صدا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
برای صدائی سرودخوان
که در یک نوار باقی مانده است.
با صدای تو مرا اُنس عجیبی است، رفیق
با صدای تو که میآمیزد
صبحگاهان را با آتش و دود و بدرود
با صدای تو که از کوه بهشهر
همچو رودی روشن جاری است
نسج سبز نفس صبح بهاران را دارد
گرچه آمیخته به حزن نجیبی است، رفیق.
*
این صدا بود که از روز نخست
سنگ شد تا شکند آینهٔ خوابْ مرا
این صدا بود که شد حبل متینی همه نور
تا که بیرون کشد از ورطهٔ مرداب مرا
*
آه! گنجشک نحیفی که نشست
روی این شاخهٔ بالندهٔ صبح
و سرودش را چون پیچک خونینی با آن پیوست
گرچه از صاعقهها سوخت پروبالش، لیک
از صدای تو صدایش نگسست.