چند خطابه: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +هٔ , -ۀ +هٔ , -هٴ +هٔ , -ﻩٔ +هٔ , -ه‌ی +هٔ ))
سطر ۱۴: سطر ۱۴:
 
از میرزا آقا عسگری
 
از میرزا آقا عسگری
  
'''خطابۀ هشتم'''
+
'''خطابهٔ هشتم'''
  
 
از هفت دریای خون و  
 
از هفت دریای خون و  
  
از هفت قلعۀ طلسم
+
از هفت قلعهٔ طلسم
  
 
می‌آید
 
می‌آید
  
در هلهلۀ جاذبه و جادو
+
در هلهلهٔ جاذبه و جادو
  
 
با ترانه‌ئی شگفت.
 
با ترانه‌ئی شگفت.
سطر ۳۰: سطر ۳۰:
 
و بر بال‌های روشن باران می‌آید
 
و بر بال‌های روشن باران می‌آید
  
تا بر پردۀ تاریک
+
تا بر پردهٔ تاریک
  
 
به‌الیاف نور
 
به‌الیاف نور
سطر ۳۶: سطر ۳۶:
 
شعری بنویسد
 
شعری بنویسد
  
و در چشمۀ رؤیای یاران و بسیاران
+
و در چشمهٔ رؤیای یاران و بسیاران
  
 
سنگی درافکند!
 
سنگی درافکند!
سطر ۷۸: سطر ۷۸:
 
پس به‌ناگهان
 
پس به‌ناگهان
  
مردانی در کوچۀ شورش
+
مردانی در کوچهٔ شورش
  
 
شمشیر برمی‌کشند
 
شمشیر برمی‌کشند
سطر ۸۸: سطر ۸۸:
 
پرچم سرخش را
 
پرچم سرخش را
  
بر گردۀ بادها برمی‌افرازد.
+
بر گردهٔ بادها برمی‌افرازد.
  
 
<u>
 
<u>
 
</u>
 
</u>
  
'''خطابۀ نهم'''
+
'''خطابهٔ نهم'''
  
 
خر پایان
 
خر پایان
سطر ۱۳۷: سطر ۱۳۷:
 
سنگ می‌افشاند
 
سنگ می‌افشاند
  
و سُم در زلالی چشمۀ خلق
+
و سُم در زلالی چشمهٔ خلق
  
 
فرو می‌کند
 
فرو می‌کند
سطر ۱۴۳: سطر ۱۴۳:
 
خرچنگی را ماننده است
 
خرچنگی را ماننده است
  
این آفرینۀ بر مخمل عشق غنوده
+
این آفرینهٔ بر مخمل عشق غنوده
  
که ستارۀ شعور را
+
که ستارهٔ شعور را
  
 
تا متلاشی کند
 
تا متلاشی کند
  
به‌صخرۀ زشت فرو می‌کوبد.
+
به‌صخرهٔ زشت فرو می‌کوبد.
  
 
سپیده را آشفته می‌کند
 
سپیده را آشفته می‌کند
سطر ۱۷۹: سطر ۱۷۹:
 
همچون رؤیای آینده
 
همچون رؤیای آینده
  
از دریچۀ من
+
از دریچهٔ من
  
 
سرزیر نکند
 
سرزیر نکند
سطر ۱۹۶: سطر ۱۹۶:
 
</u>
 
</u>
  
'''خطابۀ دهم'''
+
'''خطابهٔ دهم'''
  
سپیدۀ ناب
+
سپیدهٔ ناب
  
 
در من منتشر می‌شود
 
در من منتشر می‌شود
سطر ۲۱۰: سطر ۲۱۰:
 
هنگامی که از تو می‌سرایم.
 
هنگامی که از تو می‌سرایم.
  
هر ترانه، جرعۀ زلالی از تُست
+
هر ترانه، جرعهٔ زلالی از تُست
  
 
که علف را بیدار می‌کند
 
که علف را بیدار می‌کند
سطر ۲۱۸: سطر ۲۱۸:
 
از رگ گیاه و درخت عبور می‌دهد.
 
از رگ گیاه و درخت عبور می‌دهد.
  
در هلهلۀ حضور تو  
+
در هلهلهٔ حضور تو  
  
 
مردگان
 
مردگان
سطر ۲۵۳: سطر ۲۵۳:
 
نام تو
 
نام تو
  
در چشمۀ فلسفه
+
در چشمهٔ فلسفه
  
ستارۀ غلتانی‌ست
+
ستارهٔ غلتانی‌ست
  
 
و مرواریدی
 
و مرواریدی
سطر ۲۷۴: سطر ۲۷۴:
 
</u>
 
</u>
  
'''خطابۀ یازدهم'''
+
'''خطابهٔ یازدهم'''
  
 
سردار
 
سردار
سطر ۲۸۸: سطر ۲۸۸:
 
نِبِشتاری به‌زبان خنجر بود
 
نِبِشتاری به‌زبان خنجر بود
  
بر تختگاهِ سینۀ کارورزان.
+
بر تختگاهِ سینهٔ کارورزان.
  
