تعهد اجتماعی و نویسندگان آمریکای لاتین: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (- به + به)) |
(بازنگری تا پایان ص. 74.) |
||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
{{کوچک}} | {{کوچک}} | ||
− | ماریو | + | '''ماریو وارگاس لوسا''' از سرشناسترین و مطرحترین نویسندگان امروز امریکای لاتین است. اهل «پرو» و چهل و چهار ساله است. منتقد و محقق و داستاننویس است. کتابی هفتصد صفحهئی در نقد و بررسی آثار '''گارسیا مارکز'''، شش هفت داستان بلند، سه چهار مجموعه قصه های کوتاه و مقالات و نقدهای بسیار نوشته است. آثارش بهبیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. '''پابلو نرودا''' چندین سال پیش، در مصاحبهئی از او بهعنوان نویسندهئی '''عالی''' و امید بلاتردید ادبیات فردای آمریکای لاتین نام برده است. |
{{پایان کوچک}} | {{پایان کوچک}} | ||
− | خوزه ماریا | + | '''خوزه ماریا آرگوئه داس'''{{نشان|1}} یکی از نویسندگان اهل پرو، روز دوم ماه دسامبر سال ۱۹۶۹ در یکی از کلاس های درس دانشگاه کشاورزی '''لامولینا''' در شهر '''لیما''' خودکشی کرد. '''آرگوئه داس''' بسیار دوراندیش و بصیر بود و برای این که بهعلت خودکشیاش کسی مزاحم همکاران و دانشجویان نشود، منتظر مانده بود تا همه، دانشگاه را ترک کنند. نزدیک جسدش، نامهئی پیدا شد که در آن جزئیات مراسم دفن و محل برگزاری مجلس ختم و اسم و رسم کسی که باید خطابهٔ نهائی را در گورستان بخواند مشخص شده بود. همچنین وصیّت کرده بود که یکی از دوستان سرخپوستِ موسیقیدانش، بر سر گور او، آلات موسیقی huaynos و mulizas را که مورد علاقهاش بود بنوازد. وصیتهایش همه برآورده شد و '''آرگوئه داس''' که وقتی زنده بود، مردی بسیار فروتن و خجالتی بود. مراسم دفنی بسیار شکوهمند داشت. |
− | چند روز بعد اما، چند نامه دیگر، اینجا و آنجا از او پیدا شد. این | + | چند روز بعد اما، چند نامه دیگر، اینجا و آنجا از او پیدا شد. این نامهها هم، حاوی جنبههای دیگری از آخرین وصیّتهایش بود که خطاب بهآدمهای مختلفی نوشته شده بود: ناشر آثارش، دوستانش، روزنامهنویسها، دانشگاهیان و سیاستمداران. مهم ترین موضوع این نامهها، البته مسأله مرگش بود یا بهتر بگویم دلائلی که منجر بهخودکشیاش شده بود. این دلائل در هر نامهئی، جنبه دیگرگونی بهخود می گرفت. در یکی از نامهها عنوان کرده بود که بهاین علت تصمیم بهخودکشی گرفته که احساس کرده دیگر کارش بهعنوان یک نویسنده تمام شده است، و دیگر در خود انگیزه و ارادهئی برای خلق اثری نمی بیند. در نامهئی دیگر، دلائل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را عنوان کرده بود که دیگر تاب تحمل فلاکت و بدبختی دهقانان پروئی، مردمی از جوامع سرخ پوست که خود در میان آنها بزرگ شده بود را نداشت ؛از بحرانهای فرهنگی و آموزشی کشورش شدیداً دلتنگ و دلریش شده بود؛ سطح نازل و ماهیت خوار و خفیف مطبوعات و نمای مسخرهئی که از '''آزادی''' در '''پرو''' نشان میدادند. تحمل او را بهسر آورده بود و مطالبی دیگر از این دست. |
− | در این | + | در این نامههای تلخ و تکاندهنده ما طبعاً با بحرانهای شخصی و روحی شدیدی که '''آرگوئه داس''' با آنها دست بهگریبان بود آشنا می شویم. این نامهها در واقع فریاد نومیدانه انسان دردمندی است که در سراشیبی گرداب، از بشریت در خواست مدد و غمخواری می کند. و نه فقط چنین است بلکه خود نوعی شهادت بالینی نیز هست. مطالب این نامه ها در عین حال، خود نمودار روشنی است از وضع و موقعیت حساس نویسندگان امریکای لاتین، از اختناقها و مشکلات همه جانبهئی که ادبیات را در کشورهای ما سخت تحت فشار قرار داده و تنگ و محدود کرده در بسیار مواقع بهنابودیاش کشانده است. |
در امریکا، در اروپای غربی، نویسنده بودن بهطور کلی یعنی قبل از هر چیز (و معمولاً فقط) بهعهده داشتن مسئولیت شخصی، مسئولیت کسب توفیق، بهدقیق ترین و درست ترین شیوه ها، در خلق اثری که بهخاطر ارزش های هنری و اصالتش، بهزبان و فرهنگ مملکتی غنا ببخشد. در '''پرو''' ، در '''بولیوی'''، در '''نیکاراگوئه''' و در جاهای دیگر امریکای لاتین، نویسنده بودن در عین حال بهمعنی بهعهده داشتن مسئولیت اجتماعی نیز هست: در عین حالی که بهخلق یک اثر ادبی شخصی می پردازی ، باید که از طریق نوشتن و نیز از طریق عمل، همچون شرکت کننده فعالی در حل مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ات نیز خدمت کنی، اگر خواستی کناره بگیری و همه نیرویت را منحصراً متوجه کار شخصی خودت کنی، شدیداً شماتت و مؤاخذه خواهی شد یعنی در ساده ترین شکلش، موجودی بی مسئولیت و خودپسند قلمداد می شوی و در بدترین شکل، بهعنوان