شعری از عظیم خلیلی: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری و نهایی شد.) |
جز |
||
سطر ۱۲۰: | سطر ۱۲۰: | ||
تا از عطشِ شهادت سیراب شوند. | تا از عطشِ شهادت سیراب شوند. | ||
− | |||
− | |||
− | ۵۸/۲/۱۲ | + | ::::::::::::'''عظیم خلیلی''' |
− | + | ||
+ | ::::::::::::۵۸/۲/۱۲ | ||
+ | |||
نسخهٔ ۷ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۳۵
از قعر خورشید برآمده
با کتابی در دست و تفنگی بر شانه
- میآید
و چراغی بر شاخهٔ جنگل میآویزد،
بازمیگردد
رو به آفتاب
و همچون ستارهئی میخکوب میشود
- بر درگاه کسوف.
جای پایش حک میشود
بر زمین شهروندان
تا راه تو را
- – ای گمشده! –
بر کوره راههای جنگل بگشاید.
این چهرهٔ چریکی است
که دست بر آسمان میکشد
تا غبار از ستارگان بروبد.
از کوره راههای خاموش جنگل
- به زیر میآید
تا بر شهادت سروهای آتش
سرودی سربیرنگ بخواند.
همواره
آنان از صبحی دیگر زاده شدند
تا در حضور مرگ
خاج از سینهٔ ستارگان بردارند.
بر آتشی
که از خون رگهای جنگل گذشت
لبخند چریکی نقش بست
تا صبحی دیگر بردمد
از بندبند ستارگان زمینی.
پس به نجات عشق
شیههئی برکش
اسب سفید من!
از خواب جادوئی قبیله
دور شو ای سوار!
عشق را
به شمشیر برهنهئی بیدار کن.
این غریو فروخورده را
در شاهرگِ من
- شطّ آتشی شو:
بر آستانهٔ خاک
کسانی ایستادهاند
که بیرقهای سرخ در خونشان باد میخورد
و شعلههای جانشان
پلکان هفت آسمان دوزخ را میپیماید.
ای سوار که نعل خونین اسبت
جرقهئی به فجر میافکند!
نامت اکنون
شعلهئی است که زبانه میکشد
به جانب قلّهئی که از این پیش
سلاطین مُخّنث
صلیب مردانِ شهادت را
بر ستیغ آن نشانیده بودند.
به نجات عشق شیههیی برکش ای اسب سفید یالِ من!
مادران
سبوئی ار آب دریا مینوشند
تا از عطشِ شهادت سیراب شوند.
- عظیم خلیلی
- ۵۸/۲/۱۲