طرح مافوق محرمانهٔ آمریکا: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری و نهایی شد.) |
جز («طرح مافوق محرمانهٔ آمریکا» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۵۸
بامداد امروز، شنبه ۲۶ آبان ۱۳۵۸
نمایشنامه در یک پرده
- صحنه: اتاق کار پرزیدنت کارتر
- اشخاص: پرزیدنت کارتر و مسترجیمز اسمیت
- پرزیدنت کارتر پشت میز کارش نشسته. روی میز گذشته از تودهئی پرونده و نامههای محرمانه، مقدار زیادی موهای سفید و سیاه ریخته است که با توجه بهجاهای خالی آنها روی سر پرزیدنت و آشفتگی زلفانش معلوم میشود که لحظاتی قبل موهای خود را چنگه چنگه کنده است.
- پرزیدنت سر را میان دو دست گرفته و چشمها را برهم نهاده است. ناگهان صدای موزیک ملایمی از دستگاه پیچیدهٔ تلفن او شنیده میشود. کارتر دگمهئی را فشار میدهد و صدای ملیح منشی شنیده میشود:
منشی:- هَلُو، جیمی!
کارتر:- هَلُو، میمی!
منشی:- مستر جیمز اسمیت بهطور فوقالعاده و فوری تقاضای ملاقات داره.
کارتر:- کدوم جیمز اسمیت؟ از بانک بینالمللی یا وزارت دفاع؟
منشی:- هیچ کدوم، جیمی. مستر اسمیتِ سیا.
کارتر:- مستر اسمیت ادارهٔ چهارم یا ادارهٔ هفتم؟
منشی:- هیچ کدوم، جیمی. مستر اسمیت ادارهٔ دوم.
کارتر:- دست بهسرش کن، حالشو ندارم.
منشی:- بهش گفتم. میگه موضوع مرگ و زندگیه. یه طرح داره.
کارتر:- دربارهٔ چی؟ دیگه حوصلهٔ خیط کاریای این بیعرضهها رو ندارم.
منشی:- راجع بهشاه و گروگانهای تهرونه.
کارتر (بیحوصله):- بگو بیاد تو.
- در باز میشود و یک آمریکائی سرخ و سفید قدبلند با موهای کوتاه و پیراهن آستین کوتاه، بدون کت، با کراوات، وارد میشود و پروندهئی زیر بغل دارد.
مستر اسمیت:- هَلو، جیمی!
کارتر:- هَلو، جیمی! پنج دقیقه بیشتر وقت ندارم.
مستر اسمیت:- عیب نداره. خواهی دید که بیشتر از پنج ساعت میارزه.
کارتر:- پس خلاصهش کن. منتظر چند تا تلفن از قاهره و تهران و پکن و بیروت و رُم و دمشقم.
مستر اسمیت:- ببین جیمی، مگه نه این که دُمِ ما در تهران تو تَله افتاده؟
کارتر:- چرا.
مستر اسمیت:- مگه نه اینکه روسها، هرچی باشه و هر جوری بشه، دشمن شمارهٔ یک ما هستن؟
کارتر:- چرا، چرا، حرفتو بزن، حالا چه وقت این پرت و پلاهاس؟
مستر اسمیت:- مگه نه اینکه شاه از پارسال تا حالا جز دردسر برای ما چیزی درست نکرده؟
کارتر:- شات آپ پلیز، مستر اسمیت! حوصلهتو ندارم. این مزخرفات چیه؟ هر ثانیه وقت من، با حساب دقیق، یک میلیارد و سی و پنج میلیون و چهار صد و سی هزار دلار برای جهان سرمایهداری ارزش داره.
مستر اسمیت:- اگه درسهای هاروارد و فراموش نکرده باشی، بهاینا در علم منطق میگن صُغریٰ و کُبریٰ و برای نتیجهگیری هم لازمه.
کارتر:- جون بکن پلیز!
- مستراسمیت پروندهٔ «فوق محرمانه» و لاک و مُهر شده را میگذارد روی میز. روی پرونده با خط جلی انگلیسی نوشته شده «طرح بسته بندی».
مستر اسمیت:- ببین، جیمی. کارشناسای من بدون شک با تهیهٔ این طرح شاهکار بعد از جَنگو بهوجود آوردن. فقط لازمه تو دستور اجراشو بدی.
کارتر (بدون اینکه پرونده را باز کند):- خودت خلاصهشو برام بگو.
مستر اسمیت:- طرح من جامع و کامله. از یه طرف مارو از گرفتاری مون خلاص میکنه، از طرف دیگه انتقام مونو از دشمنامون میگیره. بهاین ترتیب که شبونه، شاه رو بستهبندی میکنیم و با یه هواپیمای «اف – جی – ۸۴» میبریم روخاک شوروی و از اونجا بستهرو با چتر نجات میندازیم دقیقاً توی بیمارستان بزرگ مرکز تحقیقات سرطانشناسی مسکو.- نقشه بهقدری دقیق طرح شده، و دستگاههای تعبیه شده در داخل بسته، که از راه دور کنترل میشه، طوریه که بلافاصله بعد از فرود آمدن بسته، شاهو خارج میکنه و روی یه برانکار متحرک میبره تو بخش سرطانیها و حتی روی تخت هم میخوابونه و آب هم از آب تکون نمیخوره. فقط، صبح که میشه، برژنف یه دفه متوجه میشه که گاوش زائیده، اونم چه زائیدنی!
کارتر (آشکارا توجهش جلب شده):- خُب، جواب مستر بگین و مستر راکفلر و چی بدیم؟
مستر اسمیت:- اتفاقاً فکر اینشَم کردیم. دو تا پروژهٔ بستهبندیِ دیگهم درست کردیم: مستر بگین و راکفلر رو هم، همزمان، با یه بستهٔ دیگه میندازیم تو خاک سوریّه.
کارتر (چشمهایش از حیرت گشاد شده):- فکر نکردی با این قرارداد کمپ دیوید همه چی بههم میخوره و مستر انورسادات این وسط سنگ رو یخ میشه؟
مستر اسمیت:- فکر اونشم کردیم: مستر انورساداتم با یه بستهٔ دیگه میندازیم تو اردوگاه فلسطینیهای جنوب لبنان!
کارتر (دهنش باز مانده):- فکر نکردی در این صورت مستر قذافی چه کیفی میکنه و چه اوضاعی راه میندازه؟
مستر اسمیت:- جیمی، تو مارو دست کم گرفتی... اونجاشم مواظب بودیم: یه بستهبندی هم واسه مستر قذّافی در نظر گرفتیم که تصادفاً رو خاک ایران انداخته میشه.
- کارتر اول مشت محکمی بهسر خودش میکوبد، بعد با خط کش و دوات جوهر دنبال مستر اسمیت میکند.
کارتر:- مرتیکهٔ الدنگِ دیوونه! بسّه دیگه! تا همین جا که پای ما رو رو پوست خربوزه گذاشتین کافیه! برو بیرون! برو گم شو دیگه این طرفا پیدات نشه...
مستر اسمیت (در حال فرار):- جیمی، صبر نکردی بقیه شو بگم. فکر اونشم کرده بودیمها...