آفرینش جهان در اساطیر چین ۲: تفاوت بین نسخهها
(نهایی شد.) |
جز («آفرینش جهان در اساطیر چین ۲» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۱۶
ساختمان جهان
گزارشها و اسناد مربوط بهجهانشناسی چینی بیشتر از دورهٔ هان آخر است و با مطالعهٔ این آثار جهانشناسی چینی در دورهٔ پیش از «هان» نیز مشخص میگردد. در این زمینه از سه مکتب فلسفی یاد میشود: از مکتب سوانیه تنها این را میدانیم که پیروان این مکتب آسمان را جامد نمیدانستند و ستارگان را نیز چون خورشید و ماه متحرک میپنداشتند.
در مکتب هو-تیئن از «بیانگو» سخن میرود : در اسطورهٔ این مکتب آمده که جهان بهتخممرغی میماند که عمود بر اقیانوس جهان ایستاده است. پوستهٔ روئی این تخم آسمان و پوستهٔ درونی آن جایگاه ستارگان و پوستهٔ قسمت زیرین آن زمین است. بنابر این سیستم، فصول گوناگون سال از جزرومدّ اقیانوس ایجاد میشود.
در مکتب تیئن-گای یا جو-بئی که از دو مکتب دیگر کهنتر است آسمان بهجام وارونهئی میماند که بر محور ستارهٔ قطبی میگردد. در این اسطوره ستارهٔ قطبی و ستارگان اطرافش بر سطح جام آسمان ثابتاند و زمین نیز سطح صاف بالای هرم چهارگوش و بیسری است که آن را از چهارسو آب در میان گرفته است. اعتقاد بهمربع بودن زمین بهروزگاران بسیار دور و پیدائی اعتقاد بهیانگ و یین باز میگردد. در این باورها خورشید (یا خورشید خدای) مربع است و در تصاویر کهن آن را بهشکل چند مربع تصویر کردهاند که در مربعات دیگر محاطاند و مربع میانی از همه کوچکتر بوده و همه بههم وصل شدهاند. در این اسطورههای باستانی، زمین که عنصر «یین» را درخود دارد چهار گوش و ساکن، و آسمان که عنصر «یانگ» را در خود دارد مقدس و بر محور خود میگردد. «یانگ» و «یین» دو عنصر متضادند.
در سیستم «جو-بئی» آسمان جامد است و وقتی «گونگ گونگ» بهآسمان میتارد شمال غربی آسمان سوراخ میشود و خورشید در این بخش از آسمان راهی ندارد. جامِ وارونهٔ «جو-بئی» یعنی آسمان در این اسطوره تکیهگاهی بهشکل طناب دارد و چنین طنابی در زبان چینی نام تسمهئی نیز هست که نشیمنگاه ارابه را بهمحور چرخها محکم میکند. تمثیل ساختمان جهان در تشبیه بهارابه از اعتقادات باستانی است و گوئی آسمان در اینجا چتر یا سایهبان ارابهئی است که با میلهئی بهنشیمنگاه ارابه وصل میشود و زمین، بهمَثَل، تنهٔ ارابه است. در این سیستم آسمان چون چرخ ارابه است که ستارهئی که در مرکز آن قرار دارد آن را محکم میکند. منشاء این تمثیل از آنجاست که ارابههای کهن چینی دارای تنهئی مربعشکل و سایبانی کمانی بود که بادیرکی بر نشیمنگاه بسته میشد. تشبیه آسمان بهسایبان نشیمنگاه ارابه نخست اندکی شگفتانگیز است. اما از آسمانی که متکی بهچهار یا هشت ستون است معقولتر مینماید، و در چنین شکلی است. که آسمان میتواند بهگرد خود بگردد. از سوی دیگر در تصویر آسمان که ستارهٔ قطبی بهعنوان محور آن تصور شود اسطورهٔ «گونگ گونگ» نیز قابل تبیین است. در اسطورهٔ «گونگ گونگ» هیولا با شاخ خود کوه «بوجو» را، که ستون آسمان است، از جا میکند و از این کار او سوراخی در آسمان ایجاد میشود که آسمان بهجانب آن سوراخ کج میشود و آبها بهجانب جنوب شرقی روان میشود. کوه «بوجو» که «گونگ گونگ» آن را ویران کرده در زبان چینی بهمعنی نامدور است و چنین مینماید که این نام، که بهمعنی قوس شکسته است، جائی باشد که ستون آسمان بهعلت حملهٔ «گونگ گونگ» سوراخ شده و سیل و طوفانی را که از آن سخن خواهیم گفت موجب شده است.
