زمان از دست نرفته بود
(آخرین شعر نرودا)
خوش خیالی بیهوده است
چیزی جز دریافتهائی تلخ بهجا نمانده است
حدودی برای محاسبه نیست
محاسبهٔ آنچه نباید بر سر ما آید
چیزی وسوسهگر که در گوشهامان زمزمه میکند
بیآن که بتوانیم حساب کنیم
آن چه را که اندک اندک از دست میدهیم.
از دست میدهیم، حتی زندگیمان را
چنین است تجربه زندگی و مرگ
این همه یک روزه و زودگذر نیست
مداوم است و گریزناپذیر
این زندگی جاری است
سکوتی که همه چیزی در آن سرنگون میشود
که در آن سرنگون میشویم و پایان مییابیم.
دریغا! آن چه همین دمِ نزدیک گذشت
و نتوانسته بودیم تمیزش دهیم
آنچه وجودش محال مینمود
و با این همه اتفاق افتاد
این همه، آوای تپش بالها بود
گرد بر گردِ کوهستان اندوه
و این همه چرخها
جادهٔ سرنوشت را درهم کوبید
و دیگر چیزی برای از دست دادن باقی نماند
و زاریها درهم شکستند.