از خوانندگان ۱۲: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری و نهایی شد.) |
جز («از خوانندگان ۱۲» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ کنونی تا ۲۳ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۴۳
• دوستداران صمد بهرنگی، بهمناسبت سالگرد خاموشی او هنوز قطعاتی برای درج در مجله میفرستند. آنچه در زیر میآید نوشتهٔ فریبرز ابراهیم پور است از کتاب صمد، ماهِ چَرَنْداب:
- نامت؟
- صمد.
- شغل؟
- آموزگار. در محلِ چرنداب زاده شدم. ساده و بیشیله پیلهام اما گولِ کسی را هرگز نمیخورم. روزی دو بار نان را برتختهٔ سیاهِ دهقان تدریس میکنم.
- بسیار خوب. کافیست. پروندهات، صمد، چه سیاه است!
- سیاه!
- آری، تو با تمام برهنهها و کاسه بهدستان و کودکانِ بیکفش و مردمِ مسلول و سفرههای بینان در ارتباط بودهای آقا.
- باید چگونه بود تا نام آدمی زیبندهٔ کسی بشود؟
- از گنده گوئیت پیداست که نمیخواهی آدم شوی.
- برعکس، من سالها تلاش کردهام تا آدم بشوم.
- این جُرمِ کوچکی نیست. باید رسیدگی بشود. در خانهات هم اسنادی پیدا شده است.
- چه؟!
- صدها هزار عکس از تاولِ عمیق و چرکیِ پاها... بیکار بودهای؟
- بیکار؟!... شاید من بیش از آن که شما کار میکنید کار کردهام. زیرا اکنون که در برابر این دادگاه ننگ ایستادهام آگاهم که در گیلان مردی بهنام سلیمان بینان شب ماند. بهخانه نرفته و در حواشی میدانها راه میرود، و درگنبد یک دختر فقیر دبستانی خوابِ خطکش میبیند، و هست سفرههای فراوان که نان در آن حکایت سیمرغ و کیمیاست.
- باری بهر جهت. جرم تو محرز است و مسلم: رابطه با طوایفِ محروم، و درد دل با رنجیدگان، و پشت پا بهقوانین.
- ایکاش هر کسی یک لحظه در سراسر عمرش چون من لگد بهقوانین اقویا میزد.
- ساکت! بیهوده وقت را تلف نکنید! شما، یعنی صمد، بهجرم رشادت، تلاش در نیکی، تماس با مردم، جنگ با ستم، فردا، نهم، در آبهای اَرَس غرق میشوید.
مرثیه
جو بار کوچک خون
بر پیشانی بلند شکسته
عظیمترین آبشار عالم بود
و مرگ
در جامِ باد
طعم ستاره میداد.
از آسمانِ روز
دیری
بر خاک خشک تلخ
گلهای سرخ بارید
شهر منارهها شد خاک از گردباد خون.
و یار
درفش زلف سیاهش چه سوگوار
در رهگذر باد
بهاهتزاز درآمد!
- فواد نظیری
روز را دوامی نبود
و مرغان منتظر
دریا را
آوازی دوباره میخواندند.
***
با تاریکترین لحظه
تنها
چراغی عبور ما را نظاره میکند.
- احمد علیپور
- (مسجد سلیمان)
پنجره
دوباره پنجرهی سنگی زمانه شدیم
که باد کهنه و مسموم
ز چهار چوبِ عتیقِ شکسته پیکر ما
بههرزه میگذرد.
چه ناسزاست تحمل
در این عبور عفن!
- حمزه موسوی پور
دو طرح از سعید احمدی (خرمشهر)
نوشتهاند: «دو سالی است که طراحی میکنم. البته بهطور جدّی بهآن نپرداختهام، شاید دلیلش درس و مدرسه بوده است. ولی، خوب، امسال دیپلم گرفتهام و شاید بتوانم بهطور جدی بهآن بپردازم...»
امیدواریم آقای احمدی «شاید» را با «مسلماً» عوض کنند و تردیدی در موفقیت خود نداشته باشند. چاپ طرح دیگری از ایشان را که حال و هوای جداگانهئی دارد بهیکی از شمارههای آینده موکول میکنیم.