گزارش: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تایپ تا پایانِ ۱۲۶.)
جز
سطر ۷۳: سطر ۷۳:
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
  
'''چهارم مارس'''
+
{{زیرخط}}'''چهارم مارس'''{{پایان زیرخط}}
  
 
امروز سیل خبرنگار و عکاس روزنامه‌ها و مجلات به هتل حمله‌ور شد.
 
امروز سیل خبرنگار و عکاس روزنامه‌ها و مجلات به هتل حمله‌ور شد.
سطر ۱۳۴: سطر ۱۳۴:
 
{{ستاره}}
 
{{ستاره}}
  
'''پنجم مارس'''
+
{{زیرخط}}'''پنجم مارس'''{{پایان زیرخط}}
  
 
ضیافت دیشب، عالی بود .. به‌به! چه شامی!
 
ضیافت دیشب، عالی بود .. به‌به! چه شامی!

نسخهٔ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۸

کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۱
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۱
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۲
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۲
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۳
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۳
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۴
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۴
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۵
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۵
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۶
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۶
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۷
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۷
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۸
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۸
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۹
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۲۹
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۰
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۰
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۱
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۱
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۲
کتاب هفته شماره ۵ صفحه ۱۳۲


عزیز نسین

[نویسندهٔ معاصر ترک]

ترجمهٔ آزاد: ثمین باغچه‌بان - احمد شاملو


می‌بایست یک قرارداد بازرگانی پایاپای میان دو کشور دوست و همسایه منعقد شود.
بدین منظور، یکی از دو کشور، برای گفت‌وگو و انجام مقدمات کار و تهیهٔ پیش‌نویس قرارداد، هیأتی به کشور دیگر اعزام می‌دارد.
سرپرست هیأت، همه روزه گزارش اقدامات را برای دولت متبوع خود می‌فرستد و آنچه در زیر می‌خوانید، در واقع ترجمهٔ قسمت‌هائی از این گزارش‌هاست:


سوم مارس یک‌هزار و نهصد و؟

... در فرودگاه، غیر از مأموران گمرک کسی به استقبال ما نیامد... آن‌ها، بسته‌ها و چمدان‌های ما را بازرسی و زیر و رو کردند، و به اعتراض این‌جانب که مأموریت هیأت را به آنها متذکر می‌شدم و رویهٔ خلاف اصولشان را با پروتکل‌های موجود و روابط صمیمانهٔ میان دو کشور دوست و همسایه مغایر می‌شمردم، و با ارائهٔ اسناد و مدارک مأموریتمان اعلام می‌کردم که چمدان‌های یک میسیون خارجی نباید مورد بازرسی قرار بگیرد، توجه نکردند و زیر بار نرفتند.

پس از آنکه چمدان‌های ما را خوب زیرورو کردند و همهٔ درز و دورز آن‌ها را شکافتند هم، تازه دو ساعت تمام توی فرودگاه بلاتکلیف بودیم و نمی‌دانستیم چه کنیم. تا بالاخره، پس از آن که دیدیم معطلی فایده ندارد، و بعد از آن که دیگر به‌کلی از این که کسی به سراغمان بیاید مأیوس شدیم، تصمیم گرفتیم که شخصاً برای تهیه مسکن و غیره اقدام نمائیم.

در همین موقع، با عده‌ئی در حدود پانصد نفر که برای پیشواز آمده بودند مواجه شدیم. و شخصی که در رأس جمعیت مستقبلین قرار داشت، اظهار کرد:

«- ما به این خیال که آقایان از راه دریا وارد خواهند شد، در اسکله منتظر بودیم!»

این‌جانب گفتم: «- پس فی‌الواقع معلوم می‌شود که حواس آقایان خیلی پرت است!»

[آخر چه‌طور ممکن بود این شخص نداند که بین کشور ما و کشور آنها راه دریائی وجود ندارد؟]

وقتی که از رویهٔ خلاف اصول مأموران گمرک شکایت کردیم، همان شخص در کمال نزاکت اظهار داشت:

«- آخه شما رو از خودمون می‌دونن! وانگهی، امروز به گمرک خبر رسیده بود که یه دسته از چموش‌ترین قاچاقچی‌ها وارد می‌شن؛ این بود که... بع‌له! قضیه از این قرار بوده... وگرنه، -

[با خونسردی خنده‌ئی کرد و افزود که:] بعله! وگرنه آقایون که فی‌الواقع تو مملکت ما غریبه حساب نمی‌شین؛ آقایون همه‌تون از خودمونین!

این‌جانب از طرف میسیون و از طرف دولت متبوع خود، از حسن ظن آقایان بی‌اندازه تشکر کردم.

