«جامعه» و ارتش: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۱۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱۱: سطر ۱۱:
 
[[Image:25-138.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸]]
 
[[Image:25-138.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸]]
 
[[Image:25-139.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹]]
 
[[Image:25-139.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹]]
[[رده:کتاب جمعه ۲۵]]
+
'''ترجمهٔ: محمدعلی صفریان'''
 +
 
 +
 
 +
'''این گفتار فصلی است از کتاب سیمای پنهان برزیل که در جریان سانسور کاملاً حذف شده بود.'''
 +
 
 +
 
 +
پس از آن برخورد خونین در '''میری''' مناسبات نهضت دهقانی و ارتش سخت حساس شده بود. مسئولیت این برخورد مثل همیشه و در هر جا که نظام «تهی فوندیو» حاکم باشد، برعهدهٔ مرتجعان بود.
 +
 
 +
در آغاز به‌‌گونهٔ دیگری بود. پیش از این تشریح کردم که چگونه «جامعه دهقانی» در '''پرنامبوکو''' و در ژانویه ۱۹۵۵ پا گرفت. این، مقارن بود با وقتی که نیروهای ارتجاعی به‌‌رهبری سوسیال دموکرات‌ها و اتحادیهٔ ناسیونال دموکرات توانسته بودند یکبار دیگر، کاندیدای خود ـ ژنرال «کوردیرو د فاریاس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون '''پرستش''' Prestes Colcmn، فرماندار انتصابی دولت فدرال در ایالت '''ریو گروند دوسول''' به‌‌زمان دیکتاتوری '''گتولیو و درگاس،''' و سرانجام فرماندهٔ کل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداری ایالت تحمیل کنند. این جنتلمن چرب‌زبان نظامی و مؤسس و مبتکر اصلی "ESOLA SUPERIOR DE GUERRA" (مدرسه عالی جنگ) بعدها به‌‌صورت توطئه‌گری محیل و دشمن قسم خوردهٔ جنبش‌های توده‌ئی و دموکراتیک درآمد و خیلی زود «جامعه» در لیست سیاه او جای گرفت و سروان «'''یسوس یاردیم دِسا'''» JESUS JARDIM DE SA رئیس پلیس «'''ویتوریو دِ سانتا آنتائو'''» ـ زادگاه «جامعهٔ» گالیلیا ـ را برگزید. تا آن را در هم بکوبد. او نیز که در نیروی پلیس ایالتی از همه خشن‌تر و مستبدتر بود بی‌درنگ دست به‌‌کار شد.
 +
 
 +
یک روز شنبه در سال ۱۹۵۶، خطوط تلفن بین '''ویتوریا''' و '''رسیف''' را قطع کرد، رفت و آمد اتومبیل‌های کرایه و تاکسی را بند آورد، به‌‌قاضی دادگاه بخش دستور داد شهر را ترک کند، و بعد، همراه با یک سرجوخه و یازده سرباز مرکز «جامعه» را که من و چند دهقان در آن بودیم اشغال کرد. دهقانان مرا به‌‌ضرب ته تفنگ بیرون انداختند. و من، که به‌‌جنگی ناخواسته کشیده شده بودم، ناگزیر شروع به‌‌تیراندازی کردم. نبردی کوتاه درگرفت و من از پای درآمدم بعد آنها مرا به‌‌درون خودروئی انداختند به‌‌«رسیف» بردند؛ به‌‌این علت که نمایندهٔ انتخابی در مجمع ایالتی بودم و پاره‌ئی مصونیت‌های قانونی داشتم، دستگیری‌ام جنجالی به‌‌پا کرد. رئیس پلیس دستور داد بی‌درنگ آزادم کنند امّا مجمع ایالتی که این عمل را توهینی به‌‌خود می‌دانست برکناری پلیس و انجام محاکمه‌ئی در این زمینه را تقاضا کرد. فرماندار به‌‌تله افتاد: محاکمه ـ به‌‌درخواست مجمع ـ زیر نظر یکی از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتکاب به‌‌جرم را تأیید کرد. امّا این قاضی '''لوئیس رگوئیراکارنیرادکونها''' (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) که درستی‌اش خدشه‌نیاپذیر بود، مورد نفرت اربابان سیاسی قرار گرفت و چندی بعد، به‌‌شکل وحشیانه‌ای به‌‌دست '''آنیبال واریائو''' (ANIBAL VARJAO) شهردار '''یاباتائو''' (JABATAO)، که وکیل دعاوی یکی از مالکان و از حامیان سرسپردهٔ فرماندار بود به‌‌قتل رسید.
 +
 
 +
بعد از آن '''نلس پریرادِ آرودا''' (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضی دیگر دادگاه بخش '''ویتوریا د سانتو آنتائو''' (و همان که چند ساعتی پیش از دستگیری‌ام از شهر خارج شده بود) به‌‌اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد که پروندهٔ امر را بایگانی کند. به‌‌خاطر همین کارش ترفیع مقام یافته، رئیس شد. و پس از آن هم به‌‌پایتخت منتقل شد و اکنون هم در سمت قاضی استیناف انجام وظیفه می‌کند...
 +
 
 +
شنبهٔ بعد از دستگیری‌ام با دو تن از نمایندگان مجمع ایالتی که وعده داده بودند همراهی‌ام کنند برای شرکت در تظاهرات اعتراض‌آمیزی به‌‌'''ویتوریا''' برگشتم، در این سفر همراهانم عبارت بودند از سرتیپ '''ویریاتودِ مدیریوس''' (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم '''نادرتولدو کابرال''' (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزیل) نزدیک‌ترین بستگان و دوستانم و چند نفری از اعضای '''جامعه'''.
 +
 
 +
شهر حالت شهری اشغال شده را داشت. بیش از دویست‌ و پنجاه سرباز به‌‌فرماندهی یک افسر ارتش (سروان '''پرازرس''' PRAZERES) و پنجاه کاپانگا به‌‌رهبری '''آلاریکو بزرا''' ALARICO BEZERRA (قدرتمندترین مالک منطقه)، مرکز '''جامعه''' را محاصره کرده بودند، تا دهقانان و مردمی را که می‌خواستند در تظاهرات (که در فضایی دلهره‌آمیز برگزار شد) شرکت کنند به‌‌وحشت بیندازند. حادثه‌ای که می‌بایست به‌‌وسیله '''آلاریکو''' راه انداخته شود، علامتی بود برای قتل‌ عام من و همسفرانم، امّا این قتل‌ عام به‌‌برکت حضور ذهن یکی از نماینگان (میگوئل آرویش د آلنکار) و همت نماینده دیگری به‌‌نام '''ونزیائو ویتال''' (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا که آن‌ها سروان را در لحظه‌ئی که می‌بایست حضور داشته باشد و به‌‌نفراتش فرمان آتش بدهد به‌‌ساختمان '''جامعه''' کشاندند و در آنجا نگاهش داشتند.
 +
 
 +
در مدتی که این حوادث روی می‌داد، سرتیپ '''هنریک تکزیرالات''' وزیر جنگ بود و این سرتیپ همان کسی است که یک سال بعد با سربازانش به‌‌خیابان‌های '''ریودوژانیرو''' فرستاده شد تا کودتای جناح ارتجاعی نیروهای مسلح را درهم شکسته و رهبران حزب مخالف رئیس‌جمهوری تازه انتخاب شده و معاون او یعنی کوبیچک و کولارت، را مغلوب کند. سرتیپ '''لات''' در نتیجهٔ این اقدام وجههٔ ملی عظیمی به‌‌دست آورد و در بین ارتشیان مخالف کودتای سال ۱۹۶۴، که از طرف وزارت امور خارجه امریکا و سازمان مقتدر '''سیا''' رهبری و حمایت می‌شد، به‌عنوان مدافع راستین حقانیت قانون اساسی شناخته شد.
 +
 
 +
سعی من بر این بود که او را به‌‌ابراز نظرات قانونی‌اش در قبال '''جامعه''' وادارم و به‌‌همین منظور به‌‌'''ریودوژانیرو''' رفتم. هنوز گفت‌ و گوهای‌مان را و نیز میز تحریری را که ماکت کوچک یک چاه نفت (به نشانهٔ ناسیونالیسم اقتصادی برزیل) برآن بود، به‌‌خاطر دارم. می‌دانستم که سرتیپ «لات» و فرماندار '''کوردیرو د فاریاس''' درباب مسئلهٔ خط‌مشی اقتصاد ملی با هم اختلاف نظر کلی دارند و فرماندار از اصل تبعیت از «صندوق بین‌المللی پول» پشتیبانی می‌کند. این اختلاف نظر هر روز هم شدیدتر می‌شد. به‌رغم این واقعیت که '''لات''' کاتولیکی متعصب و دشمن کمونیسم بود، با مانورهای مطبوعاتی حساب‌ شده‌ئی به‌‌رهبری '''کارلوس لاسردا''' (CARLOS LACERDA)، نماینده مجلس فدرال و مدیر نشریه '''تریبونا دا ایمپرنسا''' (TRIBUNA DA IMPRENSA) می‌کوشیدند تا او را به‌‌مارکسیست‌ها بچسبانند. بنابراین، وقتی در آغاز گفت‌و گوهای‌مان به‌‌این نکته اشاره کرد که در شمال خاوری او را کمونیست می‌دانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتی عالی هستم، جناب وزیر».
 +
 
 +
تبسمی چهرهٔ قرمزش را روشن کرد. بعد خواست بداند که «جامعهٔ دهقانی» چیست و من خیال داشتم با آن به‌عنوان یک نهضت چه کنم. در سکوت به‌‌حرف‌هایم گوش داد و گفت: «من خوب می‌دانم که نداشتن زمین و خلع ید شدن یعنی چه... در بچگی مادرم را در این وضع دیده‌ام و بنابراین هدف‌های‌تان را خوب درک می‌کنم.»
 +
 
 +
پس از مکث کوتاهی برای آشامیدن قهوه، غفلتاً پرسید: «جامعه‌تان به‌‌ثبت رسیده؟» گفتم: بله. کاملاً قانونی است و منطبق با اصول قانون مدنی و قانون ثبت عمومی. قاضی بخشی که تشریفات آن را انجام داده '''رودلفو آئورلیانو''' (RODOLFO AURELIANO) است که کاتولیکی با ایمان و محافظه‌ کار است...» نشریه‌ئی رسمی حاوی شمه‌ای از هدف‌های '''جامعه''' و هم‌چنین اجازه قاضی را به‌‌دستش دادم. نگاهی به‌‌آن انداخت و به‌‌من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران. در این صورت از وزارت جنگ چه می‌خواهی؟» گفتم: «حالا که جناب وزیر به‌‌باشگاه افسران اشاره کردند، آنچه که من می‌خواهم این است که ارتش همان‌ طور با دهقانان رفتار کند که در گذشته با رو کردن نقش '''برده‌گیر''' برای مالکان بزرگ و برده‌داران با بردگان سیاه رفتار کرد. فقط همین. و این‌که فرماندار ایالت '''پرنامبوکو''' هم آن را بداند».
 +
 
 +
'''لات''' گفت: «اگر این تنها چیزی است که می‌خواهی خیالت راحت باشد. ارتش به‌‌'''جامعه''' احترام می‌گذارد، امّا فرماندار ایالت هم پلیس خودش و آزادی عمل مخصوص به‌‌خودش را دارد».
 +
 
 +
در اینجا با هم خداحافظی کردیم و وزیر جنگ صمیمانه به‌‌وعده‌اش وفا کرد.
 +
 
 +
پس از در آن رهبری دهقانان را در راه‌پیمائی‌های‌شان به‌‌رسیف به‌‌عهده گرفتم و از این کار دو منظور داشتم: نخست توسعهٔ آگاهی دهقانان در جهانی که در آن می‌زیستند و دوم جلب حمایت و همبستگی کارگران پایتخت، دانشجویان، روشنفکران و همهٔ گروه‌های مترقی اجتماع.
 +
 
 +
نخستین راه‌پیمایی، با شرکت ۶۰۰ دهقان، و به‌‌یادبود روز کارگر برگزار شد. این در سال ۱۹۵۷ بود. در این راه‌پیمائی دهقانان با کارگران شهری درآمیختند، با هم غذا خوردند و بام هم به‌‌مسابقهٔ فوتبال و تئاتر رفتند.
 +
 
 +
پیش از آن هیچ‌گاه دهقانان در جشن‌های روز اول ماه مه شرکت نکرده بودند؛ به‌‌همین سبب خبر آن در سراسر روستاهای اطراف پخش شد و در مطبوعات نیز انعکاس یافت. بسیاری از دهقانان شرکت‌کننده را مالکان مورد انواع آزار انتقام‌جویانه قرار دادند امّا به‌رغم همهٔ این‌ها، سال بعد، نخستین کنفرانس ایالتی دهقانان '''پرنامبوکو''' در '''رسیف''' برگزار شد. همراه با راه‌پیمائی بیش از ۳۰۰۰ '''فوریرو''' در خیابان‌ها و تشکیل جلسه‌ئی عمومی در ساختمان مجمع ایالتی که به‌‌نام '''خوآکیم نابوکو''' قهرمان بزرگ الغای بردگی، نام‌گذاری شده بود. این کنفرانس در سیزدهم ماه مه، سالروز الغای بردگی در برزیل، تشکیل شد.
 +
 
