نامهئی از لوئی آلتوسر بهرژی دبره: تفاوت بین نسخهها
جز |
|||
سطر ۱۱: | سطر ۱۱: | ||
[[Image:22-095.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۹۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۹۵]] | [[Image:22-095.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۹۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۲ صفحه ۹۵]] | ||
− | {{ | + | {{در حال ویرایش}} |
'''رژی عزیزم''' {{چپچین}} '''اول مارس ۱۹۶۷ '''{{پایان چپچین}} | '''رژی عزیزم''' {{چپچین}} '''اول مارس ۱۹۶۷ '''{{پایان چپچین}} |
نسخهٔ ۷ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۳۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
رژی عزیزم
لابد حدس میزنی با چه علاقهئی کتابت، انقلاب در انقلاب را خواندهام. این کتاب بهنظر من چکیدهٔ نظریاتی را که دربر دارد که در ملاقات اکتبرمان در پاریس اشارهوار بیان کردهای نوشتهای است روشن و جاندار، پرشور و بهنحوی شورانگیز جالب توجه؛ و اگر دریافت من از نظراتت درست باشد، این مفاهیم صرفاً ادبی نبوده سیاسی نیز هست. نمیدانم در باب مسائلی که مطرح کردهای چه متنهای منتشر شدهئی در کوبا یا آمریکای لاتین هست، با این وصف شک دارم که از چنین مفاهیمی برخوردار باشد و در نتیجه بتواند اینقدر از لحاظ سیاسی مؤثر و پر اهمیت باشد.
باری، پس از مطالعه کتابت، چندان هم خشنود نیستم. بگذار فوراً بگویم که این ناخرسندی میتواند ناشی از دو عامل باشد: (۱) ناآگاهی من از شرایط سیاسی حاضر در آمریکای لاتین (تنها اطلاعاتم از مقالههای پیشین خود توست، همان چند مقالهئی که در لوموند و عصر جدید میتوان دید و آنچه فیدل در نطقهایش درباره آن گفته است)؛ (۲) این واقعیت که در کتابت دائماً به فلان رویداد یا بهمان حادثه اشاره داری، که بیشک خوانندگان از آن بهخوبی آگاهند. اما برای من کاملاً بیمعناست (در مورد بیشمار به رویدادها یا واقعیتهائی اشاره میکنی که احتمالاً من چیزی در باب آن نمیدانم.)
اثرت (به قول خودت) «واکنشهای»[۱] مرا نیز بهعنوان کسی که فعالانه درگیر قضیه نیست و خارج از گود ایستاده و بههمین سبب هم از آن در امن و امان است و هم بهروشنی نمیبیند، به این مطلب اضافه کن.
من با در نظر داشتن این ملاحظات، میخواهم درباب آنچه نوشتهئی اظهارنظر کنم:
همهٔ نظریاتم را زیر عنوان این اظهارنظر کلی قرار میدهم: نظریههای تو ممکن است کاملاً درست باشد. اما نوشتهات بهطور ایجابی درستی آنها را اثبات نمیکند. بهطور کلی کتلبت فقط چیزی را ارائه میدهد که میتوان آن را برهان سلبی (منفی)[۲] خواند.
بگذار توضیح دهم. تو بررسیات را با رد و حذف پیاپی خطمشیهای نادرست سیاسی، چه فرصتطلبانه و چه خودانگیختهگرا[۳] (درواقع دفاع از خودِ مسلحانه شورش تروتسکیستی اتحادیه کارگری، تبلیغِ مسلحانه و غیره) آغاز میکنی. در مورد هدیک از اینها استدلال تو کاملاً قانع کننده است: یعنی دلایل و فاکتهایی را به میان میآوری که هم بیچون و چرا هستند و هم آن اندازه هماهنگ[۴] که گفتار تو را مستدل و مستند میکند. از مطالعه این بخشهای واضح و روشن و مستند بسیار چیزها آموختم. از این روست که میگویم برهان خلف تو خوب است.
