موزامبیک، کشوری با رهبران دانا و انقلابی!: تفاوت بین نسخهها
(صفحهی ۹۴ تایپ شد) |
|||
سطر ۶۹: | سطر ۶۹: | ||
ترکیب شورای رهبری نیز دیری نپائید و '''اوریاسیمانگو'''، همسر آمریکایی '''موندلانه''' و '''سامورا ماشل''' را متهم به خیانت کرد. بار دیگر فرلیمو رو در روی تهدید داخلی قرار گرفت و سرانجام کمیتهٔ اجرائی با شتاب دست بهتصفیهٔ دیگری زد و کمیتهٔ مرکزی، مه ۱۹۷۰، '''سامورا ماشل''' را بهریاست و '''مارچلینودوس سانتوس''' را بهمعاونت جنبش فرلیمو برگزید. | ترکیب شورای رهبری نیز دیری نپائید و '''اوریاسیمانگو'''، همسر آمریکایی '''موندلانه''' و '''سامورا ماشل''' را متهم به خیانت کرد. بار دیگر فرلیمو رو در روی تهدید داخلی قرار گرفت و سرانجام کمیتهٔ اجرائی با شتاب دست بهتصفیهٔ دیگری زد و کمیتهٔ مرکزی، مه ۱۹۷۰، '''سامورا ماشل''' را بهریاست و '''مارچلینودوس سانتوس''' را بهمعاونت جنبش فرلیمو برگزید. | ||
+ | |||
+ | == مشی سیاسی == | ||
+ | |||
+ | فرلیمو از بدو پیدایش خود همواره بر عدم وابستگی بهشرق و غرب تاکید میوزید و '''موندلانه''' همانگونه که از بلوک سوسیالیست سلاح میگرفت از کمکهای مادی غرب هم برخوردار بود. در این رابطه اینطور استدلال میشد که فرلیمو با دشمن خود یعنی پرتغال میجنگد و در این راه یاری هر کشور یا ارگان سیاسی که دست کمک پیش آورد میپذیرد و در این مرحله از مبارزه ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی یاریدهنده نمیتواند مطرح باشد. مشی فرلیمو صرفاً مبارزه علیه استعمار نبود بلکه برای نخستینبار در تاریخ نوین مبارزات آفریقا، مبارزه با قبیلهگرائی را نیز در استراتژی مبارزاتی خود قرار داد. در رابطه با این موضوع، '''سامورا ماشل''' در دومین کنفرانس آموزش و فرهنگ '''فرلیمو''' در آوریل ۱۹۷۵ گفت:«باید قبیلهگرائی در فرهنگ ما بمیرد تا ملت تازهئی زاهد شود» و حتی از این هم فراتر رفت و ادامه داد: «آگاهی بهضرورت تبدیل مبارزات مسلحانهٔ رهاییبخش بهانقلاب، پیروزی بزرگ ما خواهد بود.» | ||
[[رده:کتاب جمعه ۵]] | [[رده:کتاب جمعه ۵]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] |
نسخهٔ ۱۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۹:۵۰
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
مرزهای ژئو - پولیتیک موزامبیک نیز مانند سایر کشورهای آفریقائی زائیدهٔ عصر استعمار کلاسیک است، در حالی که تاریخ این کشور تبلوری است از مبارزات مردم آن علیه چنین نظامی.
پرتغالیها در طول چهارصد و پنجاه سال سلطهٔ تجاری و هفتاد سال استعمار منظم و سازمانیافته بر موزامبیک که شامل بیش از شصت گروه و قبیله با سنتهای و زبانهای گوناگون است، همواره با مقاومت سنتی - فرهنگی بومیان روبهرو بودهاند. لکن این مقاومتها گرچه جرقههائی در تاریکی بوده است معهذا بهخاطر پراکندگی قوای مردم این سرزمین و وابستگی قبیلهئی و سنتی گوناگون هرگز تا پیش از فرلیمو بارور نشده و فقط حماسههای زیبائی در تاریخ ادبیات خلق برجای نهاده است.