 +
پس از آن این‌گونه راه‌پیمایی‌ها، نه فقط در '''رسیف''' بلکه در اغلب شهرهای مرکزی که تا آن زمان شعبه‌های نیرومند '''جامعه''' در آنها تأسیس شده بود عمومیت یافت. این راه‌پیمائی‌ها همیشه به‌‌یادبود واقعه‌ئی تاریخی و به‌‌پشتیبانی در رویدادهای منطقه‌ئی ملی، یا بین‌المللی انجام می‌گرفت.
 +
 
 +
در ۱۹۶۰، '''جامعه''' به‌‌کاری دست زد که تا آن زمان در برزیل سابقه نداشت. دهقانان که بر اثر آژیتاسیون سیاسی به‌‌اندازهٔ کافی تهییج شده بودند، پس از شور در گروه‌های مختلف خود تصمیم گرفتند '''هنریکو تکزیرا لات''' را به‌‌نامزدی ریاست‌ جمهوری برگزینند. '''لات'''، گویندهٔ همان جملهٔ معروف و ماندنی است که «جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران».
 +
 
 +
از آن جهت که '''پرنامبوکو''' زادگاه '''جامعه''' و پایتخت آن رسیف مرکز سیاسی و صنعتی شمال به‌‌شمار می‌رفت، بدیهی بود که به‌عنوان محل کنواسیون دهقانی (که همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به‌‌همین سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از '''پارائیبا''' و '''پرنامبوکو''' به‌‌'''رسیف''' آوردیم، درحالی‌که بیش از ده هزار نفر دیگر هم در ایستگاه‌ها و جاده‌ها ازدحام کرده بودند تا جایی برای خود دست و پا کنند '''جامعه''' فقیر بود و توانائی مالی آن را نداشت که بتواند چنین جمعیتی را از مسافت‌های ۵۰ تا ۳۰۰ کیلومتری جابه‌جا کند.
 +
 
 +
آن روز رسیف شاهد صحنه‌های خیره‌کننده‌ئی بود: راه‌پیمائی خیابانی را نمایندهٔ سرتیپ '''لات لئونل بریزولا''' (LEONEL BRIZOLA) رهبری می‌کرد که فرماندار '''ریوگراند دوسول''' بود یعنی همان کسی که یک سال بعد، وقتی '''یانیو کوادروس''' (JANIO QUADROS) به‌‌نفع '''خوآئو گولارت''' استعفا داد، شهرتی به‌سزا یافت. این تظاهرات دهقانان، کارگران و روشنفکران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوری را نشان داده و به‌‌بورژوازی ارتجاعی هشدار داد که پایان عمر '''لتی فوندیو''' فرا رسیده است.
 +
 
 +
اما در حقیقت عمر '''لتی فوندیو''' به‌‌هیچ‌وجه پایان نیافته بود. تظاهرات دهقانی ما، با شعارهای عظیم آن در تأیید اصلاحات ارضی، و تصاویر شخصیت‌های سیاسی برجستهٔ برزیل و امریکای لاتین، به‌‌'''سید سامپایو''' فرماندار ایالت و از سرسپردگان '''یانیو کوادروس'''، امکان داد تا کارخانه‌داران، سوداگران و بانکداران مرتجع را گرد هم آورد و بودجهٔ مورد نیاز برای شکست سرتیپ '''لات''' را تأمین کند که به‌زعم آنان کاندیدای «'''جامعه''' دهقانی و کمونیست‌ها» بود. نتیجه آن که '''لات''' به‌‌طرز فاحشی شکست خورد. بعضی‌ها این شکست او را مربوط می‌دانستند به‌‌رفتار ملاحظه‌کارانه‌اش با '''جامعه''' نظرات ضد '''لتی فوندیو''' ئی‌اش، مخالفت آشتی‌ناپذیرش با اربابان قهوه در '''سائوپائولو''' و '''پارائیبا''' توافق آشکارش با مهاجران، دهقانان و کارگران اجیر در تصرف زمین‌های‌شان و تأسیس تشکیلات‌شان، و نیز این شکست را ناشی از فعالیت انتخاباتی‌اش میان بی‌سوادان با علم به‌‌این که ۸۰ تا ۹۰ درصد جمعیت روستائیان برزیل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، می‌دانستند.
 +
 
 +
پس از پیروزی '''کوادروس'''، اقدامات انتقامجویانهٔ سریعی علیه '''جامعه''' اتخاذ شد، وزیر جدید کشور، سرتیپ '''کورویرو دِ فاریاس''' را (بی‌هیچ تردیدی) برای اجرای این اقدامات برگزیدند. ارتش یورش‌هائی را به‌‌کلبه‌های دهقانان '''پاردیثبا''' و '''پرنامبوکو''' شروع کرد و بهانهٔ ظاهری‌اش هم تجسس برای مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع دیگر بود. این یورش‌ها، هرچند که منجر به‌‌یافتن چیزی جز چند تفنگ ساچمه‌ئی، داس، قداره و کج‌ بیل نشد امّا جنبهٔ معمول به‌‌خود گرفت. ارتش به‌‌دستگیری فعال‌ترین رهبران دهقانان نیز اقدام کرد و اعمال پلیس و کاپانگاها را که بار دیگر به‌‌فعالیت خود در سراسر کشور پرداخته بودند، نادیده گرفت. هم‌چنین در مورد رفت و آمدهای مسلحانه و آزادانه‌ئی که بین مجامع و محافل مالکان در مرکز و جنوب و شمال خاوری انجام می‌گرفت هیچ اقدامی به‌‌عمل نیاورد. اعتراضات دهقانان زندانی در سربازخانه‌ها و بازداشتگاه‌های فرمانداری نیز ناشنیده می‌ماند.
 +
 
 +
با استعفای '''کواردوس، گولارت''' به‌‌قدرت رسید، و '''جامعه''' فضائی برای تنفس یافت. در نخستین روزهای ریاست‌جمهوری '''گولارت''' اولین کنفرانس ملی کارگران کشاورزی برزیل، در '''بلوهاریزانته''' (BELO HORIZONTE)، پایتخت '''میناس گرایش''' برگزار شد و ۱۶۰۰ نماینده از بیست ایالت فدرال در آن شرکت جستند. این کنفرانس، به‌‌خصومت‌هائی که تا آن زمان پنهان بود نور تاباند و برزیلی‌های ساکن شهرهای بزرگ را واداشت تا موقعیت خود را مشخص کنند. پیکاری برای متحد کردن دهقانان برزیل آغاز شد که شخصیت‌های دلیری مانند پدر مقدس '''فرانسیسکولار''' (FRONCISCO LARE)، مدافع زاغه‌نشینان '''بلوهاریزانته'''، پدر مقدس آرکی مه‌دس برونو (ARQUIMEDES BRUNO) از '''سی‌ یرا''' و '''روی راموس''' (RUI ROMOS) نماینده و سخنگوی معروف مجلس فدرال از '''دیوگراند''' و مؤسس و رهبر ماستر{{نشان|1}} (MASTER)، رهبری آن را به‌‌عهده داشتند. در این پیکار فرماندار '''لئونل بریزولا''' نیز شرکت داشت که بعدها همان‌گونه که از اقتصاد برزیل در برابر تهاجم شدید امپریالیسم امریکا دفاع کرده بود، بر مبارزات خود به‌‌خاطر دهقانان بی‌زمین نیز افزود.
 +
 
 +
به سبب آشکار شدن خصومت‌ها، کشمکش میان دهقانان و '''لتی فوندیو''' حادتر شد و حوادثی (اغلب خونین) به‌‌وجود آورد. در همین گیرودار، پدر مقدس '''ویدیگال''' (VIDIGAL) نماینده مجلس فدرال و سخنگوی مرتجع‌ترین عناصر روحانی در برزیل، با تغییر یکی از مسالمت‌آمیزترین گفته‌های مسیح به: «همدیگر رو مسلح کنید»{{نشان|2}}، و تبدیل آن به‌‌شیپور جنگ فئودالیسم برزیل، برای خود در کنگره ملی شهرتی به‌‌دست آورد.
 +
 
 +
امّا آنها خود مسلح بودند و بازهم مسلح می‌شدند؛ و به‌‌همین سبب اعمال خشونت‌آمیز نسبت به‌‌دهقانان شدت گرفت.
 +
 
 +
در آوریل ۱۹۶۲، '''خوآئو پدروتگزیرا''' رئیس بزرگ‌ترین '''جامعه''' کشور در '''ساپه''' از شهرهای ایالت '''پارشیبا''' در اجرای سوء‌ قصدی به‌‌ضرب گلوله کشته شد و این جنایت هم به‌‌گونهٔ جنایت دیگر، توطئه‌ای بود بر ضد اصول عدالت. پیکاری به‌‌خاطر دستگیری و مجازات قاتلان در سراسر برزیل آغاز شد. الیزابت، بیوهٔ شهید قهرمان (که هنگام مرگ بسته‌ئی کتاب برای ده فرزندش با خود داشت) از '''ساپه''' به‌‌'''ریودوژانیرو''' رفت تا به‌‌نام همهٔ دهقانان ستمدیده علیه این‌گونه جنایات بی‌رحمانه که در روز روشن و زیر نگاه بی‌اعتنا یا موافقت‌ آمیز الیگارشی محلی انجام می‌گرفت دادخواهی کند. یکی از پسران '''تکزیرا''' که کمتر از نه سال داشت، گفت در بزرگی انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و درنتیجه بر اثر ضربه‌ئی که با تفنگ شکاری به‌‌صورتش وارد آوردند چند هفته‌ئی بین مرگ و زندگی در بیمارستان بستری شد. خواهر بزرگترش هم مدتی صبورانه در انتظار اجرای عدالت نشست امّا چون خبری نشد، دست به‌‌خودکشی زد.
 +
 
 +
مالکان '''لتی فوندیو''' که به‌‌این همه جنایت و این واقعیت که تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پلیس علیه '''جامعه''' شدند، و من نامهٔ سرگشاده‌ئی به‌‌وزیر جنگ نوشتم که متن آن را در اینجا می‌آورم، تا نشان دهم که ما چه انتظاراتی از ارتش داشتیم که همیشه به‌‌اصالت ملی خود و جان‌فشانی سرخ‌پوستان و بردگان سیاه و '''مستیکوها''' (MESTICOS) در جنگ‌ها با هلند افتخار می‌کرد، چه انتظاراتی داشتیم و حق داشتیم که انتظار داشته باشیم.
 +
 
 +
 
 +
'''جناب وزیر جنگ،'''
 +
طی دیدار اخیر آن جناب از '''پاردیثبا'''، مطبوعات، این واقعه را با اهمیت خاصی منعکس کردند که گروهی از مالکان ثروتمند ایالت، به‌‌حضور آمده‌اند و اقدام ارتش را علیه '''جامعهٔ دهقانی''' خواستار شدند، و این پاسخ مورد انتظار را دریافت داشته‌اند که طرح مسأله به‌‌این عنوان امکان‌پذیر نیست. مطبوعات هم چنین افزودند که آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشته‌اید که آنچه به‌‌آن نیاز داریم اصلاحات ارضی است که همهٔ ملت خواهان آن است.
 +
 
 +
پاسخ شما، مارشال '''لات''' را به‌‌خاطر می‌آورد که در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقیم در برابر '''گریلروها''' حمایت می‌کرد و '''جامعهٔ دهقانی''' را بر این اساس که اگر قانوناً تأسیس یافته همان موقعیتی را دارد که اتحادیه‌های صنعتی، انجمن‌های کارمندان دولت، کنفدراسیون‌های صنعتی یا باشگاه‌های افسران، مورد تأیید قرار می‌داد.
 +
 
