ایرلند شمالی: مبارزهی ضدامپریالیستی: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری شد) |
|||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۳۰: | سطر ۳۰: | ||
این نظر پیوند نزدیکی را که میان اتحادیهگرایان اولستر و طبقات حاکمه انگلیس وجود دارد تأیید میکند مقاومت اتحادیهگرایان در برابر مبارزه ملی در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۰ هزینههائی داشت که اساساً '''وستمینستر''' تأمین میکرد و این حقیقت را باید بهطور کلی جزء مکمل و اساس تلاش جنگطلبانهٔ بریتانیا در ایرلند دانست. | این نظر پیوند نزدیکی را که میان اتحادیهگرایان اولستر و طبقات حاکمه انگلیس وجود دارد تأیید میکند مقاومت اتحادیهگرایان در برابر مبارزه ملی در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۰ هزینههائی داشت که اساساً '''وستمینستر''' تأمین میکرد و این حقیقت را باید بهطور کلی جزء مکمل و اساس تلاش جنگطلبانهٔ بریتانیا در ایرلند دانست. | ||
− | '''سر ادوارد کارسون''' در سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ عضو کابینهٔ بریتانیا بود و دو تن دیگر از رهبران اتحادیهگرایان یعنی سر جیمز گریگ و لرد لندندری قبل از استقرار حکومت ایرلند شمالی وزرای ارشد وستمینستر بودند. در ژوئن ۱۹۲۱ گریگ نخستوزیر و لندندری وزیر آموزش شدند (لندندری در سالهای ۱۹۳۰ عضو کابینهٔ وستمینستر شد و در این مدت ارتباطات نزدیکی با طبقه حاکمهٔ انگلیس داشت.) گریگ در سال ۲۱-۱۹۲۰ در مذاکرات حکومت بریتانیا در باب سیاستی که میبایست دربارهٔ ایرلند اتخاذ کنند دخالت کرد و همان وقت در سال ۱۹۲۲ فرمانده ارتش امپراتوری بریتانیا سر هنری ویلسون که اتحادیهگرای اولستری پرآوازهئی بود پس از بازنشسته شدن از طرف اتحادیه بهنمایندگی مجلس | + | '''سر ادوارد کارسون''' در سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ عضو کابینهٔ بریتانیا بود و دو تن دیگر از رهبران اتحادیهگرایان یعنی سر جیمز گریگ و لرد لندندری قبل از استقرار حکومت ایرلند شمالی وزرای ارشد وستمینستر بودند. در ژوئن ۱۹۲۱ گریگ نخستوزیر و لندندری وزیر آموزش شدند (لندندری در سالهای ۱۹۳۰ عضو کابینهٔ وستمینستر شد و در این مدت ارتباطات نزدیکی با طبقه حاکمهٔ انگلیس داشت.) گریگ در سال ۲۱-۱۹۲۰ در مذاکرات حکومت بریتانیا در باب سیاستی که میبایست دربارهٔ ایرلند اتخاذ کنند دخالت کرد و همان وقت در سال ۱۹۲۲ فرمانده ارتش امپراتوری بریتانیا سر هنری ویلسون که اتحادیهگرای اولستری پرآوازهئی بود پس از بازنشسته شدن از طرف اتحادیه بهنمایندگی مجلس کو داون (Co Down) انتخاب شد. |
حکومت بریتانیا مستقیماً نیروهای اتحادیهگرایان اولستر را سازمان داد. گریگ که هم چنان عضو حکومت وستمینستر بود نیروهای داوطلب اولستر را چون یک نیروی شبهنظامی غیرقانونی بازسازی کرد. سپس حکومت در سال ۱۹۲۰ سعی کرد که این نیروها را بهمثابه نیروهای ویژهٔ اولستر قانونی کند. بهآنها کمک مالی بدهد آنها را مسلح کند. حکومت بهرغم مدارک آشکار در زمینهٔ خصلت فرقهگرای این نیروها و جنایات بیشمارشان، مخارج آنها را تأمین کرد و علیرغم گفتههای خود للوید جرج که در جلسه کابینه این نیروها را بهگروههای فاشیستی موسولینی تشبیه کرده بود حکومت بهکمکهای خود ادامه داد. این کمکها تا آنجا ادامه یافت که عاقبت حکومت جنوب در سال ۱۹۲۵ مرز ایرلند شمالی را پذیرفت. | حکومت بریتانیا مستقیماً نیروهای اتحادیهگرایان اولستر را سازمان داد. گریگ که هم چنان عضو حکومت وستمینستر بود نیروهای داوطلب اولستر را چون یک نیروی شبهنظامی غیرقانونی بازسازی کرد. سپس حکومت در سال ۱۹۲۰ سعی کرد که این نیروها را بهمثابه نیروهای ویژهٔ اولستر قانونی کند. بهآنها کمک مالی بدهد آنها را مسلح کند. حکومت بهرغم مدارک آشکار در زمینهٔ خصلت فرقهگرای این نیروها و جنایات بیشمارشان، مخارج آنها را تأمین کرد و علیرغم گفتههای خود للوید جرج که در جلسه کابینه این نیروها را بهگروههای فاشیستی موسولینی تشبیه کرده بود حکومت بهکمکهای خود ادامه داد. این کمکها تا آنجا ادامه یافت که عاقبت حکومت جنوب در سال ۱۹۲۵ مرز ایرلند شمالی را پذیرفت. | ||
سطر ۵۰: | سطر ۵۰: | ||
دستگاه ظریف سرکوبگر حکومت نه فقط با جمهوریخواهان مبارز مقابله میکرد بلکه حتی در بعضی مواقع با '''حکومتگران داخلی''' مشروطهطلب هم ضدیت میکرد. بهعلاوه این دستگاه را بر ضد اتحادیههای کارگری و جنبش کارگری هم بهکار میبردند و این وقتی بود که آنان دولت را بهمبارزه میطلبیدند. اتحادیهگرایان، حوزههای انتخاباتی حکومت محلی را بهطور غیرعادلانه دستکاری میکردند تا مخالفین نتوانند سهم قابل ملاحظهئی در قدرت بهدست آورند. در نتیجه قدرت در دست آنها باقی میماند. سپس حکومت سیاست تبعیض نظام اداری را علیه کاتولیکها بهاجرا گذاشت (البته این سیاست پروتستانهائی را هم که وفادار نبودند در بر میگرفت) در نتیجه برتری پروتستانها پایدار مانده است. یک آمارگیری در سالهای اخیر (۱۹۷۵) نشان میدهد که «مرد عادی پروتستان کارگر ماهری است و مرد عادی کاتولیک، کارگر ساده، کاتولیکها کمتر از یکسوم جمعیت شاغل اقتصادی را تشکیل میدهند اما اغلب بیکاران کاتولیکند». | دستگاه ظریف سرکوبگر حکومت نه فقط با جمهوریخواهان مبارز مقابله میکرد بلکه حتی در بعضی مواقع با '''حکومتگران داخلی''' مشروطهطلب هم ضدیت میکرد. بهعلاوه این دستگاه را بر ضد اتحادیههای کارگری و جنبش کارگری هم بهکار میبردند و این وقتی بود که آنان دولت را بهمبارزه میطلبیدند. اتحادیهگرایان، حوزههای انتخاباتی حکومت محلی را بهطور غیرعادلانه دستکاری میکردند تا مخالفین نتوانند سهم قابل ملاحظهئی در قدرت بهدست آورند. در نتیجه قدرت در دست آنها باقی میماند. سپس حکومت سیاست تبعیض نظام اداری را علیه کاتولیکها بهاجرا گذاشت (البته این سیاست پروتستانهائی را هم که وفادار نبودند در بر میگرفت) در نتیجه برتری پروتستانها پایدار مانده است. یک آمارگیری در سالهای اخیر (۱۹۷۵) نشان میدهد که «مرد عادی پروتستان کارگر ماهری است و مرد عادی کاتولیک، کارگر ساده، کاتولیکها کمتر از یکسوم جمعیت شاغل اقتصادی را تشکیل میدهند اما اغلب بیکاران کاتولیکند». | ||