جدائی آسمان و زمین
در اسطورهئی که جهان بهتخممرغ مانند شده «بیانگو» فاصله نگهدار آسمان و زمین است. در اسطورههای دیگر چنین نقشی را ستون یا ستونهائی برعهده دارد. پیوستگی آسمان و زمین، که رحمت خدائی است و موجب نزدیکی انسان بهخدایان، بهعللی پایدار نمیماند. در «شوجینگ» آمده که فرمانروای آسمان بهچونگ-لی یا «لی» فرمان داد که آسمان را از زمین جدا کند و هبوط و نزول را از میان بردارد. در اسطورهٔ دیگری علت این جدائی نیز شرح داده شده، و آن افسانه چنین است: که جوان هو پس از آن که بر «شائوهائو» غلبه کرد دریافت که بهسبب بینظمی و اجرا نشدن مراسم قربانی خدایان تا بهحد انسانها نزول کردهاند. بدین دلیل «جوانهو» به«چونگ»، امیر جنوب، فرمان داد که ریاست آسمان را بهعهده گیرد و آدمیان را هر یک در مقام خود بنشاند؛ و چنین شد که پیوستگی آسمان و زمین از میان برخاست. «دزو جوان» میگوید که: «شائوهائو»، خلف «هوانگدی»، برادر جوانی داشت «چونگ» نام. «چونگ»، که بساط خدائی «گوئومانگ» را عَلَم میکند، دارای قلمروی است که شامل جنگل بزرگ و دیار شرقی میشود و «لی» نیز که پسر «جُوانهو» است با نام «جورونگ» بر دیار جنوب و بر آتش فرمانروائی دارد.
از این اسطورهها چنین برمیآید که هیچ کاری بیصدور فرمان انجامپذیر نیست، و این نکتهئی است که در آئینهای گوناگون چینی، و حتی در آداب و رسوم و شعائر نیز، بهچشم میخورد. نکته دیگر این که «بوروکراسی» اجتماعی چین باستان از نظام دینی و اساطیر چینی نیز تأثیر میپذیرد، و این آئینها همانند «بوروکراسی» دربار خاقانان است و با آن هماهنگی دارد و همیشه نیرو یا نیروهائی بر رفتار نیک و شر انسانها نظارت دارند.
هیاکل آسمانی
اساطیر چین و جهاننگری مردم این کشور غالباً بهخورشید و ماه و ستارگان مربوط میشود و این اسطورهها در عین سادگی گاه متناقض یکدیگرند. قلهٔ آسمان در این اساطیر، روزنهئی است که «لی-چیو» نام دارد و هم از این شکاف است که آذرخش چهره مینماید و خورشید و ماه و ستارگان را بهآنسوی این روزن راهی نیست. در کهنترین اساطیر موجود «شون» خاقان پدر خورشید و ماه است و در این افسانهها ده خورشید و دوازده ماه وجود دارد. از هر خورشید و ماه یک مادر پاسداری میکند که مسؤول انجام دادن کار آنها است؛ و از این ده خورشید هر روز تنها یک خورشید در آسمان نمایان میشود. هر خورشید این اسطوره بر ارابهئی سوار است که چند اژدها آن را میکشند و مادر خورشید حرکت خورشید را بررسی و تنظیم میکند. هر بامداد خورشیدی که کار آن روز برعهده اوست از درهٔ روشنائی برمیخیزد و مادر او را در دریاچهئی که در انتهای شرق آخر جهان هست شستشو میدهد. بر کنارهٔ دریاچه درختان بیشمار یا درخت فریب فو-سانگ، هست که خورشیدها بر آن مینشینند، واین درختان را یو یا کونگ-سانگ نیز مینامند. آن ده خورشید، پس از شستشو، و هر یک بهنوبت بر شاخهئی از شاخههای درخت «فو-سانگ» مینشینند و نشیمن هر خورشیدی که نوبت حرکت او در آسمان باشد از خورشیدهای دیگر بلندتر است و هم از این شاخهٔ بلند