مرثیه برای پابلو نرودا: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه)
 
(۷ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
[[Image:11-049.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹]]
 
[[Image:11-049.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹]]
 
[[Image:11-050.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰]]
 
[[Image:11-050.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰|کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰]]
 
{{در حال ویرایش}}
 
  
 
'''لوئی آراگون'''
 
'''لوئی آراگون'''
== '''مرثیه برای پابلو نرودا''' ==
 
  
  
هر پنج سال
+
پابلو، رفیق، تو با آن صدای پُر دلهره
گُل تحقیر در اندرونِ من منفجر می‌شود
+
::که خیالات بدیع در آن نطفه می‌بست می‌گفتی:
و امشب اگر روده‌هایم بیرون می‌ریزد
 
به خاطر شماست، ژنرالْ مرگ.
 
  
هر بهار بنفشهء انتحار
+
«تنها اندوه فضائی فراخ است و فقط خون جهان را می‌سازد،
پیشانیم را نوازش می‌دهد
 
و امشب اگر
 
در سرم ده سوراخ هست
 
تقصیر توست، ژنرالْ مرگ.
 
  
هر پنجشنبه
+
به‌هر کجا که می‌روم هیچ چیز دگرگون نمی‌شود.»
شوکرانِ کین
 
جام زهرش را به‌من می‌دهد
 
و همین امشب گلویم در آرزوی طعم اوست
 
به خاطر تو، ژنرالْ مرگ.
 
  
هر سپیده‌دم
+
من این رنجِ آن کسان را که به‌‌زبان از عذاب سخن می‌گویند می‌شناسم:
گل سرخ مرا بیدار می‌کند
+
::تلخ همچون ساقهٔ تمشک
با سپیدهء ویژهء خویش، امّا
 
امروز صبح، گل سرخ به سراغ من نیامد
 
چرا که تو او را کشته بودی، ژنرالْ مرگ.
 
  
پابلو، رفیق، تو با آن صدای پُر دلهره
+
به‌تمامی واژه‌ها سوگند، به‌تمامی فریادها، به‌تمامی گام‌ها، آوارگی‌ها در آن سرزمین
که خیالات بدیع در آن نطفه می‌بست می‌گفتی:
+
::که نگاه در روح رخنه تواند کرد
«تنها اندوه فضائی فراخ است و فقط خون جهان را می‌سازد،
 
به هر کجا که می‌روم هیچ چیز دگرگون نمی‌شود.»
 
من این رنجِ آن کسان را که به زبان از عذاب سخن می‌گویند می‌شناسم:
 
تلخ همچون ساقهء تمشک
 
  
به‌تمامی واژه‌ها سوگند، به‌تمامی گام‌ها، آوارگی‌ها در آن سرزمین
 
که نگاه در روح رخنه تواند کرد
 
 
پابلو، رفیق، ما مردان این قرن پر از تردیدیم
 
پابلو، رفیق، ما مردان این قرن پر از تردیدیم
که در آن حتی بام را ثباتی نیست.
+
 
 +
::که در آن حتی بام را ثباتی نیست.
 +
 
 
و بر فراز تپه، آن که گمان می‌بریم سپیده است در کارِ دمیدن
 
و بر فراز تپه، آن که گمان می‌بریم سپیده است در کارِ دمیدن
نورِ بالایِ ماشینی است در دوردست
+
::نورِ بالایِ ماشینی است در دوردست
 +
 
 +
 
 +
شبْ‌مَردانیم ما و خورشید را در جان خویش می‌بریم
 +
::که می‌سوزد و در اعماق هستی‌مان منتشر می‌شود
  
شبْ مَردانیم ما و خورشید را در جان خویش می‌بریم
 
که می‌سوزد و در اعماق هستی‌مان منتشر می‌شود
 
 
چندان در ظلمت گام برداشتیم که دیگر توانی در زانوهامان نماند
 
چندان در ظلمت گام برداشتیم که دیگر توانی در زانوهامان نماند
و هرگز به‌جهانِ «خواهد بود» نرسیدیم
 
  
پابلو، رفیق، زمان می‌گذرد، صداهامان دیگر به‌خاموشی می‌نشیند
+
::و هرگز به‌جهانِ «خواهد بود» نرسیدیم
حتّی تپش قلبمان بی‌رنگ است
+
 
 +
 
 +
پابلو، رفیق، زمان می‌گذرد. صداهامان دیگر به‌خاموشی می‌نشیند
 +
::حتّی تپش قلبمان بی‌رنگ است
 +
 
