پیشتاز فرهنگی: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری و نهایی شد.) |
جز («پیشتاز فرهنگی» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۵۶
چه گوارا:
دیرزمانی است که انسان میکوشد از راه هنر و فرهنگ خود را از قید «خودبیگانگی» آزاد کند. او روزانه، در طول هشت ساعت، یا بیشتر، از کاری که برای فروش عرضه میکند بهحال موت میافتد و پس از آن که از کار دست کشید و بهفعالیتهای معنوی رو آورد، آن گاه بار دیگر جان تازهئی در او دمیده میشود. امّا این شیوهٔ درمان هم میکربهای همان بیماری را دارد؛ یعنی او چون فردی منزوی بهجستوجوی همدلی با پیرامون خویش است. چنین آدمی از راه هنر از فردیت پامال شدهاش دفاع میکند بهنظرات زیبائیشناسی، چون جوهری یکتا که بهچهرهاش خدشهئی وارد نیامده، واکنش نشان میدهد.
بههر حال، همهٔ کارهائی که او میکند، کوششی است برای رهائی. قانون ارزش، قانون سادهئی از انعکاس بی پردهٔ مناسبات تولیدی نیست. سرمایهداران انحصاری، حتی هنگامی که شیوههای تجربی ناب بهکار میبرند، بر گرداگرد هنر، تارهای سردرگم میتنند تا آن را بهطریقی دوست داشتنی و خواستنی کنند. روبنای جامعه، نوع هنری را مقرر میدارد که هنرمند مجبور است آن را در آن جامعه بیاموزد. ای بسا گردنکشانی که مقهور دستگاههای این جامعه شدهاند. و تنها استعدادهای نادری هستند که ممکن است آثار دلخواستهٔ خود را بیافرینند. دیگران یا بهنویسندگان مزدور بیشرم بدل میشوند یا در هم میشکنند.
در اینجا [در کوبا] مکتب «آزادیِ» هنر بهوجود آمده، امّا هنوز ارزشهای آن محدودیتهائی دارد که چون با آنها برخورد نداشته باشیم حتی غیرقابل درک بهنظر میآیند، یعنی چنین محدودیتها تا زمانی وجود دارد که مسائل واقعی انسان و از خودبیگانگی او پابرجا مانده باشد. بنابراین اضطراب بیمعنا و سرگرمیهای مبتذل برای دلواپسیهای بشری دریچههای اطمینان مناسبی میشود و عقیدهٔ بهکار گرفتن هنر بهمثابهٔ سلاح اعتراض مورد مخالفت قرار میگیرد.
آن که سر بهراه و گوش بهفرمان است، قرین افتخار و مباهات میشود، یعنی از نوع همان افتخاراتی که در ازای خوش رقصیهای میمون بهاو ارزانی میشود. شرایطی تحمیلی این است که فرد کوشش بهخرج نمیدهد تا از قفس نامرئی رهائی یابد.
هنگامی که [در کوبا] انقلاب قدرت را بهدست گرفت، آنانی که کاملاً خانه خراب شده بودند مهاجرت کردند و سایرین، چه انقلابیون و چه دیگران، در برابر خود راه نوی گشوده دیدند. پژوهشهای هنری بهتجربه انگیزهٔ تازهئی پرداخت. گرچه راهها کم یا بیش از پیش هموار شده و مفهوم رهائی خود را در پس واژهٔ «آزادی» پنهان کرده بود، امّا حتی این نگرش اغلب در میان خود انقلابیون هم دیده میشد و هنوز بازتاب ایدهآلیسم بورژوائی بود در شعور آنان منعکس میکرد.
کشورهائی که یک چنین فرایند مشابهی را طی کردهاند، کوشیدهاند تا با دگماتیسم (= جزمیت) اغراقآمیزی بهجنگ چنین گرایشهائی بروند. در این کشورها فرهنگ عامه در شمار محرمّات واقعی بود و اعلام میشد که دورهٔ عروج فرهنگی، از نظر رسمی، نمایش واقعی طبیعت است. همین نظریه است که بعدها بهنمایش مکانیکی واقعیت اجتماعی بدل شد که آنان بر آن شده بودند تا نشان دهند: آن جامعهٔ آرمانی که آنها در جستوجوی آفریدن آن بودند، جامعهئی است تقریباً بیهیچ کشاکش و تضاد.
سوسیالیسم، جوان است و خطاهائی هم کرده است. اکثر مواقع، انقلابیون فاقد آن معرفت و شهامت معنویاند که برای رویاروئی با وظیفهٔ گسترش دادن انسان نو بهآن نیاز است، که این بهشیوههائی جدا از شیوههای قراردادی نیاز دارد، زیرا شیوههای قراردادی از جامعهئی متأثر است که پدیدآوردنده آنها است. (بار دیگر موضوع پیوند میان شکل و محتوی را زنده میکنیم.)
نامتجانس بودن همه گیر شده مسائل ساختمان مادی از پیش ذهن ما را پر کرده است. هنرمندانی که هم قدرتی عظیم و هم در عین حال قدرت انقلابی عظیمی داشته باشند، وجود ندارند. اعضای حزب باید این وظیفه را بهعهده بگیرند و در پی دستیابی بههدف اصلی، یعنی آموزش خلق، برخیزند.