 +
گرچه قوانین اساسی ما، به‌‌پیروی از قانون اساسی جمهوری اول (که به‌‌دست '''فلوریافو''' قهرمان ارتش بنیان‌گذار شد) صراحت داشته‌اند که همهٔ آحاد ملت از نظر قانونی برابراند، حقایق نشان می‌دهد که این هدف عالی هیچگاه تحقق نیافته است، چرا که برای دهقانان کشور ما هیچ نوع قانون، عدالت یا حمایتی وجود ندارد. با آنان همیشه رفتاری به‌‌گونهٔ مطرودان، بردگان و حیوانات داشته‌اند، آن‌ها را بی‌رحمانه استثمار کرده‌اند، فروخته‌اند، آن‌ها را از زمین‌های‌شان که محور زندگی‌شان است بیرون رانده‌اند و بی‌هیچ کیفری به‌‌قتل رسانده‌اند. قانون مدنی، مالکیت خصوصی را واجب‌ الاحترام و یادگار مقدس برای استفاده‌ کنندگان می‌داند. قانون جزا، درعمل، فقط برای فقرا وجود دارد. توطئهٔ ننگین علیه دهقانان در جریان است. دهقان بی‌زمین یا خرده‌ پا نمایندهٔ اکثریت ملت ماست، که سرزمین برزیل، به‌‌گونهٔ قلاده یا زنجیری به‌‌پایش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصی می‌یابد. برزیل میهن اوست، برای دفاع از آن سرباز تأمین می‌کند؛ با این همه خود در کلبه‌های پوشالی به‌‌سر می‌برد، به‌‌گونهٔ سرخ‌پوستان از لنگوته‌ئی به‌‌جای تن‌پوش استفاده می‌کند. دخترانش برای سرگرمی شهرها روسپی‌خانه‌ها را پر می‌کنند. با همقطارانش به‌‌کلیسا می‌رود، و کلیسا با نوید جهان پس از مرگ تسلی‌اش می‌دهد. محصول می‌کارد تا سربازان و ژنرال‌ها، کشیشان و اسقف‌ها، کارمندان دولت و وزیران را سیر کند، امّا از گرسنگی می‌میرد. گرسنگی با او زاده می‌شود. امّا با او نمی‌میرد، زیرا گرسنگی تنها چیزی است که برای فرزندانش به‌‌جای می‌گذارد. وقتی عصیان می‌کند به‌‌صورت یک '''زومبی بالائیو، کابانو، آنتونیو کنسرلرو، فلیپ دوس سانتوس، آنتونیو سیلونیو''' یا '''لامپیائو''' درمی‌آید که بعد به‌عنوان راهزنی یا متعصبی افراطی که وجودش '''لتی فوندیو''' و خانوادهٔ '''مسیحی'''، قانون و نظام اجتماعی یا هر چیز منحط دیگر را تهدید می‌کند، قلمداد می‌شود؛ امّا از نظر حقیر او روزنهٔ امیدی است و منتقمی برای جنایاتی که از بدو تولد با آن درگیر بوده است.
 +
 
 +
'''لتی فوندیو''' که اسارت چهل میلیون از برادران ما راضی‌اش نمی‌کند، با گماردن آدم‌کشانی برای کشتن آنان به‌‌زندگی رنجبارشان خاتمه می‌دهد. وضع همیشه به‌‌همین منوال بوده است. امّا اکنون، جناب وزیر، کاپانگاها را به‌‌بهانه‌های مختلفی برای حفظ و نگهداری '''لتی فوندیو''' سازمان می‌دهند. آن‌ها مدعی‌اند که تمدن '''مسیحی''' در خطر است، که قانون و نظام اجتماعی نابود می‌شود، که '''دموکراسی''' مورد تهدید قرار گرفته است و انگار که مسیحیت فقط همین چیزی است که ما در این‌جا داریم: یعنی ۵۰۰۰ درصد سود برای یک عده، و زندگی بی‌آینده، سالخوردگی بی‌گذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، برای دیگران. انگار که '''دموکراسی''' یعنی این پیکار ناهنجار علیه فقرا، این دیکتاتوری پنهان زیر نقاب قانون، این کارناوال رقت‌انگیز ریزه‌خواری فقرا از بساط خانواده‌های '''مسیحی'''.
 +
 
 +
سازمان‌هایی مانند '''فارسول'''{{نشان|3}} (FARSUL) و '''فارنگ'''{{نشان|4}} (FARENG) و دیگر جبهه‌های مسائل ارضی بنیان‌گذارده شده‌اند که تا از مالکیت خصوصی زمین (یعنی '''لتی فوندیو''') حراست کنند و در نتیجه دو درصد از جمعیت برزیل تمامی اراضی قابل کشت کشور را در تملک داشته باشد. با این همه تنها از ده درصد از این اراضی بهره‌برداری می‌کنند و این در حالی است که مالکان آن‌ها بر کرسی‌های سنا، کنگره و مجامع ایالتی تکیه زده‌اند، در صفحات اول روزنامه‌ها با برنامه‌های تلویزیونی دیده می‌شوند؛ یا مجالس شکرگزاری و مراسم خیریه راه می‌اندازند تا پیروان مسیح را علیه مارکس بسیج کنند. امّا در حقیقت هیچ‌ یک از آن‌ها، نه مسیح در قلبشان راهی دارد و نه مارکس در وجدان‌شان، زیرا که همه خود را همان همسایه‌ئی می‌دانند که مسیح از آن سخن گفته است، و مارکس متمردی است که کسانی مانند '''بورر'''{{نشان|5}} (BORER) یا '''اردووینو''' (ARDOVINO) بهتر از هر کسی می‌توانند به‌‌حسابش برسند.
 +
 
 +
آن‌ها نهضت‌های چریکی ابداع می‌کنند و بعد به‌‌بهانهٔ دفاع از نظام قانونی (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن '''مسیحی''') دنبال ارتش '''فلوریانو''' می‌گردند که بیاید و دشمنان‌شان را از میان بردارد، و خود بر شدت خشونت‌شان نسبت به‌‌توده‌های دهقانی می‌افزایند. آن‌ها از مسیح که شمایلش را در خانه‌های‌شان می‌آویزند تا ایمان مردم بردبار و فروتن را بفریبند یاری نمی‌طلبند بلکه از کاپانگا یاری می‌جویند. سندیکاهای گوناگون با عناوین ظاهر فریب تشکیل می‌دهند، به‌‌جمع‌ آوری وجوهی برای خود اقدام می‌کنند و به‌‌تدارک اسلحه، که تنها باید در اختیار ارتش باشد، می‌پردازند. حقیقتی که دیگر سرویس مخفی جز با اعلام ورشکستگی خود نمی‌تواند از آن چشم بپوشد و به‌‌کشتار آن عده از رهبران دهقانان که به‌‌خاطر شجاعت، میهن‌پرستی و استعداد سازماندهی در مبارزات معروفیتی دارند دست می‌زنند.
 +
 
 +
این است آنچه که کم و بیش در '''پارائیبا''' رخ می‌دهد. در مدتی کوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن کشته شداه‌اند: یکی در '''مامانگوآپ''' و دیگری در '''ساپه'''. '''خوزه مارتینز''' (JOSE MARTINS) و '''خوآئوپدرو دِ تکزیرا''' شهیدان راه اصلاحات ارضی‌اند. عاملان این‌گونه آدمکشی‌ها به‌خوبی شناخته شده‌اند: آن‌ها مسلسل، قرابینه، و طپانچه‌های ۴۵ میلیمتری با خود دارند و آزادانه رفت و آمد می‌کنند، امّا ارتش سلاح‌های شکاری دهقانانی را که نوعی تفنگ‌های سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره می‌کند. دیری نخواهد پائید که داس و شیلنگ آب آن‌ها را نیز ضبط خواهند کرد و احتمالاً ناخن‌های‌شان را هم خواهند کشید تا دیگر به‌‌هیچ وسیله‌ئی نتوانند زمین را شخم بزنند.
 +
 
 +
اگر ارتش از خلع سلاح '''لتی فوندیو''' و غیر قانونی کردن گاپانکا (که علت وجودی‌اش حراست از نظام مالکیت خصوصی فئودالی است) سرباز زند، ناگزیر از اختیارات خود برای جلوگیری از مسلح شدن دهقانان به‌‌خاطر دفاع از زندگی و آزادی‌شان، که حقوقی مقدس‌تر از خود زمین است، چشم‌پوشی کرده است. این یعنی دفاع از خود و حقی است که حتی به‌‌حیوانات هم تفویض شده است. سکوت ارتش در برابر این حقایق به‌‌مفهوم شرکت در جرم است. و این در مورد کلیسا نیز صادق است. اگر چنین شود باید اصل مساوات جهانی در برابر قانون را اصل منسوخی داشت، و باید به‌‌قانون باستانی قصاص مبنی بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت کنیم یا به‌‌اصل '''ودرگاس''' که می‌گوید: «عدالت را به‌‌دست خود بگیرید.»
 +
 
 +
جناب وزیر، با توجه به‌‌این حقایق، از شما تقاضا دارم، پیش از آنکه توده‌ها مأیوس شوند و به‌‌پا خیزند تا به‌‌اندرز '''جفرسون''' عمل کنند که می‌گوید «آزادی را باید گه‌گاه با خون ستمگران آبیاری کرد» با ملت خویش به‌‌صراحت سخن بگویید.
 +
 
 +
اگر در مقام یک میهن‌پرست به‌‌وجدان خویش رجوع کنید خواهید دید که سیر تاریخ نه در جهت '''لتی فوندیو''' که در جهت دهقانان است. کشور ما تا آن زمان که دهقانی از عدالت و آزادی محروم است، هرگز به‌‌آزادی، تعالی و سعادت دست نخواهد یافت.
  
{{بازنگري}}
+
استدعای من این است که نامه‌ام را یک اعتراض، و نه یک تهدید، به‌‌حساب آورید.
  
 +
'''هموطن فروتن شما'''
  
 +
'''فرانسیسکو خولیائو'''
  
اين گفتار فصلي است از كتاب سيماي پنهان برزيل كه در جريان سانسور كاملا حذف شده بود
+
درست دو سال بعد، در نهم آوریل، وزیر جنگ دیگری، سرتیپ '''کوستا اِسیلوا''' (COSTA E SILVA) با استناد به‌‌اصل یکم قانون اساسی که منافع '''لتی فوندیو''' را تصریح می‌کند، به‌‌نامه‌ام پاسخ داد. به‌‌این ترتیب دهقانان، بار دیگر، و شاید برای آخرین بار، نبردی را باختند امّا درس دیگری آموختند...{{نشان|6}}
  
 +
==پاورقی‌ها==
 +
#{{پاورقی|1}}نهضت دهقانان بی‌زمین ریوگراند دوسول
 +
#{{پاورقی|2}}در نتیجهٔ بازی لغوی با واژه AMORI که هم به‌معنی '''دوست‌داشتن''' است و هم به‌معنی '''اسلحه''' این گفتهٔ معروف مسیح که «همدیگر را دوست داشته باشید» به این صورت شده است.
 +
#{{پاورقی|3}}فدراسیون انجمن‌های روستائی در '''ریوگراند دوسول'''.
 +
#{{پاورقی|4}}فدراسیون انجمن‌های روستائی در '''منیاسن گرائیس'''.
 +
#{{پاورقی|5}}رؤسای نیروی پلیس در '''لاسردای''' (LACERDA)
 +
#{{پاورقی|6}}اشارهٔ نویسنده به اقدامات ضد توده‌ ئی مهاجمان نظامی در آوریل ۱۹۶۴ است.
  
پس از آن برخورد خونين در ميري مناسبات نهضت دهقاني و ارتش سخت حساس شده بود. مسئوليت اين برخورد مثل هميشه و در هر جا كه نظام «تهي فونديو» حاكم باشد، برعهده‌ي مرتجعان بود.
 
در آغاز به گونه‌ي ديگري بود. پيش از اين تشريح كردم كه چگونه «جامعه دهقاني» در پرنامبوكو در ژانويه 1955 پا گرفت. اين، مقارن بود با وقتي كه نيروهاي ارتجاعي به رهبري سوسيال دموكرات‌ها و اتحاديه‌ي ناسيونال دموكرات توانسته بودند يك بار ديگر، كانديداي خود ـ ژنرال «كورديرو د فارياس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون پرستش Prestes Colcmn، فرماندار انتصابي دولت فدرال در ايالت ريو گروند دوسول به زمان ديكتاتوري گتوليو و درگاس، و سرانجام فرمانده‌ي كل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداري ايالت تحميل كنند. اين جنتلمن چرب‌زبان نظامي و موسس و مبتكر اصلي «ESOLA SUPERIOR DE GUERRA» (مدرسه عالي جنگ) بعدها به صورت توطئه‌گري محيل و دشمن قسم خورده‌ي جنبش‌هاي توده‌اي و دموكراتيك درآمد و خيلي زود «جامعه» در ليست سياه او جاي گرفت و سروان «يسوس يارديم دِسا» JESUS JARDIM DE SA رئيس پليس «ويتوريو دِ سانتا آنتائو» ـ زادگاه «جامعه‌ي» گاليليا ـ را برگزيد. تا آن را در هم بكوبد. او نيز كه در نيروي پليس ايالتي از همه خشن‌تر و مستبدتر بود بي‌درنگ دست به كار شد.
 
