گورمهلن، نقاشِ اجارهنشینانِ خلاء: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-ي +ی, -ك +ک)) |
|||
سطر ۳۰: | سطر ۳۰: | ||
با '''ماکس اَنگران''' Max Ingrand نقاشی روی شیشه را میآموزد و بعد برای اعاشه بهطراحی کاغذهای منقش و تهیهٔ نقش پارچه میپردازد. | با '''ماکس اَنگران''' Max Ingrand نقاشی روی شیشه را میآموزد و بعد برای اعاشه بهطراحی کاغذهای منقش و تهیهٔ نقش پارچه میپردازد. | ||
− | ''' | + | '''ماکسیمیلیَن وُکس''' Maximilien Vox – گرافیست نابغه و شوریدهٔ دائمی که «من در لحظه رها میشوم» شعار زیبای اوست، '''گورمهلن''' را بهکشف حرفههای مربوط بهکتاب راه مینماید، بهاو میآموزد و ازش پشتیبانی میکند. آنگاه مجلهٔ '''پلانت''' او را میشناساند. یک نمایشگاه بهسال ۱۹۶۷، در '''تورنهسُل''' Tournesel کلکسیونرهای آثار غیر متعارف را بهسوی او توجه میدهد. |
بسیار خواب میبیند، و رؤیاهایش رنگین است. در اوهام شبانه در دل پاریسی بهگردش میپردازد که رودِ '''سِن''' از شمالش میگذرد و در دل دشتها فرو میرود، و متروئی هوائی تخت خوابش را اشغال کرده است. روانکاوی توجهش را برنمیانگیزد. وطن واقعیش، آب، رودخانه، دریاچه یا دریاست. آرزومند آرامش است و وحشتش از مرگ بهکنجکاوی عاشقانهئی تغییر شکل یافته. | بسیار خواب میبیند، و رؤیاهایش رنگین است. در اوهام شبانه در دل پاریسی بهگردش میپردازد که رودِ '''سِن''' از شمالش میگذرد و در دل دشتها فرو میرود، و متروئی هوائی تخت خوابش را اشغال کرده است. روانکاوی توجهش را برنمیانگیزد. وطن واقعیش، آب، رودخانه، دریاچه یا دریاست. آرزومند آرامش است و وحشتش از مرگ بهکنجکاوی عاشقانهئی تغییر شکل یافته. |
نسخهٔ ۲۱ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۰۰
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
لوئی پوول Louis Pauwels:
حدود سال ۱۹۵۰، در دشت مِنیل لو روآ Mesnil Le Roi، در حواشی جنگل سن ژِرمَن Saint Germain یک فروشندهٔ نمای ساختمان بساط پهن کرده بود. دکورهای سنگی جلو خان یک کلاه فرنگی تعمیری، یک مسافرخانهٔ کوچک قرن هیجدهمی یا یک کلبهٔ شاعرانه را می دیدی که پشتشان با تیرهای چوبی شمع زدهاند و با این وضع تو هوا قد علم کردهاند. لابد صاحبان آجر یا کلبههای شیروانیدار یا قیروگونی شده، که گرفتار پشیمانی شده بودند یا عقلشان پارسنگ میبرد، میآمدند بهآنجا که «گذشته»ئی برای خودشان بخرند. ابرها و شاخ و برگ درختها پشت پنجرهها موج میزد. من زنهایی را جلو چشم مجسم میکردم در پیرهنِ خواب، که از نردبانها رفته بودند بالا و دَمِ این پنجرهها داشتند موهایشان را آرایش میکردند. یادم میآید یک بار با آندره بروتون Andre Breton رفتیم آنجا میان نماهای ساختمان گردش کردیم.
دوازده سال بعد، بین اولی طرحهای گورمهلن، این خانههای تک دیواره، این نردبانها، این اجارهنشینان خلاء، و دلواپسی هیجانانگیز گردش آن روز را باز یافتم. و امروز، با قبول تصادفات غلو شدهٔ سرنوشت خودم بهاین موضوع پایان دادهام.
گورمهلن، با گشودن اولین شمارهٔ مجلهٔ پلانت Planete راه خودش را بهعنوان «طراح دنیای خوابها» انتخاب میکند. ما اولین طرحهایش را چاپ میکنیم. آدم محجوبی است. خیلی کم میبینمش، و مطلقاً با هم صحبت نمیکنیم. بنابراین هیچ وقت برایم پا نداده است که قضیهٔ آن نماها را برایش بگویم.
