زبانهای محلّی و مسألهٔ آموزش: تفاوت بین نسخهها
جز |
جز («زبانهای محلّی و مسألهٔ آموزش» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
نسخهٔ ۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۲۳:۵۱
بدیهیترین ابزار آموزش، زبان است. مفاهیم در قالب زبان جان میگیرند و از اندیشهئی بهاندیشهٔ دیگر میرسند. وسیلهٔ این «رسیدن» یا میتواند کتاب و نوشته باشد یا بیانِ شفاهی آموزشدهنده در خطاب بهآموزش گیرندگان. پس، اگر بهعامل زبان و بهقابلیتهای کاربرد زبان نزد دو سوی جریان آموزش، یعنی آموزشده و آموزشگیر- توجه دقیق نشود جریان آموزشی دچار یکی از بدیهیترین و اساسیترین دشواریها خواهد شد.
بیشک بر این اساس است که در نظامهای آموزشی کنونی، آموزش را با یاد دادن مهارتهای نخستین، و درعین حال بنیادی، یعنی زبان آغاز میکنند. یعنی با آموزش خواندن و نوشتن.
این مهارتها ابزارهای محتوم ادامهٔ آموزشاند و ادامهٔ آموزش بیاستعانت از این ابزارها ناممکن است و اگر ممکن هم باشد، ناکافی و ناقص خواهد بود. زیرا مسلمترین حاصل آموزش باید بهفراهم آمدن امکان جریان همهجانبهٔ آگاهیهای علمی و تخصصی از سوئی وآگاهیهای اجتماعی از سوی دیگر بینجامد. و این ممکن نیست مگر با دستیابی بهاندوختههای عظیم، و اصولاً مکتوب فرهنگ انسانی در زمینههای علم، فن، ادبیات، فلسفه و سایر زمینههای مربوط بهاندیشه، تفکر و زندگی. گفتیم که آموزش با یادگیری مهارتهای خواندن و نوشتن آغاز می شود، و نگفتیم با آموزش زبان. زیرا در آموزش خواندن و نوشتن، دانستن خود زبان فرض نخستین است. یعنی با فرض این که کسی زبانی را میداند، بهوسیلهٔ آن ارتباط ایجاد میکند، سخن میگوید و حرف دیگران را میفهمد، میخواهیم دو مهارت تازه در ارتباط با همان زبان، یعنی خواندن و نوشتن را بهاو بیاموزیم. اما در زبانآموزی، مسأله بهگونهٔ دیگری مطرح است. هر زبانی را بهکسی یاد میدهند که آن را اصلاً نداند، و نتواند بهوسیلهٔ آن زبان سخن بگوید و سخن دیگران را بفهمد، و خلاصه با استفادهٔ از آن ارتباط برقرار کند. در چنین صورتی باید آن زبان را بهاو یاد داد و نیز همراه با آن مهارتهای مربوط بهآن زبان یعنی خواندن و نوشتن را. این دو جریان، دو مقولهٔ جدا از یکدیگر و کاملاً متفاوتند و برای هر یک از این فعالیتها باید روشها و شیوههای آموزشی خاصی را در پیش گرفت. آغاز آموزش از طریق خواندن و نوشتن درمناطقی که مردم آن، زبان مورد استفاده برای آموزش را میدانند، کار صحیح و علمی است. پس برای هر منطقه باید بهزبان محلی یا مادری مردم آن منطقه آموزش داد و برای آغاز کار نیز باید با آموزش خواندن و نوشتن آغاز کرد. امّا در مناطقی که مردم آن بهزبانی دیگر سخن میگویند و زبان مادری دیگری دارند وضع چگونه است؟ آیا میتوان با زبانی دیگر بهآنها آموزش داد و فرضاً این آموزش را نیز با یاد دادن مهارتهای خواندن و نوشتن آغاز کرد؟ جواب صریحاً منفی است. آموزش را باید با یاد دادن مهارتهای خواندن و نوشتن یک زبان آغاز کرد، اما نه هر زبانی! بلکه زبانی که آموزشگیرندگان آن را بهدرستی بدانند و بتوانند با آن تفهیم مطلب کنند. یعنی زبان مادری! حال ببینم این وضع، در کشور ما چگونه بوده است؟
این واقعیتی انکارنشدنی است که در کشور ما خلقهای گوناگون با آداب و سنتها و خلقیات خاص خود زندگی میکنند که با زبانی خاص خود سخن میگویند. البته منظورم در اینجا طرح مسألهٔ لهجهها یا گویشها نیست. چون حل این مسأله از نظر آموزشی کار دشواری نیست. بلکه منظورم مسألهٔ تفاوت زبانها و تأثیر آن در روند آموزش است که بدون حلّ بنیادی آن، جریان آموزش دچار اختلال و نقص مشهود میشود، که شده است. در این که در کشور ما دقیقاً چند خلق متفاوت زندگی میکنند و چند زبان هست. مسألهئی است که بهمقولههای مردمشناسی و زبانشناسی بستگی مییابد، امّا بیشک تنوع خلقها و وجود عامل تفاوت زبانها واقعیتهائی مسلماند. رژیم ضدخلقی گذشته این واقعیتها را نادیده میگرفت و بهدستاویزهای گوناگون میکوشید تا از طرح و حلّ این مسائل سر باز زند. وسائلی چون سرکوب دائم و استقرار حکومت نظامی مستمر در مناطقی مانند آذربایجان*، یا بهخدمت گرفتن نویسندگان و اندیشهورزان مزدور که سعی در تحلیلهای جمعی تاریخی داشتهاند، و یا سرانجام ایجاد تفرقه و جدائی (هم در درون خلقها، از طریق زمینهسازیهای اجتماعی و جدائیافکنیهای جغرافیائی، و هم میان خلقها از طریق سمپاشیهای فرهنگی).
سرمایهگذاری رژیم گذشته برای نادیده انگاشتن خلقهای ایران، بسیار بیشتر از سرمایهگذاری لازم برای بهرسمیت شناختن و کمک بهترویج و اعتلای فرهنگهای خلقهای ایران بوده است. در حالی که حاصل اقدام اول، یعنی نادیده انگاشتن - با وجود تحمل آنهمه سرمایهگذاری - چیزی جز انزجار و کینتوزی خلقها و در نتیجه کشاندن آنها بهیک مبارزهٔ قهرآمیز با حکومت مرکزی نبوده، اما حاصل اقدام دوم میتوانست وسیلهٔ پیوند تفاهمآمیز بین خلقها و احیاناً با حکومت مرکزی باشد. یکی از مظاهر مهم نادیده گرفتن خلقهای ایران توسط رژیم گذشته، نفی موجودیت و رسمیت زبانهای محلی همراه با تحمیل سلطهجویانهٔ زبان فارسی بهآنها بوده است.
چنین برخوردی، سه نتیجهٔ مهم زیبانبار داشته است. اول این که این برخورد نتواسته است بهعنوان یک راه حلّ مؤثر باشد. دوم اینکه بهصورت سنگ راه یک راه حل منطقی عمل کرده است، و سوم این که در بخشهای گوناگون (از جمله آموزش که موضوع اصلی این نوشته است) در حدّ یک عمل جنایتکارانه اجتماعی آسیب رسانده است.