يك روز شنبه در سال 1956، خطوط تلفن بين ويتوريا و رسيف را قطع كرد، رفت و آمد اتومبيل‌هاي كرايه و تاكسي را بند آورد، به قاضي دادگاه بخش دستور داد شهر را ترك كند، و بعد، همراه با يك سرجوخه و يازده سرباز به ضرب ته تفنگ بيرون انداختند. و من، كه به جنگي ناخواسته كشيده شده بودم، ناگزير شروع به تيراندازي كردم. نبردي كوتاه در گرفت و من از پاي درآمدم بعد آنها مرا به درون خودرويي انداختند به «رسيف» بردند؛ به اين علت كه نماينده‌ي انتخابي در مجمع ايالتي بودم و پاره‌اي مصونيت‌هاي قانوني داشتم، دستگيري‌ام جنجالي به پا كرد. رئيس پليس دستور داد بي‌درنگ آزادم كنند اما مجمع ايالتي كه اين عمل را توهيني به خود مي‌دانست بركناري پليس و انجام محاكمه‌اي در اين زمينه را تقاضا كرد. فرماندار به تله افتاد؛ محاكمه ـ به درخواست مجمع ـ زير نظر يكي از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتكاب به جرم را تاييد كرد. اما اين قاضي لوئيس رگوئيرا كارنيرا دكونها (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) كه درستي‌اش خدشه‌نياپذير بود، مورد نفرت اربابان سياسي قرار گرفت و چندي بعد، به شكل وحشيانه‌اي به دست آنيبال واريائو (ANIBAL VARJAO) شهردار ياباتائو (JABATAO)، كه وكيل دعاوي يكي از مالكان و از حاميان سرسپرده‌ي فرماندار بود به قتل رسيد.
 
بعد از آن نلس پريرادِ آرودا (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضي ديگر دادگاه بخش ويتوريا د سانتو آنتائو (و همان كه چند ساعتي پيش از دستگيري‌ام از شهر خارج شده بود) به اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد كه پرنده‌ي امر را بايگاني كند. به خاطر همين كارش ترفيع مقام يافته، رئيس شد. و پس از آن هم به پايتخت منتقل شد و اكنون هم در سمت قاضي استيناف انجام وظيفه مي‌كند...
 
شنبه‌ي بعد از دستگيري‌ام با دو تن از نمايندگان مجمع ايالتي كه وعده داده بودند همراهي‌ام كنند براي شركت در تظاهرات اعتراض‌آميزي به ويتوريا برگشتم، در اين سفر همراهانم عبارت بودند از سرتيپ ويرياتودِ مديريوس (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم نادرتولدو كابران (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزيل) نزديك‌ترين بستگان و دوستانم و چند نفري از اعضاي جامعه.
 
شهر حالت شهري اشغال شده را داشت. بيش از دويست‌وپنجاه سرباز به فرماندهي يك افسر ارتش (سروان پرازرس PRAZERES) و پنجاه كاپانگا به رهبري آلاريكو بزرا ALARICO BEZERRA (قدرتمندترين مالك منطقه)، مركز جامعه را محاصره كرده بودند، تا دهقانان و مردمي را كه مي‌خواستند در تظاهرات (كه در فضايي دلهره‌آميز برگزار شد) شركت كنند به وحشت بيندازند. حادثه‌اي كه مي‌بايست به وسيله آلاريكو راه انداخته شود، علامتي بود براي قتل‌عام من و همسفرانم، اما اين قتل‌عام به بركت حضور ذهن يكي از نماينگان (ميگوئل آرويش د آلنكار) و همت نماينده ديگري به نام ونزيائو ويتال (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا كه آن‌ها سروان را در لحظه‌اي كه مي‌بايست حضور داشته باشد و به نفراتش فرمان آتش بدهد به ساختمان جامعه كشاندند و در آنجا نگاهش داشتند.
 
در مدتي كه اين حوادث روي مي‌داد، سرتيپ هنريك تكزيرالات وزير جنگ بود و اين سرتيپ همان كسي است كه يك سال بعد با سربازانش به خيابان‌هاي ريودو ژانيرو فرستاده شد تا كودتاي جناح ارتجاعي نيروهاي مسلح را درهم شكسته و رهبران حزب مخالف رئيس‌جمهوري تازه انتخاب شده و معاون او يعني كوبيچك و كولارت، را مغلوب كند. سرتيپ لات در نتيجه‌ي اين اقدام وجهه‌ي ملي عظيمي به دست آورد و در بين ارتشيان مخالف كودتاي سال 1964، كه از طرف وزارت امور خارجه امريكا و سازمان مقتدر سيا رهبري و حمايت مي‌شد، به‌عنوان مدافع راستين حقانيت قانون اساسي شناخته شد.
 
سعي من بر اين بود كه او را به ابراز نظرات قانوني‌اش در قبال جامعه وادارم و به همين منظور به ريودو ژانيرو رفتم. هنوز گفت‌وگوهاي‌مان را و نيز ميز تحريري را كه ماكت كوچك يك چاه نفت (به نشانه‌ي ناسيوناليسم اقتصادي برزيل) بر آن بود، به خاطر دارم. مي‌دانستم كه سرتيپ «لات» و فرماندار كورديرو د فارياس در باب مسئله‌ي خط‌مشي اقتصاد ملي با هم اختلاف نظر كلي دارند و فرماندار از اصل تبعيت از «صندوق بين‌المللي پول» پشتيباني مي‌كند. اين اختلاف نظر هر روز هم شديدتر مي‌شد. به‌رغم اين واقعيت كه لات كاتوليكي متعصب و دشمن كمونيسم بود، با مانورهاي مطبوعاتي حساب‌شده‌اي به رهبري كارلوس لاسردا (CARLOS LACERDA)، نماينده مجلس فدرال و مدير نشريه تريبونا دا ايمپرنسا (TRIBUNA DA IMPRENSA) مي‌كوشيدند تا او را به ماركسيست‌ها بچسبانند. بنابراين، وقتي در آغاز گفت‌وگوهاي‌مان به اين نكته اشاره كرد كه در شمال خاوري او را كمونيست مي‌دانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتي عالي هستم، جناب وزير».
 
تبسمي چهره‌ي قرمزش را روشن كرد. بعد خواست بداند كه «جامعه‌ي دهقان» چيست و من خيال داشتم با آن به‌عنوان يك نهضت چه كنم. در سكوت به حرف‌هايم گوش داد و گفت: «من خوب مي‌دانم كه نداشتن زمين و خلع يد شدن يعني چه... در بچگي مادرم را در اين وضع ديده‌ام و بنابراين هدف‌هاي‌تان را خوب درك مي‌كنم.»
 
پس از مكث كوتاهي براي آشاميدن قهوه، غفلتاً پرسيد: «جامعه‌تان به ثبت رسيده؟» گفتم: بله. كاملاً قانوني است و منطبق با اصول قانون مدني و قانون ثبت عمومي، قاضي بخشي كه تشريفات آن را انجام داده رودلفو آورليانو (RODOLFO AURELIANO) است كه كاتوليكي با ايمان و محافظه‌كار است...» نشريه‌اي رسمي حاوي شمه‌اي از هدف‌هاي جامعه و هم‌چنين اجازه قاضي را به دستش دادم. نگاهي به آن انداخت و به من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجوديت دارد كه باشگاه افسران. در اين صورت از وزارت جنگ چه مي‌خواهي؟» گفتم: «حالا كه جناب وزير به باشگاه افسران اشاره كردند، آنچه كه من مي‌خواهم اين است كه ارتش همان‌طور با دهقانان رفتار كند كه در گذشته با رو كردن نقش برده‌گير براي مالكان بزرگ و برده‌داران با بردگان سياه رفتار كرد. فقط همين. و اين‌كه فرماندار ايالت پرنامبوكو هم آن را بداند».
 
لات گفت: «اگر اين تنها چيزي است كه مي‌خواهي خيالت راحت باشد. ارتش به جامعه احترام مي‌گذارد، اما فرماندار ايالت هم پليس خودش و آزادي عمل مخصوص به خودش را دارد».
 
در اينجا با هم خداحافظي كرديم و وزير جنگ صميمانه به وعده‌اش وفا كرد.
 
پس از در آن رهبري دهقانان را در راه‌پيمايي‌هاي‌شان به رسيف به عهده گرفتم و از اين كار دو منظور داشتم؛ نخست توسعه‌ي آگاهي دهقانان در جهاني كه در آن مي‌زيستند و دوم جلب حمايت و همبستگي كارگران پايتخت، دانشجويان، روشنفكران و همه‌ي گروه‌هاي مترقي اجتماع.
 
نخستين راه‌پيمايي، با شركت 600 دهقان، و به يادبود روز كارگر برگزار شد. اين در سال 1957 بود. در اين راه‌پيمايي دهقانان با كارگران شهري درآميختند. با هم غذا خوردند و بام هم به مسابقه‌ي فوتبال و تئاتر رفتند.
 
پيش از آن هيچ‌گاه دهقانان در جشن‌هاي روز اول ماه مه شركت نكرده بودند؛ به همين سبب خبر آن در سراسر روستاهاي اطراف پخش شد و در مطبوعات نيز انعكاس يافت. بسياري از دهقانان شركت‌كننده را مالكان مورد انواع آزار انتقام‌جويانه قرار دادند اما به‌رغم همه‌ي اين‌ها، سال بعد، نخستين كنفرانس ايالتي دهقانان پرنامبوكو در رسيف برگزار شد. همراه با راه‌پيمايي بيش از 3000 فوريرو در خيابان‌ها و تشكيل جلسه‌اي عمومي در ساختمان مجمع ايالتي كه به نام خوآكيم نابوكو قهرمان بزرگ الغاي بردگي، نام‌گذاري شده بود. اين كنفرانس در سيزدهم ماه مه، سالروز الغاي بردگي در برزيل، تشكيل شد.
 
پس از آن اين‌گونه راه‌پيمايي‌ها، نه فقط در رسيف بلكه در اغلب شهرهاي مركزي كه تا آن زمان شعبه‌هاي نيرومند جامعه در آنها تاسيس شده بود عموميت يافت. اين راه‌پيمايي‌ها هميشه به يادبود واقعه‌اي تاريخي و به پشتيباني در رويدادهاي منطقه‌اي ملي، يا بين‌المللي انجام مي‌گرفت.
 
در 1960، جامعه به كاري دست زد كه تا آن زمان در برزيل سابقه نداشت. دهقانان كه بر اثر آژيتاسيون سياسي به اندازه‌ي كافي تهييج شده بودند، پس از شور در گروه‌هاي مختلف خود تصميم گرفتند هنريكو تكزيرا لات را به نامزدي رياست‌جمهوري برگزينند. لات، گوينده‌ي همان جمله‌ي معروف و ماندني است كه «جامعه همانقدر حق موجوديت دارد كه باشگاه افسران».
 
از آن جهت كه پرنامبوكو زادگاه جامعه و پايتخت آن رسيف مركز سياسي و صنعتي شمال به شمار مي‌رفت، بديهي بود كه به‌عنوان محل كنواسيون دهقاني (كه همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به همين سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از پارانيبا و پرنامبوكو به رسيف آورديم، درحالي‌كه بيش از ده هزار نفر ديگر هم در ايستگاه‌ها و جاده‌ها ازدحام كرده بودند تا جايي براي خود دست و پا كنند جامعه فقير بود و توانايي مالي آن را نداشت كه بتواند چنين جمعيتي را از مسافت‌هاي 50 تا 300 كيلومتري جابه‌جا كند.
 
آن روز رسيف شاهد صحنه‌هاي خيره‌كننده‌اي بود: راه‌پيمايي خياباني را نماينده‌ي سرتيپ لات لئونل بريزولا (LEONEL BRIZOLA) رهبري مي‌كرد كه فرماندار ريوگراند دوسول بود يعني همان كسي كه يك سال بعد، وقتي پانيو كوادروس (JANIO QUADROS) به نفع خوآئو گولارت استعفا داد، شهرتي به‌سزا يافت. اين تظاهرات دهقانان، كارگران و روشنفكران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوري را نشان داده و به يورژوازي ارتجاعي هشدار داد كه پايان عمر لتي فونديو فرا رسيده است.
 
اما در حقيقت عمر لتي فونديو به هيچ‌وجه پايان نيافته بود. تظاهرات دهقاني ما، با شعارهاي عظيم آن در تاييد اصلاحات ارضي، و تصاوير شخصيت‌هاي سياسي برجسته‌ي برزيل و امريكاي لاتين، به سيد سامپايو فرماندار ايالت و از سرسپردگان يانيو كوادروس، امكان داد تا كارخانه‌داران، سوداگران و بانكداران مرتجع را گردهم آورد و بودجه‌ي مورد نياز براي شكست سرتيپ لات را تامين كند كه به‌زعم آنان كانديداي «جامعه دهقاني و كمونيست‌ها» بود. نتيجه آن كه لات به طرز فاحشي شكست خورد. بعضي‌ها اين شكست او را مربوط مي‌دانستند به رفتار ملاحظه‌كارانه‌اش با جامعه نظرات ضد لتي فونديواي‌اش، مخالفت آشتي‌ناپذيرش با اربابان قهوه در سائوپائولو و پارانيبا توافق آشكارش با مهاجران، دهقانان و كارگران اجير در تصرف زمين‌هاي‌شان و تاسيس تشكيلات‌شان، و نيز اين شكست را ناشي از فعاليت انتخاباتي‌اش ميان بي‌سوادان با علم به اينكه 80 تا 90 درصد جمعيت روستائيان برزيل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، مي‌دانستند.
 