حتی شریک و همدست در پیدایش همه بلایائی که گریبانگیر جامعه است مانند: بیسوادی، فلاکت، استثمار، بی عدالتی و خشک اندیشی که خود حاضر نبوده ای با آن ها بجنگی، مطرود خواهی شد. '''آرگوئه داس''' پس از تدارک اسلحه ئی که می خواست خود را با آن خلاص کند، در واپسن لحظات عمر، کوشید تا با نوشتن این نامه ها، بهآن وظیفه وجدانی و اخلاقی که همه نویسندگان امریکای لاتین را بهقبول تعهد و التزام اجتماعی و سیاسی مکلف می سازد، بهنوعی جامه عمل بپوشاند. | در امریکا، در اروپای غربی، نویسنده بودن بهطور کلی یعنی قبل از هر چیز (و معمولاً فقط) بهعهده داشتن مسئولیت شخصی، مسئولیت کسب توفیق، بهدقیق ترین و درست ترین شیوه ها، در خلق اثری که بهخاطر ارزش های هنری و اصالتش، بهزبان و فرهنگ مملکتی غنا ببخشد. در '''پرو''' ، در '''بولیوی'''، در '''نیکاراگوئه''' و در جاهای دیگر امریکای لاتین، نویسنده بودن در عین حال بهمعنی بهعهده داشتن مسئولیت اجتماعی نیز هست: در عین حالی که بهخلق یک اثر ادبی شخصی می پردازی ، باید که از طریق نوشتن و نیز از طریق عمل، همچون شرکت کننده فعالی در حل مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ات نیز خدمت کنی، اگر خواستی کناره بگیری و همه نیرویت را منحصراً متوجه کار شخصی خودت کنی، شدیداً شماتت و مؤاخذه خواهی شد یعنی در ساده ترین شکلش، موجودی بی مسئولیت و خودپسند قلمداد می شوی و در بدترین شکل، بهعنوان حتی شریک و همدست در پیدایش همه بلایائی که گریبانگیر جامعه است مانند: بیسوادی، فلاکت، استثمار، بی عدالتی و خشک اندیشی که خود حاضر نبوده ای با آن ها بجنگی، مطرود خواهی شد. '''آرگوئه داس''' پس از تدارک اسلحه ئی که می خواست خود را با آن خلاص کند، در واپسن لحظات عمر، کوشید تا با نوشتن این نامه ها، بهآن وظیفه وجدانی و اخلاقی که همه نویسندگان امریکای لاتین را بهقبول تعهد و التزام اجتماعی و سیاسی مکلف می سازد، بهنوعی جامه عمل بپوشاند. |
نسخهٔ ۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۲:۱۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
ماریو وارگاس لوسا از سرشناسترین و مطرحترین نویسندگان امروز امریکای لاتین است. اهل «پرو» و چهل و چهار ساله است. منتقد و محقق و داستاننویس است. کتابی هفتصد صفحهئی در نقد و بررسی آثار گارسیا مارکز، شش هفت داستان بلند، سه چهار مجموعه قصه های کوتاه و مقالات و نقدهای بسیار نوشته است. آثارش بهبیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده است. پابلو نرودا چندین سال پیش، در مصاحبهئی از او بهعنوان نویسندهئی عالی و امید بلاتردید ادبیات فردای آمریکای لاتین نام برده است.
خوزه ماریا آرگوئه داس[۱] یکی از نویسندگان اهل پرو، روز دوم ماه دسامبر سال ۱۹۶۹ در یکی از کلاس های درس دانشگاه کشاورزی لامولینا در شهر لیما خودکشی کرد. آرگوئه داس بسیار دوراندیش و بصیر بود و برای این که بهعلت خودکشیاش کسی مزاحم همکاران و دانشجویان نشود، منتظر مانده بود تا همه، دانشگاه را ترک کنند. نزدیک جسدش، نامهئی پیدا شد که در آن جزئیات مراسم دفن و محل برگزاری مجلس ختم و اسم و رسم کسی که باید خطابهٔ نهائی را در گورستان بخواند مشخص شده بود. همچنین وصیّت کرده بود که یکی از دوستان سرخپوستِ موسیقیدانش، بر سر گور او، آلات موسیقی huaynos و mulizas را که مورد علاقهاش بود بنوازد. وصیتهایش همه برآورده شد و آرگوئه داس که وقتی زنده بود، مردی بسیار فروتن و خجالتی بود. مراسم دفنی بسیار شکوهمند داشت.
چند روز بعد اما، چند نامه دیگر، اینجا و آنجا از او پیدا شد. این نامهها هم، حاوی جنبههای دیگری از آخرین وصیّتهایش بود که خطاب بهآدمهای مختلفی نوشته شده بود: ناشر آثارش، دوستانش، روزنامهنویسها، دانشگاهیان و سیاستمداران. مهم ترین موضوع این نامهها، البته مسأله مرگش بود یا بهتر بگویم دلائلی که منجر بهخودکشیاش شده بود. این دلائل در هر نامهئی، جنبه دیگرگونی بهخود می گرفت. در یکی از نامهها عنوان کرده بود که بهاین علت تصمیم بهخودکشی گرفته که احساس کرده دیگر کارش بهعنوان یک نویسنده تمام شده است، و دیگر در خود انگیزه و ارادهئی برای خلق اثری نمی بیند. در نامهئی دیگر، دلائل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را عنوان کرده بود که دیگر تاب تحمل فلاکت و بدبختی دهقانان پروئی، مردمی از جوامع سرخ پوست که خود در میان آنها بزرگ شده بود را نداشت ؛از بحرانهای فرهنگی و آموزشی کشورش شدیداً دلتنگ و دلریش شده بود؛ سطح نازل و ماهیت خوار و خفیف مطبوعات و نمای مسخرهئی که از آزادی در پرو نشان میدادند. تحمل او را بهسر آورده بود و مطالبی دیگر از این دست.