حاصل این طرز کار، ایجاد فضای سیاسی و تئوریک معینی است. با حذف و کنار گذاشتن خطمشهای گوناگون، در حوزه مورد بررسی؛ بیش از چند مشی (از نظر تو، مشی چین و ویتنام) باقی نخواهد ماند. و اگر آنها نیز از معادله خارج شوند، تنها یک خلأ باقی میماند که آنگاه میتوان با یک تئوری جدید این فضای خالی را پر کرد.
امّا یک لحظه صبر کن. یکی از جالبترین نکات کتابت آنجاست که تئوریهای چینی و ویتنامی را به نقد میکشی. جالب است، زیرا بهقصد یک بررسی تطبیقی از موقعیت تاریخی دو کشور آغاز میکنی و درست ماهیت همین تئوریها که بهمنظور نقد، مورد بررسی قرار دادهای، تو را به مطالعه تاریخی شرایط این دو کشور وادار کردهاست. اما در مورد تئوریها و موضعگیریهای پیشین، تو به این اکتفا کردی که آنها را از طریق نقد و بررسی تناقضات درونیِ خود آنها، یعنی تناقضات نظام پیش نهادهٔ[۵] آنها رد کنی. مثلاً بنابه تعریف تو "دفاع از خود مسلحانه" -پیشتاز- با مفهوم خود آن (عدم تحرک، که یا سازشی ضمنی با دشمن طبقاتی را درخود دارد، و یا اینکه متضمن آسیب پذیری مفرط است) رد می شود؛ در مورد انقلاب مداوم تروتسکیسم، نیز مفهوم خود آن است که محکومش می سازد (این امر که هر دهقان و یا کارگر سوسیالیست شمرده می شود، یا این اعتقاد که برای تسخیر قدرت تنها کار لازم، اعتصاب عمومی انقلابی است. خلاصه، طرز برخورد با کارگرائی[۶] به مثابه روکش مناسبی برای همه چیز، و سرانجام انکار ناریخ[۷]" تروتسکیسم، با غوطهء مدام آن در ورطهء متافیزیک و غیره). همین مطلب را در مورد مفهوم اسطوره ئی رابطه بین حزب و نیروی چریکی (در حالی که حزب و رهبری آن در شهر است و از دور جنگ چریکی را رهبری می کند) می توان گفت. اما در مورد ویتنام و چین با پیروزی های تاریخی سر و کار داریم: نه تنها مفهوم خود آن ها به هیچ وجه محکومشان نمی سازد، بلکه دوامشان به آن است و مسأله رد آن ها مثل موارد دیگر نمی تواند در میان باشد، یعنی به سادگی با تحلیل نتاقضات درون خود آن ها مردود انگاشته شوند ( به علاوه، در این مورد نمی توان گفت که رهبری مبارزه با آن همه خطراتی که شهر دربردارد، مقیم شهر است) تو آن ها را نه به خاطر مفهومشان،بلکه به خاطر "واقعیت های تاریخی" که آن مفهوم با آن مطابقت یدارد مردود شمرده ای. در این صورت چکیده استدلال تو چنین است: "برای تمام دیگر واقعیت های سیاسی، باید مفاهیم دیگر و تئوری های سیاسی دیگری موجود باشد. بنابراین تو ناگزیری به تحلیل تطبیقی کوتاه امّا مهمی از شرایط تاریخی بپردازی. وقتی می گویم "ناگزیری" به چنین تحلیلی بپردازی، منظورم آن نیست که به اکراه به این کار دست می زنی بلکه فقط این است که هدفت[۸] ترا به دنبال کردن این راه وادار می سازد. در حقیقت به نظرم این تنها راه ثمر بخشی است که می توان در پیش گرفت، چه تو با واقعیت تاریخی خطیر و راستینی سر و کار داری.