پس از پيروزي كوادروس، اقدامات انتقام‌جويانه‌ي سريعي عليه جامعه اتخاذ شد، وزير جديد كشور، سرتيپ كورويرو دِ فارياس را (بي‌هيچ ترديدي) براي اجراي اين اقدامات برگزيدند. ارتش يورش‌هايي را به كلبه‌هاي دهقانان پارديثبا و پرنامبوكو شروع كرد و بهانه‌ي ظاهري‌اش هم تجسس براي مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع ديگر بود. اين يورش‌ها، هرچند كه منجر به يافتن چيزي جز چند تفنگ ساچمه‌اي، داس، قداره و كج‌بيل نشد اما جنبه‌ي معمول به خود گرفت. ارتش به دستگيري فعال‌ترين رهبران دهقانان نيز اقدام كرد و اعمال پليس و كايانگاها را كه بار ديگر به فعاليت خود در سراسر كشور پرداخته بودند، ناديده گرفت. هم‌چنين در مورد رفت و آمدهاي مسلحانه و آزادانه‌اي كه بين مجامع و محافل مالكان در مركز و جنوب و شمال خاوري انجام مي‌گرفت هيچ اقدامي به عمل نياورد. اعتراضات دهقانان زنداني در سربازخانه‌ها و بازداشتگاه‌هاي فرمانداري نيز ناشنيده مي‌ماند.
 
با استعفاي كواردوس، گولارت به قدرت رسيد، و جامعه فضايي براي تنفس يافت. در نخستين روزهاي رياست‌جمهوري گولارت اولين كنفرانس ملي كارگران كشاورزي برزيل، دوبلو هاريزانته (BELO HORIZONTE)، پايتخت ميناس گرايش برگزار شد و 1600 نماينده از بيست ايالت، فدرال در آن شركت جستند. اين كنفرانس، به خصومت‌هايي كه تا آن زمان پنهان بود نور تاپاند و برزيلي‌هاي ساكن شهرهاي بزرگ را واداشت تا موقعيت خود را مشخص كنند. بيكاري براي متحد كردن دهقانان برزيل آغاز شد كه شخصيت‌هاي دليري مانند پدر مقدس فرانسيسكو لار (FRENCISCO LARE)، مدافع زاغه‌نشينان بلو هاريزانته، پدر مقدس آركي مه‌نس برونو (AROUIMEDES BRUNO) از سي‌يرا و روي راموس (RUI ROMOS) نماينده و سخنگوي معروف مجلس فدرال از ديوگراند و موسس و رهبر ماستر* (MASTER)، رهبري آن را به عهده داشتند. در اين پيكار فرماندار لئونل بريزولا نيز شركت داشت كه بعدها همان‌گونه كه از اقتصاد برزيل در برابر تهاجم شديد امپرياليسم امريكا دفاع كرده بود، بر مبارزات خود به خاطر دهقانان بي‌زمين نيز افزود.
 
به سبب آشكار شدن خصومت‌ها، كشمكش ميان دهقانان و لتي فونديو حادتر شد و حوادثي (اغلب خونين) به وجود آورد. در همين گير و دار، پدر مقدس ويديگال (VIDIGAL) نماينده مجلس فدرال و سخنگوي مرتجع‌ترين عناصر روحاني در برزيل، با تغيير يكي از مسالمت‌آميزترين گفته‌هاي مسيح به: «همديگر رو مسلح كنيد».* و تبديل آن به شيپور جنگ فئوداليسم برزيل، براي خود در كنگره ملي شهرتي به دست آورد.
 
اما آنها خود مسلح بودند و باز هم مسلح مي‌شدند؛ و به همين سبب اعمال خشونت‌آميز نسبت به دهقانان شدت گرفت.
 
در آوريل 1962، خوآئو پدرو تگزيرا رئيس بزرگ‌ترين جامعه كشور در سايه از شهرهاي ايالت پارشيبا در اجراي سوء‌قصدي به ضرب گلوله كشته شد و اين جنايت هم به گونه‌ي جنايت ديگر، توطئه‌اي بود بر ضد اصول عدالت. پيكاري به خاطر دستگيري و مجازات قاتلان در سراسر برزيل آغاز شد. اليزابت، بيوه‌ي شهيد قهرمان (كه هنگام مرگ بسته‌اي كتاب براي ده فرزندش با خود داشت) از ساپه به ريودو ژانيرو رفت تا به نام همه‌ي دهقانان ستمديده عليه اين‌گونه جنايات بي‌رحمانه كه در روز روشن و زير نگاه بي‌اعتنا يا موافقت‌آميز اليگارشي محلي انجام مي‌گرفت دادخواهي كند. يكي از پسران تكزيرا كه كمتر از 9 سال داشت، گفت در بزرگي انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و در نتيجه بر اثر ضربه‌اي كه با تفنگ شكاري به صورتش وارد آوردند چند هفته‌اي بين مرگ و زندگي در بيمارستان بستري شد. خواهر بزرگترش هم مدتي صبورانه در انتظار اجراي عدالت نشست اما چون خبري نشد، دست به خودكشي زد.
 
مالكان لتي فونديو كه به اين همه جنايت و اين واقعيت كه تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پليس عليه جامعه شدند، و من نامه‌ي سرگشاده‌اي به وزير جنگ نوشتم كه متن آن را در اينجا مي‌آورم، تا نشان دهم كه ما چه انتظاراتي از ارتش داشتيم كه هميشه به اصالت ملي خود و جانفشاني سرخ‌پوستان و بردگان سياه و مستيكوها (MESTICOS) در جنگ‌ها با هلند افتخار مي‌كرد، چه انتظاراتي داشتيم و حق داشتيم كه انتظار داشته باشيم.
 
  
جناب وزير جنگ،
+
{{لایک}}
طي ديدار اخير آن جناب از پارديثبا، مطبوعات، اين واقعه را با اهميت خاصي منعكس كردند كه گروهي از مالكان ثروتمند ايالت، به حضور آمده‌اند و اقدام ارتش را عليه جامعه‌ي دهقاني خواستار شدند، و اين پاسخ مورد انتظار را دريافت داشته‌اند كه طرح مسأله به اين عنوان امكان‌پذير نيست. مطبوعات هم چنين افزودند كه آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشته‌ايد كه آنچه به آن نياز داريم اصلاحات ارضي است كه همه‌ي ملت خواهان آن است.
 
پاسخ شما، مارشال لات را به خاطر مي‌آورد كه در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقيم در برابر گريلروها حمايت مي‌كرد و جامعه‌ي دهقاني را بر اين اساس كه اگر قانوناً تأسيس يافته همان موقعيتي را دارد كه اتحاديه‌هاي صنعتي، انجمن‌هاي كارمندان دولت، كنفدراسيون‌هاي صنعتي يا باشگاه‌هاي افسران، مورد تاييد قرار مي‌داد.
 
گرچه قوانين اساسي ما، به پيروي از قانون اساسي جمهوري اول (كه به دست فلوريافو قهرمان ارتش بنيانگذار شد) صراحت داشته‌اند كه همه‌ي آحاد ملت از نظر قانوني برابراند، حقايق نشان مي‌دهد كه اين هدف عالي هيچ‌گاه تحقق نيافته است، چرا كه براي دهقانان كشور ما هيچ نوع قانون، عدالت يا حمايتي وجود ندارد. با آنان هميشه رفتاري به گونه‌ي مطرودان، بردگان و حيوانات داشته‌اند، آن‌ها را بي‌رحمانه استثمار كرده‌اند، فروخته‌اند، آن‌ها را از زمين‌هاي‌شان كه محور زندگي‌شان است بيرون رانده‌اند و بي‌هيچ كيفري به قتل رسانده‌اند. قانون مدني، مالكيت خصوصي را واجب‌الاحترام و يادگار مقدس براي استفاده‌كنندگان مي‌داند. قانون جزا، در عمل، فقط براي فقرا وجود دارد. توطئه‌ي ننگين عليه دهقانان در جريان است. دهقان بي‌زمين يا خرده‌پا نماينده‌ي اكثريت ملت ماست، كه سرزمين برزيل، به گونه‌ي قلاده يا زنجيري به پايش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصي مي‌يابد. برزيل ميهن اوست، براي دفاع از آن سرباي تامين مي‌كند؛ با اين همه خود در كلبه‌هاي پوشالي به سر مي‌برد. به گونه‌ي سرخ‌پوستان از لنگوته‌اي به جاي تن‌پوش استفاده مي‌كند. دخترانش براي سرگرمي شهرها روسپي‌خانه‌ها را پر مي‌كنند. با همقطارانش به كليسا مي‌رود، و كليسا با نويد جهان پس از مرگ تسلي‌اش مي‌دهد. محصول مي‌كارد تا سربازان و ژنرال‌ها، كشيشان و اسقف‌ها، كارمندان دولت و وزيران را سير كند، اما از گرسنگي مي‌ميرد. گرسنگي با او زاده مي‌شود. اما با او نمي‌ميرد، زيرا گرسنگي تنها چيزي است كه براي فرزندانش به جاي مي‌گذارد. وقتي عصيان مي‌كند به صورت يك زومبي بالانيو، كاپانو، آنتونيو كنسرلرو، فليپ دوس سانتوس، آنتونيو سيلونيو يا لامپيانو در مي‌آيد كه بعد به‌عنوان راهزني يا متعصبي افراطي كه وجودش لتي فونديو و خانواده‌ي مسيحي، قانون و نظام اجتماعي يا هر چيز منحط ديگر را تهديد مي‌كند، قلمداد مي‌شود؛ اما از نظر حقير او روزنه‌ي اميدي است و منتقمي براي جناياتي كه از بدو تولد با آن درگير بوده است.
 
لتي فونديو كه اسارت چهل ميليون از برادران ما راضي‌اش نمي‌كند، با گماردن آدم‌كشاني براي كشتن آنان به زندگي رنجبارشان خاتمه مي‌دهد. وضع هميشه به همين منوال بوده است. اما اكنون، جناب وزير، كاپانگاها را به بهانه‌هاي مختلفي براي حفظ و نگهداري لتي فونديو سازمان مي‌دهند. آن‌ها مدعي‌اند كه تمدن مسيحي در خطر است، كه قانون و نظام اجتماعي نابود مي‌شود، كه دموكراسي مورد تهديد قرار گرفته است و انگار كه مسيحيت فقط همين چيزي است كه ما در اين‌جا داريم: يعني 5000 درصد سود براي يك عده، و زندگي بي‌آينده، سالخوردگي بي‌گذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، براي ديگران. انگار كه دموكراسي يعني اين پيكار ناهنجار عليه فقرا، اين ديكتاتوري پنهان زير نقاب قانون، اين كارناوال رقت‌انگيز ريزه‌خواري فقرا از بساط خانواده‌هاي مسيحي.
 
سازمان‌هايي مانند فارسول* (FARSUL) و فارنگ** (FARENG) و ديگر جبهه‌هاي مسائل ارضي بنيان گذارده شده‌اند كه تا از مالكيت خصوصي زمين (يعني لتي فونديو) حراست كنند و در نتيجه دو درصد از جمعيت برزيل تمامي اراضي قابل كشت كشور را در تملك داشته باشد. با اين همه تنها از ده درصد از اين اراضي بهره‌برداري مي‌كنند و اين در حالي است كه مالكان آن‌ها بر كرسي‌هاي سنا، كنگره و مجامع ايالتي تكيه زده‌اند، در صفحات اول روزنامه‌ها با برنامه‌هاي تلويزيوني ديده مي‌شوند؛ يا مجالس شكرگزاري و مراسم خيريه راه مي‌اندازند تا پيروان مسيح را عليه ماركس بسيج كنند. اما در حقيقت هيچ‌يك از آن‌ها، نه مسيح در قلبشان راهي دارد و نه ماركس در وجدان‌شان، زيرا كه همه خود را همان همسايه‌اي مي‌دانند كه مسيح از آن سخن گفته است، و ماركس متمردي است كه كساني مانند بورر*** (BORER) يا اردووينو (ARDOVINO) بهتر از هر كسي مي‌توانند به حسابش برسند.
 
آن‌ها نهضت‌هاي چريكي ابداع مي‌كنند و بعد به بهانه‌ي دفاع از نظام قانوني (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن مسيحي) دنبال ارتش فلوريانو مي‌گردند كه بيايد و دشمنان‌شان را از ميان بردارد، و خود بر شدت خشونت‌شان نسبت به توده‌هاي دهقاني مي‌افزايند. آن‌ها از مسيح كه شمايلش را در خانه‌هاي‌شان مي‌آويزند تا ايمان مردم بردبار و فروتن را بفريبند ياري نمي‌طلبند بلكه از كايانگا ياري مي‌جويند. سنديكاهاي گوناگون با عناوين ظاهر فريب تشكيل مي‌دهند، به جمع‌آوري وجوهي براي خود اقدام مي‌كنند و به تدارك اسلحه، كه تنها بايد در اختيار ارتش باشد، مي‌پردازند. حقيقتي كه ديگر سرويس مخفي جز با اعلام ورشكستگي خود نمي‌تواند از آن چشم بپوشد و به كشتار آن عده از رهبران دهقانان كه به خاطر شجاعت، ميهن‌پرستي و استعداد سازماندهي در مبارزات معروفيتي دارند دست مي‌زنند.
 
