چنین بود صمد!: تفاوت بین نسخهها
(در حال بازنگری.) |
|||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
[[Image:6-004.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۴|کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۴]] | [[Image:6-004.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۴|کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۴]] | ||
[[Image:6-005.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۵]] | [[Image:6-005.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۶ صفحه ۵]] | ||
− | |||
− | |||
− | هستند کسانی که، در هراس از بیداری، سراسر بهخواب عمر | + | هستند کسانی که، در هراس از بیداری، سراسر بهخواب عمر میگذراند؛ بستر خوابشان هرچه درشتناکتر که باشد گو باش!- این چنین کسان از واقعیت رؤیاها نیز در وحشتند. رؤیاها را «قصّه» نام میدهند و بهنقل آن قصهها نمیپردازند مگر بهنیّت سنگینتر و خوابالودهتر کردن پلکها.- برای آن کس که چنین چشم بر روشنائی فرو بسته باشد سپیدهدمان و شامگاه را تفاوتی در میان نیست... |
− | میگذراند؛ بستر خوابشان هرچه درشتناکتر که باشد گو باش!- | ||
− | این چنین کسان از واقعیت رؤیاها نیز در وحشتند. رؤیاها را | ||
− | |||
− | سنگینتر و خوابالودهتر کردن پلکها.- برای آن کس که چنین چشم | ||
− | بر روشنائی فرو بسته باشد سپیدهدمان و شامگاه را تفاوتی در | ||
− | میان نیست... | ||
− | امّا کسانی نیز هستند که در سیاهترین لحظۀ شب بر خیزند و | + | امّا کسانی نیز هستند که در سیاهترین لحظۀ شب بر خیزند و سرخی بامدادان را بهپیشباز روند. اینان با حافظ چنین در زمزمهاند که: |
− | سرخی بامدادان را بهپیشباز روند. اینان با حافظ چنین در زمزمهاند | ||
− | که: | ||
− | + | :::سحر تا چه زاید، شب آبستن است! | |
− | و هم اینانند که شعارشان شب بهشب افزوده میشود. اینانند که | + | و هم اینانند که شعارشان شب بهشب افزوده میشود. اینانند که بهراه رهائی جان درباختهاند و جان در میبازند؛ و بهطرد قفسها و گورها کوشیدهاند و میکوشند؛ و بیخواب و بیتاب در تلاشند، نه برای فراچنگ آوردن آرامش تحمیلی فرّاشان موت که صداها و نگاهها را بهتهدید قمه خاموش میکنند، بل بهخاطر فوران پر بار و سرشار حیاتی برازندۀ آن کسان که آزادگان راستینند. |
− | بهراه رهائی جان درباختهاند و جان در میبازند؛ و بهطرد قفسها و | ||
− | گورها کوشیدهاند و میکوشند؛ و بیخواب و بیتاب در تلاشند، نه | ||
− | برای فراچنگ آوردن آرامش تحمیلی فرّاشان موت که صداها و | ||
− | نگاهها را بهتهدید قمه خاموش میکنند، بل بهخاطر فوران پر بار و | ||
− | سرشار حیاتی برازندۀ آن کسان که آزادگان راستینند. | ||
− | صمد بهرنگی در شمار این مبارزان خستگیناپذیر بود، و با آن | + | صمد بهرنگی در شمار این مبارزان خستگیناپذیر بود، و با آن امپراتوری بزرگ وِحشتی میجنگید که ما انسانها را بهبّنایانِ زندانِ بردگیِ خویش مبدل میکند. چرا که بهگفتۀ ناظم حکمت: |
− | امپراتوری بزرگ وِحشتی میجنگید که ما انسانها را بهبّنایانِ | ||
− | زندانِ بردگیِ خویش مبدل میکند. چرا که بهگفتۀ ناظم حکمت: | ||
− | |||
− | |||
− | + | :::«ذروۀ شوربختی آدمی آن است | |