امّا بگذار این موضوع را برای چند لحظه کنار بگذاریم: دوباره به آن برخواهیم گشت.
در این جاست که ملاحظاتم_ یا دست کم پرسش هایم_ آغاز می شود.
همین که در نتیجهءاین نقد های پیاپی(از جمله نقد های بسیار پیچیده تر اخیر)، میدان خالی شد، تو می گوئی تنها یک راه وجود دارد و آن هم راه نیروی پارتیزانی است؛ همان است که باید نقش اصلی را ایفا کند؛ حلقهء پیوند دهندهء حیاتی همانست؛ همان است که باید بر آن تأکید شود؛ نیروی چریکی عصارهء حزب است و الی آخر. به بیان دیگر پیروزی همین که میدان را خالی کردی، فوراٌ با یک تئوری مثبت؟ جای خالی را پر می کنی. جالب تر از همه برایم شیوهء ارائه و اثبات این تئوری است. در اینجا به آنچه پیش تر ذکرش رفت می رسیم: فقدان هرگونه برهان "ایجابی".
البته تو واژهء "نیروی چریکی" را بیهوده بکار نمی بری، که به حال خود رها کنی. با این وصف درباره آن ها به نحوی شگفت آور صحبت می کنی (در این باره چیزهائی دارم که خواهم گفت) که در پایان کار این احساس خواننده را تغییر نمی دهد که اعتبار جنگ چریکی آنقدر فی نفسه اثبات نمی شود که از طریق اثبات نارسائی همهء اشکال دیگر مبارزاتی اثبات می گردد. در واقع بیشتر به خاطر پذیرش اثر "منفی" همهء اشکال دیگر مبارزه، موقعیت کسب می کند، تا به خاطر کیفیات «مثبت» خود. رژی، براستی وقتی آدم کتابت را می خواند (و من آنقدر که اسپانیائی ضعیفم اجازه می دهد، به دقت خوانده ام_یعنی دقیق تر ازمعمول) می بیند که «راه حل» متن کتابت (از "متن کتابت" منظور دارم) همچون چیزی از "غیب"[۹] ظهور می کند. به نظر می رسد راه حل حاضر آماده و دم دستی است که همانا به کار بردن آن برای حل جدی ترین مسائل نیز_ دست کم در اصول و بنابراین در آینده نزدیک_ کافی است. از سوی دیگر این راه حل به دلیل عدم امکان هر راه دیگری به شرایط تاریخی ویژه امریکای لاتین نسبت داده می شود...
اعتبار تاریخی این راهحل، در مورد کوبا، تردید ناپذیر است. چرا که موقعیت چریکی به آن ترتیب که تو توصیف می کنی، دقیقاً در آن جا رویداده است. و انسان به وضوح احساس میکند که در پس نظرات تو درباره نقش گروه چریکی، تجربه پیروزمندانه انقلاب کوبا نهفته است. اما این احساس فقط تأثیری را تقویت می کند که داشتم توضیح میدادم: این مزیّت «راهحل» پیشنهادی تو، نه از جنبه ی ایجابی (مثبت) بلک از نقائص و کاستی های همهء راه حل های دیگر نیرو می گیرد (و بنابراین تثبات خصلت سلبی (منفی) آن هاست)؛ و این که وجود (تئوریک) خود آن ازوزن و اعتبار انقلاب کوباست که بدبختانه برای ما، همواره در پس پرده و در سایه می ماند. همچون گواه والامقامی که می تواند لب بگشاید، امّا (بجز چند مورد نقل قول هائی از «فیدل» و «چه» یا نمونه هائی مثل اعتصاب عمومی) خاموشی می ماند، یا دست کم درمورد شرایط تاریخی پیروزی خود سکوت می کند. باز هم در این جا، به خاطر ناآگاهی من از سرگذشت واقعی انقلاب کوبا، این سکوت ممکن است «برای من» سکوت باشد. میتواند سکوتی باشد سرشار از اشارت و تجربههائی برای خوانندگان کوبائی و لاتینی تو؛ امّا من در این، تردید دارم حتی وقتی پیشگفتار «رتامار» و اظهاریههای «گرانما»ی[۱۰] ترا خواندم که تأکید می کند انقلاب کوبا هرگز کاملاً مورد بررسی قرار نگرفته و درک نشده است. باتوجه به همهٔ اینها «راهحل» پیشنهادی تو به خاطر فقدان هرگونه برهان مثبت (ایجابی) «پادرهوا» میماند؛ منظورم فقط برهانی مفهومی[۱۱] (که مطابق آن مفهوم تناقضی درخود ندارد) نیست٬ بلکه برهانی مبتنی بر تحلیل تاریخی در عمق است.
