تاریخ، چون ارتباط پویای با گذشته: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید با '[[Image:3-089.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۸۹|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۸۹…' ایجاد کرد) |
جز («تاریخ، چون ارتباط پویای با گذشته» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
||
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۷: | سطر ۷: | ||
[[Image:3-095.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵]] | [[Image:3-095.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۵]] | ||
[[Image:3-096.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶]] | [[Image:3-096.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶|کتاب جمعه سال اول شماره ۳ صفحه ۹۶]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | '''ژان شنو''' | ||
+ | |||
+ | '''ترجمهٔ ع. پاشایی''' | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | این گفتار، ترجمهٔ فارسی فصل اول کتاب ............ !Du. passe faisons Table rase (از گذشته لوح پاکی بسازیم؟) '''ژان شنو''' Jean chesneaux - مورخ نامدار معاصر فرانسوی است. ترجمهٔ انگلیسی آن بهدو نام '''گذشتهها و آیندهها''' یا '''تاریخ برای چیست؟''' توسط Schofield Coryell انجام شده و ترجمهٔ فارسی از روی متن انگلیسی باتوجه بهمتن فرانسه صورت گرفته است. امیدواریم که بهترتیب ترجمهٔ فصول دیگر این کتاب را نیز در شمارههای آینده '''کتاب جمعه''' چاپ کنیم. نگفته نماند که متن فرانسوی این کتاب در ۱۹۷۶ و ترجمهٔ انگلیسی آن در ۱۹۷۸ بهچاپ رسیده است. دربارهٔ '''ژان شنو''' مختصری در گفتار '''تاریخ: میسیسیپی عظیم دروغ''' (کتاب جمعه، شمارهٔ ۲) سخن گفتهایم. | ||
+ | |||
+ | ---- | ||
+ | |||
+ | «قلمرو» تخصصی یا حافظهٔ مشترک (Collective memory) ـ اشتهای بهتاریخ ـ شناخت تاریخی بهسود کدام جانب است؟ ـ دامهای روشنفکری گرائی و حرفهئی گرائی ـ گسترش کاذب. | ||
+ | |||
+ | بسیاری از مورخان در یک حالت رضایت حرفهئی زندگی میکنند. تاریخ «دکان» آنهاست{{نشان|1}} «قلمرو» آنهاست{{نشان|2}}. آنها صاحبنظرند و بدین لحاظ هم محترمند. مطبوعات، تلویزیون – که این بیش از آن – تودهٔ مردم را با موقعیت این مورخان بهعنوان صاحبنظران ممتاز (تاریخ) «گذشته» آشنا کردهاند. این رضایت حرفهئی از ابهام همین کلمهٔ «تاریخ» آب میخورد، که هم حرکت بنیادی حوادث را در زمان نشان میدهد و هم پژوهش در آن را. موضوع زیستشناسی «حیات» است و موضوع علم نجوم، ستارگان. امّا موضوع «تاریخ» همان «تاریخ» است. این یکی بودن معنا و موضوع تاریخ هم نشان پر مدعائی بیش از حدّ است و هم یک دام مرگبار. | ||
+ | |||
+ | امّا حس میکنیم که تاریخ سخت چیز دیگری است که بههمهٔ ما مربوط میشود [نه فقط بهمورخان]. زبان روزمرّه پر است از اشارات بهتاریخ. یک «چرخ تاریخ» هست که با سرسختی میگردد، امّا گاهی هم میایستد، شتاب میگیرد، راهش را کج میکند. تاریخ «ریشخندها»، «ترفندها»، «دامچالهها» و «طرحها» و حتی «اندرون» خاص خودش را دارد که این بهکار «دیدزن»های سوراخ کلید میآید. | ||
+ | |||
+ | تاریخ، گویا، ماشین عظیمیاست که خود را با [محیطش] سازگار میکند، و میتواند مردم و تاریخ سال و ماه و وقایع را «نگاه دارد» یا «فراموش کند». حتی «زبالهدانها»ی خودش را دارد، زیرا که خوب سازمان یافته است. میتواند «درس» بدهد، و بهآنهائی که در «صحنه»اش خوب بازی کنند صله و پاداش میدهد، یا حتی از بالای «دادگاهش» «داوریها»ئی میکند ـ و گاهی هم «اسرار»ش را در دل نگاه میدارد و از گفتن تن میزدند. | ||
+ | |||
+ | پشت این کلیشههای رنگ و رو رفته پیامی هست که هم روشن است و هم خطرناک، که خطرش کمتر از ادعای مورخ بهانحصار تاریخ نیست. یعنی، این فکر که تاریخ یک فشار بیرونی است، که توسط مرجعیتی بر انسان سلطه دارد که از یک '''گذشته''' بی چون و چرا مشتق شده است و هیچ راهی بهجز تسلیم باز نمیگذارد. پس، این «گذشته» است که برحال حکومت میکند. | ||
+ | |||
+ | و با اینهمه، چنان که مارکس گفته است، «تاریخ دست بهکاری نمیزند، ثروت هنگفتی ندارد، در هیچ جنگی نمیجنگد. '''فقط انسان،''' (یعنی) انسان واقعی زنده است که عمل میکند، دارنده است و میجنگد...»{{نشان|3}} | ||
+ | |||
+ | گذشته فقط از راه چیزی که برای ما معنائی دارد ارزش پیدا میکند. گذشته، محصول حافظهٔ مشترک ماست و بافت ذاتیش را میسازد. این، هم دربارهٔ چیزهائی که '''مردم''' بهطور منفعل از آنها رنج بردهاند صادق است – مثلاً (واقعۀ) '''وِردَن'''{{نشان|4}}، '''رکود بزرگ اقتصادی''' دهه ۱۹۳۰ (در آمریکا)، '''اشغال نازی،''' (بمباران اتمی) '''هیروشیما''' – و هم برای چیزهائی که بهطور فعال زندگی کردهاند: مثلاً، در فرانسه، در '''جبههٔ تودهئی، مقاومت،''' (جنبش) '''ماه مه ۱۹۶۸،''' امّا این '''گذشته''' – چه دور باشد و چه نزدیک – برای ما معنادارد. دست ما را میگیرد تا جامعهئی را که در آن زندگی میکنیم بفهمیم؛ بهما توانائی میبخشد تا بدانیم که چه چیزش سزاوار دفاع کردن و نگهداشتن است، و چه چیزش را باید دور ریخت یا از میان برد. تاریخ ارتباط '''فعالِ''' با گذشته است. گذشته در هر حوزهٔ از تجربهٔ اجتماعی حاضر است. کار متخصصانهٔ مورخان حرفهئی یک جنبهٔ از این ارتباط مشترک و متناقض جامعهٔ ما با گذشتهٔ آن است - امّا فقط یک جنبهٔ آن است، که بههیچ وجه نه مهمترین جنبهٔ آن است، و نه از زمینهٔ اجتماعی و ایدئولوژی رایج جداست. | ||
