هزلیات: تفاوت بین نسخهها
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز («هزلیات» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
(اضافه کردنِ ردهها.) |
||
سطر ۴۹: | سطر ۴۹: | ||
:::::::::::::::::::::::::::::::::'''نقل از کتاب «بیاض و سواد» نوشته ایرج افشار.''' | :::::::::::::::::::::::::::::::::'''نقل از کتاب «بیاض و سواد» نوشته ایرج افشار.''' | ||
+ | |||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] |
نسخهٔ ۲۳ دسامبر ۲۰۱۰، ساعت ۱۱:۰۹
پَرسه در متون
بلیّات سال (۱۳۲۲ قمری)
- امسال بهاهالی مملکت ایران خداوند رحمان غضب نموده. آن تگرگ خراسان که بهقدر انار آمده بود. و این سنخوارگی و ملخ آمدن در تهران و اطراف تهران و ورامین و غیره. بعد آمدن «بادسام» و بعد طغیان وبا که دست رد بهسینهٔ هیچ شهری از بلاد و بلده و بلوکات نگذاشته. الحمدالله که بهکلی مرتفع شده و تشریف برد، و آه دل بیوهزنان و یتیمان درعوض آیتالکرسی در پی است. مصراع «رفع بلا ز ما شد، شکر خدا، شکر خدا» دسته سینهزن که حرکت میکند میخواند.
انصاف نویسنده (۱۳۲۴ قمری)
- من بدبخت بیعلم هنوز نفهمیده بودم حق طرف کیست؟ نه از مشروطه مرا بهره است و نه از استبداد خیری. تمام فهمیدن این مطالب و برحق بودن کدام از روی علم است که الحمدالله عالم نیستم... اینقدر میدانم راهدزدی و تعدی ماها بسته شده و دیگر دخلی نداریم...
خواب سوررئالیستی
- ایضاً عموی خودم در پانزده سال قبل خوابی دیده بودند و نقل کردند که جائی را دیدم حوض بزرگی است مثل حوض ارگ. دیدم سه نفر فرنگی ایستادهاند کنار حوض و چیزی در دامن دارند. پرسیدم اینها کیستند و چه چیز در دامن دارند؟ گفتند اینها جواهری داشتند و در این حوض افتاده و ماهیها خوردهاند و نمیدانند در شکم کدام ماهی است حال میخواهند «مرگ ماهی» در آب بریزند و ماهیها بخورند و بیهوش شوند و بگیرند ماهیها را، و جواهر خود را از شکم ماهی در بیاورند. دیدم از دامنهای خود «مرگ ماهی» در آب ریختند و ماهیها بیهوش شدند و هرچه کردند از ماهیها بگیرند نشد. فرستادند مرغابی آوردند در حوض انداختند که ماهیهای بیهوش را بگیرند... که یک مرتبه از وسط حوض، سیاه بدهیکلی سرش را از آب درآورد و گفت پی چه میگردید؟ آن جواهر در نزد من است.
- فرنگیها مبهوت مانده و مأیوس گشتند که از خواب بیدار شده بودند.
پاینده باد عدل (۱۳۲۶ قمری)
- بندهٔ حقیر حاجی میرزا احمد اوضاع را خیلی خراب و مملکت را منقلب مینگرم. تا خدا چه خواسته باشد. بهما عدالت و امنیت وصلت نخواهد داد. از برای اعقاب ما خوب است. اگر رسید و دریافتید زمان عدالت را که خداوند روزی نماید ما گذشتگان و اقدامکنندگان را بهدعا یاد نمائید که درچه زمان بودیم و چه چیزها دیدیم.
- در زمان استبداد صغیر
- بنده اقرار دارم که زنم و طرفدار دولت و راهزن....
عقیدهٔ خاطرهنویس
- عقیده بنده بر این است که هرچه بر مردم سخت گرفته شود در اضطراب و انقلاب و جمعآوری اسلحه و درصدد دفاع برآیند. گمانم بر این است که هوا قدری گرم شود و علفها بروید و دشمن از هر طرف بدو تازد....
ما ایرانیان
- ما ایرانیان را گله آهو و تازی کرده گاهی بهآهو هی میزنند بدو گاه بهتازی هی میزنند بگیر! عجب بدبخت مردمانی هستیم! هنوز تمیز دوست و دشمن را نداده! خاک بر سر ما! ماها را این قدر خواهند رقصانید تا خسته شویم و این قدر آب را گلآلود میکنند تا ماهی را بگیرند. ما را خرسی تصور کردهاند و دو زنجیر گردن ما آویخته و در دست دو نفر پهلوان زورمند چماق بهدست است. هر قسم بخواهند فوراً بهعمل میآوریم. ولی همیشه بهخرس فرمان میدهند که سرت را زمین بگذار و ماتحت خود را هوا کن، مجبوراً خرس چنین میکند. گاهی یک نفر از این دو نفر بهخرس طعمه میدهد و نوازش میکند و آن دیگر چوب میزند، گاهی بهعکس.
والدالزنا (۱۳۲۷ قمری)
- الحمدالله بهخوبی از کندهٔ استبداد جستیم. پاینده باد مشروطه فنا شد استبداد. والدالزنا آن کسی است که استبداد را بخواهد ولو آن که در سال مبالغی عایدی داشته باشد.
- از کتاب «روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران» یادداشتهای سید احد تفرشی حسینی.
حکایت نحوی با کفشگر
- نحوی بهدر دکان کفشگری رفت و گفت ابیتاللعن و القن رحمالله اتک و اباک اینک تحیت عرب پیش از اسلام، ولیکن بهآئین امروزه علیکافضلالبرکات و اَسلام، چه توئی شایسته بهاین عزت و اکرام بدان که من قاری قرآنم و مفسر آن. در مقامات حریری و درهٔ نادری و کشاف زمخشری و امثال میدانی تتبع و تصفح کامل دارم و لغات عربیه را از کتب و مصنفات سیبویه و نفطویه و خالویه و قاسمبنکمیل و نصربن شمیل فرا گرفتهام... چون فحوای سخن بهاین جا رسانید کفشگر را دیگر حوصلهٔ شنیدن نماند و طاقتش طاق گردید. از جای برخاست و با شدت تمام بدین سوی و آن سوی روان، دندان بهدندان فشرده و آوازش در گلو گره میشد. از دکان برون جست و گریبان نحوی بگرفت. پس کفشگر روی بهنحوی آورد که: ای آخوند ملازرمدی! ای نستعلیقگوی مزخرف باف! ای قلمبهخوان جفجاف! ای کلپترهگوی قلنبوس! ای قلنج ایلاوس! ای یابوی مندبور! ای مردهخور لندهور! ای گوسالهٔ گاو ناتراشیده! ای نرهخر ناخراشیده! ای نخالهٔ نمالیده! ای گورستان گَردِ حلواخور! ای هرزهگوی هرزهچانه! ای کرم آبدستخانه! ای قنبرک کنج مدرسه! ای شپشوی پرتزویر و شیطنت! ای مفتخور غولدبنگ! ای دنگال الدنگ! ای دبنگ دبنگوز، ای غوز بالاغوز! ای نرهخر جوزعلی! ای آروغ برملا! ای دبنگوز مغربی...
- از هزلیات «میرزا حبیب اصفهانی»
- نقل از کتاب «بیاض و سواد» نوشته ایرج افشار.