− | این مسأله کمک میکند که طبقهٔ کارگر پروتستان بهپشتیبانی از رژیم ادامه دهد کارگران پروتستان سبب آن شدند که وحدت طبقهٔ کارگر فقط بر سطحیترین پایهها توسعه یابد. این طبقه حتی از رشد یک جنبش نیرومند سوسیال دموکراسی هم جلوگیری کرد. رؤسای اتحادیهگرا ۵۰ سال بیآن که کوچکترین معارضی داشته باشند در رأس کار بودند و جیمز کانلی وقتی که گفت آنگاه که تقسیم ایرلند بهفرجام رسد «یک کارناوال ارتجاع» بهراه خواهد افتاد، در پیشگوئی خود کاملاً محق بود. تقسیم ایرلند در جنوب هم کارناوالی از ارتجاع بهراه انداخت. این تقسیم | + | این مسأله کمک میکند که طبقهٔ کارگر پروتستان بهپشتیبانی از رژیم ادامه دهد کارگران پروتستان سبب آن شدند که وحدت طبقهٔ کارگر فقط بر سطحیترین پایهها توسعه یابد. این طبقه حتی از رشد یک جنبش نیرومند سوسیال دموکراسی هم جلوگیری کرد. رؤسای اتحادیهگرا ۵۰ سال بیآن که کوچکترین معارضی داشته باشند در رأس کار بودند و جیمز کانلی وقتی که گفت آنگاه که تقسیم ایرلند بهفرجام رسد «یک کارناوال ارتجاع» بهراه خواهد افتاد، در پیشگوئی خود کاملاً محق بود. تقسیم ایرلند در جنوب هم کارناوالی از ارتجاع بهراه انداخت. این تقسیم قسمتهای صنعتی کشور را از بقیه مناطق جدا کرد و اجازه داد که انقلاب پایان نیافته و خام سیاست جنوب را بهزیر سلطه کشیده و آن را منحرف کند. این تقسیم حتی در جنوب یک دولت اکثریت کاتولیک را بهوجود آورد و از این طریق موقعیت کلیسای کاتولیک را مستحکم کرد. فقط امروزه که گسترش صنعت در ۲۶ استان گسترش یافته، سیاست از دین جدا شده است و سیاست طبقاتی در جنوب شروع بهاظهار وجود کرده است. اما در شمال مادام که [مسأله] تقسیم بهوقت خود باقی است، این جدائی روی نخواهد داد. در اواخر دهه ۵۰ اوایل سالهای ۶۰ در ایرلند شمالی تغییراتی چندی بهوقوع پیوست. ساخت اقتصاد دگرگون شد یعنی صنایع سنتی از بین رفت و بهجای آن صنایعی بهوجود آمد که مالکیت آن در دست خارجیهاست. در نتیجه بریتانیا و شرکتهای چندملیتی بیش از پیش کنترل مؤثر اقتصاد را بهدست گرفتند و طبقه سرمایهدار بومی که عمدتاً تحت تسلط حزب اتحادیهگرا بود جای خود را بهمدیران و کارگزاران داد. نشانه نمادین این گذار را میتوان در سال ۱۹۶۳ یافت که ترنس اونیل اصلاحگرا جانشین لرد بروکبورگ شد که بهطرفداری از شدت عمل شهرت داشت. فرایند مشابهی در جنوب بهوقوع پیوست. بعد از سال ۱۹۵۲ سین لماس (Sean Lemass) مشتاقانه از سرمایهگذاری خارجی استقبال کرد و متعاقب آن تغییر مشابهی در کنترل اقتصادی جنوب هم بهوجود آمد. |
اکنون سرمایه بریتانیائی و شرکتهای چندملیتی بر هر دو دولت مسلط بودند. چنین بهنظر میرسد که این تغییرات منجر بهفشاری شد برای لیبرالی کردن رژیم شمال و نزدیکی بین شمال و جنوب. چنین وضعی موقعیت ایرلند بهطور کلی را تثبیت میکند. اخیراً سومین مبارزه IRA در تاریخ کوتاه شمال بهپایان رسید. فشار در ۶ استان هم در حال رشد بود. صنایع جدید مقدار معینی از ترقی را موجب شد. این صنایع کمتر بهمهارتهای مهندسی سنتی بستگی داشت. و در نتیجه در مورد کاتولیکها بهشدت سابق تبعیض قائل نمیشوند. جمعیت کاتولیکها در نتیجهٔ فرصتهای بهتر شغلی و تأثیرات آموزش رایگان بعد از جنگ و نقطهنظر مساعد رسانههای گروهی، اعتماد بهنفس نوینی پیدا کردهاند از این رو جنبش حقوق مدنی که در سال ۱۹۶۸ گسترش یافت ابتدا طالب اصلاحاتی درون دولت ایرلند شمالی بود. | اکنون سرمایه بریتانیائی و شرکتهای چندملیتی بر هر دو دولت مسلط بودند. چنین بهنظر میرسد که این تغییرات منجر بهفشاری شد برای لیبرالی کردن رژیم شمال و نزدیکی بین شمال و جنوب. چنین وضعی موقعیت ایرلند بهطور کلی را تثبیت میکند. اخیراً سومین مبارزه IRA در تاریخ کوتاه شمال بهپایان رسید. فشار در ۶ استان هم در حال رشد بود. صنایع جدید مقدار معینی از ترقی را موجب شد. این صنایع کمتر بهمهارتهای مهندسی سنتی بستگی داشت. و در نتیجه در مورد کاتولیکها بهشدت سابق تبعیض قائل نمیشوند. جمعیت کاتولیکها در نتیجهٔ فرصتهای بهتر شغلی و تأثیرات آموزش رایگان بعد از جنگ و نقطهنظر مساعد رسانههای گروهی، اعتماد بهنفس نوینی پیدا کردهاند از این رو جنبش حقوق مدنی که در سال ۱۹۶۸ گسترش یافت ابتدا طالب اصلاحاتی درون دولت ایرلند شمالی بود. | ||
سطر ۱۰۷: | سطر ۱۰۷: | ||
#{{پاورقی|۲}} در تقابل با آگاهی طبقاتی که سوسیالیستها برای تحقق آن از طریق ایجاد حزب پیشگام میکوشند. | #{{پاورقی|۲}} در تقابل با آگاهی طبقاتی که سوسیالیستها برای تحقق آن از طریق ایجاد حزب پیشگام میکوشند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۱۵]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۵]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۶ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۱۵
میشل فارل
بیشتر تحلیلهائی که از مشکل ایرلند شمالی شده گرایش بهاین داشته است که این مشکل را جدا از مشکلهای دیگر، و چون پدیدهئی منفرد بررسی کند. نتیجه این گرایش، تحریف این مشکل و ارائهٔ تصویر مضحکی از آن است. بیشک موقعیت ایرلند شمالی بغرنج است و ابعاد منحصر بهخود فراوانی دارد، امّا من معتقدم که اگر بخواهیم آن را بهدرستی بازشناسیم میباید آن را در زمینهٔ وقایع یکصد سال گذشتهٔ کلّ ایرلند بررسی کنیم، و بهطور کلّی آن را در متن انقلابهای ضدامپریالیستی و ضداستعماری بنگریم.