در این نامههای تلخ و تکاندهنده ما طبعاً با بحرانهای شخصی و روحی شدیدی که آرگوئه داس با آنها دست بهگریبان بود آشنا می شویم. این نامهها در واقع فریاد نومیدانه انسان دردمندی است که در سراشیبی گرداب، از بشریت در خواست مدد و غمخواری می کند. و نه فقط چنین است بلکه خود نوعی شهادت بالینی نیز هست. مطالب این نامه ها در عین حال، خود نمودار روشنی است از وضع و موقعیت حساس نویسندگان امریکای لاتین، از اختناقها و مشکلات همه جانبهئی که ادبیات را در کشورهای ما سخت تحت فشار قرار داده و تنگ و محدود کرده در بسیار مواقع بهنابودیاش کشانده است.
در امریکا، در اروپای غربی، نویسنده بودن بهطور کلی یعنی قبل از هر چیز (و معمولاً فقط) بهعهده داشتن مسئولیت شخصی، مسئولیت کسب توفیق، بهدقیق ترین و درست ترین شیوه ها، در خلق اثری که بهخاطر ارزش های هنری و اصالتش، بهزبان و فرهنگ مملکتی غنا ببخشد. در پرو ، در بولیوی، در نیکاراگوئه و در جاهای دیگر امریکای لاتین، نویسنده بودن در عین حال بهمعنی بهعهده داشتن مسئولیت اجتماعی نیز هست: در عین حالی که بهخلق یک اثر ادبی شخصی می پردازی ، باید که از طریق نوشتن و نیز از طریق عمل، همچون شرکت کننده فعالی در حل مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ات نیز خدمت کنی، اگر خواستی کناره بگیری و همه نیرویت را منحصراً متوجه کار شخصی خودت کنی، شدیداً شماتت و مؤاخذه خواهی شد یعنی در ساده ترین شکلش، موجودی بی مسئولیت و خودپسند قلمداد می شوی و در بدترین شکل، بهعنوان حتی شریک و همدست در پیدایش همه بلایائی که گریبانگیر جامعه است مانند: بیسوادی، فلاکت، استثمار، بی عدالتی و خشک اندیشی که خود حاضر نبوده ای با آن ها بجنگی، مطرود خواهی شد. آرگوئه داس پس از تدارک اسلحه ئی که می خواست خود را با آن خلاص کند، در واپسن لحظات عمر، کوشید تا با نوشتن این نامه ها، بهآن وظیفه وجدانی و اخلاقی که همه نویسندگان امریکای لاتین را بهقبول تعهد و التزام اجتماعی و سیاسی مکلف می سازد، بهنوعی جامه عمل بپوشاند. چرا مسأله بهاین گونه است؟ چرا نویسندگان امریکای لاتین نمی توانند مانند عمتای امریکائی و اروپائی خود هنرمند و صرفاً هنرمند باقی بمانند؟ چرا باید علاوه بر هنرمند بودن، اصلاحگر، سیاستگر، انقلابی و اخلاق گرا هم باشند؟ پاسخ در موقعیت اجتماعی خاص امریکای لاتین و مشکلاتی که این کشورها با آن مواجه اند نهفته است. البته هر کشوری مشکلاتی دارد، اما در بسیاری از بخش های امریکای لاتین، چه در گذشته و چه در زمان حال، مشکلاتی که ملموس ترین واقعیات روزمره مردم را تشکیل می دهد، نه فقط در ملاء عام و آزادانه مطرح و تحلیل نمی شود که معمولاً یا وجودش را انکار می کنند و یا موضوع را بهسکوت برگزار می کنند. وسیله ئی وجود ندارد که بتوان از طریق آن، این مشکلات را مطرح کرده بهاطلاع همگان رسانید زیرا مؤسسات سیاسی و اجتماعی، سانسور شدیدی بر رسانه های خبری و همه شبکه های ارتباطی اعمال می کنند. برای مثال اگر امروز بهرادیو و ماکز سخن پراکنی شیلی گوش بدهی یا تلویزیون آرژانتین را تماشا کنی. حتی کلمه ئی هم درباره زندانیان سیاسی، درباره تبعید، درباره شکنجه و درباره نقض حقوق بشر در این دو کشور که علناً وجدان و شرف بشری را پایمال کرده اند، نخواهی شنید. در عوض البته، اطلاعات دقیق وکاملی درباب نابرابری ها و بی عدالتی های موجود در کشورهای کمونیست بهشما داده خواهد شد. برای مثال اگر، روزنامه ها و نشریات روزانه کشور مرا که البته تماماً توقیف شده است و اکنون دولت ان را کنترل می کند بخوانی، حتی کلمه ئی درباره دستگیری های پی در پی و مداوم رهبران کارگران و یا درباره تورم مهلکی که عملاً بر زندگی هر کس اثر گذاشته است، نخواهی یافت. در عوض آنچه که می خوانی فقط در این باره است که پرو چه کشور خوشبخت و سعادتمند و موفقی است و ما اهالی پرو تا چه حد فرمانروایان نظامی خود را دوست داریم و بهآن ها عشق می ورزیم.
