید بتوان گفت که گذشته از نویسندگان کتاب دولت نامرئی، هیچ کس بهتر از سر آنتونی ایدن وزیر خارجه و نخست‌وزیر اسبق انگلستان - که به هنگام کودتا وزیر امور خارجهٔ آن کشور بود - حق مطلب را ادا نکرده است. ایدن در خاطراتش[۲۵] می‌نویسد:

«از این‌که سرانجام [انگلیسی‌ها و دولت آیزنهاور - آمریکا] توانسته بودیم به‌توافق نزدیک بشویم بسیار خوشنود شدم. مطمئناً وضع در ایران بسیار وخیم بود... من معتقد بودم بهتر است به‌جای آن‌که سعی کنیم مصدق را بخریم بکوشیم که جانشینی برای او پیدا کنیم. و بالاخره در آخرین مذاکراتی که به‌عمل آوردیم توانستیم بر سر جانشین مصدق به توافق برسیم... شب بعد [از رفراندوم] یک کودتای درباری در‌صدد برآمد ژنرال زاهدی را بر مسند نخست‌وزیری بنشاند امّا برنامه‌ریزی بد و بی‌دقت باعث شکست آن شد و شاه را واداشت که به‌بغداد بگریزد... خبر سقوط مصدق از مسند قدرت هنگامی به‌من رسید که دوران نقاهتی را طی می‌کردم... آن شب را توانستم با خیال راحت بخوابم!»


دالس ارشد - وزیر خارجهٔ آمریکا - نیز امر کودتا و دخالت امپریالیسم آمریکا را در بازگرداندن شاه فراری به‌تخت سلطنت تایید کرده است. وی به‌نویسنده کتابی دربارهٔ زندگی سیاسی خودش[۲۶] می‌گوید:

«سیاست خارجی ما در عمل به‌یک سلسله موفقیت نائل آمده است... ما توانستیم دولت دیم Diem را در ویت‌نام به‌یک دولت ثابت بدل کنیم. در ایران هم، هنگامی که وضع آن یکسره نومید کننده شده بود دست به‌اقدام زدیم و به‌آن کشور ثبات اعطا کردیم».

پیش از پایان دادن به‌این گواهی‌ها شایسته است نکتهٔ جالب دیگری را نیز عنوان کنیم:

ویلیام وارن در خاطرات خود به‌نام ماموریت برای صلح[۲۷] دو نکته را دربارهٔ کودتای ۲۸ مرداد متذکر می‌شود. نخست این که سرهنگ نصیری، افسر گارد سلطنتی، به‌کومک دو تانک «کوشش مسالمت‌آمیزی» برای اجرای فرمان شاه به کاربرد، و دیگر این که اردشیر زاهدی - که ظاهرا یکی از رابطین سیا[۲۸] با کیم روزولت بوده است ۰- فرمان شاه را در ادارهٔ اصل چهار آمریکائی‌ها فتوکپی کرده به فرماندهان نظامی مملکت رسانده بود تا همکاری آن‌ها را جلب کند.

***

زنده‌یاد دکتر مصدق، در دادگاه گفت:

«یک ساعت بعد از نصف شب یکشنبه ۲۵ مرداد دستخط اعلیحضرت را آوردند... بعد دستخط را مورد مطالعه قرار دادم دیدم اصالت ندارد، یعنی امضائی از اعلیحضرت گرفته‌اند و تاریخی که ۲۲ مرداد باشد اعلیحضرت گذاشته‌اند.... سه سطر اول خیلی به هم نزدیک است، سطر چهارم گشادتر نوشته شده و چون جا نداشته، نیم سطر آخر را به هم نزدیک نوشته‌اند»[۲۹].

و این بدان معنی است که عوامل سیا از او نامهٔ سفید مهر گرفته بوده‌اند! یادداشت‌ها را با نقل بخشی از مقاله‌ئی که روزنامهٔ بورژوا لیبرال لوموند پس از درگذشت دکتر مصدق نوشت خاتمه می‌دهیم:

«وقایع به سرعت جریان می‌یافت... شاه حکم عزل مصدق را صادر کرد و سپهبد زاهدی را به‌جای او برگزید لیکن در مقابل عدم تمکین مصدق کشور را ترک گفت و به ایتالیا پناه برد. پیروزی مصدق نزدیک به‌نظر می‌رسید و حتی عده‌ئی نیز صحبت از جمهوری می‌کردند، امّا وضع به‌سرعت تغییر کرد. در مدت دو روزی که به ۱۹ اوت [۲۸