درخت فریب است که حرکت ارابهٔ خورشید آغاز میشود. خورشید پس از برخاستن از شاخهٔ بلند درخت فریب راه آسمان را در پیش میگیرد و ارابهٔ او پیش میرود تا غروب که بر قلهٔ کوه یندزو فرود آید. کوه «یندزو» در دورترین نقطهٔ باختر قرار دارد و اژدهاهائی که ارابه را میکشند، پس از برداشتن یوغشان، بر قلهٔ آن کوه میآسایند. بر قلهٔ این کوه نیز درختی هست که رو نام دارد. خورشید هر شامگاه بر درخت رو فرود میآید و از همین کوه است که بعد از غروب کردن بهشرق باز میگردد؛ و باز فردا نوبت خورشید دیگری است. چگونگی بازگشت خورشید بهشرق روشن نیست. اما چنین است که درخت غروب گلهای آتشگونی دارد که شاید ستارگان شب باشند، و در اسطورهئی آمده که خورشید در سفر شرق بهغرب خود از پلکانی بالا میرود که هر پلهاش نشانهٔ ساعات روز است. در این اسطوره چگونگی بازگشت خورشید از غرب بهشرق روشن نیست و دو عامل نالازم نیز دراین اسطوره بهچشم میخورد. در اسطورهٔ دیگری خدایانی که مقام آنها در شمال شرقی و شمال غربی جهان است موکّل بهفرمان داشتن بادها و ماه و خورشید و تغییر فصولاند و چنین بهنظر میرسد که این خدایان بعدها بهاسطورهٔ اصلی افزوده شده؛ و افسانه دو درخت و ده خورشید از این اسطوره کهنتر است. نکته اینجاست که در زبان چینی کلمهئی که نشانهٔ شرق است از دیرباز خورشیدی است بر درختی نشسته، و نشانهئی که روشنائی را مینمایاند خورشیدی است از درخت برخاسته و بر بالای درخت است؛ و بهخلاف این، نشانهٔ تاریکی خورشیدی است که در پائین درخت قرار دارد، و باز نشان بامداد عدد ۹ و تصویر خورشید است و تفسیر آن چنین است که خورشید موکّل بهآسمان برخاسته ۹ خورشید دیگر بر شاخههای درخت فریب نشستهاند.
در اسطورههای خورشید هرگاه بیش از یک خورشید در آسمان نمایان شود نشان شومی و زوال دودمان خاقانی است؛ از آن جمله است زوال دودمان شیا و بهقدرت رسیدن دودمان یین یا شانگ که با ظهور دو خورشید در آسمان همراه است. در این اسطوره خورشید شرقی خاقان بهقدرت رسیده خورشید عزمی خاقان رو بهافول است. در افسانهٔ دیگری سخن از ناسپاسی وزیری عاصی است که بهدرخت فریب، که در اسطورهها جایگاه برخاستن خاقان جدید است، حمله میکند و شکست مییابد.
بنابراین اسطورهها، بیشترین خورشیدها زمانی در آسمان پیدا میشود که خاقان یائو خاقانی را بهخاقان شون وامیگذاردو در نتیجه ده خورشید در آسمان نمایان میشود و با برخاستن ده خورشید حرارت خورشیدها زمین و زندگانی را بهنابودی تهدید میکند. خاقان شون، که از پدیدار شدن ده خورشید بر آسمان دچار وحشت شده، یی، کماندار آسمانی را بهیاری میخواند تا نه خورشید اضافی را از آسمان براند. و یی کماندار بزرگ زمین و هستی را از تباهی میرهاند. ذات خورشید، در اساطیر چین، یانگ و تنش یکپارچه از آتش است. و در سینهاش کلاغی سهپا آشیان دارد؛ و چنین است که «یی»، کماندار آسمانی، با هر تیر جادوئی که بهجانب هر یک از نه خورشید اضافی رها میکند کلاغی از آسمان بهزمین میافتد و خورشیدها با مردن کلاغان خاموش میشوند.
