شاعران شعوبی: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(بازنگری شد)
سطر ۲: سطر ۲:
 
[[Image:10-153.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳]]
 
[[Image:10-153.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳]]
  
{{بازنگری}}
 
  
  

نسخهٔ ‏۲۸ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۲۷

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۰ صفحه ۱۵۳



همچنان که عرب به‌شعر و ادب و حفظ انساب مباهات می‌کرد، ایرانیان شعوبی نیز شروع به‌‌سرودن شعر عربی کردند و فخر به‌انساب را در اشعار جای دادند، چنان که حماسیّات شعرای شعوبی ایران به‌زبان تازی، از جمله دلکش‌ترین آثار فکر ایرانی و نمایندهٔ حسیّات عالی وطن‌پرستی ایرانیان آن روزگار است.

نخستین کسی که این صدا را بلند کرد و قائد نهضت ادبی شعوبیه در عصر بنی‌امیه به‌شمار آمد، اسماعیل بن نساریسائی بود...

روزی اسماعیل بر هشام‌بن‌عبدالملک (خلیفهٔ اموی) وارد شد و این قصیده را که دلائل مجد و عظمت ایران را در برداشت برای او خواند: (ترجمه)

«قسم به‌نیایت که هنگام دفاع زبون نیستم، کسی قادر نیست جایگاه و منزلم را ویران کند. نژاد من نیکو است و عظمت قوم من با مفاخر اقوام دیگر قابل مقایسه نیست. زبانی دارم که مانند تیغ زهرآگین است، با همین زبان از عظمت ملّت خود که دارای مکارم بسیار است دفاع می‌کنم... آن‌ها کریم و آقا و مرزبان و نجیب و چابک و سخی و مهمان‌نواز بودند... اگر بپرسی به‌تو خبر دهند که دارای اصل و نژادی هستیم که عزّت تمام نژادها را پایمال کرده است.»

هشام از شنیدن این اشعار به‌خشم آمد و گفت: «بر من مفاخرت می کنی و مدایح و مناقب نیاکان خویش را در حضور من می‌خوانی؟»

پس فرمان داد که او را در برکه‌ئی انداختند به‌‌طوری که نزدیک بود خفه شود، آن‌گاه امر کرد او را بیرون کشیدند و به‌حجاز تبعیدش کردند.

نیز اسماعیل درباره مجد و عظمت نیاکان خود چنین می‌گوید: (ترجمه)

ای یار! تفاخر مکن و ستم بر ما روا مدار و با ما به‌راستی و صواب سخن بگو! اگر هم از گذشتهٔ ما (ایرانیان) و شما (اعراب) در روزگارهای پیش بی‌خبری، بپرس تا بدانی ما و شما چگونه بودیم، ما دختران خود را تربیت می‌کردیم و شما دختران خود را زنده به‌گور می‌کردید.

ابوالحسن مهیار بن مرزویه دیلمی با وجودی که به‌وسیلهٔ سیّدِ رَضی (جامع نهج‌البلاغه) در سال ۳۹۴ هجری اسلام آورد و از کیش زردشت دست کشید، عصبیّت ایرانی خود را از دست نداد و تفاخر به‌اصل و نسب خود نمود و گفت:

قَومِی اَسْتَو لُواعَلَی الدَّهْرِ فَتیً وَ مَشَوا فَوقَ رُؤوسِ الحِقَب
عَمَّوُا بِالشّــــــمس هٰامٰاتِهِمُ وَ بَنَـــوا اَبیاٰتِهِــــم بِالشُهُبِ
وَ اَبــی کِســـریٰ عَلاٰ ایواٰنُه اَیْـنَ فِی النّٰـاسِ اَبْ مِثـلُ اَبی
قَد قَبَسْتُ‌المَـجـــدَ مِن خَیرِ اَبٍ وَ قَبَسْتُ‌الدّیـنَ من خَیـرِ نَبیِ
وَ ضَمَنْتُ‌الفَخْــــرَ مِن اَطراٰفِهِ سُؤدَدَالفُــرس وَ دیــنَ‌العَرَب

یعنی: «طایفهٔ من از آغاز، بر دهر (روزگار) فائق آمدند، و گام بر سر قرن‌ها می‌نهادند. سر آنان از افتخار به‌خورشید می‌رسید و خانه‌های‌شان در بلندی شهاب‌ها بنا می‌شد. طاق پدرم کسری سربر فلک افراشته است. کجاست در میان مردم پدری مانند پدر من؟ من بزرگواری را از بهترین پدر به‌دست آوردم و دین را از بهترین پیامبر فرا گرفتم و افتخار را از جوانب مختلف آن گرد آوردم: سیادت ایرانیان و دین عرب.»



از کتاب:

«نهضت شعوبیه، جنبش ملی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عباسی»

نوشته: حسینعلی ممتحن