آنچه که درباره مطبوعات، تلویزیون و رادیو صادق است در بسیاری موارد در باب دانشگاه ها نیز مصداق پیدا می کند. دولت دائماً در کوچک ترین امور آن ها دخالت دارد؛ معلمان و دانشجویانی که مخالف نظام حاکم باشند یا از دید دولت خرابکار بهحساب آیند، بهسادگی از کار برکنار می شوند. تمامی برنامه های درسی با توجه بهملاحظات خاص سیاسی تنظیم می شود. برای نشان دادن این واقعیت که «خط مشی فرهنگی» تحمیلی تا چه درجه ئی در کار کنترل و محدودسازی بهافراط بی حاصل می پردازد، کافی است که بهخاطر بیاورید مثلاً در آرژنتین و شیلی و اروگوئه، دانشکده های جامعه شناسی کلاً و بهطور نامحدود تعطیل شده است چرا که دروس علوم اجتماعی را دروسی مخرب بهشمار آورده اند. خوب، در جائی که نهادهای فرهنگی و آکادمیک، این گونه تسلیم اختناق و سانسور شود، دیگر جائی برای بحث و توضیح آزادنه مسائل جاری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی متصور نیست. در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین دانش آکادمیک نیز همچون مطبوعات و رسانه های گروهی، قربانی نادیده انگاشتن تعمدی حوادثی است که عملاً در جامعه رخ می دهد. این خلاء را ادبیات پر کرده است.
این البته پدیده تازه ئی نیست. حتی از دوران مستعمراتی و بخصوص از زمان استقلال (که در حصول آن روشنفکران و نویسندگان نقش مهمی بهعهده داشتند) در سراسر امریکای لاتین، داستان و شعر و نمایشنامه ( بهآن گونه که استاندال در جائی گفته است که از داستان توقع دارد) آئینه هائی بود که مردم امریکای لاتین می توانستند چهره های واقعی خود را در آن ببینند و بهبررسی رنج و مشقت های شان بپردازند. آنچه که بهعلل سیاسی در مطبوعات و دردانشگاه ها انعکاس نمی یافت یا تحریف می شد، تمامی شرارت ها و نابسامانی هائی که نخبگان نظامی و اقتصادی حاکم بر این کشورها، پنهان و مدفونش می ساختند، شرارت هائی که هرگز نه در خطابه های سیاستگر و نه در تالارهای سخنرانی دانشگاه ها ذکری از آنان بهعمل نمی آمد و نه در کنگره ها بهانتقاد گرفته می شد و نه در مجله ها مورد بحث قرار می گرفت، وسیله بیانی تازه ئی در ادبیات پیدا می کرد. به این ترتیب چیزی غریب و متناقض رخ نمایاند. قلمرو خیال در امریکای لاتین بهقلمرو واقعیت های عینی تبدیل شد؛ داستان نویسی جانشین علوم اجتماعی شد؛ بهترین آموزگاران مسائل واقعی ، رؤیاگرایان و هنرمندان ادبی شدند و این نه فقط درباره مقاله نویسان بزرگ ما مثل سارمیتو[۲]، مارتی[۳]، گونزالس پرادا[۴]،رودوه[۵]، واس کونسلوس[۶]، خوزه کارلوس ماریاتگی[۷] صادق است که بررسی کتاب هاشان برای درک کامل واقعیت های تاریخی و اجتماعی کشورشان واجب و حتمی بهنظر می رسد، بلکه در مورد نویسندگانی نیز که فقط بهآفرینش انواع آثار ادبی مانند داستان، شعر و نمایشنامه می پرداختند هم مصداق دارد. بی هیچ گونه مبالغه ئی می توان گفت که معتبرترین و مشخص ترین شرحِ مشکلات واقعی کشورهای امریکای لاتین طی قرن نوزدهم را باید در ادبیات یافت و این برای نخستین بار بود که شعرهای شاعران یا طرح های داستان نویسان، ستمگری های اجتماعیِ طبقة حاکم را اعلام و برملا می کرد.
ما در این زمینه نمونه و مورد بسیار روشنگری داریم که “Indigenismo” نامیده می شود یعنی یک جریان ادبی بومی که از اواسط قرن نوزدهم تا نخستین دهه قرن حاضر تمامی توجهش را بهوضع زندگی دهقانان، سرخ پوست آند و مشکلات زندگی آن ها بهعنوان موضع اصلی آثار ادبی، معطوف داشته است. این نویسندگان، نخستین کسانی بودند که امریکای لاتین که بهتشریح وضعِ زندگیِ اسف بارِ سرخ پوستان، سه قرن پس از استثمار دهقانان پرداختند؛ اربابانی موسوم بهLatifundistas و Gamonales که گاهی مالک زمین هائی بهوسعت یک کشور اروپایی بودند و با قدرت و تسلط مطلق خود با سرخ پوستان رفتاری بهمراتب بدتر از حیوانات داشتند و آن ها را ارزان تر از گاوهای خود بهمعرض فروش می گذاشتند. نخستین نویسنده این گروه، زنی بود بهنام کلوریندا ماتو دو ترنر[۸] (۱۸۵۴ تا ۱۹۰۹) که خواننده مشتاق و خستگی ناپذیرِ آثار امیل زولا داستان نویس فرانسوی و نیز آثار فیلسوفان اثبات گرا بود. داستان او موسوم بهAve Sin Nido در واقع گشینده راه تازه ئی بود. بهسوی پذیرش نوعی تعهد و مسئولیت اجتماعی بهخصوص برای تشریح مشکلات و مسائل زندگی سرخ پوستان، یعنی راهی که نویسندگان امریکای لاتین می بایست در پیش می گرفتند. نویسنده در این داستان بهبررسیِ جزء بهجزء زندگیِ دهقانان از همه زوایا پرداخته است و بی عدالتی ها را برملا کرده ارزش های و سنت های فرهنگ سرخ پوستی را مجدانه کشف و ستایش کرده است، فرهنگی که تا آن زمان بهنحوی باورنکردنی و مشئوم، از طریق فرهنگ رسمی و وارداتی، بر طبق برنامه ئی از پیش تنظیم شده بهفراموشی سپرده شده بود. برای تحقیق و تحلیل تاریخ روستائی این سرزمین و درک سرنوشت غمبار ساکنان آند از زمان رهایی آن ها از یوغ استعمار، راه دیگری جز مطالعه آثار این نویسندگان وجود ندارد. این آثار در واقع بهترین و گاهی تنها گواهی این جنبه از واقعیت زندگی مردم امریکای لاتین است.