+ | |||
+ | ارتباط مشترک جامعه با گذشتهاش، شناخت فعال گذشته، هم چون '''الزام''' و هم چون '''نیاز''' تجربه میشود. گذشته باری است بر دوش ما، و ما میکوشیم که شانه از زیر این بار خالی کنیم. «از گذشته لوح پاکی بسازید!» - این کلمات از '''انترناسیونال'''{{نشان|5}} همچنان دلنشین است. | ||
+ | |||
+ | در همان حال، بنابر نظر کلود مانسرون – (claude manceron) مورخ «آماتور» معاصر فرانسوی - «در میان مردم اشتهای زیادی بهتاریخ وجود دارد.» لوموند (۲۶ ژوئیه ۱۹۷۴) در تفسیری بر نشر همزمان دو کتاب، یکی دربارهٔ گلها (Gaul) و دیگری دربارهٔ کابویهای آمریکائی، مینویسد «وقتی که تحمل [زمان] حال سخت است، همیشه بهنیاکان نیاز میافتد.» | ||
+ | |||
+ | درست است که این «اشتهای بهتاریخ» میتواند یک احتیاج فوری و اصلی باشد، یعنی جست و جوی مأمنی باشد برای رهائی از درد '''حال،''' امّا میتواند ارادهٔ بهپیکار، و نیز کانونی برای عمل باشد. تیر اعدام '''مونسگور''' (Montsegur) – جائی که آخرین پارتیزانهای فرقهٔ بدعت گذار '''کاتار''' (Cathar) را در ۱۲۲۴ در جنوب فرانسه در آتش سوختند و نابود کردند – سخت در دانستگی نهضت بیداری بخش '''اوکسیتان'''{{نشان|6}} '''زنده''' است، همان طور هم خاطرهٔ بردهفروشی در نهضت '''قدرت سیاه''' در ایالات متحده... لحظهئی نامعمولیها و ابهامات این دو نهضت اجتماعی را کنار بگذارید. | ||
+ | |||
+ | تاریخ، که گذشتهٔ مشترک ماست – کار همه است. چند مورخ حرفهئی این را حس کرده و کوشیدهاند که از تاریخ و علم تاریخ تعریف کلّیتری بهدست دهند که کمتر فنی و کمتر تخصصی باشد. | ||
+ | |||
+ | برای نمونه، '''ج. بورکهارت''' (J.Burckhardt) میگوید: (تاریخ، یعنی) «گزارش چیزی که عصری در (عصر) دیگری آن را در خورِ ذکر مییابد»، یا نظر '''لوسین فبور''' (Lucien febvre) (که میگوید): «هر گروه انسانی در مرحلهٔ از تکاملش این نیاز را حس میکند که باید بهجست و جو و تأیید آن واقعیات و حوادث و جهاتی از گذشته برآید که ما را برای حال آماده میکند، و ما را در فهم و زیستن آن توانائی میبخشد.» | ||
+ | |||
+ | از یک نظر، این مورخانِ یک نسل پیش خیلی متواضعتر از تکنوکراتهای کمپیوتری امروز بودند: دلشان میخواست گوش بهزمین بچسبانند و بهآن چه مردم آن عصر میگویند گوش فرا دهند. امّا از عباراتی چون «آن چه از گذشته در خور ذکر است» و «فهمیدن» حال، و مانند اینها، معلوم میشود که روشنفکریشان دست نخورده مانده است. برای آنها درک عقلانی (یا، روشنفکرانۀ) گذشته – حتی وقتی که این گذشته در نظرشان تجربهٔ مشترکی بود – بهخودی خود یک هدف بود، خواه بهشکلی از '''پراتیک''' (عمل) '''اجتماعی،''' [یعنی] بهیک تعهد فعال و واقعی بیانجامد و خواه نیانجامد. | ||
+ | |||
+ | با اینهمه، شناخت ما از گذشته یک عامل پویای تکامل جامعه است، دلبستگی پرمعنائی بهمبارزات سیاسی و ایدئولوژیکی امروز است، پیکار گاه روشنی است. آن چه از گذشته میدانیم میتواند یا در خدمت '''نهاد مستقر'''{{نشان|7}} باشد یا در خدمت جنبش خلق. تاریخ بهمبارزهٔ طبقاتی زنجیر شده است. تاریخ هرگز نه خنثی است و نه فراتر از نبرد. '''کلود مارتی''' (Claude Marti) – خوانندهٔ مبارز اوکسیتان – از موکاران شورشی سال ۱۹۰۷ و از آن سربازان '''لانگدوگی'''{{نشان|8}} تجلیل میکند که در ۱۸۱۱ از رفتن بهآلمان یا روسیه بهمنظور جنگیدن و مردن در راه ناپلئون سر باز زدند. از طرف دیگر، نیروهای ناسیونالیسم جناح راست و مکتب محافظهکار کلیسای کاتولیک مرتب از خاطرهٔ '''ژان دارک''' و سالگرد سرگذشت او بهرهکشی میکنند. | ||
+ | |||
+ | امروز شناخت تاریخی بهسود کدام طرف است؟ ارتباط پویای گذشته و حال در خدمت منافع چه کسانی است؟ هیچ مورخی، هرقدر هم که دلش بخواهد، نمیتواند از چنگ این سؤال خلاص شود. | ||
+ | اگر ارتباط جامعه را با گذشته بنیادِ شناخت تاریخی بگیریم، ارتباط سنتی گذشته و حال وارونه میشود. بهاین معنا که دیگر '''گذشته''' نیست که حکمروائی و قضاوت میکند. '''حال''' است که عرضهها را محدود و تقاضا ایجاد میکند. | ||
+ | |||
+ | امّا حال، فقط آنجا که بهآینده توجه دارد بهگذشته نیازمند است. مشکل، فقط «حال را بهتر زیستن» نیست، چنان که'''لوسین فبور''' گفته است، بلکه تغییر دادن (یا دفاع از) آن است. در آخرین تحلیل، حافظهٔ مشترک، که تاریخ مجذوب آن است، فقط بهشکل آن چه باید رخ دهد معنا دارد. ارتباط دیالکتیکی گذشته با آینده – که ترکیبی از وحدت و مبارزه، استمرار و تغییر است – همان بافت تاریخ است. چنان که '''مائوتسه دون''' میگوید: | ||
+ | |||