اين است آنچه كه كم و بيش در پارائيبا رخ مي‌دهد. در مدتي كوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن كشته شداه‌اند: يكي در مامانگوآپ و ديگري در ساپه. خوزه مارتينز (JOSE MARTINS) و خوآئوپدرو دِ تكزيرا شهيدان راه اصلاحات ارضي‌اند. عاملان اين‌گونه آدمكشي‌ها به‌خوبي شناخته شده‌اند: آن‌ها مسلسل، قرابينه، و طپانچه‌هاي 45 ميليمتري با خود دارند و آزادانه رفت و آمد مي‌كنند، اما ارتش سلاح‌هاي شكاري دهقاناني را كه نوعي تفنگ‌هاي سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره مي‌كند. ديري نخواهد پاييد كه داس و شيلنگ آب آن‌ها را نيز ضبط خواهند كرد و احتمالاً ناخن‌هاي‌شان را هم خواهند كشيد تا ديگر به هيچ وسيله‌اي نتوانند زمين را شخم بزنند.
 
اگر ارتش از خلع سلاح لتي فونديو و غيرقانوني كردن گاپانكا (كه علت وجودي‌اش حراست از نظام مالكيت خصوصي فئودالي است) سر باز زند، ناگزير از اختيارات خود براي جلوگيري از مسلح شدن دهقانان به خاطر دفاع از زندگي و آزادي‌شان، كه حقوقي مقدس‌تر از خود زمين است، چشم‌پوشي كرده است. اين يعني دفاع از خود و حقي است كه حتي به حيوانات هم تفويض شده است. سكوت ارتش در برابر اين حقايق به مفهوم شركت در جرم است. و اين در مورد كليسا نيز صادق است. اگر چنين شود بايد اصل مساوات جهاني در برابر قانون را اصل منسوخي داشت، و بايد به قانون باستاني قصاص مبني بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت كنيم يا به اصل ودرگاس كه مي‌گويد: «عدالت را به دست خود بگيريد.»
 
جناب وزير، با توجه به اين حقايق، از شما تقاضا دارم، پيش از آنكه توده‌ها مايوس شوند و به پا خيزند تا به اندرز جفرسون عمل كنند كه مي‌گويد «آزادي را بايد گه‌گاه با خون ستمگران آبياري كرد» با ملت خويش به صراحت سخن بگوييد.
 
اگر در مقام يك ميهن‌پرست به وجدان خويش رجوع كنيد خواهيد ديد كه سپر تاريخ نه در جهت لتي فونديو كه در جهت دهقانان است. كشور ما تا آن زمان كه دهقاني از عدالت و آزادي محروم است، هرگز به آزادي، تعالي و سعادت دست نخواهد يافت.
 
استدعاي من اين است كه نامه‌ام را يك اعتراض، و نه يك تهديد، به حساب آوريد.
 
  
هموطن فروتن شما
+
[[رده:کتاب جمعه ۲۵]]
فرانسيسكو خوليائو
+
[[رده:محمدعلی صفریان]]
درست دو سال بعد، در نهم آوريل، وزير جنگ ديگري، سرتيپ كوستا اسيلوا (COSTA ESILVA) با استناد به اصل يكم قانون اساسي كه منافع لتي فونديو را تصريح مي‌كند، به نامه‌ام پاسخ داد. به اين ترتيب دهقانان، بار ديگر، و شايد براي آخرين بار، نبردي را باختند اما درس ديگري آموختند...*
+
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۶:۴۵

کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۲۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۲۵ صفحه ۱۳۹

ترجمهٔ: محمدعلی صفریان


این گفتار فصلی است از کتاب سیمای پنهان برزیل که در جریان سانسور کاملاً حذف شده بود.


پس از آن برخورد خونین در میری مناسبات نهضت دهقانی و ارتش سخت حساس شده بود. مسئولیت این برخورد مثل همیشه و در هر جا که نظام «تهی فوندیو» حاکم باشد، برعهدهٔ مرتجعان بود.

در آغاز به‌‌گونهٔ دیگری بود. پیش از این تشریح کردم که چگونه «جامعه دهقانی» در پرنامبوکو و در ژانویه ۱۹۵۵ پا گرفت. این، مقارن بود با وقتی که نیروهای ارتجاعی به‌‌رهبری سوسیال دموکرات‌ها و اتحادیهٔ ناسیونال دموکرات توانسته بودند یکبار دیگر، کاندیدای خود ـ ژنرال «کوردیرو د فاریاس» CORDEIRO DE FARIAS ستوان سابق ستون پرستش Prestes Colcmn، فرماندار انتصابی دولت فدرال در ایالت ریو گروند دوسول به‌‌زمان دیکتاتوری گتولیو و درگاس، و سرانجام فرماندهٔ کل سپاه چهارم ـ را در سمت فرمانداری ایالت تحمیل کنند. این جنتلمن چرب‌زبان نظامی و مؤسس و مبتکر اصلی "ESOLA SUPERIOR DE GUERRA" (مدرسه عالی جنگ) بعدها به‌‌صورت توطئه‌گری محیل و دشمن قسم خوردهٔ جنبش‌های توده‌ئی و دموکراتیک درآمد و خیلی زود «جامعه» در لیست سیاه او جای گرفت و سروان «یسوس یاردیم دِسا» JESUS JARDIM DE SA رئیس پلیس «ویتوریو دِ سانتا آنتائو» ـ زادگاه «جامعهٔ» گالیلیا ـ را برگزید. تا آن را در هم بکوبد. او نیز که در نیروی پلیس ایالتی از همه خشن‌تر و مستبدتر بود بی‌درنگ دست به‌‌کار شد.

یک روز شنبه در سال ۱۹۵۶، خطوط تلفن بین ویتوریا و رسیف را قطع کرد، رفت و آمد اتومبیل‌های کرایه و تاکسی را بند آورد، به‌‌قاضی دادگاه بخش دستور داد شهر را ترک کند، و بعد، همراه با یک سرجوخه و یازده سرباز مرکز «جامعه» را که من و چند دهقان در آن بودیم اشغال کرد. دهقانان مرا به‌‌ضرب ته تفنگ بیرون انداختند. و من، که به‌‌جنگی ناخواسته کشیده شده بودم، ناگزیر شروع به‌‌تیراندازی کردم. نبردی کوتاه درگرفت و من از پای درآمدم بعد آنها مرا به‌‌درون خودروئی انداختند به‌‌«رسیف» بردند؛ به‌‌این علت که نمایندهٔ انتخابی در مجمع ایالتی بودم و پاره‌ئی مصونیت‌های قانونی داشتم، دستگیری‌ام جنجالی به‌‌پا کرد. رئیس پلیس دستور داد بی‌درنگ آزادم کنند امّا مجمع ایالتی که این عمل را توهینی به‌‌خود می‌دانست برکناری پلیس و انجام محاکمه‌ئی در این زمینه را تقاضا کرد. فرماندار به‌‌تله افتاد: محاکمه ـ به‌‌درخواست مجمع ـ زیر نظر یکی از قضات دادگاه بخش انجام گرفت و سروان ارتکاب به‌‌جرم را تأیید کرد. امّا این قاضی لوئیس رگوئیراکارنیرادکونها (LUIS REGUEIRA CARNEIRA DE CUNHA) که درستی‌اش خدشه‌نیاپذیر بود، مورد نفرت اربابان سیاسی قرار گرفت و چندی بعد، به‌‌شکل وحشیانه‌ای به‌‌دست آنیبال واریائو (ANIBAL VARJAO) شهردار یاباتائو (JABATAO)، که وکیل دعاوی یکی از مالکان و از حامیان سرسپردهٔ فرماندار بود به‌‌قتل رسید.

بعد از آن نلس پریرادِ آرودا (NELSON PREIRA DE ARRUDA) قاضی دیگر دادگاه بخش ویتوریا د سانتو آنتائو (و همان که چند ساعتی پیش از دستگیری‌ام از شهر خارج شده بود) به‌‌اقامتگاه فرماندار احضار و موظف شد که پروندهٔ امر را بایگانی کند. به‌‌خاطر همین کارش ترفیع مقام یافته، رئیس شد. و پس از آن هم به‌‌پایتخت منتقل شد و اکنون هم در سمت قاضی استیناف انجام وظیفه می‌کند...

شنبهٔ بعد از دستگیری‌ام با دو تن از نمایندگان مجمع ایالتی که وعده داده بودند همراهی‌ام کنند برای شرکت در تظاهرات اعتراض‌آمیزی به‌‌ویتوریا برگشتم، در این سفر همراهانم عبارت بودند از سرتیپ ویریاتودِ مدیریوس (VRIATO DE MEDIROS) و سرهنگ دوم نادرتولدو کابرال (NADIR TOLEDO CABRAL) (هر دو از ارتش برزیل) نزدیک‌ترین بستگان و دوستانم و چند نفری از اعضای جامعه.

شهر حالت شهری اشغال شده را داشت. بیش از دویست‌ و پنجاه سرباز به‌‌فرماندهی یک افسر ارتش (سروان پرازرس PRAZERES) و پنجاه کاپانگا به‌‌رهبری آلاریکو بزرا ALARICO BEZERRA (قدرتمندترین مالک منطقه)، مرکز جامعه را محاصره کرده بودند، تا دهقانان و مردمی را که می‌خواستند در تظاهرات (که در فضایی دلهره‌آمیز برگزار شد) شرکت کنند به‌‌وحشت بیندازند. حادثه‌ای که می‌بایست به‌‌وسیله آلاریکو راه انداخته شود، علامتی بود برای قتل‌ عام من و همسفرانم، امّا این قتل‌ عام به‌‌برکت حضور ذهن یکی از نماینگان (میگوئل آرویش د آلنکار) و همت نماینده دیگری به‌‌نام ونزیائو ویتال (VENEZIANO VITAL) صورت نگرفت چرا که آن‌ها سروان را در لحظه‌ئی که می‌بایست حضور داشته باشد و به‌‌نفراتش فرمان آتش بدهد به‌‌ساختمان جامعه کشاندند و در آنجا نگاهش داشتند.

در مدتی که این حوادث روی می‌داد، سرتیپ هنریک تکزیرالات وزیر جنگ بود و این سرتیپ همان کسی است که یک سال بعد با سربازانش به‌‌خیابان‌های ریودوژانیرو فرستاده شد تا کودتای جناح ارتجاعی نیروهای مسلح را درهم شکسته و رهبران حزب مخالف رئیس‌جمهوری تازه انتخاب شده و معاون او یعنی کوبیچک و کولارت، را مغلوب کند. سرتیپ لات در نتیجهٔ این اقدام وجههٔ ملی عظیمی به‌‌دست آورد و در بین ارتشیان مخالف کودتای سال ۱۹۶۴، که از طرف وزارت امور خارجه امریکا و سازمان مقتدر سیا رهبری و حمایت می‌شد، به‌عنوان مدافع راستین حقانیت قانون اساسی شناخته شد.

سعی من بر این بود که او را به‌‌ابراز نظرات قانونی‌اش در قبال جامعه وادارم و به‌‌همین منظور به‌‌ریودوژانیرو رفتم. هنوز گفت‌ و گوهای‌مان را و نیز میز تحریری را که ماکت کوچک یک چاه نفت (به نشانهٔ ناسیونالیسم اقتصادی برزیل) برآن بود، به‌‌خاطر دارم. می‌دانستم که سرتیپ «لات» و فرماندار کوردیرو د فاریاس درباب مسئلهٔ خط‌مشی اقتصاد ملی با هم اختلاف نظر کلی دارند و فرماندار از اصل تبعیت از «صندوق بین‌المللی پول» پشتیبانی می‌کند. این اختلاف نظر هر روز هم شدیدتر می‌شد. به‌رغم این واقعیت که لات کاتولیکی متعصب و دشمن کمونیسم بود، با مانورهای مطبوعاتی حساب‌ شده‌ئی به‌‌رهبری کارلوس لاسردا (CARLOS LACERDA)، نماینده مجلس فدرال و مدیر نشریه تریبونا دا ایمپرنسا (TRIBUNA DA IMPRENSA) می‌کوشیدند تا او را به‌‌مارکسیست‌ها بچسبانند. بنابراین، وقتی در آغاز گفت‌و گوهای‌مان به‌‌این نکته اشاره کرد که در شمال خاوری او را کمونیست می‌دانند، فقط گفتم «پس من در مصاحبتی عالی هستم، جناب وزیر».

تبسمی چهرهٔ قرمزش را روشن کرد. بعد خواست بداند که «جامعهٔ دهقانی» چیست و من خیال داشتم با آن به‌عنوان یک نهضت چه کنم. در سکوت به‌‌حرف‌هایم گوش داد و گفت: «من خوب می‌دانم که نداشتن زمین و خلع ید شدن یعنی چه... در بچگی مادرم را در این وضع دیده‌ام و بنابراین هدف‌های‌تان را خوب درک می‌کنم.»

پس از مکث کوتاهی برای آشامیدن قهوه، غفلتاً پرسید: «جامعه‌تان به‌‌ثبت رسیده؟» گفتم: بله. کاملاً قانونی است و منطبق با اصول قانون مدنی و قانون ثبت عمومی. قاضی بخشی که تشریفات آن را انجام داده رودلفو آئورلیانو (RODOLFO AURELIANO) است که کاتولیکی با ایمان و محافظه‌ کار است...» نشریه‌ئی رسمی حاوی شمه‌ای از هدف‌های جامعه و هم‌چنین اجازه قاضی را به‌‌دستش دادم. نگاهی به‌‌آن انداخت و به‌‌من پس داد و گفت: «خوب است. جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران. در این صورت از وزارت جنگ چه می‌خواهی؟» گفتم: «حالا که جناب وزیر به‌‌باشگاه افسران اشاره کردند، آنچه که من می‌خواهم این است که ارتش همان‌ طور با دهقانان رفتار کند که در گذشته با رو کردن نقش برده‌گیر برای مالکان بزرگ و برده‌داران با بردگان سیاه رفتار کرد. فقط همین. و این‌که فرماندار ایالت پرنامبوکو هم آن را بداند».

لات گفت: «اگر این تنها چیزی است که می‌خواهی خیالت راحت باشد. ارتش به‌‌جامعه احترام می‌گذارد، امّا فرماندار ایالت هم پلیس خودش و آزادی عمل مخصوص به‌‌خودش را دارد».

در اینجا با هم خداحافظی کردیم و وزیر جنگ صمیمانه به‌‌وعده‌اش وفا کرد.

پس از در آن رهبری دهقانان را در راه‌پیمائی‌های‌شان به‌‌رسیف به‌‌عهده گرفتم و از این کار دو منظور داشتم: نخست توسعهٔ آگاهی دهقانان در جهانی که در آن می‌زیستند و دوم جلب حمایت و همبستگی کارگران پایتخت، دانشجویان، روشنفکران و همهٔ گروه‌های مترقی اجتماع.

نخستین راه‌پیمایی، با شرکت ۶۰۰ دهقان، و به‌‌یادبود روز کارگر برگزار شد. این در سال ۱۹۵۷ بود. در این راه‌پیمائی دهقانان با کارگران شهری درآمیختند، با هم غذا خوردند و بام هم به‌‌مسابقهٔ فوتبال و تئاتر رفتند.

پیش از آن هیچ‌گاه دهقانان در جشن‌های روز اول ماه مه شرکت نکرده بودند؛ به‌‌همین سبب خبر آن در سراسر روستاهای اطراف پخش شد و در مطبوعات نیز انعکاس یافت. بسیاری از دهقانان شرکت‌کننده را مالکان مورد انواع آزار انتقام‌جویانه قرار دادند امّا به‌رغم همهٔ این‌ها، سال بعد، نخستین کنفرانس ایالتی دهقانان پرنامبوکو در رسیف برگزار شد. همراه با راه‌پیمائی بیش از ۳۰۰۰ فوریرو در خیابان‌ها و تشکیل جلسه‌ئی عمومی در ساختمان مجمع ایالتی که به‌‌نام خوآکیم نابوکو قهرمان بزرگ الغای بردگی، نام‌گذاری شده بود. این کنفرانس در سیزدهم ماه مه، سالروز الغای بردگی در برزیل، تشکیل شد.

پس از آن این‌گونه راه‌پیمایی‌ها، نه فقط در رسیف بلکه در اغلب شهرهای مرکزی که تا آن زمان شعبه‌های نیرومند جامعه در آنها تأسیس شده بود عمومیت یافت. این راه‌پیمائی‌ها همیشه به‌‌یادبود واقعه‌ئی تاریخی و به‌‌پشتیبانی در رویدادهای منطقه‌ئی ملی، یا بین‌المللی انجام می‌گرفت.

در ۱۹۶۰، جامعه به‌‌کاری دست زد که تا آن زمان در برزیل سابقه نداشت. دهقانان که بر اثر آژیتاسیون سیاسی به‌‌اندازهٔ کافی تهییج شده بودند، پس از شور در گروه‌های مختلف خود تصمیم گرفتند هنریکو تکزیرا لات را به‌‌نامزدی ریاست‌ جمهوری برگزینند. لات، گویندهٔ همان جملهٔ معروف و ماندنی است که «جامعه همانقدر حق موجودیت دارد که باشگاه افسران».

از آن جهت که پرنامبوکو زادگاه جامعه و پایتخت آن رسیف مرکز سیاسی و صنعتی شمال به‌‌شمار می‌رفت، بدیهی بود که به‌عنوان محل کنواسیون دهقانی (که همان سال برگزار شد) انتخاب شود. به‌‌همین سبب متجاوز از ده هزار دهقان را از پارائیبا و پرنامبوکو به‌‌رسیف آوردیم، درحالی‌که بیش از ده هزار نفر دیگر هم در ایستگاه‌ها و جاده‌ها ازدحام کرده بودند تا جایی برای خود دست و پا کنند جامعه فقیر بود و توانائی مالی آن را نداشت که بتواند چنین جمعیتی را از مسافت‌های ۵۰ تا ۳۰۰ کیلومتری جابه‌جا کند.

آن روز رسیف شاهد صحنه‌های خیره‌کننده‌ئی بود: راه‌پیمائی خیابانی را نمایندهٔ سرتیپ لات لئونل بریزولا (LEONEL BRIZOLA) رهبری می‌کرد که فرماندار ریوگراند دوسول بود یعنی همان کسی که یک سال بعد، وقتی یانیو کوادروس (JANIO QUADROS) به‌‌نفع خوآئو گولارت استعفا داد، شهرتی به‌سزا یافت. این تظاهرات دهقانان، کارگران و روشنفکران، قدرت نهضت دهقانان شمال خاوری را نشان داده و به‌‌بورژوازی ارتجاعی هشدار داد که پایان عمر لتی فوندیو فرا رسیده است.

اما در حقیقت عمر لتی فوندیو به‌‌هیچ‌وجه پایان نیافته بود. تظاهرات دهقانی ما، با شعارهای عظیم آن در تأیید اصلاحات ارضی، و تصاویر شخصیت‌های سیاسی برجستهٔ برزیل و امریکای لاتین، به‌‌سید سامپایو فرماندار ایالت و از سرسپردگان یانیو کوادروس، امکان داد تا کارخانه‌داران، سوداگران و بانکداران مرتجع را گرد هم آورد و بودجهٔ مورد نیاز برای شکست سرتیپ لات را تأمین کند که به‌زعم آنان کاندیدای «جامعه دهقانی و کمونیست‌ها» بود. نتیجه آن که لات به‌‌طرز فاحشی شکست خورد. بعضی‌ها این شکست او را مربوط می‌دانستند به‌‌رفتار ملاحظه‌کارانه‌اش با جامعه نظرات ضد لتی فوندیو ئی‌اش، مخالفت آشتی‌ناپذیرش با اربابان قهوه در سائوپائولو و پارائیبا توافق آشکارش با مهاجران، دهقانان و کارگران اجیر در تصرف زمین‌های‌شان و تأسیس تشکیلات‌شان، و نیز این شکست را ناشی از فعالیت انتخاباتی‌اش میان بی‌سوادان با علم به‌‌این که ۸۰ تا ۹۰ درصد جمعیت روستائیان برزیل سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند، می‌دانستند.

پس از پیروزی کوادروس، اقدامات انتقامجویانهٔ سریعی علیه جامعه اتخاذ شد، وزیر جدید کشور، سرتیپ کورویرو دِ فاریاس را (بی‌هیچ تردیدی) برای اجرای این اقدامات برگزیدند. ارتش یورش‌هائی را به‌‌کلبه‌های دهقانان پاردیثبا و پرنامبوکو شروع کرد و بهانهٔ ظاهری‌اش هم تجسس برای مسلسل، تفنگ و اسلحه ممنوع دیگر بود. این یورش‌ها، هرچند که منجر به‌‌یافتن چیزی جز چند تفنگ ساچمه‌ئی، داس، قداره و کج‌ بیل نشد امّا جنبهٔ معمول به‌‌خود گرفت. ارتش به‌‌دستگیری فعال‌ترین رهبران دهقانان نیز اقدام کرد و اعمال پلیس و کاپانگاها را که بار دیگر به‌‌فعالیت خود در سراسر کشور پرداخته بودند، نادیده گرفت. هم‌چنین در مورد رفت و آمدهای مسلحانه و آزادانه‌ئی که بین مجامع و محافل مالکان در مرکز و جنوب و شمال خاوری انجام می‌گرفت هیچ اقدامی به‌‌عمل نیاورد. اعتراضات دهقانان زندانی در سربازخانه‌ها و بازداشتگاه‌های فرمانداری نیز ناشنیده می‌ماند.

با استعفای کواردوس، گولارت به‌‌قدرت رسید، و جامعه فضائی برای تنفس یافت. در نخستین روزهای ریاست‌جمهوری گولارت اولین کنفرانس ملی کارگران کشاورزی برزیل، در بلوهاریزانته (BELO HORIZONTE)، پایتخت میناس گرایش برگزار شد و ۱۶۰۰ نماینده از بیست ایالت فدرال در آن شرکت جستند. این کنفرانس، به‌‌خصومت‌هائی که تا آن زمان پنهان بود نور تاباند و برزیلی‌های ساکن شهرهای بزرگ را واداشت تا موقعیت خود را مشخص کنند. پیکاری برای متحد کردن دهقانان برزیل آغاز شد که شخصیت‌های دلیری مانند پدر مقدس فرانسیسکولار (FRONCISCO LARE)، مدافع زاغه‌نشینان بلوهاریزانته، پدر مقدس آرکی مه‌دس برونو (ARQUIMEDES BRUNO) از سی‌ یرا و روی راموس (RUI ROMOS) نماینده و سخنگوی معروف مجلس فدرال از دیوگراند و مؤسس و رهبر ماستر[۱] (MASTER)، رهبری آن را به‌‌عهده داشتند. در این پیکار فرماندار لئونل بریزولا نیز شرکت داشت که بعدها همان‌گونه که از اقتصاد برزیل در برابر تهاجم شدید امپریالیسم امریکا دفاع کرده بود، بر مبارزات خود به‌‌خاطر دهقانان بی‌زمین نیز افزود.

به سبب آشکار شدن خصومت‌ها، کشمکش میان دهقانان و لتی فوندیو حادتر شد و حوادثی (اغلب خونین) به‌‌وجود آورد. در همین گیرودار، پدر مقدس ویدیگال (VIDIGAL) نماینده مجلس فدرال و سخنگوی مرتجع‌ترین عناصر روحانی در برزیل، با تغییر یکی از مسالمت‌آمیزترین گفته‌های مسیح به: «همدیگر رو مسلح کنید»[۲]، و تبدیل آن به‌‌شیپور جنگ فئودالیسم برزیل، برای خود در کنگره ملی شهرتی به‌‌دست آورد.

امّا آنها خود مسلح بودند و بازهم مسلح می‌شدند؛ و به‌‌همین سبب اعمال خشونت‌آمیز نسبت به‌‌دهقانان شدت گرفت.

در آوریل ۱۹۶۲، خوآئو پدروتگزیرا رئیس بزرگ‌ترین جامعه کشور در ساپه از شهرهای ایالت پارشیبا در اجرای سوء‌ قصدی به‌‌ضرب گلوله کشته شد و این جنایت هم به‌‌گونهٔ جنایت دیگر، توطئه‌ای بود بر ضد اصول عدالت. پیکاری به‌‌خاطر دستگیری و مجازات قاتلان در سراسر برزیل آغاز شد. الیزابت، بیوهٔ شهید قهرمان (که هنگام مرگ بسته‌ئی کتاب برای ده فرزندش با خود داشت) از ساپه به‌‌ریودوژانیرو رفت تا به‌‌نام همهٔ دهقانان ستمدیده علیه این‌گونه جنایات بی‌رحمانه که در روز روشن و زیر نگاه بی‌اعتنا یا موافقت‌ آمیز الیگارشی محلی انجام می‌گرفت دادخواهی کند. یکی از پسران تکزیرا که کمتر از نه سال داشت، گفت در بزرگی انتقام خون پدرش را خواهد گرفت و درنتیجه بر اثر ضربه‌ئی که با تفنگ شکاری به‌‌صورتش وارد آوردند چند هفته‌ئی بین مرگ و زندگی در بیمارستان بستری شد. خواهر بزرگترش هم مدتی صبورانه در انتظار اجرای عدالت نشست امّا چون خبری نشد، دست به‌‌خودکشی زد.