در مورد نکتهٔ اول، یعنی این که نفی زبانهای محلی راهحلّ منطقی رفع تضادهای موجود بین خلقهای ایران و دستگاه حاکم وقت نبود، مسأله روشن است. روشنی مسأله نتیجهٔ این استنتاج منطقی است که: نفی یک واقعیت دلیل عدم آن نیست. وقتی واقعیتی هست، نفی و انکار آن خلاف عقل سلیم و منطقِ درست است. دستگاه حاکم گذشته چنین میکرد. زبانهای محلی وجود داشت، - و دارد، مردم نیز با آن زبانها میاندیشند و سخن میگویند و زندگی میکنند. حال که آن دستگاه این زبانها را انکار میکرد، و بهوسائل گوناگون، چون سرکوب نظامی، جعلیات تاریخی و تفرقهاندازی. دستگاه گذشته بخشی از حسابگریهای خود را بر این پندار و پایه نهاده بود. نتیجهٔ منطقی این محاسبه، غلط از کار درآمدن آن است، که در آمد. رژیم گذشته گمان میکرد که با ندیده گرفتن زبانهای محلّی میتواند از مهم شدن و عملکرد تضادهای اصلی میان آن دستگاه و خلقهای گوناگون ایران جلوگیری کند. در این گمان دو خطا کرده بود: اول این که ریشهٔ اصلی تضادهای موجود بین آن و خلقهای ایران، مسئلهٔ زبان نبود، بلکه ستمهای اقتصادی و اجتماعی آن دستگاه بود. مسئله، تهی بودن آن دستگاه از حقانیت تاریخی - سیاسی بود. حاصل آن که آنها سرنا را از سر گشادش میزدند. تضاد جای دیگری بود و آنها میخواستند با چیز دیگری آن را در نابهجا حلّ کنند. دوم این که حتی اگر تضاد اصلی هم در مسئلهٔ زبان میبود باز حل آن با نفی آن امکانپذیر نمیبود. نفی، نوعی تهاجم است و هر تهاجمی هم دفاع و هجوم متقابل را بهدنبال دارد. بنابراین، سرآغاز چنین برداشتی پاک از بیخ غلط بود.
نتیجهٔ زیانبار دیگر برداشت نفیآمیزِ زبانهای محلی، بازدارندگی این برداشت از عملکرد یک راه حلّ منطقی بود. وقتی که مشکلی هست. راه منطقی رفع مشکل، شناخت دقیق آن و یافتن راه حلّ مناسب است. مشکل وجود زبان محلی یک واقعیت است و این واقعیت برتافته از واقعیتهای دیگر است، یعنی از تقاوتهای اقلیمی و اجتماعی و فرهنگی مناطق گوناگون. راه منطقی در رویاروئی با این واقعیت، شناخت دقیق آن، تعیین میزان اصالت و جنبههای تاریخی آن - بهدور از جعلیات تاریخی - و شناخت ارزشهای آن است. اگر حاصل این شناختها مبیّن اصالت، واقعیت و ارزشهای مشخصی بود، پس باید بهآن امکان تعالی و بالندگی داد؛ باید آن را بهرسمیت شناخت و حرمت آن را نگاه داشت. چه فراهم آوردن امکان تعالی و بالندگی برای هر فرهنگ و هر زبان محلی، فرهنگ ملی را غنیتر میکند.
رژیم گذشته بهخطا میپنداشت که بهرسمیت شناختن زبانهای محلی آغاز درافتادن آن رژیم بهورطهٔ رویاروئی با دعاوی جدائیخواهی و تجزیهطلبیها خواهد بود. این پندار هم از بیخ و بن خطا بود. اصولاً جدائیخواهی و تجزیهطلبی مقولهٔ دیگری است که ربطی بهوجود زبانهای گوناگون در یک کشور و یک ملیّت سیاسی ندارد. ملّیتهای سیاسی گوناگون داریم که در آنها زبانهای متفاوت موجودیت و رسمیت کامل دارند و هیچ احساس جدائی و تجزیه نیز در آنها راه نیافته است. پذیرفتن و بهرسمیت شناختن یک زبان محلی، در صورت اصالت آن، حرکت در طریق تفاهم ملی است و حداقل حاصلش این است که از افزودن تضادهای روانی بهتضادهای موجود دیگر جلوگیری میکند.