+ | تاریخ بشریت، تاریخ تکامل از قلمرو و ضرورت بهقلمرو آزادی است. هرگز این فرایند پایان نمیپذیرد. هرگز در جامعهئی که در آن طبقات وجود دارند مبارزهٔ طبقاتی پایان نمییابد. در جامعهٔ بیطبقه مبارزهٔ میان کهنه و نو، و میان حقیقت و دروغ هرگز پایان نخواهد یافت... پس، انسان مدام باید تجربهاش را جمعبندی کند و بهکشف، اختراع، ابداع و پیشرفت ادامه دهد{{نشان|9}}. | ||
+ | |||
+ | در تأکید ویژگی فعال و مشترکِ شناخت تاریخی، ویژگی ارتباط با گذشته، ما موضوعات قراردادی شیوهٔ بیان مورخ و مفروضات{{نشان|10}} غلطی را که تا این اندازه پذیرفته شده – که حتی خیلیها بهخودشان زحمت نمیدهند که با آن مبارزه کنند – قابل تأکید نمیدانیم. [یعنی این موضوعات: روشنفکری گرائی، عینیت گرائی غیرسیاسی، و فرقهگرائی]. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''روشنفکریگرائی''': [بنابراین فرض] فهم روشنفکرانهٔ گذشته، بهخودی خود و جدا از تجربهٔ اجتماعی واقعی، هدف شایستهئی بهشمار میآید. این مورخان، بازیرکی، فرق میان «تاریخ سازی» و «تاریخ نویسی» را از خودشان در آوردهاند. «تاریخ سازی» قلمرو «سیاستمداران» است با مداخلهٔ اتفاقی مردم – چه خوب باشد و چه بد – که بستگی دارد بهاین که آن نظرگاه چپ باشد یا راست. «تاریخ نویسی» قلمرو دربست مورخان است. | ||
+ | |||
+ | امّا این گونه روشنفکری گرائی ریشهٔ عمیقی دارد. مورخان حرفهئی آن را '''مسلم''' گرفته و توده آن را پذیرفته است. مثلاً '''مارک بلوخ''' (Mark Bloch) وقتی Apologie pour I’histoire را نوشت که او را از "سوربون" (Sorbonne) رانده بودند، نازیها جرگهاش کرده بودند راه '''مقاومت''' زیرزمینی، شکنجه و مرگ را در پیش داشت. با اینهمه او بهزبان اریستوکراسی دانشگاهی متوسل میشود: | ||
+ | |||
+ | «تاریخ باید تا جاودان به homo faber [انسان افزار ساز] و homopoliticus [انسان مدنی] بیاعتنا باشد و دیگر در دفاع از آن جز این نباید گفت که این (تاریخ) برای تکامل homo sapiens [انسان اندیشنده، انسانی کنونی] لازمِ حیاتی است. تاریخ شادیهای زیبای خاص خود را دارد.» | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''عینیتگرائی غیرسیاسی''': «یک مورخ خوب بههیچ زمانی و کشوری تعلق ندارد.» هر وقت که یکی این عبارت '''فنلون''' (Francois fenelon) را – که بهطور نومیدانهئی کهنه است – نقل میکند موجب لبخند تحقیرآمیزی میشود. با اینهمه تا همین اواخر در ۱۹۶۸، هنوز '''پل وین''' (paul veyne)، که متخصص بسیار محترم تاریخ باستان است، در '''انسیکلوپدیا اونیورسالیس''' (Encyclopedia Universalis: '''دانشنامهٔ جهانی''' که مجموعهٔ مختصر دانش انسانی معاصر فرانسه است) میتواند زیر عنوان '''«تاریخ»''' بنویسد که: | ||
+ | |||
+ | «مورخ جدّی – یا بهزبان دیگر، بدون دلبستگی، بهاین دلیل که شاید خودش فرانسوی باشد در تاریخ فرانسه تحقیق نمیکند بلکه این کار را از روی عشق بهتاریخ میکند.» | ||
+ | |||
+ | کماند مورخان حرفهئی که بخواهند بهطور جدّی و با حرارت دربارهٔ نقش کارشان در زندگی اجتماعی و سیاسی یک کشور تفکر کنند. آیا این بهسود '''نهاد مستقر''' (etabli order یا نظام مستقر) است یا بهسود مبارزهٔ انقلابی؟ کماند کسانی که بخواهند بهارتباط میان موضوعاتی که برای تحقیق بر میگزینند – و حتی بهروش انجام دادن مطالعاتشان – و ثبات نظام موجود بیندیشند. آنها با مفهوم جدائی بیچون و چرای «پیشۀ»شان و جامهٔ بزرگتر راحت زندگی میکنند. | ||
+ | |||
+ | {{گلوله}} '''حرفه گرائی''': تاریخ، (بهمعنای) شناخت گذشته، را چون عملکرد (function) شایستگیهای فنی و کارکشتگی مورخ حرفهئی دانستهاند. فرض کردهاند که شناخت تاریخی در انزوای با شکوه آزمایشگاه مورخ ساخته میشود. بعد این محصول تحقیق تخصصی او در سطوح نازلی بررسی میشود و سرانجام بهشکل کتابهای درسی، تاریخ «آماتور» [غیرفنی و غیرحرفهئی]، آثاری برای عموم، و مانند اینها، در میان تودهٔ مصرف کننده توزیع میشود. | ||
+ | |||
+ | ردّ این شیوهٔ بیان نخبگانی (elitist) بهمعنی تلویحی فرار از مشکلات خاص واقعی نیست: آیا تخصصی کردن میتواند بدون تلاش بهفهمیدن گذشته انجام گیرد؟ آیا میشود که هم از حرفهگرائی تاریخی انتقاد کرد و هم از سوی دیگر در «امانت» علمی پافشاری ورزید؟ معمولاً مورخان از چنین مسائلی فقط در داخل حلقهٔ بستهٔ حرفهٔشان بحث میکنند و وضع ممتاز آن را طبیعی میدانند. با اینهمه میتوان بهطور مؤثری بهمشکلات خاص پیشهٔ مورخ نزدیک شد و این فقط در صورتی است که او در ردّ نقش قراردادی گذشته و مقام معمولی آن در جامعهئی چون جامعهٔ ما که علیه خود تقسیم شده است و تضادهای اجتماعی تند و تیز آن را از هم گسیخته موفق شده باشد. | ||
+ | |||
+ | اخیراً بازده حرفهٔ مورخ یعنی، تولید تاریخی دارد گسترش مییابد و بسیاری از حرفهئیها این واقعیت را تصدیق میکنند. صدها تز، تولید و تکثیر مجلات تخصصی، آثار بیشماری برای عموم، کنفرانسهای عالمانه در زمینهٔ موضوعات گوناگون، تجدید چاپ مکرر اسناد باستانی و ریسکهای انتشاراتی سودآور داریم. امّا این گسترش چشمگیر نیاز بهبحث سیاسی پیرامون این مسأله را میپوشاند: که معنای تمام این فعالیتها چیست و در خدمت منافع چه کسانی است؟ | ||