پویش بنیادی تاریخ ایرلند اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم ستیز برای خودمختاری و استقلال ملی است. جنبش اتحادیهگرای اولستر در مخالفت با این مبارزه تشکل یافت و با هرگونه خودمختاری حتی در محدودترین شکل آن در همهٔ بخشهای ایرلند بهمبارزه پرداخت. وقتی روشن شد بهناگزیر باید بهبقیه بخشهای کشور خودمختاری داد آنان خواست خود را بهتقسیم ایرلند محدود کردند. اتحادیهگرایان اولستر از همان آغاز کار، در ایرلند شمالی نقش امپریالیستی بازی کردند و با انقلاب ملی ایرلند بهمخالفت پرداختند. اتحادیهگرایان اولستر آگاهانه نیروئی ضدانقلابی بودند.
اتحادیهگرایان هم در دوران مبارزهٔ پارلمانی برای حکومت داخلی و هم در دوران جنگ استقلال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱ ثابت کردند که برای طبقهٔ حاکمهٔ انگلیس متحد مفیدی هستند. آنان IRA را در شمال خرد کردند و دست نیروهای انگلیس را در بقیهٔ کشور باز گذاشتند. کوششهای اتحادیهگرایان سبب شد که مناطق صنعتی ایرلند که پیوند نزدیکی با سرمایه انگلیسی دارد تحت کنترل مستقیم انگلیسیها باقی بماند. این مسأله امتیازات دیگری را هم نصیب امپریالیسم انگلیس میکرد چرا که اقتصاد دولت جدید ایرلند را ضعیف کرد و توان آن را برای رسیدن بهاستقلال اقتصادی کاهش داد. و بهعلاوه این مسأله بهنیروهای انگلیسی اجازه داد که در ۶ نقطه پایگاه داشته باشند. وجود این پایگاهها در جنوب تهدیدی بود برای هر حکومتی که ممکن بود سیاست ضدامپریالیستی قدرتمندی را در پیش بگیرد.
از این دیدگاه دولت کوچک ایرلند شمالی اساساً مخلوقی ضدانقلابی بود که بهرغم آرزوی اکثریت مردم ایرلند، کنترل مستقیم بریتانیا را بر بخشی از ایرلند حفظ میکرد. این دولت فاقد هر گونه اعتبار دموکراتیک است.
این نظر پیوند نزدیکی را که میان اتحادیهگرایان اولستر و طبقات حاکمه انگلیس وجود دارد تأیید میکند مقاومت اتحادیهگرایان در برابر مبارزه ملی در سالهای ۱۹۲۲-۱۹۲۰ هزینههائی داشت که اساساً وستمینستر تأمین میکرد و این حقیقت را باید بهطور کلی جزء مکمل و اساس تلاش جنگطلبانهٔ بریتانیا در ایرلند دانست.
سر ادوارد کارسون در سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ عضو کابینهٔ بریتانیا بود و دو تن دیگر از رهبران اتحادیهگرایان یعنی سر جیمز گریگ و لرد لندندری قبل از استقرار حکومت ایرلند شمالی وزرای ارشد وستمینستر بودند. در ژوئن ۱۹۲۱ گریگ نخستوزیر و لندندری وزیر آموزش شدند (لندندری در سالهای ۱۹۳۰ عضو کابینهٔ وستمینستر شد و در این مدت ارتباطات نزدیکی با طبقه حاکمهٔ انگلیس داشت.) گریگ در سال ۲۱-۱۹۲۰ در مذاکرات حکومت بریتانیا در باب سیاستی که میبایست دربارهٔ ایرلند اتخاذ کنند دخالت کرد و همان وقت در سال ۱۹۲۲ فرمانده ارتش امپراتوری بریتانیا سر هنری ویلسون که اتحادیهگرای اولستری پرآوازهئی بود پس از بازنشسته شدن از طرف اتحادیه بهنمایندگی مجلس کو داون (Co Down) انتخاب شد.
حکومت بریتانیا مستقیماً نیروهای اتحادیهگرایان اولستر را سازمان داد. گریگ که هم چنان عضو حکومت وستمینستر بود نیروهای داوطلب اولستر را چون یک نیروی شبهنظامی غیرقانونی بازسازی کرد. سپس حکومت در سال ۱۹۲۰ سعی کرد که این نیروها را بهمثابه نیروهای ویژهٔ اولستر قانونی کند. بهآنها کمک مالی بدهد آنها را مسلح کند. حکومت بهرغم مدارک آشکار در زمینهٔ خصلت فرقهگرای این نیروها و جنایات بیشمارشان، مخارج آنها را تأمین کرد و علیرغم گفتههای خود للوید جرج که در جلسه کابینه این نیروها را بهگروههای فاشیستی موسولینی تشبیه کرده بود حکومت بهکمکهای خود ادامه داد. این کمکها تا آنجا ادامه یافت که عاقبت حکومت جنوب در سال ۱۹۲۵ مرز ایرلند شمالی را پذیرفت.
ارتش بریتانیا در حال آمادهباش باقی ماند هر وقت نیروهای رژیم شمال در تنگنا قرار گرفت بهیاری آن بشتابد. در دورهٔ شورشهای بیکاران در سال ۱۹۳۲ گردانهای بریتانیا آماده بود که بهکمک قدرت داخلی بشتابد ارتش بریتانیا در سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ بهسرکوب مبارزات IRA کمک کرد و در سال ۱۹۶۹ از نو برای نجات رژیم متزلزل ستورمونت مداخله کرد. ارتش بریتانیا از آن موقع تا امروز خیابانهای ایرلند شمالی را زیر چکمههای خود دارد.
