بیگانگی با جامعه

از irPress.org
نسخهٔ تاریخ ‏۹ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۴۰ توسط Robofa (بحث | مشارکت‌ها) (ربات: افزودن رده:کتاب_جمعه_۲)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲ صفحه ۸۹

بیگانگی با جامعه*

آرنولد هاوزر

ترجمه ج. بهروزی

هیچ چیز بهتر از نقشی که پول در سرمایه‌داری جدید بازی کرده است فرایند بیگانگی را در زندگی اقتصادی و اجتماعی برجسته‌تر و پرمعنی‌تر نشان نمی‌دهد. پول آن‌چنان قربی یافته و همه‌گیر شده که می‌شود کلّ این سیستم را به‌‌اقتصاد پولی وصف کرد. پول وسیلهٔ «کالا شدن» می‌شود – وسیله‌ئی که تمام ارزش‌ها را تا حد یک شاخص عام غیرشخصی تنزل می‌دهد. و تفاوت‌های کیفی را غیرانسانی و خنٍثی و کمّی می‌کند.

پول خصلت شخصی مناسبات انسانی ملموس را از آن سلب می‌کند و کسانی را که دست‌اندرکار فعالیت اقتصادیند بایکدیگر بیگانه می‌کند. کارگر فقط مزدور می‌شود و اربابش کارفرما. یکی کارش را می‌فروشد و آن دیگری می‌خرد. برای فروشنده، خریدار در حکم موجودی است که پول می‌دهد، و برای خریدار، فروشنده در حکم اسلات ماشین** است که او در قبال سکه‌ئی که در آن می‌اندازد، نیروی کار دریافت می‌کند.

امّا پول نه تنها مناسبات اقتصادی و مبادلهٔ دارائی، بل‌که خود مالکیت را هم غیرشخصی می‌کند. هر اسکناسی مثل اسکناس دیگر است. پول چهره ندارد و یادآور چیزی نیست. چیزی از اصل آن به‌‌دست کسانی که آن را به‌‌ارث می‌برند، یا حتی آن را کسب می‌کنند، نمی‌چسبد؛ و تملک سهام همان اندازه غیرشخصی است که تملک پول رایج. کارشناس مالیه‌ئی که سرمایه‌ئی را در بنگاهی به‌‌کار می‌اندازد، دخالت مستقیمی در آن ندارد. سهام از این دست به‌‌آن دست می‌گردد، بی آن‌که اثری در کسب مربوطه داشته باشد، و خرید و فروش می‌شود بدون آن‌که خریداران یا فروشندگان کم‌ترین علاقهٔ واقعی به‌‌آن کسب داشته باشند.

یک جنبهٔ دیگر هم هست که پول در آن نیز غیرشخصی، انتزاع محض، و کمیتی بدون کیفیت است. پول نه تنها چیزی را که در قبال آن پرداخت می‌شود تغییر می‌دهد بل‌که هم آن تملکی را که شکل پول را به‌‌خود می‌گیرد و هم آن فردی را که دارندهٔ آن است تغییر می‌دهد. در جهانی که تحت حاکمیت پول است و پول در آن معیار جهانی شده قدر هر کس به‌‌قدر پول اوست. پول نه تنها ارزش‌های عینی را قابل مقایسه و مبادله و انتقال از شخصی به‌‌شخص دیگر می‌کند، و به‌‌عبارت دیگر، آن‌ها را انتزاعی می‌کند، همچنین امکان این را فراهم می‌کند که ارزش‌های شخصی را که از نظر کیفی ممتازند به‌‌یکدیگر مربوط و با هم مقایسه کنیم، و چنان که گئورگ زیمل، مارکس وبر، و ارنست تروئلتش (troeltsch) نشان داده‌اند، مردم را به‌‌شیوهٔ تفکر مجرد و علی معتاد می‌کند که در این شیوه، فرد و نمونهٔ فردی قدری ندارد. مثلاً، پول کار را در جهت منافع «شرکت» تشویق می‌کند و می‌پندارند که وجود این شرکت مستقل از کارفرماست، که فرد تلقی می‌شود؛ و در بنا کردن یک نظام عینی و غیرشخصی و قانونی، یک بوروکراسی یا عملکرد مستقل، و یک ارتش که در آن اصول فئودالی غیرعقلی را به‌‌کناری نهاده باشند، نقش خود را ایفا می‌کند، یعنی نقشی در تعدد نهادهائی دارد که خود را از فرد جدا می‌کنند و در ویژگی خلاص کردن خود از تأثیرات و ملاحظات شخصی سهیمند.