آیا من، با این حرف ها دارم ادعا می کنم که این آثار ادبی و این نوع ادبیات، بهخاطر تعهد و التزام اجتماعی و اخلاقی نویسندگان شان، لزوماً ادبیات خوبی است؟ که این ادبیات بهخاطر نیات والا و بهخاطر دلاوری هاشان در شکستن سکوت درباره مشکلات واقعی جامعه و نیز بهخاطر مشارکت در حل این مشکلات، ماحصلی هنرمندانه بهشمار می آید؟ بههیچ وجه. آنچه که در این رهگذر بهوجود آمد، در حقیقت چیزی بود متناقض ادبیات ناب. اظهار نظر بدبینانه آندره ژید که زمانی گفته است با نیت خیر هم می شود ادبیات بدی داشت، دریغا که شاید در این زمینه درست درآید.این گونه ادبیات از نظرگاه تاریخی و اجتماعی چه بسا که حائز اهیمت بسیار باشد، اما فقط در موارد استثنائی است که اهمیت ادبی نیز پیدا می کند. این داستان ها و شعرهائی که بهوطر کلی بسیار شتاب زده نوشته می شود و انگیزه آفرینش شان، موقعیت حاضر و روزمره و شور پیکارجوئی و وسوسه برملا ساختن ستمگری های اجتماعی و تصحیح اشتباه کاری ها است، معمولاً فاقد اکثر چیزهائی است که برای خلق یک اثر هنری لازم است یعنی غنای بیان و اصالت فنی. زیرا بهخاطر نیات آموزشی شان ساده و تصنعی، بهخاطر حمایت سیاسی شان گاهی عوام فریبانه و احساساتی و بهخاطر دید ناسیونالیستی یا منطقه ئی شان می تواند بسیار ایلیاتی و تعصب آمیز و غریب باشد. می توان گفت که بسیاری از این نویسندگان بهمنظور خدمت بهتر بهنیازمندی های اخلاقی و اجتماعی، وظیفة نویسندگی خود را بر مذبح سیاست قربانی کرده اند. بهجای هنرمند شدن، اخلاق گرائی، اصلاح گرائی، اصلاح گرائی و انقلابی بودن را برگزیده اند.
می توانی بر اساس نظام خاص ارزش هائی که بهآن معتقدی، این قربانی شدن را درست یا نادرست و یا فداسازی هنر در راه اهداف اجتماعی و سیاسی را کاری با ارزش یا بی ارزش بیانگاری. من در اینجا با این مسأله کاری ندارم. آنچه را که می کوشم نشان دهم این است که چگونه حال و روز خاص زندگی در امریکای لاتین، ادبیات را بهطور ستنی بهاین سو سوق داده است و چگونه این مسأله برای نویسندگان این منطقه، موقعیت کاملاً ویژه ئی آفریده است. از یک سو، مردم یعنی خوانندگان واقعی یا بالقوه آثار نویسنده عادت کرده اند که ادبیات را بهعنوان چیزی بشناسند که صمیمانه با زندگی و مسائل اجتماعی مرتبط و پیوسته است و نیز ادبیات را فعالیتی بشمارند که از طریق آن، تمامی آن چیزهائی که در جامعه منکوب شده یا بهشکل دیگری نمایانده شده است، بهوضوح نام برده شده تشریح شده شدیداً محکوم شود. خواننده توقع دارد که داستان، شعر و نمایشنامه، خط مشی ریاکاری و غیرواقع نمایش دادن و تحریف کردن واقعیات را که در فرهنگ رسمی رواج فراوان دارد، خنثی و بی اثر کند و در عوض حس امیدواری و روح طغیان و تحول را در میان قربانیان این خط مشی همچنان زنده نگه دارد. این مسأله نوعی نقش رهبر اخلاقی و معنوی را بر نویسنده، بهعنوان یک شهروند تفویض می کند که باید بکوشد طی دوران زندگی خود بهعنوان یک نویسنده، رفتاری داشته باشد منطبق بر تصور نقشی که باید ایفاء کند. البته شکی نیست که نویسنده می تواند بهسادگی این پیشنهاد را رد کند و وظیفه ئی را که جامعه می خواهد بهاو تحمیل کند نپذیرد و با اعلام این که قصد ندارد سیاستگر یا اخلاق گرا یا جامعه شناس شود، اما می خواهد که فقط یک هنرمند باشد، خود را در رؤیاهای شخصی خویش محبوس سازد و از جامعه کنار بگیرد. با این همه خود این مسأله یک انتخاب سیاسی و اخلاقی و اجتماعی بهشمار می آید (که بهنوعی هم هست). خوانندگان واقعی و بالقوه اش می توانند او را بهعنوان فردی که شانه از زیر بار مسئولیت خالی کرده، بهعنوان یک خائن قلمداد کنند و اشعار و داستان ها و نمایشنامه هایش بهاین ترتیب در معرض خطر قرار گیرد. هنرمند بودن و صرفاً هنرمند بودن، میتواند در کشورهای ما بهصورت نوعی جنایت اخلاقی یا گناه سیاسی بهحساب آید. تمامی ادبیات ما فقط با محل این حقیقت سنجیده می شود و اگر این محل نادیده گرفته شود، کسی نمی تواند تفاوت فاحشی که بین این ادبیات و ادبیات سایر نقاط جهان وجود دارد، بهخوبی درک کند.