 
آیا همه‌چیزی فقط آن بود که بود، آن چه اکنون می‌بینیم
 
آیا همه‌چیزی فقط آن بود که بود، آن چه اکنون می‌بینیم
تنها آیا صحنه‌ء بازیگران بود آن چه می‌پنداشتیم
+
::تنها آیا صحنهٔ بازیگران بود آن چه می‌پنداشتیم
 +
 
 
آیا به‌راستی با رنگِ بیداد خوش می‌توان بود
 
آیا به‌راستی با رنگِ بیداد خوش می‌توان بود
در دیاری که زندگی، در نهایت خویش، همانا نفس کشیدن است
+
::در دیاری که زندگی، در نهایت خویش، همانا نفس کشیدن است
 +
 
 
آن جا که ما در غایت امر، افسونگرانی مغبون خواهیم بود
 
آن جا که ما در غایت امر، افسونگرانی مغبون خواهیم بود
که در برابرِ مس، زرّ ناب سروده‌اند
+
::که در برابرِ مس، زرّ ناب سروده‌اند
 +
 
 +
 
 +
پابلو، رفیق، ما به‌‌همه چیزی رخصت داده‌ایم
 +
 
 +
سایه‌مان در پیشِ رو هر دم قد می‌کشد
 +
 
 +
به‌چه چیزی رخصت داده‌ایم، پابلو، رفیق؟
 +
 
 +
پابلو، رفیق، رؤیاهامان، به‌‌رؤیاهامان!
 +
 
 +
 
 +
::::::::::::'''ترجمهٔ احمد کریمی حکاک'''
 +
{{لایک}}
  
پابلو، رفیق، ما به همه چیزی رخصت داده‌ایم
+
[[رده:کتاب جمعه ۱۱]]
سایه‌مان در پیشِ رو هر دم قدمی کشد
+
[[رده:شعر]]
به-چه چیزی رخصت داده‌ایم، پابلو، رفیق؟
+
[[رده:لوئی آراگون]]
پابلو، رفیق، رؤیاهامان، به رؤیاهامان!
+
[[رده:احمد کریمی حکاک]]
'''ترجمهء احمد کریمی حکاک'''
+
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]
 +
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۴

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۴۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۱ صفحه ۵۰

لوئی آراگون


پابلو، رفیق، تو با آن صدای پُر دلهره

که خیالات بدیع در آن نطفه می‌بست می‌گفتی:

«تنها اندوه فضائی فراخ است و فقط خون جهان را می‌سازد،

به‌هر کجا که می‌روم هیچ چیز دگرگون نمی‌شود.»

من این رنجِ آن کسان را که به‌‌زبان از عذاب سخن می‌گویند می‌شناسم:

تلخ همچون ساقهٔ تمشک

به‌تمامی واژه‌ها سوگند، به‌تمامی فریادها، به‌تمامی گام‌ها، آوارگی‌ها در آن سرزمین

که نگاه در روح رخنه تواند کرد

پابلو، رفیق، ما مردان این قرن پر از تردیدیم

که در آن حتی بام را ثباتی نیست.

و بر فراز تپه، آن که گمان می‌بریم سپیده است در کارِ دمیدن

نورِ بالایِ ماشینی است در دوردست


شبْ‌مَردانیم ما و خورشید را در جان خویش می‌بریم

که می‌سوزد و در اعماق هستی‌مان منتشر می‌شود

چندان در ظلمت گام برداشتیم که دیگر توانی در زانوهامان نماند

و هرگز به‌جهانِ «خواهد بود» نرسیدیم


پابلو، رفیق، زمان می‌گذرد. صداهامان دیگر به‌خاموشی می‌نشیند

حتّی تپش قلبمان بی‌رنگ است

آیا همه‌چیزی فقط آن بود که بود، آن چه اکنون می‌بینیم

تنها آیا صحنهٔ بازیگران بود آن چه می‌پنداشتیم

آیا به‌راستی با رنگِ بیداد خوش می‌توان بود

در دیاری که زندگی، در نهایت خویش، همانا نفس کشیدن است

آن جا که ما در غایت امر، افسونگرانی مغبون خواهیم بود

که در برابرِ مس، زرّ ناب سروده‌اند


پابلو، رفیق، ما به‌‌همه چیزی رخصت داده‌ایم

سایه‌مان در پیشِ رو هر دم قد می‌کشد

به‌چه چیزی رخصت داده‌ایم، پابلو، رفیق؟

پابلو، رفیق، رؤیاهامان، به‌‌رؤیاهامان!


ترجمهٔ احمد کریمی حکاک