− | + | :::که زندانش را در چانش داشته باشد». | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | «ماهی سیاه کوچولو»کودکی گردنش است در دل محیطی مبلّغ نابینائی و ناتوانی، که برای پیش راندن، از چشمها و بالههای شنای خویش همت میطلبد. و بهرنگی قصۀ آن ماهی کوچک را تنها بهقصد فرو ریختن همبن دیوارها و گسیختن همین زنجیرهائی نوشت که حتّی پارهئی کسان، بس که بهترس آموخته شدهاند بهدفاع از آنها بر میخیزند. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | ::: | + | ماهی سیاه کوچولو پیش میرود. عدهئی خواهند گفت: چه بچّه ماهیِ سرتغی!- و برخی خواهند گفت: هوشمندا، که سلاحهایش را خود، یک بهیک، در کورۀ نبرد آب میدهد و توان آن را دارد که با آرامش خاطر خطاب بهتمامی آنانی که هنوز از وحشت بر خود میلرزند بگوید: |
− | + | :::«تا قدم در راه نگذاریم ترسمان نمیریزد». | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | از آن میان، بسیاری، تنها از خطرات راه اندیشه میکنند و همچون آن ۱۱٬۹۹۹ نوۀ ماهی مادربزرگه- که بهیکباره دستخوش ترس و وحشت شدهاند- باز میگردند و بهاعماق ظلمت فرو میروند. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | امّا برخی دیگر گوشهائی دیگرگونه دارند، حساس نسبت بهناچیزترین صداهای آینده. و ریزهماهیهائی که تازه رنگشان بهقرمزی گرائیده شتابان دست اندرکار میشوند تا سدها را فرو ریزند و بهآزادانه شنا کردن امکان دهند. | |
− | + | اینان در اندیشۀ خفتن نیستند. | |
− | |||
− | |||
− | + | چنین بود صمد، این آموزگار آذربایجانی که روستاها را شخم میکرد تا همچنان خستگیناپذیر بذر امید بپاشد، زنگ بیدارباش را بکوبد، و اثر قصههای وحشت را بزداید. | |
− | |||
− | |||
− | + | و چنین بود که افشانندگان هراس و دلبستگان بهخواب هراسان شدند: در اکتبر ۱۹۶۹، صمد بهآب ارس غرق شد، و در آن هنگام سی و یک سال بیشتر نداشت. | |
− | |||
− | |||
− | + | کوشید مرگ کسی را که بهخاطر شفق بامدادی میجنگید رنگ سیاه خودکشی زنند. امّا این فریب در کسی نگرفت. افسانههای مزدوران شب بهگوش همه کس آشناست. | |
− | + | ||
− | + | بگذار قاتلان مزدور او بدانند که اگر میپندارند از این رهگذر موج خروش افزونِ پیشروی ماهیهای کوچک قرمز را از حرکت بازداشتهاند سخت بیصبر ماندهاند. چرا که دیری نخواهد گذشت تا نیروی اینان قلعۀ تاریک خواب را برای ابد از پی فرو ریزد. | |
− | |||
{{چپچین}} | {{چپچین}} | ||
− | |||
لورانس فارسی | لورانس فارسی | ||
− | |||
{{پایان چپچین}} | {{پایان چپچین}} | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | :::::ترجمهٔ «ماهی سیاه کوچولو»ی'''صمد بهرنگی''' در فرانسه با استقبال بسیار مواجه شد. | ||
+ | :::::در میان پیشنهادهائی که برای چاپ بعدی آن رسید، پیشگفتاری بود از یک معلم فلسفه بهنام'''لورانس''' Laurence - که خواندید - و نیز چهار طرح از طرح نامی فرانسوی، '''پلانتو''' Plantu، که در صفحات بعد میبینید. از این طراح اثر مشهور دیگری نیز در نخستین شمارهٔ '''کتاب جمعه''' بهچاپ رساندهایم. | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه ۶]] | ||
+ | [[رده:لورانس فارسی]] | ||
[[رده:باقر پرهام]] | [[رده:باقر پرهام]] | ||
− |
نسخهٔ ۲۳ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۰:۱۸
هستند کسانی که، در هراس از بیداری، سراسر بهخواب عمر میگذراند؛ بستر خوابشان هرچه درشتناکتر که باشد گو باش!- این چنین کسان از واقعیت رؤیاها نیز در وحشتند. رؤیاها را «قصّه» نام میدهند و بهنقل آن قصهها نمیپردازند مگر بهنیّت سنگینتر و خوابالودهتر کردن پلکها.- برای آن کس که چنین چشم بر روشنائی فرو بسته باشد سپیدهدمان و شامگاه را تفاوتی در میان نیست...
امّا کسانی نیز هستند که در سیاهترین لحظۀ شب بر خیزند و سرخی بامدادان را بهپیشباز روند. اینان با حافظ چنین در زمزمهاند که:
- سحر تا چه زاید، شب آبستن است!
