درباب «میراثخوارگان»: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید با '[[Image:21-133.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۱۳۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفح…' ایجاد کرد) |
جز («درباب «میراثخوارگان»» را محافظت کرد: مطابق با متنِ اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
||
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
[[Image:21-138.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۱۳۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۱۳۸]] | [[Image:21-138.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۱۳۸|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۱ صفحه ۱۳۸]] | ||
− | {{ | + | |
+ | '''احمد کسیلا''' | ||
+ | |||
+ | |||
+ | روزنامهٔ سفر آذربایجان که با عنوان '''دافعالغرور''' در سال ۱۳۴۹ نشر یافته یادداشتهای ادیبانه و درعین حال جالبی است از '''عبدالعلی ادیبالملک''' برادر ناتنی '''محمدحسن خان اعتمادالسلطنه''' وزیر انطباعات ناصری و پسر '''حاجی علیخان حاجبالدوله''' سردستهٔ نَسَقچیان ناصرالدین شاه و قاتل امیرکبیر. | ||
+ | |||
+ | '''ادیبالملک''' از غلامبچگان اندرون شاهی و از زمرهٔ افرادی بود که هم بهمناسبت شغل و مقام پدر و هم بهسبب تقارن تولدش با ناصرالدین شاه همواره مورد لطف و توجه او بوده است. بههمین سبب در سال ۱۲۷۵ هجری قمری بهعلت فسادی که از ناحیهٔ '''میرزا صادق خان قائممقام''' (عموزادهٔ '''میرزا آقاخان نوری''' صدراعظم) در امر پیشکاری و بقایای آذربایجان پیدا شده بود، '''ادیبالملک''' مأمور شد که بهآن جا برود و بهآن قضیه رسیدگی کند. '''ادیبالملک''' در این مأموریت روزنامهئی از وقایع سفر تهیه کرد و آن را '''دافعالغرور''' نامید. | ||
+ | |||
+ | '''ادیبالملک''' که در پژوهشهای تاریخی معاصر از او بهنیکی یاد کردهاند در شمار معدود رجال دورهٔ ناصری است که بهرغم رجال سفله و فرومایهٔ دربار ناصرالدین شاه، پس از قتل امیرکبیر بهدست پدرش '''حاجی علیخان حاجبالدوله''' بهخشم آمد و طی نامهٔ عتابآلود افشاگرانهئی خطاب بهپدرش، او را از این نظر که با جنایتی چنین هولناک خانوادهٔ آنان را در تاریخ سر افکنده و بدنام کرده است بهسختی مورد سرزنش قرار داد. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | عکسالعمل صادقانهٔ '''عبدالعلی ادیبالملک''' آنگاه بیشتر اهمیّت پیدا میکند که بدانیم برادر دیگرش، یعنی '''محمدحسن خان اعتمادالسلطنه''' «درمیان همهٔ کسانی که دربارهٔ امیر چیزی نوشتهاند اعم از تاریخنویسان ایرانی و فرنگی و یا مأموران سیاسی انگلیس در ایران (مانند '''واتسون، پلاک، بینینگ، رابرت کرزن''' و خانم '''شیل''') تنها کسی است که امیر را بهخیانت محکوم ساخته است. حتی پدرش '''حاجی علیخان''' که مأمور اعدام امیر گردید، چنین اتهامی نزده است»{{نشان|۱}} و شگفتا فرزندان و نوادگان و میراثبران '''حاجبالدوله''' که از جنایت موحش نیا و خاندان خود شرمنده و منفعل بودهاند چه مزوّرانه و در عین حال عبث کوشیدهاند تا در آثار خود (مانند '''اعتمادالسلطنه''' در کتاب '''خوابنامه، و خان ملک ساسانی''' نوهٔ دختری '''ادیبالملک''' درکتاب '''سیاستگران قاجار،''' و '''مهدی اعتماد مقدم''' نوادهٔ '''ادیبالملک''' در مقدمهٔ کتاب '''دافعالغرور''') از یک سو مأموریت