«یی» از خدایان بزرگ چینی و شوهر هنگ-او است. «هِنگ-او» تخم اکسیر جاودانگی را که «یی» از «شیهوانگ مو» فرمانروای بهشت یا آسمان غربی بهچنگ آورده بود از شوهرش میربایدو بهماه میگریزد و بههیأت غوکی جاودانه و آسمانی در میآیدو در ماه ساکن میشود.
اسطورهٔ ماه
اسطورههای بازمانده دربارهٔ ماه اندک است، دراین اسطورهها دوازده ماه وجود دارد که دوازده ماه قمری را تشکیل میدهد. هر ماه پس از شستشوی در دریاچهٔ غربی سفرش را با ارابه در آسمان آغاز میکند و درهیچ یک از این اسطورهها شرحی از ارابه و کِشندگان ارابه نیست. ذات ماه از یین و تنش یکپارچه از آب است. (خورشید و ماه مظهر کامل «یانگ» و «یین»اند) در سینهٔ خورشید کلاغی سه پا آشیان دارد و در سینهٔ ماه خرگوشی (در افسانههای بسیار کهن) یا غوکی آشیان گزیده است و در افسانههای دورهٔ «هان» این هر دو با هم درماه مسکن دارند. در پشت قاب آینهئی بازمانده از روزگار «هان» تصویر خرگوشی دیده میشود که در ماه مشغول تهیهٔ اکسیر جاودانگی است، اکسیری که وقتی «هنگ-او» آن را مینوشد بههیأت غوکی جاودان در میآید.
ستارگان
اسطورههای ستارگان از روزگار بس دور است، از زمانی که بوروکراسی آسمانی شکل میگیرد. افسانهٔ کهنی که از شیه جینگ (کتاب سرودها) نقل میشود، در این زمینه نمونهئی گویاست که پایائی آن بهعلت ظرافت و خیالگونه بودن آن است. قدمت این افسانه بهپیش از تاریخ و جوامع اقتصادی-اجتماعی جداگانهٔ مردان و زنان باز میگردد، و یادآور شعائر و مراسم نامزدی، روابط جنسی و ازدواج در دوره بهاروخزان و اشارتی بهجامعهٔ تک همسری است و داستان زندگانی زنی است که بهخانهٔ شوهر میرود.
افسانه بهدو ستاره از سه ستارهٔ صورت فلکی «آکویلا» و «لیرا» مربوط میشود: نام این دو ستاره که در دو سوی کهکشان قرار دارند ستارهٔ چوپان و ستارهٔ دختر بافندهٔ آسمان است. این دو ستاره زن و شوهرند و بهسبب فراموشی وظیفه در دو سوی رودخانهٔ آسمان قرار گرفتهاند و تنها یک شب در سال بهدیدار یکدیگر خرسند میشوند و آن شب هفتمین شب ماه هفتم سال است. در هفتمین شب هفتمین ماه سال کلاغ جارهها بال میگشایند و بر رود آسمان پلی میبندند تا دختر بافندهٔ آسمان نزد شوهرش برود. بامدادان دختر بافنده بهکنار دیگر رود بازمیگردد و با بارانی شدن کنارهٔ رودِ آسمان کلاغ جارهها بهپناهگاهشان میروند و زن و شوهر بهناچار یکسال از هم دور میمانند و هر سال تنها یک بار وصل این دو میّسر میشود.
زمین و آب و باد
در اعتقادات مردم چین باستان زمین محاط در آب بود و در هر گوشهٔ آن دریائی بزرگ قرار داشت. (در برخی از اسطورهها نیز زمین بر اقیانوس آغازین شناور است و از آن جمله است اسطورهٔ بیانگو) میدانیم که بخش شرقی چین بهدریا و ساحل میانجامد اما بهاحتمال قوی در آن روزگار بهوجود چنین دریا و ساحلی آگاهی نداشتند و برای تبیین این نظر باید بهنکتهٔ دیگری توجه داشت. زمین دراین اسطورهها هرمی شکل است و باران از کنارهٔ هرم بهپائین سرازیر میشود و بهاین دلیل است که زمین محاط در آب است.
