معصیت غیرقابل استغفار کشیش آندره*: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (معصیت غیرقابل استغفار کشیش آندره به معصیت غیرقابل استغفار کشیش آندره* منتقل شد: عنوان به پاورقی ارجاع دارد.)
سطر ۷: سطر ۷:
  
 
{{در حال ویرایش}}
 
{{در حال ویرایش}}
 +
 +
 +
'''یاروسلاو هاشک'''
 +
 +
 +
کشیش '''آندره''' درست از هیجده سال پیش به این ور در برزخ علّاف بود بی این که دست کم خودش بداند چرا.
 +
 +
هنوز رأی دادگاه باری دربارهٔ او صادر نشده بود حال آنکه در این سال‌های آخر، شمار مخلوقاتی که به طور «ترانزیت» در برزخ به سر می‌بردند به نحو چشمگیری کاهش پیدا کرده بود. بسیاری از ارواح خبیثه هم، رسیده نرسیده، دندان قروچه کنان راهی دوزخ می‌شدند. اما کشیش آندره هیجده سالی می‌شد که آنجا در بلاتکلیفی سر می‌کرد.
 +
 +
در طول این مدت جناب کشیش یواش یواش دل و جرأتی پیدا کرده بود. پاره‌ئی وقت‌ها از ملائک می‌پرسید: «آخر برای چه این داعی را این جا معطّل گذاشته‌اید برادران؟»
 +
 +
و ملائک شانه‌ئی بالا می‌انداختند و شیرفهمش می‌کردند که بیخود خون خودش را کثیف نکند: «حرص و جوشِ مساعده نخور آقا کشیش، مقدمات دادرسیت را جور می‌کنند!»
 +
 +
 +
 +
==پاورقی==
 +
 +
{{تک ستاره}} این داستان، نخستین بار به سال ۱۹۰۸ میلاد به چاپ رسیده است.
  
  

نسخهٔ ‏۱۰ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۹:۰۲

کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۳۱ صفحه ۱۰۱


یاروسلاو هاشک


کشیش آندره درست از هیجده سال پیش به این ور در برزخ علّاف بود بی این که دست کم خودش بداند چرا.

هنوز رأی دادگاه باری دربارهٔ او صادر نشده بود حال آنکه در این سال‌های آخر، شمار مخلوقاتی که به طور «ترانزیت» در برزخ به سر می‌بردند به نحو چشمگیری کاهش پیدا کرده بود. بسیاری از ارواح خبیثه هم، رسیده نرسیده، دندان قروچه کنان راهی دوزخ می‌شدند. اما کشیش آندره هیجده سالی می‌شد که آنجا در بلاتکلیفی سر می‌کرد.

در طول این مدت جناب کشیش یواش یواش دل و جرأتی پیدا کرده بود. پاره‌ئی وقت‌ها از ملائک می‌پرسید: «آخر برای چه این داعی را این جا معطّل گذاشته‌اید برادران؟»

و ملائک شانه‌ئی بالا می‌انداختند و شیرفهمش می‌کردند که بیخود خون خودش را کثیف نکند: «حرص و جوشِ مساعده نخور آقا کشیش، مقدمات دادرسیت را جور می‌کنند!»


پاورقی

* این داستان، نخستین بار به سال ۱۹۰۸ میلاد به چاپ رسیده است.