 
او را، گوهرِ مردانگی به‌خلل بود  
 
او را، گوهرِ مردانگی به‌خلل بود  
سطر ۳۰۲: سطر ۳۰۲:
 
همواره
 
همواره
  
از نعرۀ آلوده به‌مرگِ چریکان می‌انباشت
+
از نعرهٔ آلوده به‌مرگِ چریکان می‌انباشت
  
 
اینک در انتهای شکسته سری
 
اینک در انتهای شکسته سری
سطر ۳۵۷: سطر ۳۵۷:
 
</u>
 
</u>
  
'''خطابۀ سیزدهم'''
+
'''خطابهٔ سیزدهم'''
  
 
یاغی
 
یاغی
  
با هلهلۀ شمشیرش  
+
با هلهلهٔ شمشیرش  
  
 
بر دروازه‌های بسته
 
بر دروازه‌های بسته
سطر ۳۶۷: سطر ۳۶۷:
 
نعره می‌کشد
 
نعره می‌کشد
  
در آبگینۀ پیشانیش
+
در آبگینهٔ پیشانیش
  
 
قطرات ماه می‌دود،
 
قطرات ماه می‌دود،
سطر ۳۷۷: سطر ۳۷۷:
 
بر می خیزد،
 
بر می خیزد،
  
دخمۀ تاریک را
+
دخمهٔ تاریک را
  
 
به‌آواز سپیده
 
به‌آواز سپیده
سطر ۳۸۳: سطر ۳۸۳:
 
پرده برمی‌گیرد
 
پرده برمی‌گیرد
  
و نَفَس تیرۀ دریچه را
+
و نَفَس تیرهٔ دریچه را
  
 
فانوسی از کلام می‌آویزد:
 
فانوسی از کلام می‌آویزد:
سطر ۴۲۱: سطر ۴۲۱:
 
در اندام شهروندان ایستاده است
 
در اندام شهروندان ایستاده است
  
و با هلهلۀ شمشیرش  
+
و با هلهلهٔ شمشیرش  
  
 
بر دروازه‌های بسته
 
بر دروازه‌های بسته

نسخهٔ ‏۲۹ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۲:۲۱

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۹۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۹۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۸ صفحه ۱۰۵

چند خطابه

از میرزا آقا عسگری

خطابهٔ هشتم

از هفت دریای خون و

از هفت قلعهٔ طلسم

می‌آید

در هلهلهٔ جاذبه و جادو

با ترانه‌ئی شگفت.

بر بال‌های پریشان باد

و بر بال‌های روشن باران می‌آید

تا بر پردهٔ تاریک

به‌الیاف نور

شعری بنویسد

و در چشمهٔ رؤیای یاران و بسیاران

سنگی درافکند!

پنجره به‌پنجره

نامش

تکرار می‌شود:

«- شورشگرم

بگیریدم!

قانون را فرمان نمی‌برم

تا پذیرای وحشیگری آدمی نباشم.

من غاصبان را

بر درگاه تسلیم

زانو نمی‌زنم.»

دروازه به‌دروازه برگردانی

آواز می‌شود:

«قلم در قلب من فرو کن

و شعری بنویس

که خوشایند ستمگران نباشد.»

میان جادبه و جادو

بر اسبی زینت بسته و سرخ

می‌آید

پس به‌ناگهان

مردانی در کوچهٔ شورش

شمشیر برمی‌کشند

و میدان به‌میدان

آزادی

پرچم سرخش را

بر گردهٔ بادها برمی‌افرازد.

خطابهٔ نهم

خر پایان

با گام‌های سنگین

بر خاک می‌روند

و پوزه بر مرواریدهای عشق می‌چرخانند

آواز دهان‌شان همه نفرین است و

به‌زشتکاری

بر کارفرمایان جهان، سَرَند

هر تنابنده که معبود ایشان را

زانوی بیعت بر زمین نساید

به‌جانب قربانگاه برده می‌شود

در زمانمکانِ فروغلتیده بر نطعِ آتشین

در معبد من

-کارخانه‌ها-

آواز مرگ می‌خوانند

***

از کوچه‌ها، هیولائی در گذر است

بوی مردگان

با نفسش

درآمیخته،

به‌پنجره‌های روشن

سنگ می‌افشاند

و سُم در زلالی چشمهٔ خلق

فرو می‌کند

خرچنگی را ماننده است

این آفرینهٔ بر مخمل عشق غنوده

که ستارهٔ شعور را

تا متلاشی کند

به‌صخرهٔ زشت فرو می‌کوبد.

