ناگهان: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
سطر ۱: سطر ۱:
 
[[Image:4-083.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳]]
 
[[Image:4-083.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳]]
  
{{ناقص}}
+
 
 +
 
 +
 
 +
کورودا سابورو Kuroda Saburo به‌سال1919 در Kure به‌دنیا آمده است. در دانشگاه توکیو علم اقتصاد آموخت و پس از اتمام تحصیلات در رادیوی ژاپن به‌کار پرداخت اما اکنون به‌عنوان یک نویسنده آزاد روزگار می‌گذراند.
 +
 
 +
'''
 +
ناگهان'''
 +
 
 +
 
 +
و من
 +
 
 +
برصندلی کهنه و آشنای خود
 +
 
 +
کنار پنجرهء اتاقم که سکوتی مرگبار دارد
 +
 
 +
به‌انتظار نشسته‌ام.
 +
 
 +
 
 +
هرگز از خود نپرسیده‌ام
 +
 
 +
که تا چند به‌انتظار نشسته‌ام
 +
 
 +
و هیچ‌گاه نیز 
 +
 
 +
به‌پوچی این انتظار شک نکرده‌ام.
 +
 
 +
 
 +
به پوچی این انتظار از برای چیست:
 +
 
 +
 
 +
بدین انتظار سرمی‌کردم
 +
 
 +
که در جست و جوی چیزی بودم
 +
 
 +
واندک اندک همه چیزی در اندیشه‌ام روشنی گرفت:
 +
 
 +
باد ملایم در میان بوته‌های خشخاش
 +
 
 +
و ابر بر فراز دودکش‌ها
 +
 
 +
نو‌ای گام‌هائی که بیرون از اتاق من، زیر باران فرو می‌مُرد
 +
 
 +
و هزاران سیه‌روزی در تمامی عمر.
 +
 
 +
پس آنگاه، همه چیز را دریافتم.
 +
 
 +
تو آمدی، دست برشانهء من نهادی
 +
 
 +
در چهره‌ات غم بود و اندوه
 +
 
 +
غم و اندوهی از آن دست که در چهرهء آن پسرک فرانسوی بود!
 +
 
 +
 
 +
 
 +
 
 +
 
 +
 
 +
'''پایان'''

نسخهٔ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۱۰:۱۸

کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۴ صفحه ۸۳



کورودا سابورو Kuroda Saburo به‌سال1919 در Kure به‌دنیا آمده است. در دانشگاه توکیو علم اقتصاد آموخت و پس از اتمام تحصیلات در رادیوی ژاپن به‌کار پرداخت اما اکنون به‌عنوان یک نویسنده آزاد روزگار می‌گذراند.

ناگهان


و من

برصندلی کهنه و آشنای خود

کنار پنجرهء اتاقم که سکوتی مرگبار دارد

به‌انتظار نشسته‌ام.


هرگز از خود نپرسیده‌ام

که تا چند به‌انتظار نشسته‌ام

و هیچ‌گاه نیز

به‌پوچی این انتظار شک نکرده‌ام.


به پوچی این انتظار از برای چیست:


بدین انتظار سرمی‌کردم

که در جست و جوی چیزی بودم

واندک اندک همه چیزی در اندیشه‌ام روشنی گرفت:

باد ملایم در میان بوته‌های خشخاش

و ابر بر فراز دودکش‌ها

نو‌ای گام‌هائی که بیرون از اتاق من، زیر باران فرو می‌مُرد

و هزاران سیه‌روزی در تمامی عمر.

پس آنگاه، همه چیز را دریافتم.

تو آمدی، دست برشانهء من نهادی

در چهره‌ات غم بود و اندوه

غم و اندوهی از آن دست که در چهرهء آن پسرک فرانسوی بود!




پایان