دریای شرقی
در اسطورهها، دریای شرقی طغیانی وسهمگین و ویرانگر است و همهٔ بارانها و آبها بهسوی این دریا جاری است و رودخانهٔ آسمان نیز بهدریای شرقی میریزد. درون دریای شرقی پنج جزیرهٔ شناور افسانهئی و بهشت بِنگِ-لای، که جایگاه پرندگان جاویدان و تیزپروازاست، قرار دارد.
این جزایر رستنگاه گیاهان داروئی و اکسیر جاودانگی است و خاقانان را، در افسانهها، بهسوی خود میخوانند و هم بهاین دلیل است که کشتیهای بسیاری را بهفرمان خاقانان روانهٔ این جزایر میکنند، اما پیش از آن که در ساحل پهلو بگیرند بهسبب توفانهای شدید نابود میشوند. در این افسانهها سرانجام این جزایر شناور در طغیان دریا بهزیر آب میروند و پرندگان جاودانه، که آشیانهای خود را از دست دادهاند، بهفرمانروای بزرگ آسمان شکایت میبرند.
خدای دریا و تندبادهای دریائی
وقتی پرندگان جاودانه از ویرانی آشیانهای خویش بهدرگاه فرمانروای بزرگ آسمان شکایت بردند، فرمانروای آسمان یوچیانگ بهخدای دریا و تندبادهای دریائی فرمان داد که جزایر جاودگانی را بر پشت سنگپشتهای غولپیکر استوار کنند، و هر جزیره بر پشت سه سنگپشت استوار شد شش هزار سال چنین بود تا هیولائی از قلمرو اژدهایان را هوس ماهیگیری بهدریا کشانید با نخستین قلاب شش سنگپشت صید کرد و دو جزیره از این جزایر بهجانب شمال پرتاب و غرق شد. فرمانروای بزرگ آسمان خشمگین از این جسارت هیکل غولها را کوچک کرد (اگرچه هنوز هم از موجودات دیگر بزرگترند) و سه جزیرهٔ دیگر همچنان بر پشت سنگپشتها استوار ماند، و این جزایر همان مکانی است که جویندگان جاودگانی را در افسانههای چینی بهخود میخواند.
فرماندهٔ تندباد در «شانهایجینگ»، «یوچیانگ» نام دارد و این فرماندهٔ خدا مانند تنی چون پرندگان و چهرهئی چون چهرهٔ انسان دارد و بر سروپاهای او مارهای سبزی درآمده است. و مآمن این فرمانده در شمال یا شمال غربی جهان است و این دیار، مقر فرمانروائی اوست. «یوچیانگ» خدای دریا نیز هست و در این نقش تنی بهشکل ماهی و دست و پائی چون دست و پای انسان دارد مرکب او دو اژدهاست. در یک اسطوره آمده که نهنگی شمالی، که گون نام دارد، بههنگام خشم درهیأت پرندهئی بهنام پنگ درمیآید. از وقتی که این پرنده از امواج پر میکشد امواج دریا سهمگین و آسمان با گسترده شدن بال او سیاه میشود و این زمانی است که پرنده از شمال بهجنوب پر میکشد. سفر این پرندهٔ غولپیکر شش ماه بهطول میانجامد و تا زمانی که در جنوب بهدریا فرورود دریا توفانی است و بدین ترتیب این داستان بهزمان وزش بادهای موسمی مربوط میشود.
«پنگ» در آثار فیلسوف چینی، جُوانگدِزو، هیأت دیگری از «گون»است که چندین هزار «لی» پهنا دارد و طولش نیز بیانتهاست. در این اسطوره گُردهٔ این پرنده بهاندازهٔ کوههای شرقی تایشان است، و بالهایش چون ابر آسمان را میپوشاند و وقتی که بهجنوب پرمیکشد دریا بهوسعت سه هزار «لی» توفانی میشود. در این سفر «پنگ» بر بلندی گردبادی قرار میگیرد که چون شاخ بز پیچدرپیچ است و نود هزار «لی» بلندی دارد. اوج گرفتن او برای دوری از بخار و دمه است و در چنین حالتی پشت او بهابرهای آسمان میساید وقتی که بهدریای جنوب فرود آید توفان آرام مییابد. مراد «جوانگ دزو» از شرح این اسطوره نتیجهٔ گرفتن اخلاقی است:
«بلدرچین خندان در کنار مرداب از «پنگ» پرسید، کجا میروی؟ پاسخ گفت: بهفراز پرمیکشم و بهنشیب بازمیگردم؛ بهوقتی که بهنشیب برمیگردم هم آن زمانی است که بهفراز پرکشیدهام و این کمال پرواز است. پرنده بهکجا پر میکشد؟ چنین است حدّ فلسفی بزرگی و کوچکی.»
