خُمره: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(انتخاب برای تایپ.)
(تایپ تا پایانِ ص ۷۷.)
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
  
 
{{در حال ویرایش}}
 
{{در حال ویرایش}}
 +
 +
 +
 +
 +
'''پیرآندلو'''
 +
 +
'''پ. بهارلو'''
 +
 +
 +
آن سال درخت‌ها محصول خوبی داده بودند. علی‌رغم سرما و مه زیادی که موقع گل دادن در خود گرفته بودشان، خوشه‌های آنها پر و سنگین بود.
 +
 +
'''زیرافا'''{{نشان|۱}} که روزی چند بار به درخت‌های خود سر می‌زد، پیش‌بینی کرده بود که آن پنج تا خمرهٔ سفالی لعاب‌اندودی که توی انبار هست همهٔ محصول زیتون سال را کفاف نمی‌دهد؛ و به موقع، به '''سانتو استفانو دی‌کاماسترا'''{{نشان|۲}}ی کوزه‌گر دستور داد تا خمرهٔ بزرگی برایش بسازد که به تنهائی از پنج خمرهٔ دیگر بزرگ‌تر، شکمش برآمده‌تر و هیکلش عظیم‌تر و باابهت‌تر باشد.
 +
 +
محض خاطر این خمره، حتی با نانوای محل هم مرافعه به راه انداخته بود. احدی نبود که '''دون لولو زیرافا'''{{نشان|۳}} با او دعوا نکرده باشد. برای هر چیز بی‌اهمیتی، حتی برای یک تکه کاه‌گل یا یک آجرپاره که از دیوار باغ می‌افتاد فریاد می‌زد «قاطرم را زین کنید!» تا برود به شهر و شکایت کند. در نتیجه بس که از این و آن شکایت کرده بود و پول تمبر و حق‌الوکاله داده بود کارش به افلاس کشیده بود.
 +
 +
شایع بود که مشاوره قضائیش برای نجات از شر دید و بازدیدهای مکرر او یک جلد کتاب قانون مدنی به‌اش هدیه کرده بود تا بتواند با خیال راحت و به تنهائی برود و علیه مردم اقامه دعوی کند.
 +
 +
اوایل کار، آنهائی که با او سروکار داشتند برای اینکه مسخره‌اش کرده باشند فریاد می‌زدند: «قاطرو زین کنین!». اما حالا دیگر می‌گفتند: «- کتاب دعاتو واکن!»
 +
 +
و '''دون لولو''' پاسخ می‌داد:
 +
 +
«- معلومه! پدر همه‌تونو درمیارم، پدرسوخته‌ها!
 +
 +
آن خمرهٔ تازه را که چهار '''اونس''' و نیم پولش شده بود، در انتظار اینکه توی انبار محلی برایش پیدا بشود موقتاً در کنار پستوی تاریک و قدیمی جا دادند. هرگز خمره‌ای به این شکل و قواره دیده نشده بود.
 +
 +
در چنین جای مرطوب، نمناک، تاریک و بدون هوا که بوی کپک و ترشی فاسدشده می‌داد، انسان دلش برای این خمرهٔ بینوا می‌سوخت.
 +
 +
از دو روز پیش، زیتون‌چینی آغاز شده بود و '''دون لولو''' ناراحت و غضبناک، به جنب و جوش افتاده بود. چون که از یک طرف می‌بایست مواظب زیتون‌چین‌ها باشد و از طرف دیگر خرکچی‌ها هم با قاطرهایشان می‌آمدند و کودهائی را که برای فصل آینده آورده بودند روی هم می‌انباشتند و او نمی‌دانست چگونه چندین کار را با هم انجام دهد. به زمین و زمان فحش می‌داد و همه را تهدید می‌کرد که اگر یک دانه از زیتون‌ها حیف و میل بشود چنین و چنان خواهد کرد. گوئی همه زیتون‌ها را دانه‌دانه بر روی درخت شمرده است. همچنین می‌ترسید که کپه‌های کودها با هم برابر نباشند. با شبکلاه سفید و پیراهن چرکتاب کثیفش، عرق‌ریزان این طرف و آن طرف می‌دوید. چشمان سرخ خون‌آلودش را دائم به این سو و آن سو می‌انداخت، و ریش زبر و سیاه او - با آنکه مرتب صورتش را
 +
 +
 +
==پاورقی‌ها==
 +
 +
# {{پاورقی|۱}} Zirafa
 +
# {{پاورقی|۲}}Santo stpano dicamstra
 +
# {{پاورقی|۳}}Don lolo zirafa
 +
 +
  