سپیده را آشفته می‌کند

این شب‌زی.

***

از قعر تاریکترین درهّ‌ها به‌فراز بَر شدند

و بر خاکِ پهنه‌ورِ من

با گام‌های سنگین می‌روند

خر پایان

با هیولائی در پیش

***

تا آن هنگام

که هر دروازه را کلونی اداره می‌کند

حاشا

حاشا که عشق

همچون رؤیای آینده

از دریچهٔ من

سرزیر نکند

تا آن هنگام که شادی هر دریچه را

اندوهی از گل اندوه فَراهم دارند

حاشا که بر بام بلند

آوازهای خِرد را

جاری نکنم.

خطابهٔ دهم

سپیدهٔ ناب

در من منتشر می‌شود

و اوزان عروضی

در توفان اندیشه

گم می‌شوند!

هنگامی که از تو می‌سرایم.

هر ترانه، جرعهٔ زلالی از تُست

که علف را بیدار می‌کند

و بهار را

از رگ گیاه و درخت عبور می‌دهد.

در هلهلهٔ حضور تو

مردگان

از اعماق برمی‌خیزند

و برکت بر خرمنگاه خیمی می‌زند.

صدایت، هوهویِ خون است در قعر استخوان‌ها

و بارانی که ننگِ نو موبدان را

از پیراهن جهان می‌شوید

و تولدی

کز دهلیز مرگ می‌وزد.    

***

در دوردست

کودکان ایلاتی

چشم به‌راهِ خورجینی از الفبایند-

بر تَرکِ اسب تو

تا انتهای تشنگیِ قبیله خواهم تاخت.

***

نام تو

در چشمهٔ فلسفه

ستارهٔ غلتانی‌ست

و مرواریدی

که در اعماق اقیانوسی از خون

شکل می‌گیرد،

با این همه

نام تو را

در رگهایم حمل می‌کنم

آزادی!

خطابهٔ یازدهم

سردار

از اعماقِ اندوهش

با پرچمی شکسته می‌رود

غولواره‌ای فروشکسته را ماننده است.

ارمغانش به‌تمامی

نِبِشتاری به‌زبان خنجر بود

بر تختگاهِ سینهٔ کارورزان.

او را، گوهرِ مردانگی به‌خلل بود

کلاه گوشه‌اش اما، به‌شوکت

از آفتاب

چرخان‌تر.

ترک‌خوردگی طبقه‌اش را

همواره

از نعرهٔ آلوده به‌مرگِ چریکان می‌انباشت

اینک در انتهای شکسته سری

با پرچمی پوسیده بر شانه

می‌گذرد.

طبل عزائی بر او نواخته می‌شود

همه از فرودِ گامواره‌اش بر سنگفرش،

پنداری از مراسم تدفین خویش باز می‌گردد

که چشمانش در کبودی مرگ گریان است.

به‌تماشای جهانیان بگذارید این شکسته را

که تاجِ شاهوارش

ستاره‌ئی فرو پاشیده را ماند

آه، چه تندیس‌های مقدسی در کارگاهِ خلق

که فروریخت!

و چه سرداران دلاوری

که به‌زهرچشمی مچاله شدند!

به‌تماشا بگذارید این عکسِ کهنه را

در گذرگاه تاریخ

که زیبائیش

هم در زبونی اوست

در اعماق اندوهش

سردار

از برابر مرگ خویش

رژه می‌رود

بی که شیپورها

بر مقدمش

آهنگی بیفشانند.

خطابهٔ سیزدهم

یاغی

با هلهلهٔ شمشیرش

بر دروازه‌های بسته

نعره می‌کشد

در آبگینهٔ پیشانیش

قطرات ماه می‌دود،

و از سر انگشتانش

توفان ستاره

بر می خیزد،

دخمهٔ تاریک را

به‌آواز سپیده

پرده برمی‌گیرد

و نَفَس تیرهٔ دریچه را

فانوسی از کلام می‌آویزد:

- «تارهائی

از هفت بیابانِ خنجر و نمک

با پاهای برهنه می‌باید گذشت!»

می‌گوید و از قعر اندام خویش برمیخیزد

از گلوی چنگش

آهنگ نبرد آخرین برون می‌تراود.

با سبزیِ سرو و سرخیِ زبانش

یاغی

در مدرسه ایستاده است.

با پیراهن زلال خونش

یاغی

در کارخانه می‌چرخد،

با اسب شفاف و خورجین ترانه‌اش

یاغی

از ژرفگاه جنگل و مه برمی‌آید.

یاغی

در اندام شهروندان ایستاده است

و با هلهلهٔ شمشیرش

بر دروازه‌های بسته

می‌خروشد.