چند شعر از هوشیمین: تفاوت بین نسخهها
(در حال تایپ.) |
(در حال تایپ.) |
||
سطر ۸۳: | سطر ۸۳: | ||
===در راه «نانینگ»=== | ===در راه «نانینگ»=== | ||
+ | اکنون دیگر بِخُوِ آهنین جای طناب نرم را گرفته است | ||
+ | |||
+ | با هر گامی که برمیدارم چون خلخال دختران صدا میکند. | ||
+ | |||
+ | محبوسی متهم بهجاسوسیَم، امّا با این همه | ||
+ | |||
+ | با وقار دولتمردی پرسابقه حرکت میکنم! | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ===در انتهای ماه چهارم=== | ||
+ | |||
+ | «هر روز زندان، برابر هزار سال است...» | ||
+ | |||
+ | قدیمیان چه نیکو بیان مطلب کردهاند! | ||
+ | |||
+ | چهار ماه زندگی، که درآن هیچ چیزِ انسانی نیست | ||
+ | |||
+ | بیش از ده سال پیرم کرده است. | ||
+ | |||
+ | آری، چهارماه که درآن شکمی سیر نکردهام | ||
+ | |||
+ | چهارماهی که درآن جامه عوض نکردهام | ||
+ | |||
+ | چهارماهی که درآن شستوشوئی نکردهام: | ||
+ | |||
+ | دندانی از دست دادهام، موهایم خاکستری شده است | ||
+ | |||
+ | و سیاه و تکیده شدهام، چون دیوی که از جوع دندان برهم بساید | ||
+ | |||
+ | بدنم سراسر بهخارش افتاده. نیکبختم | ||
+ | |||
+ | که بهسرسختی شکیبا بودهام و هرگز سرموئی واپس ننشستهام | ||
+ | |||
+ | جان و تنم درعذاب است اما روح خود را دست ناخورده نگهداشتهام. | ||
نسخهٔ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۴۲
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
بهمناسبت سالگرد تولد او
غذای زندان
هر وعده، تنها بادیهئی برنج گِرده
بیسبزی و بینمک، و بیذرهئی آبگوشت که قاتق کنیم.
آنان که از خارج غذائی دریافت کنند شکمی سیر میتوانند کرد
امّا بیکومک از خارج، از گرسنگی مینالیم.
مرگ مردی که جرمش قمار است
جز استخوانی و پوستی از او باقی نماند
بینوائی و سرما و گرسنگی از پایش درانداخت
آخرین شب جایش نزدیک من بود
امّا امروز صبح بهدهکدهٔ نُهچشمه[۱] رفته است.
شبهای سرد
در شبهای سرد پائیز، بیرو انداز و بیپتو
خمیده پشت و زانو بهبغل کشیده
بیهوده میکوشم که بهخواب روم.
تابش ماه بر بوتههای بارهنگ احساس سرما را افزون میکند
و دُبّ اکبر، نظارهکنان، از پس میلههای روزن
در آسمان جبهه میبندد.
جیرهٔ آب
هر زندانی نیمسطلی آب جیره دارد،
برای شستوشو یا چای، هرکدام که بخواهد:
اگر دست و رو بشوئی میباید از نوشیدن چای بگذری
اگر میل چای داشته باشی، میباید از شستوشوی چشم بپوشی.
انتقال به «تیانپائو»
خانهها را همه بهفانوس و گُل آراستهاند.
در عید ملّی، دهکده از شادی بهشور آمد
اما هم در آن روز مرا، پادر زنجیر، بهزندانی دیگر بردند.
باد، همچنان در جهت مخالف پرواز عقاب است.
ورود بهتیانپائو
امروز پنجاهوسه کیلومتر راه طی کردم
جامهام یکسره خیس است و پای افزارم از هم دریده.
سراسر شب، بیمکانی که دمی بیاسایم،
برکنارهٔ فاضلابی چشم انتظار روزی دیگرم.
در راه «نانینگ»
اکنون دیگر بِخُوِ آهنین جای طناب نرم را گرفته است
با هر گامی که برمیدارم چون خلخال دختران صدا میکند.
محبوسی متهم بهجاسوسیَم، امّا با این همه
با وقار دولتمردی پرسابقه حرکت میکنم!
در انتهای ماه چهارم
«هر روز زندان، برابر هزار سال است...»
قدیمیان چه نیکو بیان مطلب کردهاند!
چهار ماه زندگی، که درآن هیچ چیزِ انسانی نیست
بیش از ده سال پیرم کرده است.
آری، چهارماه که درآن شکمی سیر نکردهام
چهارماهی که درآن جامه عوض نکردهام
چهارماهی که درآن شستوشوئی نکردهام:
دندانی از دست دادهام، موهایم خاکستری شده است
و سیاه و تکیده شدهام، چون دیوی که از جوع دندان برهم بساید
بدنم سراسر بهخارش افتاده. نیکبختم
که بهسرسختی شکیبا بودهام و هرگز سرموئی واپس ننشستهام
جان و تنم درعذاب است اما روح خود را دست ناخورده نگهداشتهام.
پاورقی
- ^ احتمالاً نام گورستانی است.