«پنگ در نوشتههای بعد از «جوانگ دزو» از موجودات افریقائی و «زنگی» بهشمار میرود. و در یک نوشتهٔ قرن دوازدهم یا سیزدهم میلادی آمده که بازرگانی از «زنگبار» و دیدن پرندهئی عظیم سخن میگوید: «پرندهئی که وقتی پر میکشید. چون ابری جلو نور خورشید را میگرفت، و میتوانست در یک نفس شتری را فرو ببلعد. شاهپر این پرنده چندان بزرگ بود که حفره ته پر او بهاندازه آبخوری بزرگی بود.» و بهتردید «رخ» مارکوپوولو که میتوانست فیلی را فروببلعد تلفیقی از «پنگ» و این مرغ افسانهئی است.
فرمانده و فرمانروای باد
خدا یا فرمانروای حقیقی باد فِنگبو یا فِئیلیئن نام دارد، و اگرچه فرماندهٔ بادهای اقیانوس است ازفرمانروای آسمان فرمان میبرد. مأوای او ستارهٔ چی از صورت فلکی «ساگی تاریوس» است. ماه نیز از این قلمرو است و اوست که آفرینندهٔ توفانهای سهمگین است. توفان و تندبادها از منشکهای پرباد «فنگ بو» برمیخیزد و هر جای که بخواهد با گشودن در مشکهائی که خود باد کرده است توفان برپا میکند. [مقایسه کنید با میکائیل در کتاب ملائکهٔ ملااسماعیل سبزواری].
«فنگبو» پیش از فرماندهی باد وزیر ظالم «جو» بود و در تندی و چالاکی مشهور بود. او خدای خشکسالی نیز هست، و در همان حد که در نزول باران تواناست در راندن ابراهای باران ریز نیز توانائی دارد و گاهی پدید آورندهٔ خشکسالی است.
در افسانهئی دیگر «فئی-لیئن» از حامیان «چیه-یو» در عصیان علیه «هوانگ دی» بود که بهسبب شرارت بیحد بههیولای خبیثی مبدل شد و با برانگیختن توفان جنوب را بهتباهی کشید. «یائو» خاقان خلفِ «هوانگدی» پس از این توفان، کماندار آسمانی را مأمور مرمّت جنوب کرد و فرمان داد مردم خانههای خود را با سنگ استوار کنند تا باد شکست یابد و بهقلل کوهها بازگردد. در اینجا کماندار آسمانی در نبرد خود با باد اورا بهشکل مشک بزرگ زرد و سفیدی مییابد که از آن توفان فرو میبارد و کماندار بزرگ با زخمی کردن او باد را بهغار بزرگ کوهستان میتاراند اما باد پس از خستگی درکردن با تیغی آخته بهکماندار آسمانی میتازد و این بار کماندار زانوی او را بهسختی مجروح میکند و هیولای باد تسلیم میشود و از آن پس قدرت باد کمتر میشود.
در اسطورهٔ دیگری «فئی-لیئن» بههیأت پرنده-اژدهائی است با تن پرنده و سر گاو و دم مار، و در افسانهٔ دیگری «فنگ بو» انسانی است از انسانهای کهن که ریشی سپید و کلاهی سرخ و آبی و ردائی زرد دارد. گاهی بادها بهشکل پیرزنی تجسم مییابند و دراین هیأت میتوان «فنگ-بو» را سوار بر ببری بر بلندِ ابرها دید.