و هم اینانند که شعارشان شب بهشب افزوده میشود. اینانند که بهراه رهائی جان درباختهاند و جان در میبازند؛ و بهطرد قفسها و گورها کوشیدهاند و میکوشند؛ و بیخواب و بیتاب در تلاشند، نه برای فراچنگ آوردن آرامش تحمیلی فرّاشان موت که صداها و نگاهها را بهتهدید قمه خاموش میکنند، بل بهخاطر فوران پر بار و سرشار حیاتی برازندۀ آن کسان که آزادگان راستینند.
صمد بهرنگی در شمار این مبارزان خستگیناپذیر بود، و با آن امپراتوری بزرگ وِحشتی میجنگید که ما انسانها را بهبّنایانِ زندانِ بردگیِ خویش مبدل میکند. چرا که بهگفتۀ ناظم حکمت:
- «ذروۀ شوربختی آدمی آن است
- که زندانش را در چانش داشته باشد».
«ماهی سیاه کوچولو»کودکی گردنش است در دل محیطی مبلّغ نابینائی و ناتوانی، که برای پیش راندن، از چشمها و بالههای شنای خویش همت میطلبد. و بهرنگی قصۀ آن ماهی کوچک را تنها بهقصد فرو ریختن همبن دیوارها و گسیختن همین زنجیرهائی نوشت که حتّی پارهئی کسان، بس که بهترس آموخته شدهاند بهدفاع از آنها بر میخیزند.
ماهی سیاه کوچولو پیش میرود. عدهئی خواهند گفت: چه بچّه ماهیِ سرتغی!- و برخی خواهند گفت: هوشمندا، که سلاحهایش را خود، یک بهیک، در کورۀ نبرد آب میدهد و توان آن را دارد که با آرامش خاطر خطاب بهتمامی آنانی که هنوز از وحشت بر خود میلرزند بگوید:
- «تا قدم در راه نگذاریم ترسمان نمیریزد».
از آن میان، بسیاری، تنها از خطرات راه اندیشه میکنند و همچون آن ۱۱٬۹۹۹ نوۀ ماهی مادربزرگه- که بهیکباره دستخوش ترس و وحشت شدهاند- باز میگردند و بهاعماق ظلمت فرو میروند.
امّا برخی دیگر گوشهائی دیگرگونه دارند، حساس نسبت بهناچیزترین صداهای آینده. و ریزهماهیهائی که تازه رنگشان بهقرمزی گرائیده شتابان دست اندرکار میشوند تا سدها را فرو ریزند و بهآزادانه شنا کردن امکان دهند.
اینان در اندیشۀ خفتن نیستند.
چنین بود صمد، این آموزگار آذربایجانی که روستاها را شخم میکرد تا همچنان خستگیناپذیر بذر امید بپاشد، زنگ بیدارباش را بکوبد، و اثر قصههای وحشت را بزداید.
و چنین بود که افشانندگان هراس و دلبستگان بهخواب هراسان شدند: در اکتبر ۱۹۶۹، صمد بهآب ارس غرق شد، و در آن هنگام سی و یک سال بیشتر نداشت.
کوشید مرگ کسی را که بهخاطر شفق بامدادی میجنگید رنگ سیاه خودکشی زنند. امّا این فریب در کسی نگرفت. افسانههای مزدوران شب بهگوش همه کس آشناست.
بگذار قاتلان مزدور او بدانند که اگر میپندارند از این رهگذر موج خروش افزونِ پیشروی ماهیهای کوچک قرمز را از حرکت بازداشتهاند سخت بیصبر ماندهاند. چرا که دیری نخواهد گذشت تا نیروی اینان قلعۀ تاریک خواب را برای ابد از پی فرو ریزد.
لورانس فارسی
- ترجمهٔ «ماهی سیاه کوچولو»یصمد بهرنگی در فرانسه با استقبال بسیار مواجه شد.
- در میان پیشنهادهائی که برای چاپ بعدی آن رسید، پیشگفتاری بود از یک معلم فلسفه بهناملورانس Laurence - که خواندید - و نیز چهار طرح از طرح نامی فرانسوی، پلانتو Plantu، که در صفحات بعد میبینید. از این طراح اثر مشهور دیگری نیز در نخستین شمارهٔ کتاب جمعه بهچاپ رساندهایم.