و امّا نتیجهٔ زیانبار سوم که از برداشتِ نفیآمیز زبانهای محلی بهدست آمد، نتیجهٔ آموزشی آن است که در حدّ یک جنایت اجتماعی بوده است. در طول حاکمیت رژیم گذشته - نزدیک بهشصت سال - از همان آغاز و در تمام زمان تسلط آن، انکار و بستن زبانهای محلی در دستور کار روز بوده است. در تمام این مدت - جز یک سال در آذربایجان و یک سال هم در کردستان که با قیام مردم دست حکومت مرکزی از دامن آنها کوتاه بود - طرح رسمی و ارائهٔ آموزش از راه زبانهای محلی مطلقاً ممنوع بوده است. در تمام این مدت همهٔ غیرفارسی زبانها مجبور بودهاند که آموزش را با زبان فارسی شروع کنند و ادامه دهند، گیرم امکان ورود بهنظام آموزشی را یافته باشند. محاسبهٔ این که در این مدت چند میلیون نفر وارد آموزش رسمی شدهاند و دقیقاً چند درصدشان غیرفارسی زبان بودهاند، و نیز چند میلیون نفر بهدلیل سیاستهای غلط آموزشی - از جمله همین موضوع نفی زبانهای محلی - از ورود بهنظام آموزشی محروم مانده اند، بهدلیل فقدان آمار درست و دسترسی نداشتن بهآنچه فعلاً موجود است، کاری است ناممکن. اما با در نظر گرفتن این که هم اکنون بیش از ده میلیون نفر در نظام آموزشی رسمی بهتحصیل اشتغال دارند و نیز با در نظر گرفتن جمعیت کل کشور و درصد نسبتاً بالای افراد غیرفارسی زبان، یعنی ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و مانند این ها... - بهطور تقریب میتوان بهرقمی درحدود دست کم ده میلیون نفر دسترسی پیدا کرد* ده میلیون نفر رقم تقریبی افراد غیرفارسی زبانی است که طی دوران تسلط رژیم گذشته وارد نظام آموزشی شدهاند و بهدلیل تحمیل رژیم، ناگزیر بودهاند بهزبانی جز زبان مادری خود آموزش ببینند. تجربه نشان داده است که آغاز آموزش با زبان غیرمادری، حرکت طبیعی و عادی آموزش را نزدیک بهسه سال بهتأخیر میاندازد. بهاین معنی که اگر کودک، مثلاً ترک زبان را، صرفاً با زبان فارسی - بهشیوهٔ رژیم گذشته - آموزش دهیم، تازه بعد از سال سوم دورهٔ ابتدائی است که میتواند مفاهیم را بهراحتی درک و یا بیان کند.
پس، آموزش بهزبان غیرمادری، آموزش را سه سال دچار تأخیر میکند، و حال اگر رقم قبلی را در این رقم قبلی را در این بررسی دخالت دهیم، در رژیم گذشته، جریان طبیعی و عادی آموزش مملکت ما سی میلیون سال تأخیر یافته است! سی میلیون سال را وارد محاسبات اقتصادی کنید، ببینید ارزش اقتصادی و تولیدی سی میلیون سال چهقدر میشود؟ این رقم را وارد بررسیهای اجتماعی کنید و تأثیرنیروهای انسانی حاصل از این محاسبه را در تحولات اجتماعی مطالعه کنید. و سرانجام، سی میلیون سال را تبدیل بهسال های عمر انسانها بکنید، هر نفر پنجاه سال (عمر متوسط ایرانیها باید در همین حدودها باشد). نتیجه حیرتآور است: ششصد هزار نفر!
آری، رژیم گذشته در همین یک مورد ششصد هزار نفرآدم کشته است. ششصد هزار جنایت و مستحق ششصد هزار بار کیفر برای مجموع عاملان و دستاندرکاران این سیاست آموزشی! برای آیندگان هرگز چنین مباد!
پاورقیها
* ^ توجه کنید که بعد از جریان سال ۱۳۲۵ آذربایجان، اکثر استانداران این استان فرماندهان نظامی بودهاند، و بدین گونه نوعی حکومت نظامی مخفی در آذربایجان برقرار بوده است.
* ^ این رقم تقریبی را میتوان با سه روش محاسبه کرد که نتیجهٔ هر سه کم یا بیش یکسان است: ۱. در رقم مربوط بهجمعیت کل کشور، میتوان دو ضریب مربوط بهدرصد باسوادی و درصد غیرفارسیزبانی را دخالت داد. ۲. توزیع جغرافیائی - تقویمی جمعیت ایران طی سالهای مورد نظر را یافته با دخالت دادن ضریب گسترش آموزش، مجموع آموزشدیدگان مناطق غیرفارسی زبان را بهدست آورد. ۳. جمعیت هفت سالهٔ کل کشور را از روی دو سرشماری مهم (سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵) استخراج کرد و با دخالت دادن نرخ رشد جمعیت، جمعیت هفت ساله را در شصت سال گذشته محاسبه و با ضرب در ضریب گسترش آموزش و درصد غیرفارسیزبانی، رقم مورد نظر را بهدست آورد.