بعد، آن شخص، در دنبالهٔ اظهارات خودش گفت:

«- دیگر اینکه، اگر ملاحظه می‌کنین پانصد ششصد تا بیشتر در مراسم استقبالتون شرکت نکرده‌اند، علتش این است که ارباب جرائد به استقبال یکی از ستارگان سینما رفته‌اند که از امریکا می‌آید. [در واقع، آن آقا درست موقعی شروع به صحبت دراین‌باره کرد، که من دهن واکرده بودم تا از بابت کثرت جمعیت مستقبلین از ایشان تشکر کنم!] ! بعله... جناب آقای وزیر هم که، مسافرت تشیف دارن، و آقای مستشار هم برای شرکت در مراسم افتتاح... در مراسم افتتاح... بله، در مراسم افتتاح چیز تشیف برده‌ان؛ و آقای مدیرکل هم تشیف برده‌ان از عملیات سدسازی بازدید کنن... نخیر... جناب آقای استاندار هم امروز قرار بوده چند جای شهرو سرکشی کنن... بله... مدیر دفتر «پروتکل» هم برای بدرقهٔ «آقا» رفته‌ان به ایستگاه و، رئیس ادارهٔ حقوقی هم، نخیر، اتفاقاً همین امروز صبح حکم بازنشستگی خودشان را گرفته‌اند و، بله، جناب آقای رئیس دفتر وزارتی هم بنا به مقتضیات اداری به مسافرت تشیف برده‌ان؛ و از قضا، مقام معاونت هم، نخیر، از مرخصی استعلاجی استفاده می‌فرمایند و، بله، خلاصه به‌طوری که ملاحظه می‌فرمائین، فقط بنده باقی مونده‌ام و بنده… البته اگر غیر از این بود، بعله، می‌دیدین که با چه جمعیتی برای پیشواز مقدم آقایون مشرف می‌شدیم… بعله… یک جمعیت پونزده بیست هزار نفری…

گفتم: «ببخشین، حضرت عالی؟

گفتند: «- بنده، دستیار منشی معاون مستشار شعبهٔ اول وزارتخونه هستم.

و بالاخره، موقعی که داشتیم سوار اتومبیل‌ها می‌شدیم که راه بیفتیم، اضافه کردند که:

«- چون مراسم استقبال آقایونو روی اسکله فراهم کرده‌ایم، اجازه بفرمائین اول بریم اونجا که تشریفات و مراسم انجام بشه؛ اون‌وخت هیأت اقتصادی تشیف می‌برن هتل، استراحت می‌کنن.

به ساحل که رسیدیم، از اتومبیل‌ها آمدیم پائین، آن پشت‌ها - به‌طوری که کسی نبیندمان - سار قایق شدیم و به طرف کشتی خوشگلی که کمی دورتر از اسکله لنگر انداخته بود راه افتادیم.

سوار کشتی که شدیم، راه افتاد و به طرف اسکله حرکت کرد. در همین اثنا، کشتی‌های متعددی که با پرچم‌ها تزئین شده بود به پیشواز ما آمدند، و در ساحل، شور و هلهله‌ئی به پا شد که بیا و ببین.

دم اسکله، وقتی می‌خواستیم سوار اتومبیل‌ها بشویم، دخترهای خوشگل ترگل و ورگلی که هر کدام یک پنجهٔ آفتاب بودند و سن هیچ‌کدام از بیست‌وپنج تجاوز نمی‌کرد، دسته‌گل‌هائی پیشکش کردند.

توی شهر، چند رأس گاو و شتر و گوسفند قربان شد و عکس‌های جوربه‌جوری از هیأت نمایندگی گرفتند و به این ترتیب، به هتلی که برای اقامت ما تعیین شده بود وارد شدیم.

***

چهارم مارس

امروز سیل خبرنگار و عکاس روزنامه‌ها و مجلات به هتل حمله‌ور شد.

اولین سؤآل آن‌ها این بود:

«- کشور ما را چه‌گونه می‌بینید؟

و ما هم، همان‌طوری که همیشه، همه جا و به همه خبرنگاران گفته‌ایم، اظهار داشتیم که:

«- عالی است! فوق‌العاده زیباست! خیلی مترقی‌تر از آن است که خیال می‌کردیم! ترقیات روزافزون کشور زیبای شما، هر تازه‌واردی را دچار حیرت و تعجب نموده، او را وامی‌دارد که بی‌اختیار لب به تحسین و ستایش گشوده هر چه از دهنش درمی‌آید بگوید.

