شعرهائی از تاده‌ئوس روزه‌ویچ: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۴۳: سطر ۴۳:
  
 
از اشک و خون
 
از اشک و خون
 +
 +
 +
 +
ــــــــــــــ
 +
 +
'''من آدم‌های دیوانه‌ای را دیده‌ام'''
 +
 +
دیوانگانی را دیده‌ام من
 +
 +
که بر دریاها گام زده‌اند
 +
 +
معتقد به‌رسیدن به‌مقصود
 +
 +
اما به‌اعماق فرو شدند
 +
 +
 +
آنان هنوز به‌جنبش در می‌آورند
 +
 +
قایق ناپایدار مرا
 +
 +
 +
و من با شوری بی‌رحمانه به‌پس می‌رانم
 +
 +
آن دستان سرسخت را
 +
 +
 +
وسال از پس سال است که آن‌ها را به‌پس می‌رانم
 +
 +
 +
 +
ــــــــــــــ
 +
 +
'''چه شانسی'''
 +
 +
چه نیکبختم من که در جنگل
 +
 +
می‌توانم دانه بچینم
 +
 +
می‌پنداشتم
 +
 +
که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانه‌ئی
 +
 +
چه نیکبختم من که در سایه سار درختی
 +
 +
دراز می‌توانم کشید
 +
 +
می‌پنداشتم که درختان
 +
 +
دیگر از این بیش سایه‌ئی نمی‌گسترند
 +
 +
 +
چه نیکبختم من که با تو‌ام
 +
 +
قلب من هنوز می‌تپد
 +
 +
می‌پنداشتم که آدمی
 +
 +
دیگر قلبی به سینه ندارد

نسخهٔ ‏۱۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۱۶

کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۵ صفحه ۷۷


برگردان منصور اوجی


روزه‌ویچ شاعر لهستانی به‌سال ۱۹۲۱ متولد شد. در طول جنگ به‌جنبش‌های مقاومت پیوست و بعد از جنگ در دانشگاه تاریخ هنر خواند، تاکنون ۱۹ مجموعهٔ شعر و چندین داستان کوتاه و نمایشنامه نوشته که در داخل و خارج کشورش موفقیت‌های زیادی نصیب او کرده است. آثار روزه‌ویچ به‌بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده. در سال ۱۹۶۶ بزرگترین جایزه ادبی لهستان به‌او تعلق گرفت و در ۱۹۷۱ به‌عنوان بزرگ‌ترین شاعر زنده لهستان برگزیده شد.

اما از لحاظ شاعری از زمانی که روزه‌ویچ متوجه شد که شعر دستمایهٔ روی گردانی و چشم‌پوشی از درد ورنج بشری است، شعر را به‌معنای متعارف آن کنار گذاشت و از تمام صنایع ادبی از قبیل وزن و قافیه و استعاره و... دوری کرد و شعرش به‌یک «ضدشعر» تبدیل شد. و از آن زمان به‌بعد است که همه چیز برای او مایهٔ شعری است و هر موضوعی را با استفاده از ساده‌ترین کلمات به‌شعری سخت عمیق مبدل می‌کند.


ــــــــــــــ

عشق ۱۹۴۴

عریان و بی‌پناه

لب برلب

با دیدگانی

‌به‌فراخی گشوده


گوش به‌زنگ


راندیم ما

در دل دریائی

از اشک و خون


ــــــــــــــ

من آدم‌های دیوانه‌ای را دیده‌ام

دیوانگانی را دیده‌ام من

که بر دریاها گام زده‌اند

معتقد به‌رسیدن به‌مقصود

اما به‌اعماق فرو شدند


آنان هنوز به‌جنبش در می‌آورند

قایق ناپایدار مرا


و من با شوری بی‌رحمانه به‌پس می‌رانم

آن دستان سرسخت را


وسال از پس سال است که آن‌ها را به‌پس می‌رانم


ــــــــــــــ

چه شانسی

چه نیکبختم من که در جنگل

می‌توانم دانه بچینم

می‌پنداشتم

که در اینجا دیگر نه جنگلی هست نه دانه‌ئی

چه نیکبختم من که در سایه سار درختی

دراز می‌توانم کشید

می‌پنداشتم که درختان

دیگر از این بیش سایه‌ئی نمی‌گسترند


چه نیکبختم من که با تو‌ام

قلب من هنوز می‌تپد

می‌پنداشتم که آدمی

دیگر قلبی به سینه ندارد