نخستین مقاومت سازمانیافته مردم مزامبیک در مقابل استعمار از سال ۱۹۲۰ آغاز شد که پرتغالیها بشدت آنرا سرکوب کردند. شورش با رائواس اولین مبارزهٔ مردم موزامبیک بود که از مرز تضادهای قبیلهئی و مقاومتهای سنتی - فرهنگی فراتر رفته و نطفهٔ مبارزات ملیگرایان را در سالهای بعد در بطن جامعهٔ استعماری موزامبیک بهوجود آورد. شکست این شورش بهروشنفکران سیاهپوست آموخت که در راه طولانی و پرپیچ و خمی که در پیش دارند وحدت ایدئولوژیک و همبستگی خلقهای موزامبیک با سایر خلقهای استثمار شدهٔ آفریقائی اجتنابناپذیر است و هرگونه مبارزه انتزاعی ناچار بهناکامی میانجامد.
نگاهی کوتاه بهتاریخ موزامبیک از ۱۴۹۸ تا ۱۹۲۰
در طی این دوران سه پدیده در فرآیند تاریخی موزامبیک چشمگیر بوده است.
۱. اِعمال سیستم بردهداری و کار اجباری
۲. استقرار سیستم اقتصادی پرازوس (PRAZOS)
۳. برپائی کنفرانس برلین در سال ۱۸۸۴ که تعیین کنندهٔ مرزها کنونی آفریقا بود.
از سال ۱۴۹۸، پای پرتغالیها به موزامبیک باز شد، و تا سال ۱۵۰۹ تقریباً تمام سواحل این سرزمین را اشغال کردند. هدف اصلی آنان ایجاد یک امپراتوری تجاری و تسلط بر دریاهای میان شرق و غرب بود. با ورود پرتغالیها به سواحل شرقی آفریقا، جنگهای طولانی میان آنان و عربها آغاز شد که تا سال ۱۷۰۰ بیشتر بهسود اعراب و از آن پس تماماً بهنفع پرتغالیها میچربید. پرتغالیها بهزودی دریافتند که بردهفروشی سودآورترین معامله است و با آنکه موزامبیک در صدور برده هرگز بهپای آنگولا و گینه نرسید، معهذا از ۱۷۸۰ تا ۱۸۰۰ سالانه در حدود ۱۰۰۰۰ برده به بردهداران تحویل میدادند. اروپائیهای تازه وارد که به این رقم راضی نبودند بهمنظور رونق تجارت جنگهای قبیلهئی بهراه انداختند، و بدینطریق تعداد بردگان صادراتی را سالانه به ۲۵۰۰۰ تن رساندند. گرچه ظاهراً در سال ۱۸۳۶ خرید و فروش برده در مستعمرات پرتغال ملغی شد، این تجارت نفرتانگیز رسماً تا سال ۱۸۶۵ صورت میگرفت و از آن بهبعد هم زیر پوشش کار اجباری همچنان ادامه یافت و همانطور که ریچارد گیبسن میگوید «آن آفریقائیهای خیلی خوشبخت بودند که توانستند از کشتیهای حمل برده با پیکرهای عریان در مزارع پرازوس بهکار اجباری بپردازند»» [۱]
پرازوس در زبان پرتغالی بهآن زمینهای کشاورزی اطلاق میشد که پادشاه پرتغال بهماجراجویان پرتغالی مستقر در موزامبیک میبخشید. این زمینها را با زور از چنگ آفریقائیان در میآورددن و خود آنان را بهزمینهای خشک و بیحاصل میراندند و حتی شرط اسکان در آن نقاط هم تعهد مالیاتهای سنگین بود که چون قادر بهپرداخت آن نبودند سرانجام بهبردگی و بیگاری میافتادند. برطبق مقررات مستعمراتی، سیاهپوستانی که از عهدهٔ پرداخت مالیات کلبههایشان بر نمیآمدند میبایست در مزارع سفیدپوستان بیگاری کنند.
نظام مستعمراتی پرتغال با دیگر کشورهای استعماری مانند برتانیا و فرانسه تفاوت فاحش داشت، زیرا که پرتغال در عصر انقلاب صنعتی بههیچوجه نتوانسته بود بهجرگهٔ کشورهای صنعتی درآید و اساساً رهلطف برتانیا بود که توانست موزامبیک و آنگولا را در کنفرانس برلین بهچنگ آورد. امیلکار کابرال Amilcar Cabral معتقد است که پرتغالِ عقبافتاده، که خود نیمه مستعمرهٔ بریتانیا بود، بهآن کشور قول داد که مستعمرات پرتغال در واقع مستعمرات بریتانیا خواهند بود [۲].