+ | |||
+ | از نیروی تاریخ از مدافتادهٔ (شرح) وقایع چیزی کم نشده هیچ، بلکه دو جریان تازه هم دارد در میان مورخان فرانسوی در رسانههای تودهئی، خصوصاً در تلویزیون، پیدا میشود. جریان اول موسوم به'''«تاریخ نو»''' است که بهترین نمونهاش کار مشترک '''پیرنورا''' (pierre Nora) و '''ژاک لوگوف'''(jague le Goff) است (در کتاب Faire del’Histoire’ paris’ 1937’ 3vols) سعی این مکتب بر این است که از راه رسانههای تودهئی در تودهٔ مردم نفوذ کند؛ میکوشد جالب باشد، و بهمسائل انسانی، راههای گوناگون تفکر، و بهمسائل زندگی و مرگ توجه داشته باشد. جریان دوم، تاریخ دانشگاهی مارکسیستی است که بر اساس اعتبار و مصالح مادی تاریخ آکادمیک شوروی و نیز بر اساس موقعیتهائی که '''حزب کمونیست فرانسه''' از ۱۹۶۸ بهبعد در '''نهاد مستقر دانشگاهی'''{{نشان|۱۱}} بهدست آورده قرار دارد، (مانند) ایجاد بخشهای تازه، مجلات عالمانه، کنفرانسها، و غیره این هر دو جریان، که درگیر یک بازی پیچیدهٔ رقابت و همکاری بودند، مفروضات غلط شیوهٔ بیان مورخ و قواعد و مقرراتی را که بر کار تاریخ در جهان دانشگاهی حاکم است میپذیرند. هر دو مکتب – که ما برخوردشان را بارها در فصول بعدی این کتاب تأکید خواهیم کرد – آن مفهومی از مکانیسمهای تاریخی را نموّ میدهند که بر بنیاد اصل گام بهگام{{نشان|12}} و بر شالودهٔ فرایندهائی نهاده شده است که نسبت بهجنبش '''فعال''' تودههای خلق بیرونی است. بافت بنیادی گروه اول، «نظر آیندهنگر»{{نشان|13}} است که پروفسور '''فرنان برودل''' (Fernand Braudel) آن را در فرانسه رواج داده است؛ برای گروه دوم، این بافت مفهوم نیروهای تولیدکننده است که آهسته، امّا با سرسختی، با مناسبات تولید راه تضاد در پیش میگیرد، چنان که '''لوئی آلتوسر''' (Louis Althusser) در جدالش با فیلسوف مارکسیست انگلیسی، '''جان لوئیس''' (John Lewis) این نکته را بهطور عالمانهئی روشنگری کرده است. نتیجهٔ هر دو جریان این است که تاریخ را از تملک خلق دور کند، و آنان را از قلمرو تاریخی بیرون براند، و این کار با محدود کردن تحقیق تاریخی بهصاحبنظران ممتاز و ایجاد شک در قابلیت خلق بهمداخلهٔ فعالانهٔ آنان در «ساختن تاریخ» صورت میگیرد. آنچه میان دست اندرکاران «تاریخنو» و استادان مارکسیست دانشگاهی و نیز با «تاریخ وقایع» کهنه مشترک است همان ناتوانی در تشخیص ارتباط بنیادی میان شناخت تاریخی و پراتیک (عمل) اجتماعی است. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==پاورقیها== | ||
+ | |||
+ | #{{پاورقی|۱}} M. Bloch Apologie pour l,histoire ou le metier d,historien | ||
+ | #{{پاورقی|۲}} E.LE Roy Laduier Le lerritoire de l,histoirien | ||
+ | #{{پاورقی|3}} کارل مارکس، «خانواده مقدس». | ||
+ | #{{پاورقی|4}} Verdun نام شهری در شمال شرقی فرانسه، که در '''جنگ جهانی اول''' (۱۹۱۶) در حدود ۲۱٫۰۰۰ نفر جمعیت داشت و صحنهٔ نبرد طولانی خونینی بوده است که در حدود یک میلیون نفر در آن نابود شدند. م. | ||
+ | #{{پاورقی|5}} Internationale: سرود سوسیالیستی انقلابی، که '''اوژن پوتیه''' (Eugene Pottier) در ۱۸۷۱ نوشته، و موسیقی آن را '''ادلف دگیتر''' (Adolph Degeyter) ساخته است. م. | ||
+ | #{{پاورقی|6}} در پانزده سال اخیر در جنوب فرانسه - از '''گاسکونی''' تا '''پرووانس''' - یک نهضت بیداری بخش پیدا شده است که کنترل بهاصطلاح «استعماری» سانترالیسم پاریس را از نظر زبانی، فرهنگی و توسعهٔ افتصادی بهمبارزه میطلبد، و خواهان آن است که با دولت مرکزی بهنوع دیگری ارتباط داشته باشد. این نهضت از نظر جغرافیائی شامل یک سوم جنوب فرانسه میشود؛ رهبران اصلی نهضت این منطقه را occitania نامیدهاند، اگرچه این منطقه در گذشته هرگز یک واحد سیاسی یکپارچه نبوده است. (زیرنویس ص ۷ متن انگلیسی) م. | ||
+ | #{{پاورقی|7}} در متن فرانسوی آمده است. Conservatisme Social (محافظه کاری اجتماعی) و در متن انگلیسی Establishment (= نهاد مستقر). این واژه نیاز بهتوضیح دارد. '''نهاد مستقر''' یا ''' نظام مستقر''' یعنی: ۱. گروهها یا نهادهای (institution) حاکم بر یک کشور؛ «ساخت قدرت» یک ملت، بهعبارت دیگر، مراجع قدرت، بزرگها، سیاستمدارها، دستگاههای نُه توی نظامی ـ صنعتی، دولت، مطبوعات، امنای دانشگاه، مالکان و بهطور کلی «سیستم» را '''نهاد مستقر''' خوانند. ۲. محفل یا محافل حاکم درونی هر نهاد (که معمولاً در این معنا با صفتی یا مضافالیه همراه است)، مثلاً، '''نهاد مستقر نظامی''' (Military establishment). ۳. '''جامعهٔ قراردادی'''. رویهمرفته Establishment در معانی ۱ و ۲ یعنی گروه یا گروههائی که با پوشش خوبی از پشت پردهها سرنخهای جامعه را در دست دارند. و بهکسی هم که وابسته به'''نهاد مستقر''' باشد Establishmentarian گفته میشود. م. | ||
+ | #{{پاورقی|8}} Languedoc منطقهئی در جنوب مرکزی فرانسه، که از قرن شانزدهم تا هجدهم صحنهٔ اعدام پروتستانها بود تا آن که این کار در جنگ Camisardها (سالهای ۵ - ۱۷۰۲) پایان یافت. م. | ||