در امریکای لاتین هیچ نویسنده ئی نیست که از فشار و اختناقی که بر او حکمفرماست و او را بهناگزیر بهسوی تعهدی اجتماعی پیش می راند بی خبر باشد. بعضی از نویسندگان، این فشار را می پذیرند زیرا این انگیزه بیرونی با احساسات درونی و عقاید شخصی آن انطباق دارد. این افراد، مطمئناً آدم های خوشبختی اند. تطابق بین گزینش، انفرادی نویسنده و اعتقادی که جامعه درباره وظائف او دارد، بهداستان نویس، شاعر و نمایشنامه نویس اجازه می دهد تا آزادانه و بی هیچ گونه ناراحتی وجدان و با آگاهی از این که توسط معاصران فرد حمایت و تأیید می شود، بهکار آفرینش بپردازد. ذکر این مطلب نیز جالب و بهجاست که بسیاری از مردان و زنان امریکای لاتین کار نوشتن را بهصورتی کاملاً متعهد ،بی تفاوت یا حتی متخاصم نسبت بهمسائل اجتماعی و سیاسی آغاز کردند اما بعداً گاهی بهتدریج و زمانی بهناگهان، نوشته های خود را با این موضوعات درآمیختند. علت این تغییر می تواند البته این باشد که با شناخت مسائل وحشتناک اجتماعی کشورشان، بهناگزیر گرایش های تازه ئی پیدا کردند، کشف اندیشمندانه شرارت ها و تظلمات اجتماعی لاجرم بهتصمیم اخلاقی نسبت بهآغاز مبارزه با آن ها می انجامد. اما نمی توان این امکان را نادیده گرفت که در این تغییرات (آگاهانه یا ناآگاهانه) مضار و مضایق روانی و عملی در برابر فشار جامعه بهخاطر قبول یک تعهد سیاسی معمولاً همان قدر مؤثر است که سودمندی های روانی و عملی ناشی از پیروی از توقعات جامعه.
مجموعه این عوامل است که بهادبیات امریکای لاتین، خصیصه ها و وجهه های خاص خود را بخشیده است. موضوع اصلی ادبیات امریکای لاتین را در واقع مسائل اجتماعی و سیاسی تشکیل می دهد که در همه جا و حتی در آثاری که بهخاطر مضمون و قالب خاص خود، خواننده انتظار مواجه شدن با آن ها را ندارد نیز حی و حاضر است. برای مثال، وضع «ادبیات تخیلی» را در برابر «ادبیات واقع گرا» درنظر بگیرید. این نوع ادبیات که مواد خام آن تخیل و وهمِ ذهنی است، معمولاً نه منعکس کننده بی عدالتی های اقتصادی جامعه است و نه بازتاب مشکلات کارگران شهری و روستائی که خود امور مسلم و عینیِ واقعیت را تشکیل می دهند. بلکه این ادبیات همچنان که در آثار ادگار الن پو[۹] یاویلیه دو لیل ادم[۱۰] از درونِ صمیمانه ترین دلمشغولی هایِ ذهنیِ نویسندگانش، واقعیت تازه ئی را می آفریند که ذاتاً با «واقعیت عینی» متفاوت است. در امریکای لاتین اما (بیش تر در زمان های حاضر و همچنین در گذشته) ادبیات تخیلی نیز در واقعیت های عینی ریشه دارد و خود وسیلة برملا ساختن شرارت های اجتماعی و سیاسی است. بنابراین، ادبیات تخیلی بهاین طریق ادبیاتی می شود نمادین و کنائی که در آن ما قهرمانان و مشکلات زندگی عصر حاضر را پنهان در زیر جامعه فاخر رؤیاها و موجودات و حقایق غیرواقعی، بهخوبی تشخیص می دهیم.
در میان نویسندگان معاصر امریکای لاتین نمونه های زیادی از این گونه کاربردهای «واقعیت گرائی» امور غیرواقعی وجود دارد. نویسنده ونزوئلائی سالوادور گارمندیا [۱۱] یا در قصه های کوتاه و داستان های بلندِ آمیخته با کابوس های وهم آمیز ذهنی و کردارهای ناممکن، بیرحمی ها و خشونت های خیابان های کاراکاس و اسطوره های محرومیت و کثافت را در طبقات متوسط پائین آن شهر تصویر و تشریح می کند. در تنها داستان بلندِ نویسنده مکزیکی خوآن رولفو[۱۲] موسوم بهPedro Paramo (سال ۱۹۵۵) که خواننده در اواسط کتاب درمی یابد که همه قهرمانانش ، مردگانند، وجود تخیل و سحر و جادو، شیوه ئی برای روگردانی از واقعیت های اجتماعی نیست بلکه بهعکس وسیله ساده و ناگزیری است برای نمایش دادن فقر و غم زندگیِ دهقانانِ روستای کوچکی در جالیکو[۱۳].
مورد جالب دیگری ژولیو کورتزار [۱۴] است. در داستان های بلند و قصه های کوتاه اولیه این نویسنده، ما بهدنیائی وهم آمیز پا می گذاریم که بسیار نامتعارف و شیطانی است چرا که از لحاظ علم هستی شناسی، کاملاً با دنیائی که ما از طریق عقل و تجربه می شناسیم متفاوت است با این همه در برداشت نخست دارای تمامی ظواهر و خصیصه های زندگی واقعی است اما در این دنیا مشکلات اجتماعی و احکام سیاسی اصلاً وجود ندارد. و این جنبه های تجربه بشری بهکلی نا دیده گرفته شده است. در آثار اخیر او اما و بخصوص در آخرین اثرش موسوم بهLibro De Manuel (سال ۱۹۷۳) سیاست و مسائل اجتماعی جائی همانقدر پر اهمیت دارد که تخیل ناب. عناصرتخیلیدر این داستان بلند با احکام انگیزه هائی که با مبارزات زیرزمینی، آدمکشی، انقلاب و دیکتاتوری سرو کار دارند درآمیخته است.