کوهها در این اسطورهها مشخصکنندهٔ هوای منطقهاند. کوههای شرقی «تایشان» در این افسانهها بههیأت موجودی است که یک چشم و کلاه سفید بر سر دارد چشم این موجود در این اسطوره همانند چشم گاو و دُم او بهشکل دُم مار است. و در برخی از افسانهها «فئی-لیئن» خدای باد با «فئی» که پس از مرگ بر قلهٔ «هوتایشان» مدفون شد عوضی گرفته میشود. «فئی» خدائی بود که چون پا بهرود و مزارع میگذاشت آنها را خشک میکرد و دراین افسانه «تایشان» اقامتگاه خدای باد است.
کوههای اصلی
در جهانشناسی باستانی چین زمین چهار کوه اصلی دارد که با گذشت زمان پنجمین کوه نیز در مرکز زمین بر آن افزوده میشود. کوههای اصلی در شعائر و اسطورههای چینی نقش حساسی دارند، گوئی تلاشهای انسان در درون مربعی انجام میگیرد که چهار دیوار بلند، یعنی چهار کوه اسطورهئی از اطراف آن را در میان گرفته است. در افسانهها، فرمانروایان از حضور نمایندگان این چهارکوه در دربار خود و صعود بر این کوهها سخن میگویند تا تسلط خود را بر چهار سوی زمین تثبیت کنند. از چهار قلّهٔ اصلی این چهار کوه قلهٔ «تایشان» بیش از دیگران مورد توجه است و بدینترتیب نخست کوهستان شرق و قلهٔ آن «تایشان»، و آنگاه کوهستان و بهشت غرب «گونلون» مورد توجه قرار میگیرند.
تایشان
در اساطیر آمده خورشیدی موکّل از «تایشان» بهآسمان برمیخیزد، و در افسانههای دورهٔ «هان» این کوه مأمن ارواح مردگانی است که بهدامنهٔ این کوه برمیگردند. جهان مردگان در چنین شکلی شبیه جهان مردگان بودائی در کوهستان مِرو است و چنین مینماید که جهان مردگان سیستم بودائی از افسانههای چینی تأثیر پذیرفته است و هنوز هم در چین «تایشان» بهمعنی جهان مردگان است.
نیرو یافتن از قربانی کردن
در سدهٔ هفتم پیش از میلاد قربانی کردن و انجام مراسم مربوط بهآن بر قلهٔ کوه «تایشان» حق ویژهٔ فرمانروا بود. در دفتر وقایع بهار و خزان قربانی کردن رسم رایج و بومی مردم کوهستان است. در دورهٔ «چین» نخستین خاقان سرزمینِ وحدتیافته چین پس از ضمیمه کردن قلمرو شرقی بهقلمرو فرمانروائی خویش بهقربانی کردنی از این گونه میپردازد اما بهعلت توفان نمیتواند بهقلهٔ کوه برود و در قلهٔ کوه قربانی بکند و خاقان «فئی» را مسؤول این قصور میداند، اما مفسران «هان» بر این عقیدهاند که تنها فرزانگان والامقام میتوانند چنین قربانی را انجام دهند.
خاقان وو از خاقانان دودمان «هان» نیز قربانی «فنگ» و «شان» را در قلهٔ کوه «تایشان» برای آسمان تکرار کرد و در این راه از جادوانی یاری گرفت که بیش از فرهیختگان پیرو کنفسیوس بهسنتهای خود وفادار مانده بودند.
انجام این قربانی کوشش در تثبیت فرمانروائی در قلمرو کوهستان و زمین است. کوه سمبول خدای خاکی و آلت تناسلی است....
مراسم سال نو نیز با قربانی کردن انسان و قربانی چهارتن از مقصران در چهار دروازه شهر پایان گرفت و این چهار قربانی نماد تسلط بر چهار جهت قلمرو فرمانروائی بود. بنابر یک سنت کهن آرزوی هر خاقان این بود که سرانجام از فرمانروائی رهائی یابد و قلمرو فرمانروائی خود را بهخاقان جدید واگذارد، و در واقع بههنگام پیری و ضعف این نوعی خودکشی و قربانی کردن خویش بهشمار میآمد.
- بخش کوتاهشدهئی از کتاب اساطیر چین، که از سوی انتشارات مازیار چاپ میشود.