دو خواهر: تفاوت بین نسخهها
(ص ۱۳۶.) |
(ص ۱۳۷.) |
||
سطر ۲۴: | سطر ۲۴: | ||
« - مگه ما تو این دره از همه بهتر کلوچه درست نمیکنیم؟» | « - مگه ما تو این دره از همه بهتر کلوچه درست نمیکنیم؟» | ||
+ | |||
+ | '''ماریا''' Maria با رضایت خاطر جواب داد: | ||
+ | |||
+ | « - از مادرمون یاد گرفتیم.» | ||
+ | |||
+ | « - پس خلاص شدیم. پیراشکی و کلوچه و لوبیا پخته درست میکنیم و به مردم '''لاس پاستورا دلچیلو''' Las Pasturas Del میفروشیم.» | ||
+ | |||
+ | ماریا با تردید پرسید: | ||
+ | |||
+ | «میگی ازمون میخرن؟» | ||
+ | |||
+ | « - گوش کن ماریا: تو '''مونتری''' Monterey چند جا کلوچههایی میفروشن که انگشت کوچیکه مال ما هم نمیشن. میفروشن و پول درمیآورن و هر سال سه دفعه لباس نو میخرن. خیال میکنی کولوچههاشون به پای مال ما میرسه؟ یادت میاد مادرمون چیا میپخت؟» | ||
+ | |||
+ | ماریا چشمهایش از اشک شوق پر شد، و با هیجان گفت: | ||
+ | |||
+ | « - نه، نمیرسه. هیچ جای دنیا کلوچهای مث اونائی که مادرمون با دستهای نازنینش میپخت پیدا نمیشه.» | ||
+ | |||
+ | آخر سر رزا گفت: | ||
+ | |||
+ | « - خوب، دیگه تموم شد؛ اگه کلوچهها به اون خوبی باشن مردم میخرن.» | ||
+ | |||
+ | |||
+ | پس از آن، دو خواهر، یک هفته تمام دیوانهوار و عرقریزان مشغول تهیه شدند و خانه را تمیز و تزئین کردند. وقتی کارشان تمام شد که داخل و خارج خانه از نو سفید شده بود و کنار درگاه قلمههای شمعدانی کاشته شده بود و زبالههای چندین ساله جمعآوری و سوزانده شده بود. اطاق جلوئی تبدیل به رستورانی شده بود که دو میز داشت و روی میزها مشمع زردی گسترده شده بود. | ||
+ | |||
+ | روی یک تخته چوب کاج که به نردهٔ کنار جاده نصب شده بود نوشتند که: | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''پیراشکی، لوبیا پخته''' | ||
+ | |||
+ | '''و سایر اغذیه اسپانیایی''' | ||
+ | |||
+ | '''روم لوپز''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | اوائل مشتری کم بود و کارشان چندان نمیگرفت. خواهرها پشت میزهای زردشان مینشستند و انتظار میکشیدند. | ||
+ | |||
نسخهٔ ۷ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۰۴
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
گیرمو لوپز Guiermo Lopez پیر، وقتی مرد که دخترهایش خوب بزرگ شده بودند؛ و بدون یک شاهی پول، چهل جریب زمین سنگلاخ در دامنه تپه برایشان باقی گذاشت. خواهرها در کلبه رنگ و رو رفتهای که یک چاه و یک انبار در کنار آن قرار داشت زندگی میکردند. با آنکه خواهرها روی باغچه خیلی زحمت کشیده بودند عملاً هیچ چیز جز علف هرز در آن سبز نمیشد و با زحمت زیاد تنها کمی سبزی به عمل میآمد. تا مدتی با ازخودگذشتگی تمام گرسنگی کشیدند اما آخر کار هوای نفس چیره شد، چون فربهتر و خوشگذرانتر از آن بودند که خودشان را به خاطر یک امر غیرمذهبی مثل غذا خوردن شهید کنند.
رز Rosa یک روز فکری به خاطرش رسید و از خواهرش پرسید:
« - مگه ما تو این دره از همه بهتر کلوچه درست نمیکنیم؟»
ماریا Maria با رضایت خاطر جواب داد:
« - از مادرمون یاد گرفتیم.»
« - پس خلاص شدیم. پیراشکی و کلوچه و لوبیا پخته درست میکنیم و به مردم لاس پاستورا دلچیلو Las Pasturas Del میفروشیم.»
ماریا با تردید پرسید:
«میگی ازمون میخرن؟»
« - گوش کن ماریا: تو مونتری Monterey چند جا کلوچههایی میفروشن که انگشت کوچیکه مال ما هم نمیشن. میفروشن و پول درمیآورن و هر سال سه دفعه لباس نو میخرن. خیال میکنی کولوچههاشون به پای مال ما میرسه؟ یادت میاد مادرمون چیا میپخت؟»
ماریا چشمهایش از اشک شوق پر شد، و با هیجان گفت:
« - نه، نمیرسه. هیچ جای دنیا کلوچهای مث اونائی که مادرمون با دستهای نازنینش میپخت پیدا نمیشه.»
آخر سر رزا گفت:
« - خوب، دیگه تموم شد؛ اگه کلوچهها به اون خوبی باشن مردم میخرن.»
پس از آن، دو خواهر، یک هفته تمام دیوانهوار و عرقریزان مشغول تهیه شدند و خانه را تمیز و تزئین کردند. وقتی کارشان تمام شد که داخل و خارج خانه از نو سفید شده بود و کنار درگاه قلمههای شمعدانی کاشته شده بود و زبالههای چندین ساله جمعآوری و سوزانده شده بود. اطاق جلوئی تبدیل به رستورانی شده بود که دو میز داشت و روی میزها مشمع زردی گسترده شده بود.
روی یک تخته چوب کاج که به نردهٔ کنار جاده نصب شده بود نوشتند که:
پیراشکی، لوبیا پخته
و سایر اغذیه اسپانیایی
روم لوپز
اوائل مشتری کم بود و کارشان چندان نمیگرفت. خواهرها پشت میزهای زردشان مینشستند و انتظار میکشیدند.