+ | #{{پاورقی|9}} سخنانی از صدر مائوتسه دون («کتاب سرخ کوچک») ص ۲۰۳ | ||
+ | #{{پاورقی|10}} در متن انگلیسی assumptions و در متن فرانسوی evidences (شواهد) آمده است. | ||
+ | #{{پاورقی|11}} در متن انگلیسی academic Establishment و در متن فرانسه institution Universitaire. | ||
+ | #{{پاورقی|12}} در متن انگلیسی gardualism، و در متن فرانسوی Continuite lente (استمرار آرام) آمده است. | ||
+ | #{{پاورقی|13}} در متن انگلیسی «long – range view » یعنی نظری که آینده را در برمیگیرد، و در متن فرانسوی «Longue duree» آمده است بهمعنای استمرار زمانی طولانی. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه ۳]] | ||
+ | [[رده:مقاله]] | ||
+ | [[رده:ژان شنو]] | ||
+ | [[رده:ع. پاشائی]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۸ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۵:۴۰
ژان شنو
ترجمهٔ ع. پاشایی
این گفتار، ترجمهٔ فارسی فصل اول کتاب ............ !Du. passe faisons Table rase (از گذشته لوح پاکی بسازیم؟) ژان شنو Jean chesneaux - مورخ نامدار معاصر فرانسوی است. ترجمهٔ انگلیسی آن بهدو نام گذشتهها و آیندهها یا تاریخ برای چیست؟ توسط Schofield Coryell انجام شده و ترجمهٔ فارسی از روی متن انگلیسی باتوجه بهمتن فرانسه صورت گرفته است. امیدواریم که بهترتیب ترجمهٔ فصول دیگر این کتاب را نیز در شمارههای آینده کتاب جمعه چاپ کنیم. نگفته نماند که متن فرانسوی این کتاب در ۱۹۷۶ و ترجمهٔ انگلیسی آن در ۱۹۷۸ بهچاپ رسیده است. دربارهٔ ژان شنو مختصری در گفتار تاریخ: میسیسیپی عظیم دروغ (کتاب جمعه، شمارهٔ ۲) سخن گفتهایم.
«قلمرو» تخصصی یا حافظهٔ مشترک (Collective memory) ـ اشتهای بهتاریخ ـ شناخت تاریخی بهسود کدام جانب است؟ ـ دامهای روشنفکری گرائی و حرفهئی گرائی ـ گسترش کاذب.
بسیاری از مورخان در یک حالت رضایت حرفهئی زندگی میکنند. تاریخ «دکان» آنهاست[۱] «قلمرو» آنهاست[۲]. آنها صاحبنظرند و بدین لحاظ هم محترمند. مطبوعات، تلویزیون – که این بیش از آن – تودهٔ مردم را با موقعیت این مورخان بهعنوان صاحبنظران ممتاز (تاریخ) «گذشته» آشنا کردهاند. این رضایت حرفهئی از ابهام همین کلمهٔ «تاریخ» آب میخورد، که هم حرکت بنیادی حوادث را در زمان نشان میدهد و هم پژوهش در آن را. موضوع زیستشناسی «حیات» است و موضوع علم نجوم، ستارگان. امّا موضوع «تاریخ» همان «تاریخ» است. این یکی بودن معنا و موضوع تاریخ هم نشان پر مدعائی بیش از حدّ است و هم یک دام مرگبار.
امّا حس میکنیم که تاریخ سخت چیز دیگری است که بههمهٔ ما مربوط میشود [نه فقط بهمورخان]. زبان روزمرّه پر است از اشارات بهتاریخ. یک «چرخ تاریخ» هست که با سرسختی میگردد، امّا گاهی هم میایستد، شتاب میگیرد، راهش را کج میکند. تاریخ «ریشخندها»، «ترفندها»، «دامچالهها» و «طرحها» و حتی «اندرون» خاص خودش را دارد که این بهکار «دیدزن»های سوراخ کلید میآید.
تاریخ، گویا، ماشین عظیمیاست که خود را با [محیطش] سازگار میکند، و میتواند مردم و تاریخ سال و ماه و وقایع را «نگاه دارد» یا «فراموش کند». حتی «زبالهدانها»ی خودش را دارد، زیرا که خوب سازمان یافته است. میتواند «درس» بدهد، و بهآنهائی که در «صحنه»اش خوب بازی کنند صله و پاداش میدهد، یا حتی از بالای «دادگاهش» «داوریها»ئی میکند ـ و گاهی هم «اسرار»ش را در دل نگاه میدارد و از گفتن تن میزدند.
پشت این کلیشههای رنگ و رو رفته پیامی هست که هم روشن است و هم خطرناک، که خطرش کمتر از ادعای مورخ بهانحصار تاریخ نیست. یعنی، این فکر که تاریخ یک فشار بیرونی است، که توسط مرجعیتی بر انسان سلطه دارد که از یک گذشته بی چون و چرا مشتق شده است و هیچ راهی بهجز تسلیم باز نمیگذارد. پس، این «گذشته» است که برحال حکومت میکند.
و با اینهمه، چنان که مارکس گفته است، «تاریخ دست بهکاری نمیزند، ثروت هنگفتی ندارد، در هیچ جنگی نمیجنگد. فقط انسان، (یعنی) انسان واقعی زنده است که عمل میکند، دارنده است و میجنگد...»[۳]
گذشته فقط از راه چیزی که برای ما معنائی دارد ارزش پیدا میکند. گذشته، محصول حافظهٔ مشترک ماست و بافت ذاتیش را میسازد. این، هم دربارهٔ چیزهائی که مردم بهطور منفعل از آنها رنج بردهاند صادق است – مثلاً (واقعۀ) وِردَن[۴]، رکود بزرگ اقتصادی دهه ۱۹۳۰ (در آمریکا)، اشغال نازی، (بمباران اتمی) هیروشیما – و هم برای چیزهائی که بهطور فعال زندگی کردهاند: مثلاً، در فرانسه، در جبههٔ تودهئی، مقاومت، (جنبش) ماه مه ۱۹۶۸، امّا این گذشته – چه دور باشد و چه نزدیک – برای ما معنادارد. دست ما را میگیرد تا جامعهئی را که در آن زندگی میکنیم بفهمیم؛ بهما توانائی میبخشد تا بدانیم که چه چیزش سزاوار دفاع کردن و نگهداشتن است، و چه چیزش را باید دور ریخت یا از میان برد. تاریخ ارتباط فعالِ با گذشته است. گذشته در هر حوزهٔ از تجربهٔ اجتماعی حاضر است. کار متخصصانهٔ مورخان حرفهئی یک جنبهٔ از این ارتباط مشترک و متناقض جامعهٔ ما با گذشتهٔ آن است - امّا فقط یک جنبهٔ آن است، که بههیچ وجه نه مهمترین جنبهٔ آن است، و نه از زمینهٔ اجتماعی و ایدئولوژی رایج جداست.