یک روز توی راهرو حالیم میکند که گولِم Golem کتاب بالینش است. زمانی است که من و ژان کرشْبرون J.Kerchborn داریم برای تهیهٔ فیلمی از این رُمان بزرگِ مابعدالطبیعی مِیرینک Meyrink روی آن کار میکنیم، و من راستی راستی در این کتاب «زندگی میکنم». تهیهٔ دکورها را میسپرم بهاو. برداشتهایش بهطرز عجیبی با برداشتهای من منطبق است.
همین دیروز بود که، در باب مجموعهٔ حاضر، برای اولین بار قدری طولانیتر و صمیمانهتر با هم اختلاط کردیم. معلوم شد همسن و سال من است، متولد ۱۹۲۰، و در پاریس بهدنیا آمده، عین من؛ آن هم در یک خانوادهٔ کارگری، مثل خودم. هر دو برای رفتن از زیر خاطرات دورهٔ بچگیمان یک شگرد را میزنیم: بیگذشته زندگی کردن، و بههوای کونه کردن در جاهای دیگر، تاریخها و جاها را از خاطر زدودن. تمرینهای مشکوک، یک جور ولگردی اجتماعی. یک روش اساسی که ضمناً واسطهئی هم هست. و برای راه بردنِ زندگی بهمثابه یک امر، بهاین عبارت میرینک چسبیدهایم که بههر دومان دستورالعمل واحدی میدهد: «آنچه بهحساب میآید چیزی که نگاهش میکنیم نیست، جائی است در وجود ما که از آنجا نگاه میکنیم».
پدر و مادرش در کوچهٔ تیلسیت Tillsitt، تو اصطبلهای قدیمی یک مسافرخانهٔ مخصوص مینشستند که صاحبانش اسباب و اثاثهٔ اسقاط خانوادهٔ بزرگ استخوانداری را آنجا انبار کرده بودند. ذهنش از خاطرهٔ پلکانها، تالارها و دالانهای تاریک پرپیچ و خم و دفائن بر هم انباشته لبریز بود. و موقعی که در مدرسهٔ سن فردینان Saint Ferdinand بهبچهها گفتند خانهشان را نقاشی کنند، همشاگردیهای گرومهلن کوچولو کلّی سر بهسرش گذاشتند که: «نکنه تو تو قصر اشباح زندگی میکنی!».
پدر و مادرش دلشان میخواست پسرشان کار عملی بکند، همان طور که کسانِ من آرزو میکردند معلم از آب در آیم، این است که برای تعلیم نقاشی آمادهاش میکنند. و او که چنین کجکی بهزندگی پیش پا افتادهئی هدایت شده است با رنج و غرور از آن رو برمیتابد:
- مدرسهٔ هنرهای تزئینی...
- کارگاه نقاشی اوتون فریس Othon Friesz...
- جنگ...
با ماکس اَنگران Max Ingrand نقاشی روی شیشه را میآموزد و بعد برای اعاشه بهطراحی کاغذهای منقش و تهیهٔ نقش پارچه میپردازد.
ماکسیمیلیَن وُکس Maximilien Vox – گرافیست نابغه و شوریدهٔ دائمی که «من در لحظه رها میشوم» شعار زیبای اوست، گورمهلن را بهکشف حرفههای مربوط بهکتاب راه مینماید، بهاو میآموزد و ازش پشتیبانی میکند. آنگاه مجلهٔ پلانت او را میشناساند. یک نمایشگاه بهسال ۱۹۶۷، در تورنهسُل Tournesel کلکسیونرهای آثار غیر متعارف را بهسوی او توجه میدهد.
بسیار خواب میبیند، و رؤیاهایش رنگین است. در اوهام شبانه در دل پاریسی بهگردش میپردازد که رودِ سِن از شمالش میگذرد و در دل دشتها فرو میرود، و متروئی هوائی تخت خوابش را اشغال کرده است. روانکاوی توجهش را برنمیانگیزد. وطن واقعیش، آب، رودخانه، دریاچه یا دریاست. آرزومند آرامش است و وحشتش از مرگ بهکنجکاوی عاشقانهئی تغییر شکل یافته.
***
آنچه در صفحات بعد میآید گزینشی است که از مجموعههای زیر صورت گرفته: ویرانههای زمان * نیمرخهای ظلمات * مصیبتزدگان روزمرّه * دریچههای اضطراب * هذیانهای اختلال * وحشتهای مجال * لذائذ خشونت * لجههای هیچ کجا.