پول همان نماد و ذات نسبیت‌گرائی است؛ به‌‌این معنا که مبین ارزش نسبی چیزهائی است که بر آن‌ها مُهر قابل فروش زده می‌شود و ارزش استعمال آن‌ها را به‌‌ارزش مبادله‌ئی تبدیل می‌کند، و بنابراین جوهرشان را از آن‌ها سلب کرده به‌‌حامل‌های محض عملکردها تبدیل‌شان می‌کند، که قیمت خود را دارند، هر چه که با پول قابل تحصیل باشد – و در جامعه‌ئی که به‌‌سبک سرمایه‌داری سازمان یافته و با مصطلحات سرمایه‌داری فکر می‌کند اغلب چیزها با پول خریدنی است – گیر کسانی می‌آید که می‌خواهند و می‌توانند بهترین پول را برای آن بدهند، بدون آن‌که به‌‌اشخاص یا شایستگی یا توانائی‌شان توجهی بشود. هنگامی که دارائی، کار و خدمات قابل خرید شود، از قلمرو مناسبات شخصی خارج شده، به‌‌قلمرو دیگری وارد می‌شود که این مناسبات، صفات ذهنی و عاطفی و معنوی خود را از دست می‌دهند. پول جانشین هر چیزی می‌شود و همه چیز را تا حد یکسانی کاهش می‌دهد. اماّ، تا هر اندازه هم که در این عملکرد موفق باشد نمی‌تواند این احساس را از میان ببرد که خیلی چیزها منحصربه‌فرد، غیرقابل جایگزینی و غیرقابل مبادله‌اند. در مناسبات انسانی هیچ چیزی تأثیری مخرب‌تر از این واقعیت نداشت که هر چیزی قیمتی دارد و با هیچ، هیچ می‌خریم. در نظر دیگران ارزش هر کس بسته به‌‌قانون آهنین رقابت غیرانسانی بود. در روزگاران دور، امکان داشت که به‌‌ملاحظات انسانی، رسوم پدرسالاری و مراحم سنتی تکیه شود، امّا بعد تمام استثنائات، امتیازات و بخشش‌ها و الطاف، راحت‌طلبی و تن‌آسانی تلقی می‌شد. همه چیز می‌بایست به‌‌تمامی پرداخت شود: زیرا کار یک روز تمام می‌بایست مزد تمام روز پرداخته شود. و تمایلی که با کم‌تر از این ارضا شود وجود نداشت. قوانین بازار بر کلّ زندگی حاکم بود.

در زمان‌های اخیر، عنصر انساندوستانه، در برخورد با سرف‌ها و امنیت نسبی‌ئی که حتی پائین‌ترین بخش جامعه در قرون وسطی – در مقایسه با وضعیت ناپایدار پرولتاریای امروزی – از آن برخوردار بود، شاید به‌‌نوع افراطی مورد تأکید قرار گرفته باشد که پیداست برای تصحیح مبالغهٔ اولیهٔ برخورد غیرانسانی با آن‌هاست. استثمار ویژگی پایدار هر جامعهٔ طبقاتی است، گرچه اغلب بقای آن، در هر دوره، حدود کم یا بیش دقیقاً مشخصی را تحمیل می‌کند. از طرف دیگر، وقتی به‌‌نظر می‌رسد که استثمار افزایش یا کاهش یافته، بعضی وقت‌ها، صرفاً به‌‌این معنی است که روش‌های استثمار تغییر کرده است. از اواخر قرون وسطی، طبقات پائین‌تر جامعه مجبور بودند که بهای مزیت آزادی تحرک را با انعطاف‌ناپذیری فزاینده و غیرشخصی شدن رابطهٔ با مخدوم‌شان بپردازند. در حقیقت، کارگر مزد مناسب‌تری دارد، اما اگر کاری گیرش نیاید گرسنه خواهد ماند. اگر خودش نخواهد، هیچ کس نمی‌تواند او را مجبور به‌‌کار کند، اما اگر به‌‌کار او نیازی نباشد، هیچ قانونی، رویه یا عرفی وجود ندارد که کسی را مجبور کند یا فرصتی پیش آورد که از کار او استفاده کند. از زمان پایان نظام فئودالی، کارگر شهری در مقابل احساس کم و بیش آزادی اسمیش مجبور به‌‌پذیرش مصون نبودن بیش‌تر و سرنوشتی شد که، از خیلی جهات، بسیار سخت‌تر از روزگار سواژ بود. او از زمین آزاد شد، امّا از ترس خلاص نشد. و بنابراین، مانند پروتستانی بود که یوغ کلیسا را از گردنش باز کرده امّا کاملاً به‌‌حال خود رها شده بود، یعنی آکنده از اضطراب و هراس، احساس خطر از هر سو، بی پشت و پناه، در محاصرهٔ دنیائی بیگانه و محکوم به‌‌تنهائی.

اَشکال قرون وسطائی وفاداری، علاقهٔ پدرسالارانه، همبستگی صنفی و احسان رفیقانه و مسیح‌وار، به‌‌تدریج از بین رفت. نه تنها بند و پیوندهای مالکیت اربابی، اصناف و تعاونی‌های دیگر، که در موقع اضطراری حمایتی می‌کردند، ناتوان شدند، بل‌که اغلب اشکل انجمن‌ها جهت انسانی خود را از دست دادند. تعاونی‌ها تبدیل به‌‌مؤسسات غیر قابل انعطافی شد و انگیزهٔ مؤسسات نیکوکارانه کم‌تر ملاحظات انسانی و بیش‌تر ملاحظات غیرعاطفی و عملی شد. معتقدات پروتستانی دربارهٔ کار، و این نظر که فقر یا گناه است یا نتیجهٔ تنبلی، غفلت یا بی‌لیاقتی، همان‌قدر در این امر سهیم بود که سرمایه‌داری با مبارزهٔ طبقاتی و رقابت بی‌رحمانه‌اش. زیرا بیگانگی، یعنی غیرانسانی شدن مناسبات، نه تنها بین طبقات اجتماعی مختلف، بل‌که بین اعضای هر گروه نیز ظاهر شد. نه تنها مناسبات بیگانه، متخاصم، یا واقعاً دشمنانه – به‌‌هر حال مناسبات قانونی گه هرگونه نشانهٔ علاقهٔ پدرسالارانه از آن ناپدید شده بود – میان ارباب و دهقان، خادم و مخدوم، کارفرما و کارگر مستقر شد، بل‌که خود کارفرمایان با یکدیگر می‌جنگیدند و فقط در مبارزهٔ با کارگر و پیشه‌ور خرده‌پا متحد می‌شدند؛ و در انجمن‌های تجاری کم و بیش همگون و جوامع کلیسائی، مناسبات انسانی بتدریج راه را برای مقررات سخت غیرانسانی و اداری هموار می‌کرد.

تمام آن عصر تحت تسلط فردگرائی، کشف و تأکید و پذیرش اصل حقوق فرد است. امّا علی‌رغم این اصل، فرد عادی گمنام کم‌تر از گذشته شخص، دوست یا برادر، به‌‌حساب می‌آمد. هیچ کس بر زندگی و آزادی دیگر کنترل قانونی نداشت، امّا از هیچ کس نیز انتظار نمی‌رفت که برای همنوعش کاری بیش از آن‌چه مستلزم قانون بود یا قانونی بود انجام دهد. مناسبات انسانی میان اشخاص حقوقی و طرفین قراردادهای قانونی بود، و تمام جنبه‌های سردی و فاصلهٔ مناسبات قراردادی را داشت، و انسان هرچه بیش‌تر از این رنج می‌برد حس فردیتش بیشتر می‌شد و می‌توانست بر حقوق فردیش تأکید کند. حساس بودن با حس آسیب‌پذیری رشد کرد، و آزادی منجر به‌‌تأثیرپذیری و آمادگی بیش‌تری برای تهاجمی شد که هرگز قبلاً امکان‌پذیر به‌‌نظر نمی‌آمد. هر چه دلیل و تکامل فردگرائی، به‌‌طور خودکار با تعدد نهادها همراه می‌شد، دلیل فرصت بیش‌تری برای نارضائی وجود داشت. چون افراد مشخص‌تری از جامعه به‌‌عنوان افراد پیش می آمدند یا ادعا می‌شد که پیش بیایند، تشکیل نهادهای نو و گسترش نفوذ آن‌ها برای تأمین بقای جامعه ضروری‌تر شد.

*بخش پیشین این مقال، یعنی بیگانگی را در کتاب جمعه ۱ بخوانید.

**Slot Machine. ماشینی است که در آن سکّه می‌ریزند و در مقابل شئی مطلوب را از آن دریافت می‌کنند. م.