ارتباط مشترک جامعه با گذشتهاش، شناخت فعال گذشته، هم چون الزام و هم چون نیاز تجربه میشود. گذشته باری است بر دوش ما، و ما میکوشیم که شانه از زیر این بار خالی کنیم. «از گذشته لوح پاکی بسازید!» - این کلمات از انترناسیونال[۵] همچنان دلنشین است.
در همان حال، بنابر نظر کلود مانسرون – (claude manceron) مورخ «آماتور» معاصر فرانسوی - «در میان مردم اشتهای زیادی بهتاریخ وجود دارد.» لوموند (۲۶ ژوئیه ۱۹۷۴) در تفسیری بر نشر همزمان دو کتاب، یکی دربارهٔ گلها (Gaul) و دیگری دربارهٔ کابویهای آمریکائی، مینویسد «وقتی که تحمل [زمان] حال سخت است، همیشه بهنیاکان نیاز میافتد.»
درست است که این «اشتهای بهتاریخ» میتواند یک احتیاج فوری و اصلی باشد، یعنی جست و جوی مأمنی باشد برای رهائی از درد حال، امّا میتواند ارادهٔ بهپیکار، و نیز کانونی برای عمل باشد. تیر اعدام مونسگور (Montsegur) – جائی که آخرین پارتیزانهای فرقهٔ بدعت گذار کاتار (Cathar) را در ۱۲۲۴ در جنوب فرانسه در آتش سوختند و نابود کردند – سخت در دانستگی نهضت بیداری بخش اوکسیتان[۶] زنده است، همان طور هم خاطرهٔ بردهفروشی در نهضت قدرت سیاه در ایالات متحده... لحظهئی نامعمولیها و ابهامات این دو نهضت اجتماعی را کنار بگذارید.
تاریخ، که گذشتهٔ مشترک ماست – کار همه است. چند مورخ حرفهئی این را حس کرده و کوشیدهاند که از تاریخ و علم تاریخ تعریف کلّیتری بهدست دهند که کمتر فنی و کمتر تخصصی باشد.
برای نمونه، ج. بورکهارت (J.Burckhardt) میگوید: (تاریخ، یعنی) «گزارش چیزی که عصری در (عصر) دیگری آن را در خورِ ذکر مییابد»، یا نظر لوسین فبور (Lucien febvre) (که میگوید): «هر گروه انسانی در مرحلهٔ از تکاملش این نیاز را حس میکند که باید بهجست و جو و تأیید آن واقعیات و حوادث و جهاتی از گذشته برآید که ما را برای حال آماده میکند، و ما را در فهم و زیستن آن توانائی میبخشد.»
از یک نظر، این مورخانِ یک نسل پیش خیلی متواضعتر از تکنوکراتهای کمپیوتری امروز بودند: دلشان میخواست گوش بهزمین بچسبانند و بهآن چه مردم آن عصر میگویند گوش فرا دهند. امّا از عباراتی چون «آن چه از گذشته در خور ذکر است» و «فهمیدن» حال، و مانند اینها، معلوم میشود که روشنفکریشان دست نخورده مانده است. برای آنها درک عقلانی (یا، روشنفکرانۀ) گذشته – حتی وقتی که این گذشته در نظرشان تجربهٔ مشترکی بود – بهخودی خود یک هدف بود، خواه بهشکلی از پراتیک (عمل) اجتماعی، [یعنی] بهیک تعهد فعال و واقعی بیانجامد و خواه نیانجامد.
با اینهمه، شناخت ما از گذشته یک عامل پویای تکامل جامعه است، دلبستگی پرمعنائی بهمبارزات سیاسی و ایدئولوژیکی امروز است، پیکار گاه روشنی است. آن چه از گذشته میدانیم میتواند یا در خدمت نهاد مستقر[۷] باشد یا در خدمت جنبش خلق. تاریخ بهمبارزهٔ طبقاتی زنجیر شده است. تاریخ هرگز نه خنثی است و نه فراتر از نبرد. کلود مارتی (Claude Marti) – خوانندهٔ مبارز اوکسیتان – از موکاران شورشی سال ۱۹۰۷ و از آن سربازان لانگدوگی[۸] تجلیل میکند که در ۱۸۱۱ از رفتن بهآلمان یا روسیه بهمنظور جنگیدن و مردن در راه ناپلئون سر باز زدند. از طرف دیگر، نیروهای ناسیونالیسم جناح راست و مکتب محافظهکار کلیسای کاتولیک مرتب از خاطرهٔ ژان دارک و سالگرد سرگذشت او بهرهکشی میکنند.
امروز شناخت تاریخی بهسود کدام طرف است؟ ارتباط پویای گذشته و حال در خدمت منافع چه کسانی است؟ هیچ مورخی، هرقدر هم که دلش بخواهد، نمیتواند از چنگ این سؤال خلاص شود. اگر ارتباط جامعه را با گذشته بنیادِ شناخت تاریخی بگیریم، ارتباط سنتی گذشته و حال وارونه میشود. بهاین معنا که دیگر گذشته نیست که حکمروائی و قضاوت میکند. حال است که عرضهها را محدود و تقاضا ایجاد میکند.
امّا حال، فقط آنجا که بهآینده توجه دارد بهگذشته نیازمند است. مشکل، فقط «حال را بهتر زیستن» نیست، چنان کهلوسین فبور گفته است، بلکه تغییر دادن (یا دفاع از) آن است. در آخرین تحلیل، حافظهٔ مشترک، که تاریخ مجذوب آن است، فقط بهشکل آن چه باید رخ دهد معنا دارد. ارتباط دیالکتیکی گذشته با آینده – که ترکیبی از وحدت و مبارزه، استمرار و تغییر است – همان بافت تاریخ است. چنان که مائوتسه دون میگوید:
تاریخ بشریت، تاریخ تکامل از قلمرو و ضرورت بهقلمرو آزادی است. هرگز این فرایند پایان نمیپذیرد. هرگز در جامعهئی که در آن طبقات وجود دارند مبارزهٔ طبقاتی پایان نمییابد. در جامعهٔ بیطبقه مبارزهٔ میان کهنه و نو، و میان حقیقت و دروغ هرگز پایان نخواهد یافت... پس، انسان مدام باید تجربهاش را جمعبندی کند و بهکشف، اختراع، ابداع و پیشرفت ادامه دهد[۹].
