آفرینش جهان در اساطیر افریقا ۲: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: افزودن رده:کتاب_جمعه_۸) |
|||
سطر ۳۹: | سطر ۳۹: | ||
»اگوتمّلی« )Ogotemmeli( پیرمرد کوری که از قبیله »دوگون«، ساکن خم رود »نیجر« )Niger( در جنوب »تیمبوکتو« )Timbuctoo( روایت میکرد که | »اگوتمّلی« )Ogotemmeli( پیرمرد کوری که از قبیله »دوگون«، ساکن خم رود »نیجر« )Niger( در جنوب »تیمبوکتو« )Timbuctoo( روایت میکرد که | ||
− | + | آمّا جهان را آفرید. آمّا خورشید و ماه را بهشکل جام آفرید. جام خورشید سپید و سوزان است و در حلقهئی از مس سپید محاط شده است. »آمّا« مشتی گل رس در چنگ گرفت و آن را بهفضا پرتاب کرد تا ستاره باشد و ستارگان این گونه یکی پس از دیگری آفریده شدند. »آمّا« از گل رس زمین را بههیأت زنی آفرید و در فضا قرار داد و زمین آفریده شد. | |
آمّا تنها بود، پس بهآغوش زمین پناه برد و بازمین همبستر شد. وقتی »آمّا« با زمین همآغوش میشد تپهئی یا چنان که میگویند لانه موریانهئی راه او را سد کرد و همآغوشی بهنیکی انجام نیافت. از نخستین همآغوشی »آما« و زمین شغالی زاده شد که همیشه مایه رنج »آما« است. | آمّا تنها بود، پس بهآغوش زمین پناه برد و بازمین همبستر شد. وقتی »آمّا« با زمین همآغوش میشد تپهئی یا چنان که میگویند لانه موریانهئی راه او را سد کرد و همآغوشی بهنیکی انجام نیافت. از نخستین همآغوشی »آما« و زمین شغالی زاده شد که همیشه مایه رنج »آما« است. |
نسخهٔ ۲۵ مهٔ ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۴۴
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
آفرینش جهان ۲
در اساطیر آفریقا
مارِ ازلی
در اساطیر، مار برای انسان افسون خاصی دارد و هالهئی از راز و ترس فرو رفته و در افسانهها غالباً او را ازلی میدانند. وحشت از مار بیشتر ناشی از حرکات مشکوک او بههنگام خزیدن، انزوا و نیش زهرآگین اوست. تصور جاودانی بودن مار از آنجا پیدا شده است که مار هرساله پوست میاندازد و بهزندگی کردن ادامه میدهد. در اساطیر آفریقا تصویر ماری که دُم خود را بهدندان گرفته، نماد جاودانگی است. در اساطیر آفریقا همه مارها از چنین ویژگی برخودار نیستند و تنها نوعی مار بزرگ و بیزهر آفریقائی چنین خصوصیاتی دارد و کشتن او از محرّمات شمرده میشود.
در یک افسانه »داهومی« بههنگام آفریده شدن جهان ماری برگرداگرد آن چنبر زد و آن را استوار کرد. هنوز مار آغازین جهان را در چنبر خود دارد و زمانی که آن را رها کند جهان نابود میشود و بهپایان میرسد. در افسانهئی آمده که ۳۵۰۰ مار بر فراز زمین و ۳۵۰۰ مار در زیر زمین چنبره زدهاند و زمین را استوار میدارند. بنابر روایتی ماری عظیم ستون جداکننده آسمان و زمین را محکم در میان گرفته سه رنگ آسمان یعنی سیاهی شب، سپیدی روز و سرخی بامداد با تعویض لباس این مار فراهم میآید.
در اسطورهئی آمده که مار نماد حرکت و جاری شدن است، بهسان نی در آب. مار در آبهای زیرزمین فرو میرود و حرکات زمین ناشی از حرکات اوست. در اسطوره دیگری آمد ماری که گرداگرد زمین حلقه زده دائم در حرکت است و حرکات هیاکل آسمانی و ستارگان ناشی از حرکت اوست.
بنابر برخی از افسانههای افریقائی، در هر تالاب و رود و دریا ماری پنهان است و جهش آذرخش همانا ماری است که از دریا به آسمان میرود و تندر هم صدای اوست.
در افسانه دیگری آمده که نخستین باشنده جهان پس از آفریننده، مار است و اوست که آفریننده را به هر سوی میبرد و امکان آفرینش جهان را فراهم میسازد. در این افسانه کوهها مدفوع مار آغازین است و چنین است که اگر انسان کوهها را بشکافد به گنج دست مییابد. میگویند وقتی آفریننده زمین را آفرید زمین چندان سنگین بود که نزدیک بود در اقیانوسی که بر آن شناور است غرق شود. پس، آفریننده از مار خواست تا دُم خود را بهدندان و زمین را بهدوش بگیرد تا مانع غرق شدنش شود، و مار نیز چنان کرد. میگویند هنوز هم مار در زیرزمین بر دریا حلقه زده، و چون بالشتک گردی که مردم بههنگام حمل کوزه آب بر سر میگذراند، زمین را از آب جدا ساخته است. میگویند مار همیشه از گرما میگریزد و دریا برای او مکان مناسبی است. میگویند بوزینگان سرخ دریا، به فرمان آفریننده، با میلههای آهنی که از هر سوی گرد میآورند بهمار غذا میدهند و هرگاه که مار از روی خستگی جایش را عوض کند زلزلهئی بزرگ روی میدهد. میگویند اگر بوزینگان سرخ در غذا به مار غفلت ورزند مار که دمش را بهدندان دارد خود را خواهد خورد و همه چیز در دریا غرق خواهد شد و پایان جهان فرا خواهد رسید.
خدا و زمین
»اگوتمّلی« )Ogotemmeli( پیرمرد کوری که از قبیله »دوگون«، ساکن خم رود »نیجر« )Niger( در جنوب »تیمبوکتو« )Timbuctoo( روایت میکرد که
آمّا جهان را آفرید. آمّا خورشید و ماه را بهشکل جام آفرید. جام خورشید سپید و سوزان است و در حلقهئی از مس سپید محاط شده است. »آمّا« مشتی گل رس در چنگ گرفت و آن را بهفضا پرتاب کرد تا ستاره باشد و ستارگان این گونه یکی پس از دیگری آفریده شدند. »آمّا« از گل رس زمین را بههیأت زنی آفرید و در فضا قرار داد و زمین آفریده شد.
آمّا تنها بود، پس بهآغوش زمین پناه برد و بازمین همبستر شد. وقتی »آمّا« با زمین همآغوش میشد تپهئی یا چنان که میگویند لانه موریانهئی راه او را سد کرد و همآغوشی بهنیکی انجام نیافت. از نخستین همآغوشی »آما« و زمین شغالی زاده شد که همیشه مایه رنج »آما« است.
دیگر بار »آما« و زمین همآغوش شدند و از آن دو، دوقلوئی بهرنگ گیاه، سبز و بهرنگ آب زائیده شد. نیمی از تن این دوقلو بههیأت انسان و نیمه دیگر بههیأت مار بود. چشمان دوقلوها سرخ رنگ، زبانشان دوشاخه، و دستهایشان پیچاپیچ و پوستشان از موی سبز پوشیده بود. »آما« آنان را ارواج دوقلوی »نومّو« نامید. ارواح »نومو« سالها و قرنها در آسمان نزد »آما« ماندند و آن گاه »آما« آنان را بهدریا فرستاد تا فرمانروای آب و توفان و روح همیشه جاری آب باشند.
آن گاه که ارواح »نومو« در آسمان بودند مادر خود زمین را عریان یافتند و برای او پوشاکی فراهم آورند. ارواح »نومو« از گیاهان آسمانی پوشاکی بههم بافتند و شرم مادر را با آن پوشاندند. وقتی زمین با پوشاک گیاهی شرم خود را پوشانید سخن گفتن آغاز کرد و ارواح »نومو« در او نفوذ یافتند.
شغال، پوشاک زمین مارد را دزدید و سخن گفتن فرا گرفتن و مادر بهاعماق لانه مورچگان پناه برد. آما بهکمک ارواح »نومو« و بیوجود زنی انسان و انسانها را آفرید. چنین است که انسان تا نوجوانی نر و ماده است جنسیت او قدرتی ندارد. وقتی بهجوانی میرسد زن یا مرد بودن او شکل میگیرد. هر انسان بخشی از ارواح »نومو« را در خود دارد و پس از مرگ »نومو« از تن میگریزد و بهآسمان، که جایگاه دیرین اوست باز میگردد.
آتش
در اسطوره قوم »ایلا «، ساکن زامبیا، آمده است که در آغاز انسان آتش را نمیشناخت و زمین همیشه سرد بود. چنین بود تا باشندگان زمین انجمن کردند که بهجستجوی آتش برخیزند. زنبور بر آن شد تا نزد خدا رفته آتش را بهزمین آورد. پس کرکس، ماهیخوار و کلاغ با زنبور همسفر شدند و بهآسمان پرکشیدند. ده روز پی از آغاز سفر استخوانهای کرکس چون بارانی از آسمان فرو ریخت. بیست روز پس از آغاز سفر استخوانهای ماهیخوار هم چون باران از آسمان فروریخت. سی روز از آغاز سفر استخوانهای کلاغ هم چون باران از آسمان بهزمین فرو ریخت. زنبور رفت و رفت تا پس از سی روز بر پارهابری در آسمان آرام گرفت. فرمانروای آسمان زنبور را یافت و با خود بهآسمان برد و از او خواست که لانهاش را کنار اجاق آتش بنا کند، و زنبور چنین کرد. آنگاه زنبور داستان سردی زمین و نیاز به آتش را با خدا در میان نهاد و خدا بهاو اجازه داد تا پاره آتشی بهزمین ببرد. و چنین بود که در زمین آتش پیدا شد و مردم افروختن آتش را فرا گرفتند.
در یک اسطوره قوم »دوگون« آمده است که آتش را ارواح »نومو« از آسمان بهزمین آوردند. چنین روایت میکنند که نخستین نیای انسان که آهنگر آسمان بود آتش را از کوره آسمانی دزدید و بهزمین آورد. ]مقایسه کنید با پرومته در اساطیر یونانی[