نامهیی از شوپن: تفاوت بین نسخهها
جز |
جز |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۴۲: | سطر ۴۲: | ||
* توضیح عکس صفحهٔ ۱۴۷: | * توضیح عکس صفحهٔ ۱۴۷: | ||
::'''مجسمهٔ نیمتنهٔ فرهدریک شوپن''' | ::'''مجسمهٔ نیمتنهٔ فرهدریک شوپن''' | ||
− | ::اثر '''ژان دان تان''' | + | ::اثر: '''ژان دان تان''' |
---- | ---- | ||
نسخهٔ کنونی تا ۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۲:۰۹
- این نامه، از کتاب «جنگ دوستاران موسیقی» انتخاب شده است. تاریخ نگارش آن سال ۱۸۳۱ است اما معلوم نیست که نامه خطاب به چه کس نوشته شده…
- اهمیت این نامه، هنگامی بهخوبی معلوم میشود که آن را با آنچه ژرژسان [بانوی نویسنده فرانسوی که مورد علاقهٔ شدید شوپن بود] دربارهٔ وی نوشته است مقایسه کنیم. در واقع، تحلیل روحیات شوپن که به وسیلهٔ ژرژسان صورت گرفته است، با این نامه تأیید میشود و این هر دو بهخوبی میتوانند گوشهئی از حالات و روحیات آهنگساز نابغهٔ لهستانی را روشن سازند.
وین
[۱۸۳۱]
امروز در پراتر هوا خوب بود. مردم، مردمی که من کاری به آنها ندارم در گردش بودند. خس و خاشاک را تحسین کردم و عطر بهار و پاکی و بیگناهی طبیعت در من احساس دوران کودکی را زنده کرد. توفان هوا را تهدید میکرد. ناچار به خانه رفتم، ولی بعد توفانی پدیدار نشد. غمی بر من چیره گشت. چرا؟ نمیدانم.
حتی دیگر به موسیقی هم اهمیتی نمیدهم. شب دیر است و من هنوز خوابم نمیبرد. نمیدانم چرا حالم چنین شده. پا به سیسالگی گذاشتهام. روزنامهها و آگهیها روز کنسرت مرا اعلان کردهاند؛ دو روز بعد! - ولی انگار من کنسرتی نخواهم داشت، و این موضوع به من مربوط نیست.
به تعارفات گوش نمیدهم. تعارفات و تحسینها هر لحظه احمقانهتر میشوند. کاش مرده بودم. ولی نه، میخواهم باز هم پدر و مادرم را ببینم. تصویر «او»* برابر چشمم است. فکر میکنم که دیگر دوستش نمیدارم ولی باز نمیتوانم فراموشش کنم. هرچه در خارج از لهستان میبینم به نظرم کهنه و پیر و نفرتانگیز میآید و بلافاصله اشتیاق بازگشت به لهستان در من زنده میشود. میخواهم آن لحظات پرلطف را بازیابم: لحظاتی که در آن ایام قدرشان را ندانستم.
- توضیح عکس صفحهٔ ۱۴۶:
- شوپن در بستر مرگ
- لیتوگرافی؛ اثر ب. پودژاژینسکی
- از روی طرح کهویاتووسکی (۱۸۴۹)
آنچه در گذشته زیبا و بزرگ بود، امروز پست و مبتذل شده است. آنچه در نظر من پست و مبتذل بود، حالا بلند و عالی و زیبا جلوه میکند. مردم اینجا، مردم من نیستند. البته مردم مهربانی هستند، اما مهربانیشان زائیدهٔ عادت است.
آنها هر کاری را با احترامی زیاده از حد احمقانه و مبتذل انجام میدهند. من حتی به ابتذال نیز نمیخواهم بیندیشم.
گیج شدهام. غمگین هستم. نمیدانم با خود چه کنم. کاش تنها نبودم.
- توضیح عکس صفحهٔ ۱۴۷:
- مجسمهٔ نیمتنهٔ فرهدریک شوپن
- اثر: ژان دان تان
ژرژسان دربارهٔ شوپن نوشته است:
«کار افرینشی شوپن، بیاراده و اعجازآمیز بود. او بدون آنکه دنبال آهنگی برود و یا آن را پیشبینی کند، ناگهان آن را مییافت و هنگام کار با پیانو ناگهان اثری کامل و عالی به گوش میرسید. گاهی هنگام گردش در مغز او آهنگی خود به خود به وجود میآمد؛ و او با بیصبری میخواست که آن را روی پیانو بنوازد. پس از آن، طاقتفرساترین کار شوپن آغاز میشد: این کار او از کوششهای مداوم، بیتصمیمیها و علاقه تحقق بخشیدن به جزئیات آنچه موقع گردش در مغزش به وجود آمده بود تشکیل میشد. موقع نوشتن یک قطعه، آنچه را که قبلاً به طور کلی پیش خود مجسم کرده بود، زیاده از حد تجزیه و تحلیل میکرد؛ و موقعی که از پیدا کردن جزء کوچکی از آن کل، و یا از بیان خوب و واضح آن مأیوس میشد، نومیدی بر همهٔ وجودش تسلط مییافت. در اینگونه مواقع، شوپن خود را در اتاقش زندانی میکرد، قدم میزد و میگریست قلمهای خود، همه را میشکست. یک نت را صدها بار روی پیانو تکرار میکرد. چندین بار مینوشت و پاک میکرد روز بعد، بار دیگر با همان پشتکار دقیق و مأیوسکننده به کار میپرداخت. برای نوشتن یک صفحه نت، گاه تا شش هفته وقت صرف میکرد و سرانجام پس از این مدت میدید همان است که بار اول نوشته بود.»
پاورقی
*^ منظور شوپن کونستانس کلادکووسکا است.