آنچه که درباره نثر صادق است، در مورد شعر نیز مصداق دارد و برای تمامی انواع شاعران حتی برای آن هائی که بهخاطر ماهیت مضمون شعرشان، توقع بیش از حدی از آنان بهپیکارجوئی نمی توان داشت، قبول تعهد اجتماعی، همچنان که در میان داستان نویسان، امری اجتناب ناپذیر است. این حکم فی المثل درمورد شعر مذهبی هم که در امریکای لاتین بهطور کلی شعری بسیار سیاسی است نیز مصداق دارد. بههمین دلیل است که پس از مرگ پابلو نرودا، یک کشیش اهل نیکاراگوئه که سابقاً عضو صومعه امریکن تراپیست بوده است موسوم بهارنستو کاردنال امروزه بهخاطر ریشه گیری سیاسی، شعرهای غنائی انقلابی و اندیشگی رنگین و الگوئی خود، در عداد سرشناس ترین شاعر سراسر امریکای لاتین بهشمار می آید. این نکته نیز قابل ذکر است که تعهد و التزام سیاسی نویسندگان و بهطور کلی ادبیات امریکای لاتین، نه فقط ماحصل تجاوز اقلیت های کوچک و دیکتاتوری های نظای وحشیانه است بهحقوق اجتماعی و استثمار اقتصادی گروه های کثیری از مردم که دلائل فرهنگی و ضرورت هائی که همزمان و بهعلت پیشرفت های هنری نویسنده در وجدان او می روید و ریشه می گیرد نیز خود سبب قبول این تعهد سیاسی شده است. در کشورهای امریکای لاتین نویسنده بودن و این وظیفه خطیر را کشف کردن و تصمیم بهاجرای آن گرفتن، لاجرم تو را بهآن جهتی پیش می راند که بهناگزیر بهکشف تمامی نارسائی ها و فلاکت ها و نکبت های ناشی از عقب مامنده بودن، همت کنی. بی عدالتی ها، ظلم و جورها، استثمار، تبعیض، تجاوز بهحقوق اجتماعی فقط بارسنگینی بر دوش دهقانان، کارگران، مستخدمان و اقلیت ها نیست. بلکه این ها موانعی است اجتماعی برای شکوفایی یک زندگی فرهنگی. چگونه ادبیات می تواند در کشورهائی که بنگاه های انتشاراتی ندارد، نشریات ادبی ندارد، جائی که اگر بواهی کتابی منتشر کنی باید خود متحمل هزینه های آن بشوی، وجود داشته باشد؟ در جامعه ئی که وضع مادی و ملموس زندگی یعنی بیسوادی و عدم وجود آموزش و سطح نازل معیشت و غیره، نوعی فرهنگ تفکیکی و طبقاتی بهوجود آورده و عملاً مانع اکثریت مردم در خرید و خواندن کتاب شده است، چگونه یک زندگی فرهنگی و ادبی ارزنده توسعه یابد؟ و اگر افزون بر این ها، مقامات سیاسی بر مطبوعات و بر رسانه های گروهی و در دانشگاه ها یعنی مکان هائی که معمولاً پشتوانه و مشوق و خواننده ادبیات اند سانسوری شدید اعمال کنند، چگونه نویسنده امریکای لاتین می تواند نسبت بهمسائل اجتماعی و سیاسی بی اعتنا بماند؟ نویسنده امریکای لاتین در بهکار گرفتنِ هنر خود و نیز در موانعی که در راه این کارگیری بهعینه می بیند، ناگزیر برانگیخته می شود تا از نظر سیاسی هوشیار و آگاه شود و بهدعوت های قبول التزام و تعهد اجتماعی تسلیم شود.
می توان گفت که در این وضع خاص، جنبه های مثبت چندی نیز برای ادبیات وجود دارد. بهعلت این تعهد و التزام، ادبیات ناگزیر است که همواره با واقعیت های زنده و با تجربه های مردم درتماس باشد و این خود مانع می شود که نویسنده، همچنان که از شکل های بیانی تازه ئی که تقریباً بهطور کلی منفک از تجربه های واقعی است، بهموجودی درونی و آداب پرست تبدیل شود. نویسندگان همچنین بهخاطر پذیرش این تعهد اجتماعی، همواره در باب آنچه که می نویسند و آنچه که عمل می کنند، خود را مسئول می دانند زیرا که فشار اجتماعی، خود سپر مستحکمی است علیه وسوسه بهکار گرفتن کلمه و تخیل بهمنظور بازی کردن نقشی در عدم قبول مسئولیت اخلاقی بازی کودکِ وحشتناکی که (البته فقط درسطح کلمه ها) بهدروغ و فریبکاری و گزافه گوئی و طرح بدترین انتخاب ها و شکل ها می پردازد.
این وضع اما خطرهای زیادی هم دربر دارد. وظیفه و کاربرد ادبات، اگر که البته بهنوشته های خلاقه فقط (یا کلاً) بهعنوان تجسم اهداف اجتماعی و سیاسی نگاه شود، چه بسا که بهطورکلی بهانحراف کشد. در این صورت آیا، حد فاصل و مرز بین تاریخ، جامعه شناسی و ادبیات چه خواهد بود؟ آیا می خواهیم ادعا کنیم که ادبیات (به این علت که یافته هایش بهسبب جائی که تخیل در آن اشغال کرده همواره مشکوک است) شکل نازل و رقیقی از علوم اجتماعی است؟ در حقیقت، چنانچه ستایش آمیزترین ارزش ادبیات را، گواهی واقعیت های عینی بدانیم و چنانچه آن را بهعنوان ثبت درست و معتبر آنچه که در جامعه رخ می دهد ارزیابی کنیم، لاجرم ادبیات را بهچنین بلیه ئی مبتلا خواهیم کرد.
