ملکوت: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(انتخاب برای تایپ.)
(تایپ تا پایانِ ص ۹.)
سطر ۹۷: سطر ۹۷:
  
 
نوشتهٔ: '''بهرام صادقی'''
 
نوشتهٔ: '''بهرام صادقی'''
 +
 +
 +
در ساعت یازده شب چهارشنبهٔ هفتهٔ گذشته، جن در آقای «مودت» حلول کرد.
 +
 +
میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با در نظر گرفتن این نکته که چهرهٔ او به‌طور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است، هر کس می‌تواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرح‌بخش مهتابی، بساط خود را بر سبزهٔ باغی چیده بودند. ماه بدر تمام بود و آنچنان به همه چیز رنگ و روی شاعرانه می‌داد و سایه‌های وهم‌انگیز به وجود می‌آورد و در جوی آب برق می‌انداخت که گوئی ابدیت در حال تکوین بود. در فضا خنکی و لطافت و جوهر نامرئی نور موج می‌زد و از دور دور زمزمه‌های ناشناسی در هوا پراکنده می‌شد و مثل مه بر زمین می‌نشست. یکی از دوستان آقای مودت که جوان‌تر از همه بود و همیشه کارهای عملی را به عهده می‌گرفت و می‌خواست تا حد امکان مفید و مؤثر باشد پیشنهاد کرد که هرچه زودتر آقای مودت را به شهر برسانند و در آنجا تا دیر نشده است از رمال، یا جن‌گیر و یا کسی که در این امور تخصصی داشته باشد یا حداقل از پزشک شهر کمک بگیرند.
 +
 +
او را در جیپ سوار کردند و همان دوست جوان که «منشی» اداره‌ای بود به راندن پرداخت. جیپ در میان سکوت و خلوت شب باغ را دور زد و به جاده افتاد و راه درازش را به سوی شهر آغاز کرد. آقای مودت را با وضع نزاری تقریباً در عقب ماشین پرت کرده بودند و هیچ یک از سه نفری که خود روی صندلی‌های نرم فنردار جلو نشسته بودند طاقت نداشتند که سر برگردانند و کیفیت حال او را تماشا کنند. راه با دست‌اندازهای بی‌شمار و پیچ‌های متعددش به نظر تمام‌ناشدنی می‌آمد، در حالی که به هنگام غروب، وقتی که با دلی شاد و فارغ از غم و اسبابی آماده برای طرب، از شهر به سوی باغ آقای مودت راه افتاده بودند از اینکه می‌دانستند سرانجام خواهند رسید و از لذت تفرج و سواری محروم خواهند شد ناراحت بودند.. اکنون هر سه تن در سکوت کامل، خیره به جاده می‌نگریستند و بازی مهتاب را در پستی و بلندی‌ها و نیز سایه‌های تند و زودگذر بوته‌های خار و پشته‌های سنگ و تپه‌های خاک و زمزمه غافلگیرکنندهٔ حیوانات شبخیز را به حساب عوامل مابعدطبیعه و آن‌جهانی می‌گذاشتند - اما نگرانی خاطرشان برای دوست و میزبان مهربانی که اکنون به آن صورت در کنج ماشین افتاده بود، که دل سنگ به حالش کباب می‌شد و تن هر کس را به لرزه می‌انداخت بی‌اندازه بود…
 +
 +
به شهر رسیدند و منشی جوان چراغ‌های جلو را روشن کرد. از خیابان‌های خواب‌آلود و خلوت که مالامال جلوه‌های غریبانه‌ای بود که تنها آخر شب، در شهرستان‌های دورافتاده ممکن است پدیدار شود، گذشتند. یکی از سه نفر که بی‌اندازه «چاق» بود و چشم‌هایش به همین علت در میان صورت گرد و فربه‌اش پوشیده می‌ماند، گفت:
 +
 +
- خیلی خوب این هم شهر! نصف شب خودمان را آواره کردیم و آمدیم، حالا می‌خواهم بدانم دنبال چه کسی می‌گردید؟ فکر می‌کنید نتیجه‌ای داشته باشد؟
 +
 +
جوابش را دوست دیگری داد که بین او و راننده نشسته بود:
 +
 +
  
 
[[رده:کتاب هفته]]
 
[[رده:کتاب هفته]]

نسخهٔ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۱۴:۰۶

کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۲۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۳۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۴۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۵۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۶۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۷۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۸۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۱
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۲
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۳
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۴
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۵
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۶
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۹۹
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۰۰
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۰۰

نوشتهٔ: بهرام صادقی


در ساعت یازده شب چهارشنبهٔ هفتهٔ گذشته، جن در آقای «مودت» حلول کرد.

میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با در نظر گرفتن این نکته که چهرهٔ او به‌طور طبیعی همیشه متعجب و خوشحال است، هر کس می‌تواند تخمین بزند. آقای مودت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرح‌بخش مهتابی، بساط خود را بر سبزهٔ باغی چیده بودند. ماه بدر تمام بود و آنچنان به همه چیز رنگ و روی شاعرانه می‌داد و سایه‌های وهم‌انگیز به وجود می‌آورد و در جوی آب برق می‌انداخت که گوئی ابدیت در حال تکوین بود. در فضا خنکی و لطافت و جوهر نامرئی نور موج می‌زد و از دور دور زمزمه‌های ناشناسی در هوا پراکنده می‌شد و مثل مه بر زمین می‌نشست. یکی از دوستان آقای مودت که جوان‌تر از همه بود و همیشه کارهای عملی را به عهده می‌گرفت و می‌خواست تا حد امکان مفید و مؤثر باشد پیشنهاد کرد که هرچه زودتر آقای مودت را به شهر برسانند و در آنجا تا دیر نشده است از رمال، یا جن‌گیر و یا کسی که در این امور تخصصی داشته باشد یا حداقل از پزشک شهر کمک بگیرند.

او را در جیپ سوار کردند و همان دوست جوان که «منشی» اداره‌ای بود به راندن پرداخت. جیپ در میان سکوت و خلوت شب باغ را دور زد و به جاده افتاد و راه درازش را به سوی شهر آغاز کرد. آقای مودت را با وضع نزاری تقریباً در عقب ماشین پرت کرده بودند و هیچ یک از سه نفری که خود روی صندلی‌های نرم فنردار جلو نشسته بودند طاقت نداشتند که سر برگردانند و کیفیت حال او را تماشا کنند. راه با دست‌اندازهای بی‌شمار و پیچ‌های متعددش به نظر تمام‌ناشدنی می‌آمد، در حالی که به هنگام غروب، وقتی که با دلی شاد و فارغ از غم و اسبابی آماده برای طرب، از شهر به سوی باغ آقای مودت راه افتاده بودند از اینکه می‌دانستند سرانجام خواهند رسید و از لذت تفرج و سواری محروم خواهند شد ناراحت بودند.. اکنون هر سه تن در سکوت کامل، خیره به جاده می‌نگریستند و بازی مهتاب را در پستی و بلندی‌ها و نیز سایه‌های تند و زودگذر بوته‌های خار و پشته‌های سنگ و تپه‌های خاک و زمزمه غافلگیرکنندهٔ حیوانات شبخیز را به حساب عوامل مابعدطبیعه و آن‌جهانی می‌گذاشتند - اما نگرانی خاطرشان برای دوست و میزبان مهربانی که اکنون به آن صورت در کنج ماشین افتاده بود، که دل سنگ به حالش کباب می‌شد و تن هر کس را به لرزه می‌انداخت بی‌اندازه بود…

به شهر رسیدند و منشی جوان چراغ‌های جلو را روشن کرد. از خیابان‌های خواب‌آلود و خلوت که مالامال جلوه‌های غریبانه‌ای بود که تنها آخر شب، در شهرستان‌های دورافتاده ممکن است پدیدار شود، گذشتند. یکی از سه نفر که بی‌اندازه «چاق» بود و چشم‌هایش به همین علت در میان صورت گرد و فربه‌اش پوشیده می‌ماند، گفت:

- خیلی خوب این هم شهر! نصف شب خودمان را آواره کردیم و آمدیم، حالا می‌خواهم بدانم دنبال چه کسی می‌گردید؟ فکر می‌کنید نتیجه‌ای داشته باشد؟

جوابش را دوست دیگری داد که بین او و راننده نشسته بود: