محاکمه و اعدام حاج شیخ فضلالله مجتهد نوری: تفاوت بین نسخهها
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
[[Image:35-145.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۴۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۴۵]] | [[Image:35-145.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۴۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳۵ صفحه ۱۴۵]] | ||
− | + | {{کوچک}} | |
− | + | :به دنبال مطلب آقای دکتر فریدون آدمیت، یکی از خوانندگان گرامی ما چند صفحه از کتابی را که به نقل بخش اصلی ادعانامهٔ دادگاه انقلابی در مورد شیخ فضلاللـه نوری پرداخته برای ما فرستاده است که عیناً به چاپ میرسد. متأسفانه ایشان قید نکردهاند که این صفحات از کدام کتاب برداشته شده. | |
− | + | {{پایان کوچک}} | |
− | |||
---- | ---- | ||
سطر ۱۹: | سطر ۱۸: | ||
روز دوم فتح طهران، محکمهٔ انقلابی در عمارت جنوبی میدان توپخانه با عضویت رؤسای مجاهدین تشکیل گردید و بههمان نحوی که صنیع حضرت و آجودانباشی را محاکمه کردند و بهدار زدند حاج شیخفضلاللـه را هم حاضر و محاکمه نمودند. | روز دوم فتح طهران، محکمهٔ انقلابی در عمارت جنوبی میدان توپخانه با عضویت رؤسای مجاهدین تشکیل گردید و بههمان نحوی که صنیع حضرت و آجودانباشی را محاکمه کردند و بهدار زدند حاج شیخفضلاللـه را هم حاضر و محاکمه نمودند. | ||
− | دادستان آقا شیخابراهیم زنجانی مجتهد [بود] که در نجف زمان تحصیل با مرحوم آقای حاج | + | دادستان آقا شیخابراهیم زنجانی مجتهد [بود] که در نجف زمان تحصیل با مرحوم آقای حاج شیخفضلاللـه همدوره بودهاند. چون ادعانامه دارای مقدمه طولانی بود و درجش هم چیزی بر معلومات خوانندگان اضافه نمیکرد لذا از آن صرفنظر [شد] و اصل ادعانامه را که دادستان از محکمه تقاضای اعدام متهم را نموده ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز میگذراند. |
{{ستاره}} | {{ستاره}} | ||
سطر ۱۰۲: | سطر ۱۰۱: | ||
به محض رسیدن به پای چوبهٔ دار، دو نفر از مجاهدین طناب را به گردن محکوم انداخته و او را بالا کشیدند... | به محض رسیدن به پای چوبهٔ دار، دو نفر از مجاهدین طناب را به گردن محکوم انداخته و او را بالا کشیدند... | ||
− | |||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۳۵]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۵]] | ||
+ | [[رده:مقاله]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۵ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۰۷
- به دنبال مطلب آقای دکتر فریدون آدمیت، یکی از خوانندگان گرامی ما چند صفحه از کتابی را که به نقل بخش اصلی ادعانامهٔ دادگاه انقلابی در مورد شیخ فضلاللـه نوری پرداخته برای ما فرستاده است که عیناً به چاپ میرسد. متأسفانه ایشان قید نکردهاند که این صفحات از کدام کتاب برداشته شده.
روز دوم فتح طهران، محکمهٔ انقلابی در عمارت جنوبی میدان توپخانه با عضویت رؤسای مجاهدین تشکیل گردید و بههمان نحوی که صنیع حضرت و آجودانباشی را محاکمه کردند و بهدار زدند حاج شیخفضلاللـه را هم حاضر و محاکمه نمودند.
دادستان آقا شیخابراهیم زنجانی مجتهد [بود] که در نجف زمان تحصیل با مرحوم آقای حاج شیخفضلاللـه همدوره بودهاند. چون ادعانامه دارای مقدمه طولانی بود و درجش هم چیزی بر معلومات خوانندگان اضافه نمیکرد لذا از آن صرفنظر [شد] و اصل ادعانامه را که دادستان از محکمه تقاضای اعدام متهم را نموده ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز میگذراند.
***
وقتی که شدت ظلم و جور مقتدرین و عالمنمایان با احکام ناسخ و منسوخ و ناحق ایشان و تعطیل احکام اسلام و هرجومرج امور خاص و عام در ایران به نهایت شدت رسید، عموم خلق علاج را بهمشروطیت دولت دیدند که اساس آن این است که تصرفات امرا و عالمنمایان و پادشاه در نفوس و اعراض و اموال خلایق بهطور دلخواهِ مطلق نبوده حدی در تصرف پادشاه و حکام و امرا و دیگران باشد و احکام همیشه چنانچه در اسلام مقرر است فرقی بین سید قرشی و غلام حبشی نگذارده در حق همه جاری شود.
از این که وقتی مقتدرین مرتکب فساد بشوند منعی نباشد ولی ضعیفان در مقابل مجازات شوند، و همیشه در کمال راحت و معبودیت دسترنج دیگران را کرانه به مصرف عیش و نوش رسانیده و ایشان را در ذلت و بدبختی نگاه داشته و همیشه آنها را برای حفظ خود بهمیدان نیستی روانه مینمایند، لذا باید جمعی از عقلا از طرف مردم جمع شده و مشاوره در اصلاح امور مملکت و معیشت و حفظ آب و خاک و دفع تعدی متعدیان نموده و نگران باشند که آنچه مردم بهعنوان مالیات برای حفظ امنیت میدهند به مصرف عیاشی نرسد.
مظفرالدین شاه و بعد از او محمدعلیشاه مخلوع این استدعای ملت را قبول کرده قانون و عهدنامهٔ اساسی را امضاء کردند و جنابعالی هم با چند نفر از معروفین علما در استحکام این اساس دخالت داشته و زیاده از هشت ماه اغلب خودتان حاضر مجلس شورای بودید و با حضور شما و جمعی دیگر مواد قانون اساسی نوشته شده و با تصحیح شما انجام گردیده چه شد که ناگهان شق عصای امت نموده ایجاد خلاف میان مردم نموده و علم مخالفت بلند کرده جمعی از اشرار را بهدور خود جمع کرده و مفسد عظیم و علت اولیهٔ خونریزی پنجاه هزار نفر نفوس ایرانی بیگناه و هتک اعراض و رعب قلوب و سلب بیشتر از صد کرور اموال و تخریب آبادیها گردیدید؟
اگر این عنوان حرام بود، چرا خود هشت ماه در استحکام آن کوشیدی؟ و اگر حلال و واجب بود، چرا با آن شدت مخالفت نمودی و مردم را بهضدیت یکدیگر دعوت فرمودی؟ چرا بعد از اینکه اظهار مخالفت کردی مکرر به تو نصیحت کردند، یک شب خود من بودم در خانهٔ میرزا سید محمد طباطبائی، و سید عبداللـه بهبهانی هم با بیست و پنج نفر از معتبرین وکلا حاضر بودند که قسم غلیظ و شدید در حضور کلاماللـه مجید یاد کردید که خیانت بهملت نکرده و همیشه موافقت با مشروطیت نمائید.
چه شد که بعد از چندی مجدداً قسم و تعهد را شکسته ندای فساد دادی و چادر مخالفت زدی، بعد جماعتی را گردآورده گفتی خلاف من فقط در سرِ آن یک مادهٔ قانون اساسی است، که باز جمعی همان ماده را برداشته در خانهٔ خودت آوردند، بنده هم بودم، و بهاتفاق بیست نفر از وکلا مدلل کردیم که همان ماده، همانطور که نوشته شده، باشد باز قرآن حاضر کرده قسم مؤکد یاد کردید که دیگر ابداً مخالفت نکنی و فردایش بهمجلس بیائی.
بهناگاه قسم و عهد را شکسته و بهحضرت عبدالعظیم رفتی، کتباً و نطقاً چه افترا[ها] که بهوکلا نزدی! چه فساد بود که نکردی! بهچه دلیل بیدین و دهری خواندی؟ آیا تصور کردی که در قانون انتخابات به عموم اهل ایران دستورالعمل داده شده که هر کس را متدین و امین دانند انتخاب نکنند؟
آیا همهٔ مردم بیدین و ایمان بودند که بابی را انتخاب کردند؟ یا سایرین غیر بابی بودند و در میان خود امین را غیر بابی نیافتند؟ یا این که خاصیت دیوارهای بهارستان بود که کسانی که آنجا آمده بودند بعد از چند ماه بهواسطهٔ پولهائی که شما گرفتید بابی شدند؟
در حضرت عبدالعظیم هر مجمع فساد که شد شما رئیس آن بودید. جمعی از اوباش مفتخوار را از چند هزار تومان تا چند دینار خرج میدادید؛ آیا این پولها را که به شما داده بود که فساد کنید؟ آیا از خود میدادید؟ اگر از خود میدادید جنابعالی هم مثل من از عتبات در حال فلاکت عودت کردید، این پول را از کدام تجارت و یا صناعت یا کسب گرد آوردید؟ بهچهدلیل در پیش چشم خودت فقرا و ضعفا و ایتام با کمال عسرت معیشت میکردند و تو این اموال فقرا را ضبط کرده زیاده از عیش با وسعت در چنین مقام بهاشرار میدادی ؟
اگر شما مشروعیت را حرام دانستید، دیدید که عموم علماء مرجع تقلیدِ عتبات و سایر بلاد اسلام ایران، جز چند ریاستطلبِ دنیاپرست، همه آن را واجب دانستند، و اقلاً نُه عشرِ مردم ایران در طلب آن جان میدادند. آیا ممکن است حرمت چنین چیزی ضروری دین باشد تا منکر آن کافر و مرتد و مستحق قتل گردد؟ نهایت این که بیانصافی کرده میگفتند مسألهٔ خلافی است، رأی من این است که باید تائید مقتدرین و ظلام کرد. در چنین مسألهٔ خلافی مخالفت آن عاصی نیست تا چه رسد بهآن که کافر باشد.
بعد از آن که آن مقدار پولها که گرفتید در حضرت عبدالعظیم بهمصرف فساد رسانیدید، نمیدانم چقدر ذخیره کردید؟ و بالاخره از آنجا مأیوس شدید. این حرام که میگفتید، کمکم حلال شد و سکوت جایز گردید، زیرا شما تابع اشارات بودید. در واقعهٔ میدان توپخانه نمیدانم وجه ماخوذی بهچه کثرت بود که بهآن شدت اقدامات وحشیانه و متجاهرانه نمودید. خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما، آن اشرار، مستانه فریادِ «ما چای و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کرده و همه قسم رذالت و فحاشی کردند و چند نفر بیگناه را کشتند و بهاشاره و سکوت شما از درخت آویخته چشم مقتول را با خنجر در حضور عالی درآوردند. بفرمائید آن مقدار مصارف که بهآن جمعیت با شرارت صرف میشد و جنابعالی شرکت داشتید از چه محل حلال بود؟ تلگرافات افساد شما به شهرها، در تلگرافخانهها موجود است. کدام افساد و شرارت را در آن چند روز محض میل محمدعلیمیرزا فروگذار کردید؟ آیا میتوان گفت که این است حمایت اسلام؟ شما را بههرچه اعتقاد دارید قسم میدهم اگر حضرت پیغمبر یا امام علیهالسلام حاضر بودند، آن مجمع شما را بهچه نام میدادند؟
بعد از این که از فساد میدان توپخانه نتیجهٔ مطلوبه حاصل نکردید، با دستهای مخفی که هوشیاران میدیدند، در همه قسم فساد و هرجومرج در اجتماعات و انجمنها و اغتشاش بلاد و مغشوش کردن ذهن محمدعلیمیرزا و تقویت او بهمخالفت با ملت اقدام کافیه گردید.
در بیرون رفتن محمدعلیمیرزا از شهر به باغشاه، و ترتیب مقدماتِ تخریب مجلس شورا و محل امید مردم ایران بهدست شاپشال یهودی و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجدالدوله و حاجمحمداسمعیل مغازه و امثال ایشان، سر سلسله شما بودید و اکثر دستورالعملها را شما میدادید.
آیا در شکستن عهد و قسم و توپ بستن بهخانهٔ خدا و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلای مردم بیتقصیر و کشتن آن جمع کثیر، محمدعلیمیرزا را مصاب میدانستید یا مخطی؟ اگر مخطی میدانستید چرا نهی نکردید؟ و اگر قدرت نداشتید چرا مثل ملت علمِ مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمع کردن مردم و جلوگیری از منکر و رفع فساد نکردید؛ بلکه با کمال خرمی و انبساط به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تائیر شدتهائی که کردید نمودید؟
آیا قتل نفوس و گرفتاری و تبعید محترمین، تصرفات در اموال ملت که ذخیرهٔ چندین سالهٔ ایرانیان بود، و اخذ نقدی بر حکومتها و اعطاء مناسب، و تصرفات در خزانه و مالیهٔ مملکت از مالیات و گمرک و تلگرافخانه و غیره، و اتلاف اشیاء ذخیره، پامال کردن اسلحهٔ قورخانه و تقویت فرستادن علیه شهر معتبر ایران - تبریز- که چندین هزار ضعفا و عجزه و نسوان و اطفال دارد و در خانه خود نشسته هجوم بر کسی نمیکردند بلکه در مقابل زورگوئی آنها از خود دفاع میکردند؛ این فرستادن توپها و افواج و امثال رحیمخانها و بستنِ راهِ آذوقه بر مردم یک شهر، و تخریب و غارت دهات آذربایجان و هتک نسوان و تصرف در تمام امور و اموال مردم بههوای نفس بهدست محمدعلیمیرزا و مشیرالسلطنه و قوامالدوله و مجدالدوله و امیربهادر و سایر شرکاء که بودند، آیا سلطنت مشروعه عبارت از این گونه کارها است؟ اینها را شرعی و مصاب میدانستید؟
اگر شرعی نمیدانستید به خط خود نوشته بدهید. اگر شرعی نمیدانستید بهچه جهت تائید میکردید و شب و روز با مشیرالسلطنه و امیر بهادر ترتیبات میدادید؟ لامحاله مشروطیت از این حرامتر نبود. پس چرا برای منع این کارها اقداماتی نکردید، به حضرت عبدالعظیم نرفتید و به میدان توپخانه جمع نشدید و فریاد نکردید؟
در این استبداد صغیر چه پولها از مردم برای احکام و توسط و نصب احکام و اعطای مناصب گرفتید! و چه پولها از مال ملت از دست محمدعلیمیرزا گرفتید! اگر راست بگوئید، باید بیش از صد هزار تومان از این میان برده باشید. آخر این چه بیرحمی است! این مال رعیت بیچاره است. بگوئید کجا ذخیره شده؟ بدهید به هزار قسم مورد حاجت خرج کنند. این وسط چه تحریکاتی شما و امامجمعه (حاج میرزاابوالقاسم امام جمعه) با میرزاحسن تبریزی و ملاباقرزنجانی و سایر علما نمایان و اشقیا کردید!
تلگرافات و مکتوبات شما، همه را در دست دارند که القاء فساد کرده به شرکت ایشان خونها ریخته و خانهها برباد دادید و آتش به دودمانها زدید که هنوز دود آن فضا را تیره کرده. مگر این مردم بیچاره بهشما چه کردهاند؟ مگر از برکت مال و خدمات ایشان محترم و مکرم و صدرنشین و معبود و مسجود و نافذالکلمه و صاحب مال و عیش و پارک نشدید؟ آیا جزای خدمات این مردم بیچاره این بود؟.
این قتال میان لشکری که محمدعلیمیرزا و امیربهادر جمع کرده به تبریز فرستادند و در آنجا با سران ملک جنگ کردند، حکم خداوند این بود که اصلاح در میان این دو طایفه کنید. چه اصلاحی کردید؟
آیا به قدر سعی در کشتن ملکالمتکلمین و میرزاجهانگیرخان و قاضی قزوینی اقدام کردید؟ بر فرض عدم اصلاح، حکم خداوند این است که هریک از این دو دسته را یاغی بدانید با او جنگ کنید. شما آیا تبریزیها را که در خانهٔ خود نشسته بودند و یا سرداران ملت را که میخواستند به این شهر آمده مطالب خود را بگویند و جلو راه ایشان را گرفته مانع شدید، اگر اینها را یاغی میدانید پس چرا مخلوط سرباز و قزاق و الواط صنیع حضرت شده با آنها جنگ کردید؟
اگر لشکریان امیربهادر را یاغی میدانستید چرا با ملت موافقت نکرده با آنها جنگ نکردید؟ نگوئید چون عمامه داریم و زحمت و مشقت و سینه به گلوله دادن و در مقابل آفتاب در خاک خوابیدن را به سرباز دادهایم و خود باید از لذایذ متنعم باشیم. مگر حضرت پیغمبر و علی علیهالسلام عالم نبودند یا عمامه نداشتند که اسلحه برداشته جهاد میکردند؟
بعد از توپ بستن مجلس و مسجد و هتک قرآن و قتل نفوس، چه محبوبیت در دربار محمدعلیمیرزا پیدا شد که شما شب و روز و اکثر اوقات را با محمدعلیمیرزا و امیربهادر، و غالب اوقات در کالسکهٔ مشیرالسلطنه تشریف برده خلوتها کرده و نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدید؟ با آن همه قدس و مسجد و عمامه، علناً بر عداوتِ حجج اسلام و آیاتاللـه فیالانام که مرجع خاص و عام در عتبات مقدسه هستند اظهار عناد کردید بلکه تفسیق هم نمودید.
آیا مجدالدوله، امیربهادر، و ارشدالدوله را بهتر از مرحوم حاج میرزاحسین و آقای خراسانی و آقای مازندرانی تصور میکردید؟ چرا خود و امثال خودتان از ملّاهای رشوهگیر، اجتماع کرده کنکاشها برای سختگیری به مردم و اذیت عدالتطلبان مینمودید؛ آزاد حرف میزدید و هر کجا میرفتید، اما بندگان خدا را از اجتماع و مراوده با یکدیگر و گفتن حرف حق منع میکردید؟ در این سیزده ماه چهقدر سرباز و قزاق مسلح در هر معبر گماشته هر نوع اهانت و خواری به مردم کردید؟ اگر آزادی در حرکات خوب است، چرا مردم را منع میکردید؟ بد است، چرا داشتید؟
وقتی محمدعلیمیرزا اعلان کرده بود ۱۹ شوال انتخابات و افتتاح مجلس شورا است، شما امثال خودتان را که برای یک فلوس از دین و مذهب دست میکشند جمع کرده بر ضد عموم ملت ایران و تمام مسلمانان عالم و علمای عتبات و علمای بیغرض احکام نوشته و مهر زده و گفتید باید مشروطه داده نشود، مشروطه حرام است. از طرف ملت گفتید مردم نمیخواهند. با اینکه از آفتاب روشنتر است که همه عمداً از روی کنکاش محض دریافتهاند اینها جزئی وجه رذالت بود مسلماً شما حرام دانسته ردع کردید.
شما که خود را از رؤسای اسلام نامیده و میگوئید نهی از منکر میکردید. آیا چرا سایر منکرات را ردع نکردید؟ آیا این حبس و زجرها و گوش بریدن و دهان توپ گذاردن و مهار کردن و جریمهها و رشوهها و غارتها و تعرض به عرض مسلمانان و چوب بستن و شلاق زدن و شکنجه کردن و داغ نمودن و تعطیل حدود اسلام و مساجد و احکام و رشوه و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف، وصیتهای اجباری، و جمع مال فقرا و صرف تجملات و فسق و معصیتهای واضح و تعطیل مساجد، منکرات نیستند؟ چرا به نهی و ردع اقدام نکردید و مضبطه ننوشتید و فریادِ «نمیخواهم» بلند نکردید؟ همه را بر سر عدالت و حقانیت نیآوردید؟ مرتکب خَمر و هر معصیت بلکه هر کافر و مرتد در امان بود؛ ولی مشروطهخواه در امان نبودند. حتی این که مردم برای خلاص شُرور شما زیر بیرق فرنگیها و کفر رفتند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند، معذلک امان نیافتند. مثل دوستداران اهل بیت در زمان معاویه.
شما گفتید مشروطهخواه واجبالقتل است و کافر است. - آیا تمام رعایای عثمانی و نُه عُشرِ ایرانی و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و افریقا، تونس، الجزایر، ترکستان، و سایر بلاد که شب و روز برای آزادی از قید عبودیت کوشش میکنند و نشر عدالت را میطلبند، همه کفار و واجبالقتل هستند جز شما و اشرار و حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد؟ نعوذباللـه من شرّالفساد! آیا شما چرا در همهٔ اقدامات محمدعلیمیرزا و امیربهادر و مشیرالسلطنه و مجدالدوله از همه پیشقدمتر و نقشهکشتر بودید؟ اِهلاک و تخریب آذربایجان و فشار به اهل طهران و جَعل اکاذیب بیپایان، مواضعه با بدخواهان ایران از اتباع خارجه و فروختنِ این مشت خاک و تنگگیری به متحصنین سفارت عثمانیه و مانع شدن مردم از تحصن و منع آذوقه از ایشان مدتی، بلکه کنکاش در قتل ایشان به ارسال مارها و عقارب و همه قسم تهدید و تعرض.
آیا شما امر کردید به شکستنِ نمرههای درهای عمارات مردم که مبلغی بهجای آنها صرف شده بود؟ آیا آنها غیر از این که مسبب هدایت جوینده میشد ضرری داشت؟ شما که این قدر دقت داشتهاید چرا از اجتماعات بر استماع نقالی و دروغپردازیها، بلکه بیعِ مسکرات و سایر معاصی را منع نکردید؟ چرا از تخریب در و دیوار و سقف مجلس شورا مانع نشدید؟
اگر مال محمدعلیمیرزا بود، تضییع مال بود؟ اگر مال دیگری بود، ظلم و عدوان؟ به چه جهت توپ بستن به خانهٔ ظلالسلطان و ظهیرالدوله و سایر خانهها و غارت اموال آنها و میرزاصالح خان حلال شد و از جناب شما اقدامی در منع دیده نشد، بلکه ترغیب و تحریم نمودید و میگفتید شما برای حفظ اسلام میروید خانهٔ خدا به کمک، تا این که ایشان موفق شده مسلمانان را بکشند؟ چه تو را واداشته بود که با آن که خود را حجةالاسلام میخواندی، شب و روز با مشیرالسلطنه و امیربهادر و مفاخرالملک و صنیع حضرت و مجلل و امثال ایشان در دربار و خانه خودت خلوت و کنکاش کنی؟ با این که خودتان معاشرت با جباران را ممنوع و خلاف شئون علمای دین بلکه از جمله اعانت به عدوان میشمردید.