بنابراین دولت کوچک ایرلند شمالی بهکمک تفنگ انگلیسی مستقر شد و سربازان بریتانیائی از آن زمان تا کنون بهعنوان پاسداران آخرین خط دفاعی در آنجا باقی ماندهاند. از آنجا که بریتانیا یک نیروی امپریالیستی بوده و هست شکی نیست که این دولت کوچک حافظ منافع امپریالیسم است.
قضیه کاملاً مشخص است: نخبگان مستعمرهچی در کنار یک قدرت امپریالیستی در برابر یک انقلاب ملی ایستادهاند. رهبری اتحادیهگرایان اولستر شبیه بسیاری از نخبگان استعمارگر است. یعنی ائتلاف است از زمینداران، تاجران و صاحبان صنعت. اگر چه این [ائتلاف] بهخاطر آن که صاحبان صنعت نقش مسلط را دارند بههر حال آنها برای مخالفت با انقلاب ملی دلائل کاملاً روشنی دارند. صنایع آنها بهبازار بریتانیا و مستعمرات آن وابسته است و در حقیقت بلفاست صنعتی بیشتر گسترش اقتصاد بریتانیا است تا انکشاف ارگانیک صنعت ایرلندی و حتی در سال ۱۹۲۰ اغلب صنایع بلفاست متعلق بهبریتانیائیها بود یا آن که آنها را کنترل یا تأمین مالی میکردند. بورژوازی بلفاست از هرگونه قطع رابطه با اقتصاد سلطنتی هراس دارد. این بورژوازی در طول جنگ استقلال هنگام رویاروئی با جنگهای چریکی در اغلب نقاط کشور بیم داشت (هرچند بیدلیل) که در ایرلند حکومتی از نوع «بلشویکی» ایجاد شود، مدارک کابینه، نطقها و نامههای رهبران اتحادیهگرایان دلمشغولی دائمی آنها را به«بلشویسم» نشان میدهد.
اوضاع ایرلند شمالی با کشورهای استعمارزدهٔ دیگر فرق دارد چرا که اتحادیهگرایان اولستر جنبشی تودهئی متشکل از طبقهٔ کارگر، کشاورزان و عناصر خردهبورژوا را رهبری میکنند. که در منطقه ۶ استانی کشور اکثریت دارد. در اغلب نقاط ایرلند «پروتستان» بودن مترادف عضویت در اشرافیت انگلوایرلندی بود. شمال موقعیت منحصر بهفردی دارد چرا که نیروی عمدهٔ طبقهٔ کارگر جمعیت کشاورزیی پروتستان را در بر میگیرد.
از نظر تاریخی یک نقش ادواری بین پروتستانهای اولستر که نسبشان بهمهاجرین قرن هفدهم میرسد و کاتولیکها که بومیان ایرلند بهشمار میروند وجود داشته است. بعضی از پروتستانها یک ایدئولوژی برتریطلبانه را بسط دادند که نظام اورنج (Orange) مبین آنست. صنعتی کردن ناحیهٔ بلفاست موجب شد که تنش نوینی در زمینهٔ رقابت برای بهدست آوردن شغل بهوجود آید در پایان قرن نوزدهم تهدیدات و تبعیضات نوعی اریستوکراسی کارگری پروتستانی را بهوجود آورد. پروتستانها در صنایعی که احتیاج بهمهارت دارد بهویژه در صنایع کشتیسازی و مهندسی برتری یافتهاند. کاتولیکها در مشاغل ساده متمرکز شدهاند یعنی خدمات محلی و سایر مشاغل پست بهآنها واگذارده شده است. در بلفاست تفاوت دستمزد کارگران ماهر و غیرماهر بیشتر از بریتانیا است. در نتیجهٔ این شکاف کارگران پروتستان نسبت بهکارگران کاتولیک موقعیتی برتر یافتهاند. این تفاوت اگر چه چندان زیاد نیست اما بههر حال ملموس است. این نظام که تحت سیطرهٔ اتحادیه و با تقویت بریتانیا شکوفا شده است، اتحادیهگرایان را یاری کرد که اغلب کانونهای حکومتهای محلی شمال را بهدست آورند. کارگران پروتستان و خردهبورژوازی مثل رؤسایشان میترسند که در یک ایرلند مستقل موقعیت برتر نسبیشان را از دست بدهند. این تهدید صنایع شمال را هم شامل میشود. این وضع با در نظرگرفتن ایدئولوژی برتریطلبانهٔ اورنج، برای اتحادیهگرایان اولستر یک پشتیبانی تودهئی دست و پا کرده است.
حال این پشتیبانی تودهئی در جهت حفظ امتیازات و برتری پروتستانها بود. این جنبش بههیچوجه در جهت خودمختاری حرکت نمیکرد و نتیجهٔ آن بههیچ شکلی از استقلال ختم نمیشد بلکه ادامهٔ تسلط بریتانیا را تضمین میکرد یعنی با قائل شدن درجه معینی از خودمختاری محلی اتحادیهگرایان را قادر میکرد که نظام برتریطلبانهٔ پروتستانی را حفظ کرده و آنرا گسترش دهند. پروتستانها و کاتولیکها دو ملیت مختلف نیستند و پر کردن شکاف بین آنها غیرممکن نبود. این مسأله وقتی روشن شد که نظام برتریطلبی تمام شد و اتحادیهگرایان ۸۰/۰۰۰ نفر از پروتستانها را در کاوان، دانگل و موناگان رها کردند و آنها سریعاً در ۲۶ ایالت جذب شدند.
دولت کوچکی که در سال ۱۹۲۱ در شمال تأسیس شده بود بهطور وحشیانهئی ارتجاعی و فرقهگرا بود. قانون اختیارات ویژه که سال ۱۹۲۲ تصویب شد زمینهٔ آن را فراهم کرد که همهٔ آزادیهای مدنی را بهحالت تعلیق درآورند. دولت ۱۹ سال از ۵۶ سال عمرش را حق داشته است که [اشخاص] را توقیف کند. حکومت، نیروهای شبهنظامی عظیمی را نگهداری میکرد و از آنها در قالب عملیات ویژه سود میجست. دولت که با مخالفت اکثریت مردم ایرلند (چرا که ایالت ۶ استانی ۱/۵ میلیون کاتولیک را در بر میگرفت که بهشدت با دولت مخالف بودند) و یک سوم جمعیت پروتستان روبرو بود فقط میتوانست بهمثابه یک اردوگاه مسلح و در حالت بسیج دائمی بهحیات خود ادامه دهد.