ولی بعد همین افراد بهدنبال سادگی میروند. هنری را میجویند که همگان از آن سر در آورند، نوع هنری که مأموران و یا کارگزاران «هنر» میفهمند. ارزشهای راستین هنری نادیده گرفته میشود و مسألهٔ فرهنگ عام تا بدانجا تنزل مییابد که بعضی چیزها را از سوسیالیسم حاضر و برخی را از گذشتهٔ نابود شده (که چون مرده بیخطر است) میگیرند. از این رو رئالیسم سوسیالیستی را بر شالودههای هنر قرن گذشته بنا مینهند.
ولی هنر رئالیستی قرن نوزدهم نیز هنری طبقاتی است و شاید هم خیلی سرمایهداری خالصتر از این هنر منحط قرن بیستم باشد که اضطراب انسانِ از خود بیگانه را فاش میکند. سرمایهداری، در حوزهٔ فرهنگ، آنچه که باید اعطا کند کرده است، و دیگر چیزی از آن نمانده مگر بوی زنندهٔ جنازهٔ فاسد شدهئی که فساد امروز هنر است.
چرا میکوشیم برای هنر تنها نسخهٔ معتبر را با چنین شکلهای منجمد رئالیسم سوسیالیستی بپیچیم؟ ما نمیتوانیم مفهموم رئالیسم سوسیالیستی را در برابر آزادی بگذاریم؛ چون هنوز آزادی وجود ندارد و تا تحول کامل جامعهٔ جدید هم وجود نخواهد داشت. نگذارید سعی کنیم که از سریر اسقفی «رئالیسم بههرقیمت که باشد»، کلیهٔ اشکال هنری را که از نیمهٔ نخستین قرن نوزدهم تاکنون وجود داشته محکوم کنیم، زیرا در ورطهٔ اشتباه «پرودونیِ» بازگشت بهگذشته سقوط خواهیم کرد و بر بالای تجلی هنری که با انسان زاده شده و با انسان در فرایند ساختن خویش است جامهٔ تنگ میپوشانیم.
چیزی که اکنون بهآن نیاز داریم تحول یک مکانیسم ایدئولوژیکی – فرهنگی است که هم پژوهش آزاد را اجازه میدهد و هم ریشهکن کردن هرزه گیاهانی را که این چنین آسان در خاک حاصلخیز اعانههای دولتی تکثیر میشود.
ما در کشور خود خطای رئالیسم مکانیکی را نمییابیم امّا بیشتر عکس آن را میبینیم و این بدان جهت است که هنوز نیاز خلق انسان نو را درک نکردهایم، یعنی آن انسان نوی که نه نمایندهٔ عقاید قرن نوزدهم باشد و نه نمایندهٔ قرن فاسد و وحشتآور خودمان.
چیزی که ما باید بیافرینیم انسان قرن بیست و یکم است، گرچه این آرزو هنوز خیالی است و تحقق نیافته است. دقیقاً این انسان قرن آینده است که یکی از هدفهای اساسی کار ما است؛ و تا آن حد که موقعیتهای عینی بهدست آوریم بر نقشهئی تئوریک (یا برعکس، تا حدی که از یک منش وسیع بر مبنای پژوهش عینی نتایج تئوریک بهدست آوریم)، سهم مهمی را بهمارکسیسم لنینیسم، یعنی هدف غائی بشریت ادا کردهایم.
با واکنش در برابر انسان قرن نوزدهم، حکم سقوط بهدرون فساد قرن بیستم را برای خود خریدهایم امّا این خطا چندان مهلک نیست؛ بلکه باید بر آن غلبه کنیم که مبادا برای رویزیونیسم رخنهئی باز گذاشته باشیم.
گروههای عظیمی بهتحول ادامه میدهند، عقایدی جدید برای دستیابی بهنیروهای کاملِ خود درجامعه توسعه مییابند، امکانات مادی برای تحول کامل تمام اعضای جامعه، این وظائف را بیش از پیش بارآورتر میسازد. عصر حاضر فرصتی برای مبارزه است؛ آینده از آن ما است.
در مجموع، کوتاهی هنرمندان و روشنفکران ما، درگناه نخستینشان است. آنها انقلابیون راستینی نیستند. ما میتوانیم بکوشیم تا با قلمه زدن بر درخت نارون از آن گلابی بهدست آوریم؛ ولی در عین حال باید درختان گلابی هم بکاریم. نسلهائی خواهند آمد که از گناه نخستین بری خواهند بود.
احتمال پدید آمدن هنرمندان بزرگ از احتمال توسعهٔ حوزهٔ فرهنگ و تجلی هنری بیشتر است.
وظیفه ما این است که نسل حاضر از تضادهایش دو نیم و متلاشی نشود و نیز از منحزف شدن و منحرف کردن نسلهای جدید باز داریم.
ما نه باید خدمتگزاران مطیع تفکر رسمی بار آوریم و نه دانشجویان بورسی که بهخرج دولت زندگی میکنند که اینان فقط انسانهائی هستند در پی «آزادی».
در آیندهئی نزدیک، انقلابیونی از راه خواهند رسید که در آواز راستین خلق سرود انسان نو را سر خواهند داد. این روندی است که زمان میخواهد.
از کتاب «انسان و سوسیالیسم در کوبا»
ترجمهٔ: م.س.