چگونه ایشان حامی اسلام و علمای عتبات مخرب اسلام شدند؟ چگونه [وقتی که] کلاهنمدیها فریاد میکردند «ما دین میخواهیم، مشروطه نمیخواهیم» با ایشان بودید، اما جمعی از ولایات، که هریک را اقلاً ده هزار نفر منتخب و متدین دانستهاند، ایشان را بابی و هُرهُری و مخرّبِ شرع مینامیدید؟ چرا محمدعلیمیرزا را گول زده و مانع شدید که وفای بهعهد نکند و سبب این قدر خونریزی بزرگ در ایران و ویرانی هزاران دودمان بلکه دخولِ خارجه به خاک ایران و توحش مردمان شدید؟
اینها بهیک طرف. بدترین جنایت این که نقشهٔ قتل و دستگیری را در مقام محترم حضرت عبدالعظیم خصوصاً با آقاسیدعلی آقایزدی کشیدید، و مفاخرالملک و صنیع حضرت را با اشرارِ نابکارِ سیدکمال و سیدجمال واداشتید که شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفی آشتیانی و میرزاغلامحسین و رفیقان ایشان را با موحشترین وضعی به قتل رسانیدند. چرا با همهٔ این که دیدید تمام ولایات ایران بههم خورده و هیجان ملت از قتل جوانانِ امت به نهایت رسیده اِعلامِ عمل به قانون اساسی را میطلبند، و محمدعلیمیرزا جز قبول علاجی نداشت و اعلام کرد، باز تو از خون مردم ایران سیر نشده اصرار داشتی که حرام است، و هممسلکان خود را جمع و کنکاش داشتی که بازیها درآورده فریادِ «ما پول و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» بلند کنید؟ حتی این که تمام مردم دانستند به دستور شما صد توپ تنزیب از بازار گرفته قاطرچی و مهتر و بنا را عمامهای کردید و باطلالسحر این نقشه را بکار بردید.
چرا بعد از اعلان قانون اساسی در ماه ربیعالثانی، با آن همه زحماتِ ملت و تشکرات که از این اعلان گردید شروع شد که شورش بلاد تمام بشود، باز هم شماها – که عمده خود شما بودید – نگذاردید محمدعلیمیرزا که همهٔ بلاد از دستش رفته و طهران مانده بود، آن وقت جلبِ قلوبِ ملت کرده و بلاد را امنیت داده بهطور حقیقت اقدام به معیت کرده و فساد را خاتمه دهند؟ بلکه برای حفظ منافع خودتان سلطنت او را فدا ساخته و واداشتید تا به همان تنها کتابت قناعت کرد، ابداً تغییری به وضع استبداد و سختگیری نداد و قدمی برای مستدعیات ملت برنداشت تا بالاخره ملت مجدداً مایوس شدند و چاره را منحصر به علاج قطعی دیدند.
چرا بالاتر [از] همهٔ خیانتها طرح و نقشه ریختید که بلاد اسلام را به دست خارجه بدهید و دیگران را بر ایرانیان حکم روا سازید؟ تمام سعی شما و تهدید ملت منحصر به فروش مملکت بود که التجا به دیگران قرار دادید. در باطن اجانب را دعوت به مملکت کردید، و با کمال بشاشت و خرمی اظهار و انتشار دادید که سالدات چنین و قزاق چنان؛ مثل این که برادران عزیز خود را به مهمانی خواندهاید! البته با این نقشهٔ تو و شرکاء تو بود که محمدعلیمیرزا اقدام به جنگ اخیر با ملت کرد. و تو بزرگوار، دویست تفنگ گرفته و به دست اشرار سپرده و در خانهٔ خودت جمع و سنگربندی کردی که ملت را بکشی و از هر نوع اقدام مضری کوتاهی نکردید. به چه دلیل اسلحهٔ ملت را به تصرف اشرار داده و آنها را تحریص به قتل ملت کردید؟ چرا تو با همدستان معیت، و محمدعلیمیرزا را اقلاً در آخر وقت دعوت نکردی که لامحاله شرف یک دودمان سلطنت را نبرده پناه به دولت اجنبی نبرد و لامحاله با ملت معیت کند و یا تسلیم ملت شود؟ آیا این ملت نجیب گمان داشتی با او محترمانه معامله نکنند؟ یااین که یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ؟
***
اتهامنامه در یک محیط بهت و سکوت قرائت شد. حاج شیخفضلاللـه به دقت به مندرجات آن گوش میداد. پس از خاتمهٔ قرائتِ ادعانامه یا اتهامنامهٔ مذکور، چند دقیقه صحبتی به میان نیامد. همه منتظر بودند که شیخ در مقابل اتهامات مندرجه در لایحه چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد و چگونه از خود دفاع خواهد کرد. ولی شیخ ساکت بود.