دو راه وجود دارد که مایلم بدان وسیله تو را بهاحساس این فضای خالی نزدیکتر کنم.
نخستین راه٬ آن راهی را در نظر دارم که تو طی آن ازگروه چریکی سخن میرانی و آن را بهنجوی حیرتانگیز توجیه میکنی. واضح است که برای تو فقط یک مفهوم از گروه چریکی وجود دارد؛ یا بهبیان دیگر٬ اگر بتوانیم چنین بگویم٬ یک مفهوم «ناب» با کیفیت غریب «خودکفائی» بهبیان دیگر[۱۲] اصل[۱۳] تمام تحولات را در درون خود دارد٬ (۲) خود تناقضات خود را حل میکند. مانند همهٔ مفاهیم «ناب» بقای این مفهوم نیز فقط در تضاد با «مفهوم متقابلی» است که تجسّم همهٔ ناخالصیهای عکس قضیه باشد. مفهوم «ناب» مبارزه در کوههاست؛ مفهوم «غیر ناب» [یا «ناخالص»] زندگی در شهرها٬ باه همه عواقب سیاسی کلاسیکاش (حزب سیاسی شهری٬ سانترالیسم دموکراتیک٬ کنگرهها٬ مباحثات٬ فرقهگرائی٬ ستیزهها٬ دردسر ایجاد جبهههای واحد جور واجور٬ اعزام هیئتهای نمایندگی و ارسال پیام بهکشورهای دیگر والی آخر). سختیها و خطرات وحشتانگیز زندگی چریکی در کوهستانها٬ احساس برادری آنها در پیکارها٬ هرچقدر هم انسان را تحت تأثیر قرار دهد٬ قبول ندارم رژی عزیز٬ که همه اینها بتواند چنان که تو میگوئی مستقیماً جایگزین آن همه صفات سیاسی شود. نیروی ساده و ناب مبارزه مشترک «برای بقا» در بیست و چهار ساعت شبانه روز بهبرادری رزمی چریک مفهوم سیاسی نمیدهد. این که بدین نحو بهاین تجربه میرسند واضح و ضروری است. امّا آنچه تجربه میکنند ناشی از چیزی است که ورای جمعشدن آنها در محلی خطرناک است که هر ساعت و در حقیقت هر لحظهاش مبارزهئی است. دست کم این که از عللی تاریخی و عینی که آنها را در آن موقعیت یک جا جمع کرده ناشی میشود. بههمین روال٬ تو همچنان از نقش تعیین کننده «فیزیکی» (یا «بیولوژیک»)٬ «انعکاسهای جدید» و «وضعیت ذهنی جدید» سخن میرانی. تو میگوئی منظره یگانگی ناشی از برادری رزمی٬ درهم آمیزی سرخپوستان و شهروندانی که حتی زبان یکدیگر را نمیفهمند و بالاتر از همه منظره «اختلاط» طبقهٔ کارگر و دهقانان در مبارزه نظامی مشترک٬ چه تکان دهنده است. آن چه را که بهعنوان اثر کلی شرایط زیست کاملاً (بروید به صفحه ۹۰)