[و البته همهٔ این حرف‌ها با حروف درشت، برای عبرت فردفرد ملت دوست و همسایه، در صفحهٔ اول روزنامه‌هایشان منعکس شد.]

یکی از روزنامه‌نگاران، از این‌جانب سؤآل نمود:

«- در کشور ما از چه چیز بیشتر خوشتان می‌آید؟

و این جانب که پیشاپیش می‌دانستم چه جوابی مناسب‌تر و خوشایندتر است، مثل طوطی، جواب دادم:

«- از کوفته قلقلی، دلمه، و مهمان‌نوازی ملت شریف شما.


هنگامی که روزنامه‌نگاران با یک دنیا خبر و عکس و مطلب و مصاحبه می‌خواستند اقامتگاه هیأت نمایندگی تجاری را ترک بگویند، یکی از آن‌ها پرسید:

«بفرمائید ببینم سرکار خودتون هم بازی می‌کنین؟

این‌جانب در جواب با صراحت و با لحنی قاطع اظهار داشتم که: «- بنده اهل بازی نیستم!

و موقعی که دیدم روزنامه‌نگار مزبور با تعجب این‌جانب را برانداز می‌کند، با لحن خشک‌تری اضافه کردم که:

«- بله. جدی عرض می‌کنم. بنده اصلاً از بچگی با بازی میانه‌ئی نداشتم!

روزنامه‌نگار، از یکی دیگر از اعضای هیأت سؤآل کرد که:

«- … بفرمائین ببینم سرکار در کجا بازی می‌کنین؟

و چون آن عضو محترم هم اظهار داشت که اهل بازی نیست، همین سؤآل را با یکی دیگر از اعضای هیأت مطرح کرد، و خود ناگفته پیداست که به ناچار، همان جواب سابق را دریافت داشت… این بود که با قیافه هاج و واجی پرسید:

«- پس کدام یک از آقایان در مسابقه شرکت خواهین فرمود؟

گفتیم: «- مسابقه؟ مسابقه؟ … کدوم مسابقه؟

گفتند: «- مگر شما آقایون، اعضای تیم فوتبال ماداگاسکار نیستین؟

یکی از روزنامه‌نگاران، پشت چشمی برای ما نازک کرد و به همکارش گفت:

«- ذکی! بابا اینا فوتبالیست کجا بودن! اینا دستهٔ کشتی‌گیرهای موناکو هستن که قرار بود همین روزها وارد بشن!

و یک خبرنگار ارقه، عقیدهٔ همکار خود را به این شکل اصلاح کرد:

«- نه جونم. کشتی‌گیر مشتی‌گیرم نیستن. هیکل و قیافه‌هاشونو مگه نمی‌بینی؟ اینا هنرپیشه‌های اپرت «هونولولو» هستن!

من که دیدم آقایان روزنامه‌نگارها دچار اشتباه شده‌اند، توضیح دادم که ما «اعضای هیأت حسن نیت تجاری دو کشور دوست و همسایه هستیم که برای تهیهٔ مقدمات امضای قرارداد بازرگانی پایاپای به کشور آقایان آمده‌ایم.»

«- عجب! که این‌طور! پس چرا زودتر نگفتین؟ دو ساعته که ماها رو دست انداخته‌این...

و این‌جانب، از طرف فردفرد اعضای هیأت، و همچنین از طرف دولت متبوع خودم از آقایان روزنامه‌نگاران عذرخواهی نموده، از کمال حسن‌نیت ایشان تشکر کردم.

***

پنجم مارس

ضیافت دیشب، عالی بود .. به‌به! چه شامی!

یکی از رجال، سر میز شام نطق غرایی ایراد کرد و درباره روابط فرهنگی، بازرگانی، تاریخی، جغرافیائی، فکاهی، نژادی و قوزموغرافیائی[۱] و همچنین در مورد سرنوشت مشترک دو کشور دوست و همسایه، داد سخن داد. [بینوا انگار سال‌های سال می‌گذشت که دو تا کلمه حرف نزده بود!]

ناطق محترم، دست آخر، جام خود را بلند کرد، باد به گلو انداخت و گفت:

«- به امید پیروزی‌های هرچه بیشتر، برای دو کشور دوست و دو ملت شجاع تاریخی!

اما در همان لحظه که همهٔ حضار جام‌های خود را بلند کرده بودند، برق تالار خاموش شد و حضار پس از آن که لحظهٔ کوتاهی این پا و آن پا کردند و کوشیدند که قضیه را به خونسردی برگزار


پاورقی

  1. ^  Cosmographie علم هیأت، علم رسم‌العالم، کوسموگرافی