دستگاه ظریف سرکوبگر حکومت نه فقط با جمهوریخواهان مبارز مقابله میکرد بلکه حتی در بعضی مواقع با حکومتگران داخلی مشروطهطلب هم ضدیت میکرد. بهعلاوه این دستگاه را بر ضد اتحادیههای کارگری و جنبش کارگری هم بهکار میبردند و این وقتی بود که آنان دولت را بهمبارزه میطلبیدند. اتحادیهگرایان، حوزههای انتخاباتی حکومت محلی را بهطور غیرعادلانه دستکاری میکردند تا مخالفین نتوانند سهم قابل ملاحظهئی در قدرت بهدست آورند. در نتیجه قدرت در دست آنها باقی میماند. سپس حکومت سیاست تبعیض نظام اداری را علیه کاتولیکها بهاجرا گذاشت (البته این سیاست پروتستانهائی را هم که وفادار نبودند در بر میگرفت) در نتیجه برتری پروتستانها پایدار مانده است. یک آمارگیری در سالهای اخیر (۱۹۷۵) نشان میدهد که «مرد عادی پروتستان کارگر ماهری است و مرد عادی کاتولیک، کارگر ساده، کاتولیکها کمتر از یکسوم جمعیت شاغل اقتصادی را تشکیل میدهند اما اغلب بیکاران کاتولیکند».
این مسأله کمک میکند که طبقهٔ کارگر پروتستان بهپشتیبانی از رژیم ادامه دهد کارگران پروتستان سبب آن شدند که وحدت طبقهٔ کارگر فقط بر سطحیترین پایهها توسعه یابد. این طبقه حتی از رشد یک جنبش نیرومند سوسیال دموکراسی هم جلوگیری کرد. رؤسای اتحادیهگرا ۵۰ سال بیآن که کوچکترین معارضی داشته باشند در رأس کار بودند و جیمز کانلی وقتی که گفت آنگاه که تقسیم ایرلند بهفرجام رسد «یک کارناوال ارتجاع» بهراه خواهد افتاد، در پیشگوئی خود کاملاً محق بود. تقسیم ایرلند در جنوب هم کارناوالی از ارتجاع بهراه انداخت. این تقسیم قسمتهای صنعتی کشور را از بقیه مناطق جدا کرد و اجازه داد که انقلاب پایان نیافته و خام سیاست جنوب را بهزیر سلطه کشیده و آن را منحرف کند. این تقسیم حتی در جنوب یک دولت اکثریت کاتولیک را بهوجود آورد و از این طریق موقعیت کلیسای کاتولیک را مستحکم کرد. فقط امروزه که گسترش صنعت در ۲۶ استان گسترش یافته، سیاست از دین جدا شده است و سیاست طبقاتی در جنوب شروع بهاظهار وجود کرده است. اما در شمال مادام که [مسأله] تقسیم بهوقت خود باقی است، این جدائی روی نخواهد داد. در اواخر دهه ۵۰ اوایل سالهای ۶۰ در ایرلند شمالی تغییراتی چندی بهوقوع پیوست. ساخت اقتصاد دگرگون شد یعنی صنایع سنتی از بین رفت و بهجای آن صنایعی بهوجود آمد که مالکیت آن در دست خارجیهاست. در نتیجه بریتانیا و شرکتهای چندملیتی بیش از پیش کنترل مؤثر اقتصاد را بهدست گرفتند و طبقه سرمایهدار بومی که عمدتاً تحت تسلط حزب اتحادیهگرا بود جای خود را بهمدیران و کارگزاران داد. نشانه نمادین این گذار را میتوان در سال ۱۹۶۳ یافت که ترنس اونیل اصلاحگرا جانشین لرد بروکبورگ شد که بهطرفداری از شدت عمل شهرت داشت. فرایند مشابهی در جنوب بهوقوع پیوست. بعد از سال ۱۹۵۲ سین لماس (Sean Lemass) مشتاقانه از سرمایهگذاری خارجی استقبال کرد و متعاقب آن تغییر مشابهی در کنترل اقتصادی جنوب هم بهوجود آمد.
اکنون سرمایه بریتانیائی و شرکتهای چندملیتی بر هر دو دولت مسلط بودند. چنین بهنظر میرسد که این تغییرات منجر بهفشاری شد برای لیبرالی کردن رژیم شمال و نزدیکی بین شمال و جنوب. چنین وضعی موقعیت ایرلند بهطور کلی را تثبیت میکند. اخیراً سومین مبارزه IRA در تاریخ کوتاه شمال بهپایان رسید. فشار در ۶ استان هم در حال رشد بود. صنایع جدید مقدار معینی از ترقی را موجب شد. این صنایع کمتر بهمهارتهای مهندسی سنتی بستگی داشت. و در نتیجه در مورد کاتولیکها بهشدت سابق تبعیض قائل نمیشوند. جمعیت کاتولیکها در نتیجهٔ فرصتهای بهتر شغلی و تأثیرات آموزش رایگان بعد از جنگ و نقطهنظر مساعد رسانههای گروهی، اعتماد بهنفس نوینی پیدا کردهاند از این رو جنبش حقوق مدنی که در سال ۱۹۶۸ گسترش یافت ابتدا طالب اصلاحاتی درون دولت ایرلند شمالی بود.
جنبش حقوق مدنی بهجنبش تودهئی سهمگینی بدل شد که علاقمندی و پشتیبانی شدید ۲۶ استان را هم بهدست آورد. رسانههای گروهی و صاحبان صنایع بزرگ بهحکومت ستورمونت فشار آوردند که اصلاحاتی انجام دهد. اما فرایندی که بهکارگران کاتولیک اعتماد بهنفس بیشتری میداد برتری ناچیز طبقهٔ کارگر پروتستان را بهمخاطره میانداخت. مقاومت منفی پروتستانها اندکی قبل از سال ۱۹۶۴ و ۱۹۶۶ کاملاً عیان شد. چنین عصیانهائی بر علیه اونیل حتی قبل از شروع جنبش حقوق مدنی بهوقوع پیوست. چشمانداز اصلاحات جدی، خردهبورژوازی و طبقهٔ کارگر پروتستان را واقعاً ترساند و در نتیجه مقاومت منفی در همهٔ ابعادش بهشدت آغاز شد. دو وزیر اتحادیهگرا، اونیل و چیچستر کلارک، برکنار شدند، بحران ادامه یافت و سرتاسر ایرلند را فراگرفت در نتیجه ضرورت یک بازسازی عظیم و واقعی برای شکستن این وضع کاملاً روشن شد. بریتانیا مجبور شد که مستقیماً دخالت کند. در سال ۱۹۷۴ آنها قدرت اجرائی مشترکی سر کار آوردند که میتوان آن را تلاشی ظریف برای اصلاح و بازسازی دولت ایرلند بهشمار آورد. این قدرت اجرائی را حکومتهای لندن و دوبلین، صنایع بزرگ، مهمترین حزب کاتولیک شمال، و بهشکل کاملاً آشکاری گروههای اتحادیهگرا پشتیبانی میکردند این قدرت اجرائی میتوانست در باب مسأله اتحاد ایرلند امتیازاتی بدهد که بیش از آن چیزی بود که هر حکومتی که در دوبلین بهقدرت رسیده بود، میتوانست بدهد. با وجود این قدرت اجرائی را مقاومت منفی طرفداران سرنگون کرد. سقوط قدرت اجرائی و نوسانات بعدی حزب اتحادیهگرا، بر علیه اشتراک قدرت نشان داد که دولت شمالی اصلاح پذیر نیست و هر استراتژی که بر اساس اصلاح تدریجی بنا نهاده شود محکوم بهشکست است. پشتیبانی توده برای مقاومت در برابر انقلاب ملی، بر اساس تداوم نظام برتریطلبانهٔ پروتستانی بنا شده بود. ۵۰ سال حکمرانی ستورمونت آن نظام را تحکیم بخشیده و از آن چنان سنگری ساخته بود که خود تبدیل بهیک دولت شده بود. حکومت بریتانیا دریافت که هر گونه اصلاح ریشهئی بهقیمت نابودی این نظام تمام خواهد شد. در نتیجه بریتانیا که قادر نبود دولت را اصلاح کند مجبور شد که بیش از پیش از دولت موجود دفاع کند.