مالکان لتی فوندیو که به‌‌این همه جنایت و این واقعیت که تا دندان مسلح شده بودند، قانع نبودند، خواستار اقدام پلیس علیه جامعه شدند، و من نامهٔ سرگشاده‌ئی به‌‌وزیر جنگ نوشتم که متن آن را در اینجا می‌آورم، تا نشان دهم که ما چه انتظاراتی از ارتش داشتیم که همیشه به‌‌اصالت ملی خود و جان‌فشانی سرخ‌پوستان و بردگان سیاه و مستیکوها (MESTICOS) در جنگ‌ها با هلند افتخار می‌کرد، چه انتظاراتی داشتیم و حق داشتیم که انتظار داشته باشیم.


جناب وزیر جنگ، طی دیدار اخیر آن جناب از پاردیثبا، مطبوعات، این واقعه را با اهمیت خاصی منعکس کردند که گروهی از مالکان ثروتمند ایالت، به‌‌حضور آمده‌اند و اقدام ارتش را علیه جامعهٔ دهقانی خواستار شدند، و این پاسخ مورد انتظار را دریافت داشته‌اند که طرح مسأله به‌‌این عنوان امکان‌پذیر نیست. مطبوعات هم چنین افزودند که آن جناب پا را فراتر نهاده و اعلام داشته‌اید که آنچه به‌‌آن نیاز داریم اصلاحات ارضی است که همهٔ ملت خواهان آن است.

پاسخ شما، مارشال لات را به‌‌خاطر می‌آورد که در مقام وزارت جنگ از مهاجران مقیم در برابر گریلروها حمایت می‌کرد و جامعهٔ دهقانی را بر این اساس که اگر قانوناً تأسیس یافته همان موقعیتی را دارد که اتحادیه‌های صنعتی، انجمن‌های کارمندان دولت، کنفدراسیون‌های صنعتی یا باشگاه‌های افسران، مورد تأیید قرار می‌داد.

گرچه قوانین اساسی ما، به‌‌پیروی از قانون اساسی جمهوری اول (که به‌‌دست فلوریافو قهرمان ارتش بنیان‌گذار شد) صراحت داشته‌اند که همهٔ آحاد ملت از نظر قانونی برابراند، حقایق نشان می‌دهد که این هدف عالی هیچگاه تحقق نیافته است، چرا که برای دهقانان کشور ما هیچ نوع قانون، عدالت یا حمایتی وجود ندارد. با آنان همیشه رفتاری به‌‌گونهٔ مطرودان، بردگان و حیوانات داشته‌اند، آن‌ها را بی‌رحمانه استثمار کرده‌اند، فروخته‌اند، آن‌ها را از زمین‌های‌شان که محور زندگی‌شان است بیرون رانده‌اند و بی‌هیچ کیفری به‌‌قتل رسانده‌اند. قانون مدنی، مالکیت خصوصی را واجب‌ الاحترام و یادگار مقدس برای استفاده‌ کنندگان می‌داند. قانون جزا، درعمل، فقط برای فقرا وجود دارد. توطئهٔ ننگین علیه دهقانان در جریان است. دهقان بی‌زمین یا خرده‌ پا نمایندهٔ اکثریت ملت ماست، که سرزمین برزیل، به‌‌گونهٔ قلاده یا زنجیری به‌‌پایش بسته است، و فقط با مرگ از آن خلاصی می‌یابد. برزیل میهن اوست، برای دفاع از آن سرباز تأمین می‌کند؛ با این همه خود در کلبه‌های پوشالی به‌‌سر می‌برد، به‌‌گونهٔ سرخ‌پوستان از لنگوته‌ئی به‌‌جای تن‌پوش استفاده می‌کند. دخترانش برای سرگرمی شهرها روسپی‌خانه‌ها را پر می‌کنند. با همقطارانش به‌‌کلیسا می‌رود، و کلیسا با نوید جهان پس از مرگ تسلی‌اش می‌دهد. محصول می‌کارد تا سربازان و ژنرال‌ها، کشیشان و اسقف‌ها، کارمندان دولت و وزیران را سیر کند، امّا از گرسنگی می‌میرد. گرسنگی با او زاده می‌شود. امّا با او نمی‌میرد، زیرا گرسنگی تنها چیزی است که برای فرزندانش به‌‌جای می‌گذارد. وقتی عصیان می‌کند به‌‌صورت یک زومبی بالائیو، کابانو، آنتونیو کنسرلرو، فلیپ دوس سانتوس، آنتونیو سیلونیو یا لامپیائو درمی‌آید که بعد به‌عنوان راهزنی یا متعصبی افراطی که وجودش لتی فوندیو و خانوادهٔ مسیحی، قانون و نظام اجتماعی یا هر چیز منحط دیگر را تهدید می‌کند، قلمداد می‌شود؛ امّا از نظر حقیر او روزنهٔ امیدی است و منتقمی برای جنایاتی که از بدو تولد با آن درگیر بوده است.

لتی فوندیو که اسارت چهل میلیون از برادران ما راضی‌اش نمی‌کند، با گماردن آدم‌کشانی برای کشتن آنان به‌‌زندگی رنجبارشان خاتمه می‌دهد. وضع همیشه به‌‌همین منوال بوده است. امّا اکنون، جناب وزیر، کاپانگاها را به‌‌بهانه‌های مختلفی برای حفظ و نگهداری لتی فوندیو سازمان می‌دهند. آن‌ها مدعی‌اند که تمدن مسیحی در خطر است، که قانون و نظام اجتماعی نابود می‌شود، که دموکراسی مورد تهدید قرار گرفته است و انگار که مسیحیت فقط همین چیزی است که ما در این‌جا داریم: یعنی ۵۰۰۰ درصد سود برای یک عده، و زندگی بی‌آینده، سالخوردگی بی‌گذشته، قمار، فحشاء، غارت ثروت و وجدان، برای دیگران. انگار که دموکراسی یعنی این پیکار ناهنجار علیه فقرا، این دیکتاتوری پنهان زیر نقاب قانون، این کارناوال رقت‌انگیز ریزه‌خواری فقرا از بساط خانواده‌های مسیحی.

سازمان‌هایی مانند فارسول[۳] (FARSUL) و فارنگ[۴] (FARENG) و دیگر جبهه‌های مسائل ارضی بنیان‌گذارده شده‌اند که تا از مالکیت خصوصی زمین (یعنی لتی فوندیو) حراست کنند و در نتیجه دو درصد از جمعیت برزیل تمامی اراضی قابل کشت کشور را در تملک داشته باشد. با این همه تنها از ده درصد از این اراضی بهره‌برداری می‌کنند و این در حالی است که مالکان آن‌ها بر کرسی‌های سنا، کنگره و مجامع ایالتی تکیه زده‌اند، در صفحات اول روزنامه‌ها با برنامه‌های تلویزیونی دیده می‌شوند؛ یا مجالس شکرگزاری و مراسم خیریه راه می‌اندازند تا پیروان مسیح را علیه مارکس بسیج کنند. امّا در حقیقت هیچ‌ یک از آن‌ها، نه مسیح در قلبشان راهی دارد و نه مارکس در وجدان‌شان، زیرا که همه خود را همان همسایه‌ئی می‌دانند که مسیح از آن سخن گفته است، و مارکس متمردی است که کسانی مانند بورر[۵] (BORER) یا اردووینو (ARDOVINO) بهتر از هر کسی می‌توانند به‌‌حسابش برسند.

آن‌ها نهضت‌های چریکی ابداع می‌کنند و بعد به‌‌بهانهٔ دفاع از نظام قانونی (نظام خودشان، قانون خودشان و تمدن مسیحی) دنبال ارتش فلوریانو می‌گردند که بیاید و دشمنان‌شان را از میان بردارد، و خود بر شدت خشونت‌شان نسبت به‌‌توده‌های دهقانی می‌افزایند. آن‌ها از مسیح که شمایلش را در خانه‌های‌شان می‌آویزند تا ایمان مردم بردبار و فروتن را بفریبند یاری نمی‌طلبند بلکه از کاپانگا یاری می‌جویند. سندیکاهای گوناگون با عناوین ظاهر فریب تشکیل می‌دهند، به‌‌جمع‌ آوری وجوهی برای خود اقدام می‌کنند و به‌‌تدارک اسلحه، که تنها باید در اختیار ارتش باشد، می‌پردازند. حقیقتی که دیگر سرویس مخفی جز با اعلام ورشکستگی خود نمی‌تواند از آن چشم بپوشد و به‌‌کشتار آن عده از رهبران دهقانان که به‌‌خاطر شجاعت، میهن‌پرستی و استعداد سازماندهی در مبارزات معروفیتی دارند دست می‌زنند.

این است آنچه که کم و بیش در پارائیبا رخ می‌دهد. در مدتی کوتاه، چند تن از رهبران دهقانان مجروح و دو تن کشته شداه‌اند: یکی در مامانگوآپ و دیگری در ساپه. خوزه مارتینز (JOSE MARTINS) و خوآئوپدرو دِ تکزیرا شهیدان راه اصلاحات ارضی‌اند. عاملان این‌گونه آدمکشی‌ها به‌خوبی شناخته شده‌اند: آن‌ها مسلسل، قرابینه، و طپانچه‌های ۴۵ میلیمتری با خود دارند و آزادانه رفت و آمد می‌کنند، امّا ارتش سلاح‌های شکاری دهقانانی را که نوعی تفنگ‌های سرپر است با باروت و ساچمه، مصادره می‌کند. دیری نخواهد پائید که داس و شیلنگ آب آن‌ها را نیز ضبط خواهند کرد و احتمالاً ناخن‌های‌شان را هم خواهند کشید تا دیگر به‌‌هیچ وسیله‌ئی نتوانند زمین را شخم بزنند.

اگر ارتش از خلع سلاح لتی فوندیو و غیر قانونی کردن گاپانکا (که علت وجودی‌اش حراست از نظام مالکیت خصوصی فئودالی است) سرباز زند، ناگزیر از اختیارات خود برای جلوگیری از مسلح شدن دهقانان به‌‌خاطر دفاع از زندگی و آزادی‌شان، که حقوقی مقدس‌تر از خود زمین است، چشم‌پوشی کرده است. این یعنی دفاع از خود و حقی است که حتی به‌‌حیوانات هم تفویض شده است. سکوت ارتش در برابر این حقایق به‌‌مفهوم شرکت در جرم است. و این در مورد کلیسا نیز صادق است. اگر چنین شود باید اصل مساوات جهانی در برابر قانون را اصل منسوخی داشت، و باید به‌‌قانون باستانی قصاص مبنی بر «چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان» رجعت کنیم یا به‌‌اصل ودرگاس که می‌گوید: «عدالت را به‌‌دست خود بگیرید.»

جناب وزیر، با توجه به‌‌این حقایق، از شما تقاضا دارم، پیش از آنکه توده‌ها مأیوس شوند و به‌‌پا خیزند تا به‌‌اندرز جفرسون عمل کنند که می‌گوید «آزادی را باید گه‌گاه با خون ستمگران آبیاری کرد» با ملت خویش به‌‌صراحت سخن بگویید.

اگر در مقام یک میهن‌پرست به‌‌وجدان خویش رجوع کنید خواهید دید که سیر تاریخ نه در جهت لتی فوندیو که در جهت دهقانان است. کشور ما تا آن زمان که دهقانی از عدالت و آزادی محروم است، هرگز به‌‌آزادی، تعالی و سعادت دست نخواهد یافت.

استدعای من این است که نامه‌ام را یک اعتراض، و نه یک تهدید، به‌‌حساب آورید.

هموطن فروتن شما

فرانسیسکو خولیائو

درست دو سال بعد، در نهم آوریل، وزیر جنگ دیگری، سرتیپ کوستا اِسیلوا (COSTA E SILVA) با استناد به‌‌اصل یکم قانون اساسی که منافع لتی فوندیو را تصریح می‌کند، به‌‌نامه‌ام پاسخ داد. به‌‌این ترتیب دهقانان، بار دیگر، و شاید برای آخرین بار، نبردی را باختند امّا درس دیگری آموختند...[۶]

پاورقی‌ها

  1. ^ نهضت دهقانان بی‌زمین ریوگراند دوسول
  2. ^ در نتیجهٔ بازی لغوی با واژه AMORI که هم به‌معنی دوست‌داشتن است و هم به‌معنی اسلحه این گفتهٔ معروف مسیح که «همدیگر را دوست داشته باشید» به این صورت شده است.
  3. ^ فدراسیون انجمن‌های روستائی در ریوگراند دوسول.
  4. ^ فدراسیون انجمن‌های روستائی در منیاسن گرائیس.
  5. ^ رؤسای نیروی پلیس در لاسردای (LACERDA)
  6. ^ اشارهٔ نویسنده به اقدامات ضد توده‌ ئی مهاجمان نظامی در آوریل ۱۹۶۴ است.