زبانهای محلّی و مسألهٔ آموزش
بدیهی تریابزارآموزش،زبان است.مفاهیم درقالب زبان جای می گیرند و از اندیشه ئی به اندیشه دیگر می رسند.وسیله این"رسیدن"یا می تواند کتاب و نوشته باشد یا بیانِ شفاهی آموزش دهنده در خطلاب به آموزش گیرندگان.پس،اگر به عامل زبان و به قابلیت های کاربردزبان در سوی جریان آموزش،یعنی آموزش ده و آموزش گیر-توجه دقیق نشود جریان آموزشی دچار یکی از بدیهی ترین و اساسی ترین دشواری ها خواهد شد.
بی شک براین اساس است که در نظام های آموزشی کنونی،آموزش رابا یاد دادن مهارت های نخستین و درعین حال بنیادی،یعنی زبان آغاز می کنند.یعنی با آموزش خواندن و نوشتن. این مهارت هاابزارهای محتوم ادامه آموزش اندو ادامه آموزش بی استعانت از این ابزارها ناممکن است و اگر هم ممکن باشد.ناکافی و ناقص خواهد بود.زیرامسلم ترین حاصل آموزش بایدبه فراهم آمدن امکان جریان همه جانبه آگاهی های علمی و تخصصی از سوئی وآگاهی های اجتماعی از سوی دیگر بینجامد.واین ممکن نیست مگر با دستیابی به اندوخته های عظیم،واصولا مکتوب فرهنگ انسانی در زمینه های علم،فن،ادبیات،فلسفه وسایرزمینه های مربوط به اندیشه،تفکر و زندگی.گفتیم آموزش بایادگیری مهارت های خواندن و نوشتن آغاز می شود،ونگفتیم آموزش زبان.زیرا در آموزش خواندن ونوشتن،دانستن خود زبان فرض نخستین است.یعنی با فرض این که کسی زبانی را می داند،به وسیله آن ارتباط ایجاد می کند،سخن می گوید و حرف دیگران را می فهمد،می خواهیم دومهارت تازه در ارتباط یا همان زبان خواندن نوشتن رابه او بیاموزیم.اما درزبان آموزی،مساله به گونه دیگری مطرح است.هرزبانی را به هر کسی یاد می دهندکه آن را اصلا نداند،ونتواند به وسیله آن زبان سخن بگویدوسخن دیگران رابفهمد و خلاصه با استفاده از آن ارتباط برقرار کند.در چنین صورتی باید آن زبان رابه او یاد دادونیز همران به مهارت های مربوط به آن زبان یعنی خواندن و نوشتن را.