در واقع مستعرات پرتغال دچار استثمار مضاعف بود، زیرا زیر سلطهٔ کشوری استعمارگر قرار داشتند که خود نیمه مستعمره بود و از نقطه نظر اقتصادی -صنعتی یک از عقبماندهترین کشورهای استعمارگر بهحساب میآمد. بدین ترتیب موزامبیک حتی از امتیازات ظاهری و ناچیز سایر مستعمرات آفریقائی غرب هم محروم بود. در تمام این دوران، عقبماندگی فرهنگی - اقتصادی سیاهپوستان بهاندازهای بود که حتی دکتر لیوینگستون، یکی از کارگزاران استعمار بریتانیا، به سال ۱۸۶۶ از حکومت بریتانیا خواست که برای نجات سیاهپوستان موزامبیک از فقر و بیماری شدید، این مستعمره را از پرتغال باز ستاند!
گرچه این واپسماندگیها در طی سالیان دراز خلقهای موزامبیک را در فقر و بیماری نگهداشت، معهذا بذر مبارزهئی طولانی را کاشت و سازمان سیاسی منضبطی را بنیان نهاد. شاید اگر موزامبیک هم مانند کنیا یا ساحل عاج توسط استعمارگران پیشرفته اداره میشد، اکنون تحت سلطهٔ بورژوازی وابسته بهسر میبرد و در شرایط استعمار نو قرار میداشت.
پیدائی سازمانهای سیاسی انقلابی
نخستین کانون سیاسی سیاهپوستان موزامبیک بهنام لیگا آفریکانا (Liga Africana) در سال ۱۹۲۰ در لیسبُن بهوجود آمد. این کانون متشکل از بیست سی روشنفکر سیاهپوست بود که بازتاب گستردهئی در تمام مستعمرات پرتغال در آفریقا داشت و بهدنبال آن کانونهای دیگری هم در این سرزمین نضج گرفت. از کارکردهای این کانونها، یکی احیای فرهنگ و میثاق دیرین بود که روشنفکران و شاعران سیاهپوست و دورگه مانند خوزه کراویرینا و ماچلینو دوس سانتوس در قالب اشعار و نوشتههای خود حماسهٔ غمانگیز زندگی سیاهپوستان را مجسم میکنند.
همزمان با تشکیل این کانونها، برای نخستین بار هفتهنامهٔ برادو آفریکانا منتشر شد که از حقوق سیاهپوستان دفاع میکرد و البته پس از انتشار اولین شماره توسط رژیم سالازار توقیف شد. در سال ۱۹۴۷، کارکنان بندر لورنسو مارکز اعتصاب کردند که با سرکوب خونین رژیم استعماری پایان یافت. بار دیگر در ۱۹۶۳ اعتصاب همهجانبهٔ کارکنان بنادر لورنسو مارکز، بیرا و ناکالا با خشونت سرکوب گردید. شکست اعتراضات سیاسی بهمبارزان انقلابی نشان داد که راهی جز جنگ مسلحانه در پیش ندارند.
نخستین سازمان سیاسی واقعی بهنام اتحاد دموکراتیک ملی موزامبیک تحت رهبری آدِلینو گوامبه در دوم اکتبر ۱۹۶۰ در دارالسلام بهوجود آمد. همزمان با این واقعه، گروه تبعیدی دیگری در مومبا، واقع در کنیا، اتحاد ملیگرایان آفریقائی موزامبیک را بهوجود آوردند و دیری نپائید که سازمان سومی بهنام اتحاد آفریقائی موزامبیک آزاد پا بهعرصه نهاد.
در کنفرانس سازمان ملیگرایان مستعمرات پرتغال که در آوریل ۱۹۶۱ در رباط برگزار شد، بهلطف کوششهای جولیوس نیرره، سهسازمان سیاسی در یکدیگر ادغام شد که حاصل آن جبههٔ آزادیبخش موزامبیک یا بهاختصاد: فرلیمو FROLIMO بود. با آنکه تضادهای درونی فرلیمو گاه جنبههای متخاصم بهخود میگرفت، معهذا پایمردی جولیوس نیرره و رهبری قاطع ادواردو موندلانه این سازمان را از تلاشی نجات بخشید.
از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۴، تصفیههای دامنهداری در داخل جنبش صورت گرفت و چند تن از بلندپایگان جنبش مانند گومان و مابودا از سازمان اخراج شدند. و در پی آن جنبش دیگری در قاهره بهوجود آوردند و موندلانه را بههمکاری با سیا متهم کردند. لکن این شایعات و مبارزهطلبیهانتوانست ضربهئی کاری به جنبش فرلیمو، که میرفت نهادهای انقلابی قاطعی را پیریزی کند وارد آورد.