در تأکید ویژگی فعال و مشترکِ شناخت تاریخی، ویژگی ارتباط با گذشته، ما موضوعات قراردادی شیوهٔ بیان مورخ و مفروضات[۱۰] غلطی را که تا این اندازه پذیرفته شده – که حتی خیلیها بهخودشان زحمت نمیدهند که با آن مبارزه کنند – قابل تأکید نمیدانیم. [یعنی این موضوعات: روشنفکری گرائی، عینیت گرائی غیرسیاسی، و فرقهگرائی].
• روشنفکریگرائی: [بنابراین فرض] فهم روشنفکرانهٔ گذشته، بهخودی خود و جدا از تجربهٔ اجتماعی واقعی، هدف شایستهئی بهشمار میآید. این مورخان، بازیرکی، فرق میان «تاریخ سازی» و «تاریخ نویسی» را از خودشان در آوردهاند. «تاریخ سازی» قلمرو «سیاستمداران» است با مداخلهٔ اتفاقی مردم – چه خوب باشد و چه بد – که بستگی دارد بهاین که آن نظرگاه چپ باشد یا راست. «تاریخ نویسی» قلمرو دربست مورخان است.
امّا این گونه روشنفکری گرائی ریشهٔ عمیقی دارد. مورخان حرفهئی آن را مسلم گرفته و توده آن را پذیرفته است. مثلاً مارک بلوخ (Mark Bloch) وقتی Apologie pour I’histoire را نوشت که او را از "سوربون" (Sorbonne) رانده بودند، نازیها جرگهاش کرده بودند راه مقاومت زیرزمینی، شکنجه و مرگ را در پیش داشت. با اینهمه او بهزبان اریستوکراسی دانشگاهی متوسل میشود:
«تاریخ باید تا جاودان به homo faber [انسان افزار ساز] و homopoliticus [انسان مدنی] بیاعتنا باشد و دیگر در دفاع از آن جز این نباید گفت که این (تاریخ) برای تکامل homo sapiens [انسان اندیشنده، انسانی کنونی] لازمِ حیاتی است. تاریخ شادیهای زیبای خاص خود را دارد.»
• عینیتگرائی غیرسیاسی: «یک مورخ خوب بههیچ زمانی و کشوری تعلق ندارد.» هر وقت که یکی این عبارت فنلون (Francois fenelon) را – که بهطور نومیدانهئی کهنه است – نقل میکند موجب لبخند تحقیرآمیزی میشود. با اینهمه تا همین اواخر در ۱۹۶۸، هنوز پل وین (paul veyne)، که متخصص بسیار محترم تاریخ باستان است، در انسیکلوپدیا اونیورسالیس (Encyclopedia Universalis: دانشنامهٔ جهانی که مجموعهٔ مختصر دانش انسانی معاصر فرانسه است) میتواند زیر عنوان «تاریخ» بنویسد که:
«مورخ جدّی – یا بهزبان دیگر، بدون دلبستگی، بهاین دلیل که شاید خودش فرانسوی باشد در تاریخ فرانسه تحقیق نمیکند بلکه این کار را از روی عشق بهتاریخ میکند.»
کماند مورخان حرفهئی که بخواهند بهطور جدّی و با حرارت دربارهٔ نقش کارشان در زندگی اجتماعی و سیاسی یک کشور تفکر کنند. آیا این بهسود نهاد مستقر (etabli order یا نظام مستقر) است یا بهسود مبارزهٔ انقلابی؟ کماند کسانی که بخواهند بهارتباط میان موضوعاتی که برای تحقیق بر میگزینند – و حتی بهروش انجام دادن مطالعاتشان – و ثبات نظام موجود بیندیشند. آنها با مفهوم جدائی بیچون و چرای «پیشۀ»شان و جامهٔ بزرگتر راحت زندگی میکنند.
• حرفه گرائی: تاریخ، (بهمعنای) شناخت گذشته، را چون عملکرد (function) شایستگیهای فنی و کارکشتگی مورخ حرفهئی دانستهاند. فرض کردهاند که شناخت تاریخی در انزوای با شکوه آزمایشگاه مورخ ساخته میشود. بعد این محصول تحقیق تخصصی او در سطوح نازلی بررسی میشود و سرانجام بهشکل کتابهای درسی، تاریخ «آماتور» [غیرفنی و غیرحرفهئی]، آثاری برای عموم، و مانند اینها، در میان تودهٔ مصرف کننده توزیع میشود.
ردّ این شیوهٔ بیان نخبگانی (elitist) بهمعنی تلویحی فرار از مشکلات خاص واقعی نیست: آیا تخصصی کردن میتواند بدون تلاش بهفهمیدن گذشته انجام گیرد؟ آیا میشود که هم از حرفهگرائی تاریخی انتقاد کرد و هم از سوی دیگر در «امانت» علمی پافشاری ورزید؟ معمولاً مورخان از چنین مسائلی فقط در داخل حلقهٔ بستهٔ حرفهٔشان بحث میکنند و وضع ممتاز آن را طبیعی میدانند. با اینهمه میتوان بهطور مؤثری بهمشکلات خاص پیشهٔ مورخ نزدیک شد و این فقط در صورتی است که او در ردّ نقش قراردادی گذشته و مقام معمولی آن در جامعهئی چون جامعهٔ ما که علیه خود تقسیم شده است و تضادهای اجتماعی تند و تیز آن را از هم گسیخته موفق شده باشد.