مستعانالملک - رئیس کمیتهٔ جهانگیر، که از طارع مشروطیت خود شاهد و ناظر کلیه وقایع و حوادث بود و از مردان باایمان به مشروطیت و آزادی بود و فقط چند نفری مانند مستعان با حقیقت و راستگو و باعلاقه در این راه جانفشانی و استقامت میکردند که مردم حاضر به همراهی میشدند - به شیخفضلالـه گفت که: «در مقابل اتهامات وارده که قرائت شد چه جواب میدهید؟».
مطالبی که در اتهامنامه قید شده بود بر دو نوع بود: بعضی ها به درجهئی مسلم و غیرقابلانکار بود که شیخ جواب بر رد آنها نداشت. مثلا واقعهٔ میدان توپخانه و منبر رفتن شیخ، و تکفیر کردن مشروطهخواهان، و بیدین خواندن وکلاء، و تشویق کردن الواط و اشرار و اوباش بر ضد مجلس، و یا رساله در تحریم مشروطیت که به خط خود نوشته و در همه بلاد منتشر شده بود، و همچنین تلگرافاتی که به روحانیون شهرستانها کرده بود و آنها را به مخالفت با مشروطیت تحریک نموده بود که در موقع تصرف تلگرافخانه به دست مجاهدین افتاد. و فتوائی که به امضاء خود و جمعی از علمای مستبد طهران نوشته در باغ شاه تسلیم محمدعلیشاه کرده بود، و اعلامیههائی که به امضاء خود در حضرت عبدالعظیم و مدرسهٔ مروی منتشر نموده بود و از این قبیل… دیگر، سئوالاتِ قابل دفاع بود که شیخ میتوانست رد یا انکار کند.
قسمت اول را، چون نمیتوانست تکذیب کند جواب داد: « من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوهٔ اجتهادیه و شمِ فقاهت راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی و عمل نمودم.»
وسائل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری که صنیع حضرت و آجودانباشی را به آن آویخته بودند در میدان میدان توپخانه سرپا بود. مأمورین اجرا، حکم محکمه انقلاب را به حاج شیخفضلاللـه ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفته و از پلههای طبقهٔ فوقانی عمارت توپخانه پایین [آوردند] و وارد میدان شدند.
سطح میدان، پشت بامها، ایوانها، از هزارها نفوس زن و مرد طهران پوشیده شده بود. عدهٔ زیادی مجاهد مسلح دو طرفِ راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکردند صف کشیده بودند. هیاهو و جنجال برپا بود. صدای «زنده باد مشروطه» و «مرگ بر مستبدین» فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره میکرد. محکوم فاصلهٔ میانهٔ مجلس و محل اعدام را با خونسردی کامل و متانت طی نموده با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نمیداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید.
به محض رسیدن به پای چوبهٔ دار، دو نفر از مجاهدین طناب را به گردن محکوم انداخته و او را بالا کشیدند...