ساختار فِرُلیمو
کمیته مرکزی هر ششماه یکبار بهمنظور رهبری جنبش انتخاب میشود. این کمیته نیز خود یک کمیته اجرائی بهمدت دو ماه برمیگزیند. کمیتهٔ اجرائی خود دارای یک کمیته سیاسی - نظامی است که تصمیمات روزانه با آن است، و قبل از استقلال هم رهبری جنگهای مسلحانه از وظایف آن بود.
کمیته مرکزی دو بخش دارد، که یک بخش آن را هر سهسال یکبار شوراهای ایالتی انتخاب میکنند و بخش دیگر را شوراهای ولایتی، بهمدت دو سال.
شورای محلی نیز بهمنظور انتخاب کمیتهٔ محلّی سالی یکبار تشکیل مجمع میدهد. کمیتههای محلی مسئول رسیدگی بهامور محلی و اختلاف حقوقیاند. بهعبارت دیگر، کمیتههای محلی کار دادگاههای بخش را انجام میدهند.
این کمیتهها در دوران مبارزات رهائیبخش، بههیچ وجه قادر بهانجام وظایف خود نبودند و نفوذ وابستگیهای قبیلهای و جاهطلبیهای فردی روسای قبایل سد راهشان بود. لکن مشی سیای فرلیمو بهعنوان یک مشی دموکراتیک متمرکز، بهگونهئی روشن و قاطع، در دومین کنگرهٔ جنبش (از ۲۰ تا ۲۵ ژوئیه ۱۹۶۸ در تانزانیا) بود که تعیین شد.
از این تاریخ بهبعد کمیتهٔ مرکزی، مرکب از اعضای منتخب ارگانهای ایالتی و نمایندگان خلقها بود.
پس از ترور موندلانه در دارالسلام (سوم فوریه ۱۹۶۹) تضادهای درونی جنبش بیش از پیش نمودار شد و احتمال از هم پاشیدن فرلیمو زنگ خطری بود برای رهبران متعهد آن. کمیتهٔ مرکزی در ۲۱ آوریل ۱۹۶۹ طی یک گردهمآئی، شورای رهبری شامل مارچلینودوس سانتوس، سامورا ماشل و اوریاسیمانگو را بهوجود آورد.
ترکیب شورای رهبری نیز دیری نپائید و اوریاسیمانگو، همسر آمریکایی موندلانه و سامورا ماشل را متهم به خیانت کرد. بار دیگر فرلیمو رو در روی تهدید داخلی قرار گرفت و سرانجام کمیتهٔ اجرائی با شتاب دست بهتصفیهٔ دیگری زد و کمیتهٔ مرکزی، مه ۱۹۷۰، سامورا ماشل را بهریاست و مارچلینودوس سانتوس را بهمعاونت جنبش فرلیمو برگزید.
مشی سیاسی
فرلیمو از بدو پیدایش خود همواره بر عدم وابستگی بهشرق و غرب تاکید میوزید و موندلانه همانگونه که از بلوک سوسیالیست سلاح میگرفت از کمکهای مادی غرب هم برخوردار بود. در این رابطه اینطور استدلال میشد که فرلیمو با دشمن خود یعنی پرتغال میجنگد و در این راه یاری هر کشور یا ارگان سیاسی که دست کمک پیش آورد میپذیرد و در این مرحله از مبارزه ماهیت ایدئولوژیک و سیاسی یاریدهنده نمیتواند مطرح باشد. مشی فرلیمو صرفاً مبارزه علیه استعمار نبود بلکه برای نخستینبار در تاریخ نوین مبارزات آفریقا، مبارزه با قبیلهگرائی را نیز در استراتژی مبارزاتی خود قرار داد. در رابطه با این موضوع، سامورا ماشل در دومین کنفرانس آموزش و فرهنگ فرلیمو در آوریل ۱۹۷۵ گفت:«باید قبیلهگرائی در فرهنگ ما بمیرد تا ملت تازهئی زاهد شود» و حتی از این هم فراتر رفت و ادامه داد: «آگاهی بهضرورت تبدیل مبارزات مسلحانهٔ رهاییبخش بهانقلاب، پیروزی بزرگ ما خواهد بود.»