اخیراً بازده حرفهٔ مورخ یعنی، تولید تاریخی دارد گسترش مییابد و بسیاری از حرفهئیها این واقعیت را تصدیق میکنند. صدها تز، تولید و تکثیر مجلات تخصصی، آثار بیشماری برای عموم، کنفرانسهای عالمانه در زمینهٔ موضوعات گوناگون، تجدید چاپ مکرر اسناد باستانی و ریسکهای انتشاراتی سودآور داریم. امّا این گسترش چشمگیر نیاز بهبحث سیاسی پیرامون این مسأله را میپوشاند: که معنای تمام این فعالیتها چیست و در خدمت منافع چه کسانی است؟
از نیروی تاریخ از مدافتادهٔ (شرح) وقایع چیزی کم نشده هیچ، بلکه دو جریان تازه هم دارد در میان مورخان فرانسوی در رسانههای تودهئی، خصوصاً در تلویزیون، پیدا میشود. جریان اول موسوم به«تاریخ نو» است که بهترین نمونهاش کار مشترک پیرنورا (pierre Nora) و ژاک لوگوف(jague le Goff) است (در کتاب Faire del’Histoire’ paris’ 1937’ 3vols) سعی این مکتب بر این است که از راه رسانههای تودهئی در تودهٔ مردم نفوذ کند؛ میکوشد جالب باشد، و بهمسائل انسانی، راههای گوناگون تفکر، و بهمسائل زندگی و مرگ توجه داشته باشد. جریان دوم، تاریخ دانشگاهی مارکسیستی است که بر اساس اعتبار و مصالح مادی تاریخ آکادمیک شوروی و نیز بر اساس موقعیتهائی که حزب کمونیست فرانسه از ۱۹۶۸ بهبعد در نهاد مستقر دانشگاهی[۱۱] بهدست آورده قرار دارد، (مانند) ایجاد بخشهای تازه، مجلات عالمانه، کنفرانسها، و غیره این هر دو جریان، که درگیر یک بازی پیچیدهٔ رقابت و همکاری بودند، مفروضات غلط شیوهٔ بیان مورخ و قواعد و مقرراتی را که بر کار تاریخ در جهان دانشگاهی حاکم است میپذیرند. هر دو مکتب – که ما برخوردشان را بارها در فصول بعدی این کتاب تأکید خواهیم کرد – آن مفهومی از مکانیسمهای تاریخی را نموّ میدهند که بر بنیاد اصل گام بهگام[۱۲] و بر شالودهٔ فرایندهائی نهاده شده است که نسبت بهجنبش فعال تودههای خلق بیرونی است. بافت بنیادی گروه اول، «نظر آیندهنگر»[۱۳] است که پروفسور فرنان برودل (Fernand Braudel) آن را در فرانسه رواج داده است؛ برای گروه دوم، این بافت مفهوم نیروهای تولیدکننده است که آهسته، امّا با سرسختی، با مناسبات تولید راه تضاد در پیش میگیرد، چنان که لوئی آلتوسر (Louis Althusser) در جدالش با فیلسوف مارکسیست انگلیسی، جان لوئیس (John Lewis) این نکته را بهطور عالمانهئی روشنگری کرده است. نتیجهٔ هر دو جریان این است که تاریخ را از تملک خلق دور کند، و آنان را از قلمرو تاریخی بیرون براند، و این کار با محدود کردن تحقیق تاریخی بهصاحبنظران ممتاز و ایجاد شک در قابلیت خلق بهمداخلهٔ فعالانهٔ آنان در «ساختن تاریخ» صورت میگیرد. آنچه میان دست اندرکاران «تاریخنو» و استادان مارکسیست دانشگاهی و نیز با «تاریخ وقایع» کهنه مشترک است همان ناتوانی در تشخیص ارتباط بنیادی میان شناخت تاریخی و پراتیک (عمل) اجتماعی است.
پاورقیها
- ^ M. Bloch Apologie pour l,histoire ou le metier d,historien
- ^ E.LE Roy Laduier Le lerritoire de l,histoirien
- ^ کارل مارکس، «خانواده مقدس».
- ^ Verdun نام شهری در شمال شرقی فرانسه، که در جنگ جهانی اول (۱۹۱۶) در حدود ۲۱٫۰۰۰ نفر جمعیت داشت و صحنهٔ نبرد طولانی خونینی بوده است که در حدود یک میلیون نفر در آن نابود شدند. م.
- ^ Internationale: سرود سوسیالیستی انقلابی، که اوژن پوتیه (Eugene Pottier) در ۱۸۷۱ نوشته، و موسیقی آن را ادلف دگیتر (Adolph Degeyter) ساخته است. م.
- ^ در پانزده سال اخیر در جنوب فرانسه - از گاسکونی تا پرووانس - یک نهضت بیداری بخش پیدا شده است که کنترل بهاصطلاح «استعماری» سانترالیسم پاریس را از نظر زبانی، فرهنگی و توسعهٔ افتصادی بهمبارزه میطلبد، و خواهان آن است که با دولت مرکزی بهنوع دیگری ارتباط داشته باشد. این نهضت از نظر جغرافیائی شامل یک سوم جنوب فرانسه میشود؛ رهبران اصلی نهضت این منطقه را occitania نامیدهاند، اگرچه این منطقه در گذشته هرگز یک واحد سیاسی یکپارچه نبوده است. (زیرنویس ص ۷ متن انگلیسی) م.
- ^ در متن فرانسوی آمده است. Conservatisme Social (محافظه کاری اجتماعی) و در متن انگلیسی Establishment (= نهاد مستقر). این واژه نیاز بهتوضیح دارد. نهاد مستقر یا نظام مستقر یعنی: ۱. گروهها یا نهادهای (institution) حاکم بر یک کشور؛ «ساخت قدرت» یک ملت، بهعبارت دیگر، مراجع قدرت، بزرگها، سیاستمدارها، دستگاههای نُه توی نظامی ـ صنعتی، دولت، مطبوعات، امنای دانشگاه، مالکان و بهطور کلی «سیستم» را نهاد مستقر خوانند. ۲. محفل یا محافل حاکم درونی هر نهاد (که معمولاً در این معنا با صفتی یا مضافالیه همراه است)، مثلاً، نهاد مستقر نظامی (Military establishment). ۳. جامعهٔ قراردادی. رویهمرفته Establishment در معانی ۱ و ۲ یعنی گروه یا گروههائی که با پوشش خوبی از پشت پردهها سرنخهای جامعه را در دست دارند. و بهکسی هم که وابسته بهنهاد مستقر باشد Establishmentarian گفته میشود. م.
- ^ Languedoc منطقهئی در جنوب مرکزی فرانسه، که از قرن شانزدهم تا هجدهم صحنهٔ اعدام پروتستانها بود تا آن که این کار در جنگ Camisardها (سالهای ۵ - ۱۷۰۲) پایان یافت. م.
- ^ سخنانی از صدر مائوتسه دون («کتاب سرخ کوچک») ص ۲۰۳
- ^ در متن انگلیسی assumptions و در متن فرانسوی evidences (شواهد) آمده است.
- ^ در متن انگلیسی academic Establishment و در متن فرانسه institution Universitaire.
- ^ در متن انگلیسی gardualism، و در متن فرانسوی Continuite lente (استمرار آرام) آمده است.
- ^ در متن انگلیسی «long – range view » یعنی نظری که آینده را در برمیگیرد، و در متن فرانسوی «Longue duree» آمده است بهمعنای استمرار زمانی طولانی.