شعرهائی از تادهئوس روزهویچ: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۵: | سطر ۲۵: | ||
'''عشق ۱۹۴۴''' | '''عشق ۱۹۴۴''' | ||
+ | |||
عریان و بیپناه | عریان و بیپناه | ||
سطر ۴۹: | سطر ۵۰: | ||
'''من آدمهای دیوانهای را دیدهام''' | '''من آدمهای دیوانهای را دیدهام''' | ||
+ | |||
دیوانگانی را دیدهام من | دیوانگانی را دیدهام من | ||
سطر ۷۶: | سطر ۷۸: | ||
'''چه شانسی''' | '''چه شانسی''' | ||
+ | |||
چه نیکبختم من که در جنگل | چه نیکبختم من که در جنگل | ||
سطر ۱۰۷: | سطر ۱۱۰: | ||
'''بر گرفتن بار مسئولیت''' | '''بر گرفتن بار مسئولیت''' | ||
+ | |||
برِما درآمد | برِما درآمد | ||
سطر ۱۳۹: | سطر ۱۴۳: | ||
'''سرپناهی کوچک''' | '''سرپناهی کوچک''' | ||
+ | |||
من سرپناهی کوچکم برای مردن | من سرپناهی کوچکم برای مردن | ||
سطر ۱۸۱: | سطر ۱۸۶: | ||
'''یک صدا''' | '''یک صدا''' | ||
+ | |||
چنان بهدشمنی و آزار یکدیگر برخاستند | چنان بهدشمنی و آزار یکدیگر برخاستند | ||
سطر ۲۱۹: | سطر ۲۲۵: | ||
'''شعر شفقت''' | '''شعر شفقت''' | ||
+ | |||
آنها بر روی شاعر تف کردند | آنها بر روی شاعر تف کردند |
نسخهٔ ۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۲۵
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
- برگردان منصور اوجی
روزهویچ شاعر لهستانی بهسال ۱۹۲۱ متولد شد. در طول جنگ بهجنبشهای مقاومت پیوست و بعد از جنگ در دانشگاه تاریخ هنر خواند، تاکنون ۱۹ مجموعهٔ شعر و چندین داستان کوتاه و نمایشنامه نوشته که در داخل و خارج کشورش موفقیتهای زیادی نصیب او کرده است. آثار روزهویچ بهبسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده. در سال ۱۹۶۶ بزرگترین جایزه ادبی لهستان بهاو تعلق گرفت و در ۱۹۷۱ بهعنوان بزرگترین شاعر زنده لهستان برگزیده شد.
اما از لحاظ شاعری از زمانی که روزهویچ متوجه شد که شعر دستمایهٔ روی گردانی و چشمپوشی از درد ورنج بشری است، شعر را بهمعنای متعارف آن کنار گذاشت و از تمام صنایع ادبی از قبیل وزن و قافیه و استعاره و... دوری کرد و شعرش بهیک «ضدشعر» تبدیل شد. و از آن زمان بهبعد است که همه چیز برای او مایهٔ شعری است و هر موضوعی را با استفاده از سادهترین کلمات بهشعری سخت عمیق مبدل میکند.
ــــــــــــــ
عشق ۱۹۴۴
عریان و بیپناه
لب برلب
با دیدگانی
بهفراخی گشوده
گوش بهزنگ
راندیم ما
در دل دریائی
از اشک و خون
ــــــــــــــ
من آدمهای دیوانهای را دیدهام
دیوانگانی را دیدهام من
که بر دریاها گام زدهاند
معتقد بهرسیدن بهمقصود
اما بهاعماق فرو شدند
آنان هنوز بهجنبش در میآورند
قایق ناپایدار مرا
و من با شوری بیرحمانه بهپس میرانم
آن دستان سرسخت را
وسال از پس سال است که آنها را بهپس میرانم
ــــــــــــــ
چه شانسی
چه نیکبختم من که در جنگل
میتوانم دانه بچینم
میپنداشتم
که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانهئی
چه نیکبختم من که در سایه سار درختی
دراز میتوانم کشید
میپنداشتم که درختان
دیگر از این بیش سایهئی نمیگسترند
چه نیکبختم من که با توام
قلب من هنوز میتپد
میپنداشتم که آدمی
دیگر قلبی به سینه ندارد
ــــــــــــــ
بر گرفتن بار مسئولیت
برِما درآمد
و گفت
شما را مسئولیتی نیست
نه برای جهان و نه برای پایان جهان
بار مسئولیت از شانههای شما برگرفته شده است.
و شما بهسبکباری پرندگان و کودکانید
سرگرم باشید
و سرگرم شدید
آنان از یاد بردند
که شعر امروز
تلاشی است برای نفسی تازه کردن
ــــــــــــــ
سرپناهی کوچک
من سرپناهی کوچکم برای مردن
آنان بهعنوان آخرین پناهگاه
مرا در اینجا بازیافتند
دستهای در اطرافم
بهحرکت درآمدند
مرا دریاب
اگر دریافتی
رهایم نکن
من گشوده شدم و آنان سکنی گزیدند
در ظلمتی سرد
و تهی
و این چنین است
روشنائیشان جاودانگیشان
و آمرزش گناهان
و رستاخیز بدنها
و این چنین است زندگی بیپایان
ــــــــــــــ
یک صدا
چنان بهدشمنی و آزار یکدیگر برخاستند
با صدا و سکوتشان
که گوئی زندگانی دیگری نیز
در پیش دارند
همچنان در حال ادامه دادنند
و گوئی از یاد بردهاند
که بدنهایشان
آنچنان بهجانب مرگ خمیده است
که دل و رودهشان
بهآسانی بیرون تواند ریخت
بیهیچ ترحمی با یکدیگر
دارند تحلیل میروند و ناتوان میشوند
حتی ناتوانتر از گیاهان و جانوران
چندان ناتوان که حتی کلمهئی لبخندی و نگاهی
میتواند از پا درآردشان
ــــــــــــــ
شعر شفقت
آنها بر روی شاعر تف کردند
قرنهای قرن
آنها مجبورند زمین و آسمان را پاک کنند
قرنهای قرن
آنها مجبورند چهرهً خود را پاک کنند
شاعری که زنده بهخاک سپرده شده باشد
بهرودخانهئی زیرزمینی میماند
او نگهداری میشود
در چهرهها نامها
در امید
و در وطن
یک شاعر اغوا شده
صداها را میشنود
صدای خود را میشنود
بهاطراف نگاه میکند
همچون کسی که بیدار شده باشد
در سپیده دم
اما دروغ یک شاعر
چند زبانه است
مثل اثری تاریخی و مثل برج بابل
غولی عظیمالجثه است او
که نمیمیرد