همان وقت عکسالعمل و مقاومت در برابر مبارزه برای حقوق مدنی آغاز شد و حمله بهمحلّههای کاتولیکنشین در سال ۱۹۶۹ آغاز شد دخالت ارتش انگیس برای نجات رژیم و نقش فزایندهٔ سرکوبگر این ارتش مبارزه اصلاحگرای حقوق مدنی را بهیک مبارزه مستقیم نظامی برای برانداختن دولت مبدل ساخت. بهمجرد این چرخش که بهطور فزایندهئی مبدل بهبرخورد مستقیم با نیروهای انگلیسی شد، حکومت جنوب فعالانه بهکمک بریتانیا شتافت. مبارزه اکنون فقط یک هدف داشت و آن هم پایان دادن بهکنترل امپریالیستی در هر دو پارهٔ ایرلند بود.
من معتقدم که این یک مبارزهٔ ضدامپریالیستی است قبلاً بحث کردهام که دولت شمالی را امپریالیسم بهوجود آورد و این دولت فاقد هر گونه اعتبار دموکراتیک است. دولت جنوب نتیجهٔ سازش با امپریالیسم در قالب یک قرارداد است: منافع امپریالیسم از آن زمان تا کنون تغییر یافته است اما فکر میکنم که امپریالیسم هنوز مسلط است.
اگر چه شمال بهمرکز مهم صنایع فیبرسازی بدل شده است و در بیست سال اخیر سرمایهگذاری عظیمی در تأسیسات زیربنائی آن انجام شده است اما اهمیت اقتصادی آن کاهش یافته است. اگر چه دیگر ارزش اقتصادی آن بهسختی میتواند هزینهٔ عملیات نظامی فعلی و کمکهای عظیم را که برای تداوم وضع فعلی لازم است، توجیه نماید. از طرف دیگر هرچند که در بیست سال اخیر سرمایهگذاری بریتانیائی و شرکتهای چند ملیتی در جنوب در ابعاد متعددی افزوده شده و جنوب بهعضو کامل EEC مبدل شده است اما نظام سیاسی جنوب با پیروزی جمهوریخواهان در ۶ استان از درون میلرزد، بنابراین، بهگمان من حفظ کنترل در دوبلین یکی از اهداف مداخلهٔ بریتانیا در شمال است.
البته مسأله تثبیت [اوضاع] هم مورد نظر است. آشوب در ایرلند ممکن است بهظهور یک رژیم ناسیونالیست چپگرا منجر شود. چنین رژیمی میتواند تأثیر مخربی بر بریتانیا و سایر کشورهای سرمایهداری اروپا که در کشور خود هم دچار دردسرند، داشته باشد. یک خیزش اندک انقلابی در پرتقال آنها را بهسختی ترساند و اما بریتانیا حداقل این شانس را دارد که [نقطهٔ پرآشوب] در کنارش قرار دارد. البته ملاحظات استراتژیک هم مؤثر است. ایرلند هنوز اهمیت استراتژیک قابل ملاحظهئی دارد. محافظهکاران راستگرا که از حضور کوبا در دریای ایرلند سخن میگویند ممکن است دربارهٔ قدرت چپ در ایرلند، اغراق کنند. اما شکی نیست که صدای آنها انعکاس هراسی است که بخشهای اساسی ارتش بریتانیا و طبقهٔ حاکمه سنتی را فرا گرفته است.
همهٔ این مسائل دلایل قانعکنندهئی فراهم میکند که حضور ارتش بریتانیا در ایرلند شمالی توجیه شود. بنابراین دیگر مسأله حفاظت اقلیت کاتولیک یا انفکاک بخشهای متخاصم چندان مورد نظر نیست. بنا بهاین دلایل من معتقدم که حکومت بریتانیا قصد ندارد که از کنترل شمال دست بکشد مگر آن که مجبور شود.
موقعیت فعلی ایرلند شمالی چگونه است؟
صفآرائی طرفداران امپریالیسم نیروی سهمگینی را تشکیل میدهد، یعنی آن که در کنار ارتش بریتانیا این نیروها سازمان یافتهاند: بخشهای مهمی از جمعیت پروتستان در RUC و گردان دفاعی اولستر (UDR) گروههای جنایتکار دست راستی از قبیل UDA و UVF که از نقطهنظر سیاسی نماینده حزب اتحادیهگرای رسمی و حزب اتحادیهگرای دموکراتیک پیسلی.
بعضیها میگویند که UDA و UVF گونهئی از طبقهٔ کارگر پروتستان و معادل پروتستانی IRA موقت است و در نتیجه بالقوه متحدین دشمنان «وضع موجود»اند این قیاس بر اساس خامترین برداشت استوار است. مثلاً بر این پایه که طرفداران قانون از طبقهٔ پائین و معمولاً لومپن پرولتاریا یا نیمهجنایتکارند. مثل اینست که در الجزایر OAS و FLN با هم مقایسه کنیم. در حقیقت طرفداران قانون (یعنی UDA/UVF) دوشادوش ارتش بریتانیا میجنگند و حکومت بریتانیا در عمل همواره میان خشونت آنها در طرفداری از دولت و مبارزات ضددولتی IRA تفاوت قایل میشود. این مسایل را میتوان در طرح قضیه در دادگاه اروپائی استراسبورگ مشاهده کرد. UDA و UVF آگاهانه طرفدار امپریالیسماند. و سابقهٔ خدمتی اعضای آن نشان میدهد که قبلاً در ارتش امپراتوری خدمت کردهاند. این دو سازمان با جبهه ملی در ارتباطاند. آنها نمایندهٔ ارتجاعیترین و فرقهگراترین عناصر جمعیت پروتستاناند. و هیچ پایهئی برای همکاری آنها و سازمانهای ضدامپریالیستی وجود ندارد.