از سوی دیگر، این کار دروازه ادبیات را بهروی انواع گرایش های فرصت طلبانه و دوز و کلک های روشنفکرانه خواهد گشود در این صورت چگونه خواهم توانست داستان بلندی را که صریحاً علیه ستمِ ستمگران بر توده ها و ستمکشان اعتراض کرده، بهعنوان یک شکست هنری محکوم کنم بی آن که شریک و همدست ستمگر قلمداد نشوم؟ چگونه می توانم بگویم که این شعر که با ابیاتی موزون و همصدا علیه شرکت های بزرگ خروشیده و تاخته است، خود فاجعه ئی در کار شعر و شاعری است بی آن که بهعنوان نوکر سرسپرده امپریالیزم بهشمار نیایم؟ و بهخوبی می دانیم که چگونه روشنفکران متقلب می توانند از این نوع برداشت ساده گرایانه از ادبیات سوء استفاده کنند و آن را بهسادگی بهخوانندگان ساده دل تحصیل نکرده تحمیل کنند.
ضرورت التزام اجتماعی می تواند همچنین سبب تخریب حرفه و وظیفه هنرمندانه شود زیرا چه بسا که هر نویسنده بهخاطر حساسیت خاص و خلق و خو و تجربه هایش قادر نباشد که در نوشته ها و اعمالش، وظیفه ئی را که جامعه از او توقع دارد برآورده سازد. قلمرو احساس و تجربه بشری و تخیل، گسترده تر از قلمرو مسائل سیاسی و اجتماعی است. نویسنده ئی همچون بورگز[۱۵] از میان هنری که در آن این نوع مسائل بهکلی نادیده گرفته شده، اثار ادبی بزرگی آفریده است. (اما او نتوانسته است از پاسخ دادن بهدعوت جامعه بهقبول التزام شانه خالی کند و می توان در بیانات روشن و باورنکردنی اش درباره مرام محافظه کاری جناح راست ¬– بیاناتی که حتی محافظه کاران را بهلرزه درمی آورد – راهبرد مؤثری دید در شیوه توهین بهمقدسات سیاسی بهاین منظور که دیگر، یکبار برای همیشه، کسی مزاحم نوشته های او نشود.) و بسیاری از نویسندگان، واقعاً آمادگی سرو کار داشتن با مسائل سیاسی و اجتماعی را ندارند. این ها آدم های خوش اقبالی نیستند. اگر که بهندای صمیمانه درونی شان گوش دهند و اثری نامتعهد خلق کنند، باید که با همه گونه سوء تفاهمات و ستیزه ها و واپس زدن ها روبه رو شوند. اجر مدامشان، عدم ادراک و مخالفت و خصومت است. اگر که بهفشار جامعه تسلیم شوند و بکوشند تا درباره مضمون های اجتماعی و سیاسی بنویسند، بسیار محتمل است که کارشان بهعنوان نویسنده با ناکامی مواجه شود و بهناچار، همچون هنرمندانی که منطبق با انگیزه و احساسات درونی شان رفتار نکرده اند، عقیم بمانند.
به گمان من خوزه ماریا آرگوئه داس این دو شق دشوار وحشتناک را در زندگی تجربه کرد و ما اثر آن را بر تمامی زندگی و آثارش بهخوبی می بینیم.آرگوئه داس در آند بهدنیا آمد و در میان دهقانان سرخ پوست بزرگ شد (هرچند که فرزند یک وکیل بود) و تا زمان بلوغ از لحاظ زبانی که صحبت می کرد و دیدی که از جهان داشت یک سرخ پوست باقی ماند. بعداً خانواده اش او را بازپس گرفتند و او بهصورت یک سفیدپوست اسپانیائی زبانِ طبقه متوسط پروئی درآمد. زندگی او همیشه در کشاکش این دو جامعه و فرهنگ متفاوت گذاشته است. ادبیات برای او، در نخستین قصه های کوتاه و داستان هایش (سال ۱۹۸۵)Los Rios profundos (سال ۱۹۴۹) Yawar Fiesta، سال (۱۹۳۵) Agua گریزی است مالخولیائی و غمبار بهروزها و مکان های کودکیش، بهدنیای روستاهای کوچک سرخ پوستان، روستاهای San juan De Lucanas,puquio یا بهشهرهای آند مثل Abancay که مناظر و آداب و رسومش را در نثری لطیف و شاعرانه توصیف کرده است. بعدها اما خود را ملزم دانست که این نوع تصویرهای غنائی را رها کند و بهجای آن بهمسئولیت های اجتماعی که همه از او انتظار داشتند بگراید. این بود که کتابی بسیار آرزومندانه نوشت بهنام Toda Las Sangres(سال ۱۹۶۴) که در آن کوشید، با گریز از خود، بهتشریح مسائل اجتماعی و سیاسی کشورش بپردازد. این داستان یک ناکامی فاحش است: بینش او، ساده دلانه و حتی مضحک است. در این کتاب هیچ کدام از فضیلت های ادبی ارزشمندی که کتاب های قبلی او را بهصورت آثار هنری اصیلی درآورده بود دیده نمی شود. کتاب ناکامی نمونه و کلاسیکی از یک استعداد هنری که بر اثر خود تحمیلیِ التزام اجتماعی بهاین حال و روز درآمده است. کتاب های دیگر آرگوئه داس مابین این دو جنبه شخصیت او در نوسان است و متحمل است که همه این ها نقشی در خودکشی او ایفا کرده باشند.
خوزه ماریا آرگوئه داس بههنگامی که در روز دوم ماه دسامبر سال ۱۹۶۹ در دانشگاه لامولینا ماشه هفت تیر را کشید نیز بهنوعی می خواست نشان بدهد که در امریکای لاتین نویسنده بودن کاری تا چه حد دشوار و جسارت آمیز است.
ترجمه: صفدر تقیزاده