  

نسخهٔ ‏۲۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۱:۲۹

کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۵
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۵
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۶
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۶
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۷
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۷
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۸
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۸
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۹
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۷۹
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۰
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۰
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۱
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۱
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۲
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۲
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۳
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۳
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۴
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۴
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۵
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۵
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۶
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۶
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۷
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۷
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۸
کتاب هفته شماره ۱۸ صفحه ۸۸



پیرآندلو

پ. بهارلو


آن سال درخت‌ها محصول خوبی داده بودند. علی‌رغم سرما و مه زیادی که موقع گل دادن در خود گرفته بودشان، خوشه‌های آنها پر و سنگین بود.

زیرافا[۱] که روزی چند بار به درخت‌های خود سر می‌زد، پیش‌بینی کرده بود که آن پنج تا خمرهٔ سفالی لعاب‌اندودی که توی انبار هست همهٔ محصول زیتون سال را کفاف نمی‌دهد؛ و به موقع، به سانتو استفانو دی‌کاماسترا[۲]ی کوزه‌گر دستور داد تا خمرهٔ بزرگی برایش بسازد که به تنهائی از پنج خمرهٔ دیگر بزرگ‌تر، شکمش برآمده‌تر و هیکلش عظیم‌تر و باابهت‌تر باشد.

محض خاطر این خمره، حتی با نانوای محل هم مرافعه به راه انداخته بود. احدی نبود که دون لولو زیرافا[۳] با او دعوا نکرده باشد. برای هر چیز بی‌اهمیتی، حتی برای یک تکه کاه‌گل یا یک آجرپاره که از دیوار باغ می‌افتاد فریاد می‌زد «قاطرم را زین کنید!» تا برود به شهر و شکایت کند. در نتیجه بس که از این و آن شکایت کرده بود و پول تمبر و حق‌الوکاله داده بود کارش به افلاس کشیده بود.

شایع بود که مشاوره قضائیش برای نجات از شر دید و بازدیدهای مکرر او یک جلد کتاب قانون مدنی به‌اش هدیه کرده بود تا بتواند با خیال راحت و به تنهائی برود و علیه مردم اقامه دعوی کند.

اوایل کار، آنهائی که با او سروکار داشتند برای اینکه مسخره‌اش کرده باشند فریاد می‌زدند: «قاطرو زین کنین!». اما حالا دیگر می‌گفتند: «- کتاب دعاتو واکن!»

و دون لولو پاسخ می‌داد:

«- معلومه! پدر همه‌تونو درمیارم، پدرسوخته‌ها!

آن خمرهٔ تازه را که چهار اونس و نیم پولش شده بود، در انتظار اینکه توی انبار محلی برایش پیدا بشود موقتاً در کنار پستوی تاریک و قدیمی جا دادند. هرگز خمره‌ای به این شکل و قواره دیده نشده بود.

در چنین جای مرطوب، نمناک، تاریک و بدون هوا که بوی کپک و ترشی فاسدشده می‌داد، انسان دلش برای این خمرهٔ بینوا می‌سوخت.

از دو روز پیش، زیتون‌چینی آغاز شده بود و دون لولو ناراحت و غضبناک، به جنب و جوش افتاده بود. چون که از یک طرف می‌بایست مواظب زیتون‌چین‌ها باشد و از طرف دیگر خرکچی‌ها هم با قاطرهایشان می‌آمدند و کودهائی را که برای فصل آینده آورده بودند روی هم می‌انباشتند و او نمی‌دانست چگونه چندین کار را با هم انجام دهد. به زمین و زمان فحش می‌داد و همه را تهدید می‌کرد که اگر یک دانه از زیتون‌ها حیف و میل بشود چنین و چنان خواهد کرد. گوئی همه زیتون‌ها را دانه‌دانه بر روی درخت شمرده است. همچنین می‌ترسید که کپه‌های کودها با هم برابر نباشند. با شبکلاه سفید و پیراهن چرکتاب کثیفش، عرق‌ریزان این طرف و آن طرف می‌دوید. چشمان سرخ خون‌آلودش را دائم به این سو و آن سو می‌انداخت، و ریش زبر و سیاه او - با آنکه مرتب صورتش را


پاورقی‌ها

  1. ^  Zirafa
  2. ^ Santo stpano dicamstra
  3. ^ Don lolo zirafa