جنایتکارانهٔ جدّ خود را موجّه و لازم جلوه دهند و از سوی دیگر ریاکاران با تهمت و افترا زدن بهامیرکبیر و اتهام وابستگی او بهدولت کفر (!) بهگمان خود قضاوت تاریخ را مخدوش کنند، تا جائی که این ترفندها بتواند پژوهندهٔ صاحبنظری چون نویسندهٔ مقالهٔ '''میراثخوارگی''' ('''کتاب جمعه،''' شمارهٔ ۱۴) را ناخواسته دستخوش ابهام کند و او را بهشگفتی وادارد که: «چرا در توجیه نادرست بودن برخی داوریها، روی نام '''اعتمادالسلطنه''' بهعنوان پسر '''حاجی علیخان حاجبالدوله''' قاتل یکی از بزرگترین دولتمردان اصلاحطلب تاریخ ایران تکیه شده است؟» در حالی که بیگمان خود ایشان بهخوبی آگاهند که قتل امیرکبیر هرچند بهفرمان عنصر زبونی چون ناصرالدین شاه صورت گرفت که امیر از«هرزگی»ها و «طفره رفتنها» و «امروز و فردا کردن و از کار گریختن»{{نشان|۲}}های او دلخون و بهجان آمده بود، امّا در واقع دسیسهگری و توطئهچینی اشرافیت فاسد و چپاولگر، و بهگفتهٔ '''صدرالتواریخ''' «اعیان مملکت که مجال تعدی و خودسری نداشتند»{{نشان|۳}} بود که او را بهمسلخ '''فین''' کاشان فرستاد. اشرافیت تبهکاری که حاکمیت غارتگرانه و سلطهجویانهٔ خود را در دورهٔ سیاه قجر و نیم قرن تسلط وحشیانهٔ رضاخان پالانی و فرزند خونخوارش بر طبقات ستمدیده و محروم ایران گسترده بود. امّا خاندان حکومتگر، و بهاصطلاح، این '''اُلیگارشی''' فاسد که بود جز درباریان فرومایهئی چون '''مهد علیا''' مادر ناصرالدین شاه، '''امینه اقدس''' سوگلی او، و مزدوران و دستنشاندگانی چون '''میرزا آقاخان نوری، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا ابوالحسن خان شیرازی''' و '''میرزا یعقوب خان''' پدر '''ملکم''' که با همدستی و تبانی آنها برای نمونه معاهدهٔ ۱۸۵۷ با انگلستان را منعقد کردند و امتیاز رویتر را بهآنان بخشیدند و بلوچستان و هرات را پیشکش اربابان خود کردند. اگر '''میرزاعلی خان حاجبالدوله''' بهعنوان سردستهٔ دژخیمان مأمور قتل '''امیر''' یعنی گشایندهٔ «عصر درخشانی در تاریخ جدید ایران»{{نشان|۴}} میشود، فرزند او، مانند '''اعتمادالسلطنه،''' برای لاپوشانی جنایت پدر و دفاع از خاندان حکومتگر خود بهعنوان تاریخنویس دربار بهدروغزنی و جعل تاریخ دست میزند و با در دست داشتن اهرمهای قدرت بهعنوان وزیر انطباعات و از طریق قلمبمزدان و موّرخان دولتی برای فریب آیندگان، از خود سیمای یک اصلاحطلب میهنپرست و «طرفدار اخذ تمدن اروپائی» را تصویر میکند. غافل از آن که این تزویرها هرگز نمیتواند در صدور حکم تاریخ خللی ایجاد کند. بنابراین طبیعی است اکنون که با مبارزهٔ قهرآمیز و خونبار خلق مجال قضاوت دربارهٔ اشرافیت چپاولگر فراهم آمده است باید با سیلاب خشمی که از تکرار نام '''اعتمادالسلطنه'''ها برانگیخته میشود غبار ترفند از سیمای تاریخ زدوده شود تا بار دیگر تبهکاران و فرومایگان و فرصتطلبانی که دستشان تا مرفق بهخون خلق آلوده است و بههنگام خطر حذر میکنند و بهخدعه میپردازند، دیگر نطع نگسترند و داعیهٔ سیادتطلبی و سلطهجوئی سر ندهند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | و این بخشی از یادداشتهای '''عبدالعلی ادیبالملک''' است که هر چند فرزند '''حاجی علیخان حاجبالدوله''' و برادر '''اعتمادالسلطنه''' است، تاریخ معاصر بهسبب وجدان بیدارش از او بهنیکی یاد میکند. البته انگار قلمرو بیداری وجدان تنها حفظ حرمت خاندان را در برمیگیرد و لاغیر. طرفهتر آن که صاحب این گونه وجدانها بیش از انسان بهنان پرداختهاند. '''ادیبالملک''' در کتاب '''دافعالغرور''' بارها از بزم و آرایش سفره سخن گفته و پنداری زبان ادیبانهٔ آن روزگار نیز یکسره وقف پرداختن بهاطعمه و اشربه و اموری از این دست بوده است!: | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==جمعهٔ چهارم ماه ذیالقعدةالحرام== | ||
