سرودهای کار: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری تا پایان صفحهٔ ۳۴.) |
جز |
||
سطر ۵۷: | سطر ۵۷: | ||
::تا پلکانی از انسانیت شکل گرفت | ::تا پلکانی از انسانیت شکل گرفت | ||
::در برابرِ آن که چشمِ بصیرت دارد. | ::در برابرِ آن که چشمِ بصیرت دارد. | ||
+ | |||
:::و بر فراز این پلکان | :::و بر فراز این پلکان | ||
سطر ۱۱۱: | سطر ۱۱۲: | ||
− | + | ==تاملات یک روز آفتابی در کارگاه== | |
'''پاتریشیا گوردونPatricia Gordon''' | '''پاتریشیا گوردونPatricia Gordon''' | ||
سطر ۱۵۵: | سطر ۱۵۶: | ||
................................................... | ................................................... | ||
− | + | ||
− | ثروت چگونه اندوخته شد | + | ==ثروت چگونه اندوخته شد== |
'''پاتریشیا گوردون''' | '''پاتریشیا گوردون''' | ||
نسخهٔ ۱۵ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۲۲:۳۱
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
--تا پایان صفحهٔ ۳۴ بازنگری شد.
ترجمهٔ احمد کریمی حکاک
راه دوزخ
برت وارْد Bert Ward
کارگرِ سفید پوست
بهزنی که کنارش ایستاده بود گفت:
من از شما بهترم
نیم گزی فروتر از من بِایست
تا جهان، غرور مرا ببیند.
زنِ سفید پوست
بهمردِ سیاهپوستِ کنار دستش گفت:
بعد از او من از همه بهترم
تو نیم گزی پایینِ پایِ من بایست
تا خلق بدانند که زنان را نیز غروری هست.
مرد سیاهپوست
بهزن سیاهپوست رو کرد و گفت:
تو چرا نیم گزی پایین نمیروی؟
مرا هم ، آخر، اندک غروری باقی مانده است.
- زنِ سیاه پوست
- بهمرد دورگه نگاهی افکند
- که میگفت جایِ خود را بشناس
- چرا که غرور من نیز باید حفظ شود.
- و بدینسان
- درجهبندی ادامه یافت
- سایه بهسایه
- رو بهسرازیری
- تا پلکانی از انسانیت شکل گرفت
- در برابرِ آن که چشمِ بصیرت دارد.
- و بر فراز این پلکان
- بالاتر و بالاتر همچنان
- سرمایهدارِ هفت رنگ بر صحنه آمد
- با صولتی تمام، امّا با چهرهئی مهربان
- و تبسمی بر لب
- و رو بهبالا گام برداشت، بالا و بالاتر همچنان،
- و گامهایش از طنین سنگینی و وقار سرشار بود.
- و بهاوج رسید و ایستاد
- پا بر سرِ کارگرِ سفیدپوست.
بهای ذغال
بیل اِبورن Bill Eburn
معدن بهخانهٔ خودمان میمانست
و پایین رفتن از آن
بهراحتی هبوطی آنی بود
و ما از شاهرگ این ایستگاه زیرزمینی پایین رفتیم.
رفته رفته شاهرگ
بهرگهایی کوچک و کوچکتر از ذغال و سنگ بَدَل شد
که نور افکنِ کلاهِ کارِ ما بهپیشِ پایمان مینشاند.
کرم وار برجدارهها میخزیدیم
و در امعاء زمین فرو میرفتیم.
راه آسان مینمود و بی خطر
چرا که هنوز غول درخواب بود
تا آن که یک روز، روزی بهسیاهیِ ذغال.
بیهیچ زحمتی
ستونی شکست و الواری ازسقف فرو افتاد
و آنگاه، همچون ورقی که بازیگوشانه برخانهای ساخته
از ورقهای بازی فرواندازی
همه چیز فرو ریخت.
...............................
تاملات یک روز آفتابی در کارگاه
پاتریشیا گوردونPatricia Gordon
میگویند انسانی نیست بهبند کشیدنِ انسان
بیست سال یا سی، یا برای ابد.
لیکن آزاد و دموکراتیک است – یا ما چنین میپنداریم-
بهبند کشیدنِ کارگر در این کشورِ دموکراتیک.
یک کارگرِ معمولی انسانی است آزاد، که آزادانه داوطلب میشود
و تا سی سال هم تقاضای عفو ندارد.
بیگمان هیچ اجباری درمیان نیست، ابدا، اگر اندوهِ بیچیزی را بپذیرد.
اما آخر ما هم بندیِ خوردن و آشامیدنیم
وکفشهایمان در بندِ نیم تخت است.
و دانشِ معجزآسایِ امروز نیز عاجز خواهدماند
آنگاه که کارگر بهندایِ رهبر خویش
بهخیابان بریزد.
چرا که اگر سود کارفرمایان سقوط کند
دیگر این جهانی دموکراتیک چگونه گِردِ خود خواهد گشت؟
پس دورانِ محکومیت را با رویی گشاده طی کن، ای کارگر
حتی اگر برای همیشه باشد.
و بیهوده لگد بهبختِ خویش مزن، تو را با مبارزه چهکار؟
شاید از گرما عرق از سرو رویت فرو ریزد، یا از سرما بهخود بلرزی
اگر آنچه میگویند بکن، بکنی!
...................................................
ثروت چگونه اندوخته شد
پاتریشیا گوردون
دلالان بهثروت رسیدند
ارغوانهایِ مرگ، نیکو بر بسیط خاک افشانده شد
خونِ مردمان بر بسیطِ خاک جاری شد
و ریشهها را سیراب کرد.
در «مکزیک» و در «پرو» تازیانه بر گردههای عریان صفیر کشید
و نقره از دلِمعدنها بهدر آمد.
تازیانه بر گردههای عریان صفیر کشید
و نقره دست بهدست شد
و دلالان بهثروت رسیدند
خوردنیهای گوارا و جامههای فاخر خریدند
و بهایِ آنرا دزدیدند.
مردمان از گرسنگی مردند
و دلالان بهثروت رسیدند.