از سال ۱۹۷۲ و علیالخصوص در دو سال اخیر، حکومتهای دوبلین بهنفع نیروهای طرفدار امپریالیسم دخالت کردهاند. حکومت فعلی بزرگترین حمله بعد از جنگ داخلی را بر ضد IRA انجام داده است. گمان میکنم این تمایل را این گونه میتوان توضیح داد که با وابسته شدن کامل اقتصاد جنوب بهسرمایهٔ خارجی منافع دولت کاملاً با منافع بریتانیا یکی شده است. باری این وضع ضربتی جدی بر IRA وارد کرده است و در نتیجه این سازمان را از یک پایگاه امن در ۲۶ استان محروم کرده است.
ضدامپریالیستها بعد از اعلام [لایحهٔ] توقیف در سال ۱۹۷۱ توانستند نیروهای قابل ملاحظهئی را بسیج کنند. آنها جنبش تودهئی را سازمان دادند که طیف وسیعی از گروههای سیاسی و کمیتههای عملی محلی را در بر میگرفت که نماینده بخش عظیمی از جمعیت کاتولیکها در شمال بود. بهموازات مبارزه تودهئی، دو جناح IRA مبارزات وسیع نظامی را بهراه انداختند. در جنوب پشتیبانی عظیمی از آنها به عمل آوردند که میتوان سوزندان سفارت بریتانیا پس از یکشنبه خونین را نشانهٔ آن خواند.
قدرت و قاطعیت جنبش ضدامپریالیستی، ستورمونت را بهحالت تعلیق درآورد. این جدیترین ضربهئی است که بعد از سال ۱۹۲۲ بهدولت شمال و بهکنترل بریتانیا در ایرلند وارد کردهاند. اما از آن زمان بهبعد نیروهای بریتانیا بهآهستگی ابتکار عمل را از نو، بهدست گرفتند. هر چند سختگیری و فرقهگرائی ذاتی متفقین اتحادیهگرای آنها سبب شده است که آنها نتوانند با بهوجود آوردن نهادهای جدیدی که برای طبقه متوسط کاتولیک شمال قابل قبول باشد، موقعیت را تثبیت کنند.
جنبش ضدامپریالیستی برای عقبنشینی چندین دلیل داشت. فکر میکنم عمدهترین آن پایهٔ اندک و محدود آن است، غالباً فقط اقلیت کاتولیک شمال از جنبش پشتیبانی میکنند و [جنبش] کوشش اندکی بهکار میبرد یا اصلاً کوششی نمیکند که (ابتدا بههر قیمتی) پشتیبانی تودههای هوادار جنوب را بهدست آورد. مبارزه حتی در میان اقلیت شمال هم پایهٔ روشن طبقاتی ندارد و اغلب بر احساسات ملی یا عکسالعمل [مردم] علیه تبعیض یا وحشیگری ارتش تکیه میکند. بنابراین مبارزین خود را از اسلحه قدرتمند کنش طبقهٔ کارگر محروم کردهاند بهویژه در برابر خستگی و سرخوردگی از جنگ آسیبپذیرند.
عامل مؤثر و مهم اینست که مبارزه را خاصه بعد از سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۳ عمدتاً بر پایهٔ نخبهگرائی نظامی رهبری کردهاند و تودهها را فقط وقتی بهکنش فرا خواندهاند که چریکها بهپشتیبانی نیاز داشتند، و در موارد [دیگر] از آنها سودی نجستهاند. این مسأله را طبیعتاً میتوان از سیاست سازمان رهبریکننده در مبارزه استنتاج کرد. موقتیها (IRA) اغلب ناسیونالیستهای خردهبورژوای چپگرا هستند و بنابراین بهعنوان یک طبقه، نمیتوانند با طبقه کارگر یکی شوند و نیز اهمیت کنش تودهای را درک میکنند. من تهمتهائی را که بهپرووسها (Provos) بهعنوان فاشیستهای سبز وارد میکنند کاملاً رد میکنم. اینان بههیچ وجه چنین نیستند. در حقیقت برنامه آنها خصلت سوسیال دموکراسی معتدل را دارد و آنها اخیراً روابطشان را با جنبشهای رهائیبخش جهان سوم گسترش دادهاند و خود را پارهئی از این سنت [مبارزه] میپندارند. بهنظر میرسد که بسیاری از کشورها با موفقیت مبارزات ضدامپریالیستی را بر پایهئی نخبهگرایانه دنبال میکنند اما بعید است که این روش در کشور صنعتیشده و شهریشدهئی مثل ایرلند هم قرین موفقیت باشد در ایرلند چنین مبارزهئی مطمئناً سوسیالیزم را تحقق نخواهد بخشید.
به هر حال بهرغم همهٔ این مسائل بریتانیا بههیچ وسیلهئی نمیتواند IRA یا مقاومت تودهئی را درهم بشکند یا آن که موقعیت را در شمال تثبیت کند. شرایط فعلی سیاسی بهویژه به«پات»[۱] شدن میماند. چنین بهنظر میرسد که بریتانیائیها هرگونه کوششی را در راه اصلاح ساختاری، رها کردهاند و استراتژی آنها فرایندی است مبنی بر فرسایش آرام IRA، بریتانیائیها در عین حال میکوشند که بهتدریج اتحادیهگرایان رسمی را بهقدرت بازگردانند و بههمراه آن امتیازات اندکی بهطبقهٔ متوسط کاتولیک بدهند که SDLP نماینده آن است.
من معتقدم که در ایرلند مبارزه ضدامپریالیستی اصیلی جریان دارد. سوسیالیستهای بریتانیا و ایرلند باید از آن بهمثابه پاره مکملی از مبارزه سوسیالیستی پشتیبانی کنند. خاصه آن که مسئله تقسیم کارناوالی از ارتجاع بهراه انداخته است و تا وقتی که [این کارناوال] باز نایستد برخورد فرقهگرایانه خونین در شمال باز نخواهد ایستاد. تاریخ بهما نشان داده است که مبارزه برای حقوق مدنی یا مبارزه رهبران اتحادیههای کارگری محلی که شعارشان «زندگی بهتر برای همه» است، از قبل محکوم بهشکست است چرا که دولت شمال ذاتاً فرقهگرا است و اصلاحشدنی نیست. وانگهی این گونه مبارزات مسأله امپریالیسم را هم فراموش کرده است.
در ایرلند سوسیالیستها میبایست برای ساختن طبقهٔ کارگری بکوشند که مجهز بهآگاهی طبقاتی باشد و سپس آن را بهعنصر رهبریکننده مبارزه ضدامپریالیستی بدل سازند. همچنین سوسیالیستها در آنجا میباید برای ساختن حزب مارکسیستی مستقلی کوشش کنند که طبقه و مبارزه را رهبری کند.
به گمان من مبارزه مدتی طولانی ادامه خواهد داشت و فکر میکنم تا وقتی که تودههای جنوب و بهویژه طبقهٔ کارگر وارد مبارزه نشوند موفقیتی بهدست نخواهد آمد. طبقهٔ کارگر فقط وقتی وارد مبارزه میشود که [اهداف] مبارزه مبتنی بر سیاست طبقهٔ کارگر باشد. یعنی آن که هیچ پیشرفتی انجام نخواهد شد مگر وقتی که عنصر سوسیالیستی در کل جنبش قدرت بگیرد. بههر حال این یک رؤیای ناممکن نیست. ارتباط بسیار روشنی میان نبرد طبقاتی در جنوب که برخورد اقتصادی مستقیمی است با امپریالیسم و نبرد مستقیمتر در شمال وجود دارد. اما اعتقاد من بر آن است که مبارزه ضدامپریالیستی را باید بر بنیاد طبقهٔ کارگر بازسازی کرد و در عین حال معتقدم که مبارزه روزمره با اختناق و وحشیگری ارتش و غیره را هم باید ادامه داد.
متأسفانه بهخاطر ساخت درونی نظام که پروتستانها در آن موقعیت برتری دارند، در مورد برتری موقعیت پروتستانها امید زیادی بهمداخلهٔ کارگران پروتستان در مبارزه ضدامپریالیستی بخش اندکی [از آن] نیست. اما ممکن است که بخش عمدهئی بهویژه در مواقع رکود بهآگاهی اتحادیهای[۲] [Trade Union Consciousness] برسند و همین آگاهی سبب آن شود که آنها در مسأله ملی بهشکل مؤثری موضع بیطرفانه بگیرند.
به نظر من در بریتانیا سوسیالیستها باید از خواست خروج فوری گروههای نظامی بریتانیا پشتیبانی کرده و از استقلال برای کل ایرلند جانبداری کنند. منظور من از خروج فقط خارج کردن گروههای بریتانیائی و آوردن RUC و UDR بهجای آنها نیست یعنی مراد آن نیست که بهجای سربازان بریتانیائی گروههائی بیایند که بریتانیائیها از آنها حمایت میکنند. بلکه منظور من قطع کامل روابطی است که بهاین نوع مسائل بستگی دارد.
رایجترین دلیلی که علیه تقاضای خروج نیروها میآورند آن است که در پی چنین کاری حمام خون بهراه خواهد افتاد. مدعیان این نظریه فرض میکنند که گروههای بریتانیائی نوعی نقش بیطرفانه پاسداری از صلح را در شمال ایفا میکنند. این مسأله حقیقت ندارد. تقریباً همهٔ عملیات نیروهای بریتانیائی ناظر بهخلع سلاح و خرد کردن مقاومت جمهوریخواهان است. آنها فقط وقتی علیه طرفداران قانون عمل میکنند که فعالیت اینان اهداف مشترکشان یعنی شکست دادن IRA را بهخطر بیندازد. در عین حال نیروهای امنیتی محلی پشت سر گردانهای [بریتانیائی] تا بن دندان مسلحاند. گردانهای بریتانیائی هرچه بیشتر در ایرلند شمالی بمانند طرفداران قانون موقعیت مستحکمتری خواهند داشت. ثانیاً اگر یکباره اعلام کنند که گردانهای بریتانیائی در حال خروج از ایرلندند بسیاری از مردم را وادار میکنند که دوباره بهشکل جدی درباره [وضعیت] بیاندیشند. ممکن است که بخش عظیم پروتستانها آماده شوند تا با اقلیت ایرلند بهطور کلی راه بیایند و در نتیجه فقط یک اقلیت باقی میماند که دست بهجنگ بزند. فرایندی شبیه بهاین در سال ۱۹۷۲ وقتی که مسأله وحدت ایرلند در دستور روز قرار گرفت، اتفاق افتاد. این مسأله میتواند بهشکل قابل ملاحظهئی امکان جنگ داخلی را از بین ببرد. ثالثاً مقاومت در برابر تقاضای اخراج نیروهای بریتانیائی از ایرلند میتواند [پایان] روزهای جهنمی را بهعقب بیاندازد. این چهارمین مبارزه IRA در تاریخ شمال است. مبارزه برای برانداختن دولت بهشکل اجتنابناپذیری ادامه خواهد یافت تا موفق شود. در این میان، عده کثیری کشته خواهند شد.
رابعاً بهترین تضمین قتل عام نشدن کاتولیکها در شمال استفاده از بریگادها و تشکل و مسلح کردن سازمانهای دفاعی تودهئی محلههای کاتولیکنشین است. ارتش بریتانیا با سرکوب همهٔ گروههائی که از خود دفاع میکنند و با هجوم مدوام برای خلع سلاح گروههای مسلح (خواه برای دفاع از خود مسلح شده باشند و خواه برای حمله)، از این امر جلوگیری میکند. ارتش بریتانیا پشتیبان دولت کوچک فرقهگرای ایرلند شمالی است و بهاین دولت اجازه میدهد که تا زندگی سیاسی ایرلند را عقب نگهدارد و آن را مسموم کند. این دولت را باید سر بهنیست کرد.
دلیل ناگزیر دیگری وجود دارد که این مسأله را توجیه میکند که چرا سوسیالیستها در بریتانیا میباید برای خارج کردن فوری نیروها از ایرلند شمالی بجنگند. این مبارزه طولانی زندگی سیاسی این سوسیالیستها را مسموم میکند و آن حقوق دموکراتیک را که در بریتانیا بهخاطر کسب آن کوششهای سختی بهکار بردهاند، از درون میپوکاند. در حال حاضر جلوگیری از اعمال تروریستی بهدنبال خود بازداشت بیمحاکمه، اخراج و پیگرد فعالیتهای سیاسی را بهارمغان آورده است که همه آنها فقط دربارهٔ ایرلندیها اجرا نمیشود. کتک زدن و [اعمال] روشهای فرعی دیگر علیه مظنونین، یک عمل پیش پا افتادهئی شده است. زندانیان سیاسی با وحشیگری هراسناکی روبرواند. بخش ویژه بهشکل عظیمی گسترش یافته است. ارتش بریتانیا بسیار سیاسی شده است و عده زیادی از سربازان سابق که وحشیگری را در طول خدمت در شمال آموختهاند بهخیابانها ریخته و در آغوش جبهه ملی فرو رفتهاند. انعکاس جنگ شمال دولت جنوب را بهدولتی نیمهپلیسی بدل کرده است. سوسیالیستهای بریتانیائی قبل از این که چنین بلائی بر سر مملکت خودشان نازل شود میباید فوراً دست بهعمل بزنند.
پانویسها
- ^ مراد وضعیتی است در بازی شطرنج که طرفین بهخاطر نحوه قرار گرفتن مهرهها دیگر قادر بهادامهٔ بازی نیستند. بیآن که هیچکدام بازی را باخته باشند.
- ^ در تقابل با آگاهی طبقاتی که سوسیالیستها برای تحقق آن از طریق ایجاد حزب پیشگام میکوشند.