+ | |||
+ | روز جمعه بهمهمانی مقربالخاقان محمودخان میرپنجه رفتم مجلسی دیدم چون خلد برین و با صفاتر از نگارخانهٔ چین. حشمت سرکار جلالتمدار پیدا و ظاهر و محبّتش شامل احوال مجاور و مسافر. گلهای صحبت از هر سو شکفته و اِرَم بهشادی آن محفل تهنیتها گفته. | ||
+ | |||
+ | از سرکارِ جلالتمدار با احتشام تا یاران محبت فرجام هر یک بهاحترامم در قعود و قیام کوشیدند و پیاله از چای بهسلامتم نوشیدند! غلیان چون زنان مغنّیه نوائی دلکش داشت و قهوه چون مهوشان حبشیّه خاطری بهخدمت خوش. شیرینی صحبتهای آن خجسته محفل هنوزم در کام است و موافقت یاران اهل دل مقصود و مرام. | ||
+ | |||
+ | چون وقت ناهار رسید سفرهئی گسترید که دیدهٔ اهل بینش بهآن صفا طعام و خورش ندید و بزمی چید که بهخاطر میزبانان جهان هرگز نرسید. نخست پنیر و سبزی بهخوبی و نغزی بازار سفره را رونق داد و بر اهالی مجلس باب خوردن بگشاد. دوغ تازه گلولههای کرهٔ بیاندازه در بر گرفته و شربت محبت مکرر از جانب قند قاشق را بهرسالت فرستاده. یخ در قدح بخبخ میکرد و روزگار زندگانی عطش بهسر میآورد. آب تمر شربت را رنگین نمود و آبلیمو بر تقویت میافزود. مربّای بالنگ و پسته، کمر بهخودنمائی بسته. | ||
+ | ::::::::او بهما از ما بهاو مشتاقتر | ||
+ | ::::::::طاقتش در خوردن ما طاقتر | ||
+ | |||
+ | سرشیر و ماست مجلسآراست و هنوز نرسیده پرسید که مربّا در کجاست؟ | ||
+ | ::::::::یخ در بهشت و فرنی در بزم شد روان | ||
+ | ::::::::کرده نثار جان در راه میهمان. | ||
+ | |||
+ | «ترشی بیجار» و «بیوهزار» دست بهدست و «قیمه» با «قورمه» هم نشست. | ||
+ | ::::::::بقلمه از هر طرفی نعرهزن | ||
+ | ::::::::که بهفدای شما جان من | ||
+ | ::::::::سید آن خوانچه، سبزی پلو، | ||
+ | ::::::::ریش سفیدش به بهغیر از چلو | ||
+ | ::::::::جوجهکبابش همه چون مائده | ||
+ | ::::::::وه که چه خوش پخته و بریان شده | ||
+ | ::::::::ماست بهحلوا همه جا طعنهزن | ||
+ | ::::::::کز تو حلاوت بهجهان، یا زمن؟ | ||
+ | |||
+ | کار «کلُوا» تا بهگلو و آیت «واَشربوا» تا آخر بهقدح و سبو کشید. | ||
+ | |||
+ | بالجمله بعد از صرف ناهار و هزار گفت و گذار خوشگذار، که در آن بین زلزلهٔ شدید اسباب تفرقه گردید و کار آن جمعیت بهپریشانی کشید. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==بیان شب بیستونهم رمضان و مهمانی مقربالخاقان حاجی میرزا محمدخان دبیر مهام خارجه== | ||
+ | |||
+ | چون روز بیست و نهم بهپایان کشید و شب رسید نظر بهصدق وعده راه منزل و خانهٔ مقربالخاقان پیمودم و در وقت افطار آنجا حاضر بودم. | ||
+ | |||
+ | فرش اتاق همانا که از سندس و استبرق است یا حریر و دیبای مطلق. پردههای نظیف و لطیف آویزان و گویا همین اتاق بود که یوسف از زلیخا گریزان. تخت و نیمتختها بههم متصل و سندلی با سندلی بهراز دل. | ||
+ | |||
+ | بالجمله در آن بین هنگام روزهگشائی شد و زبان چایپیمائی. یکی را صفرای مزاج به«پالودهٔ نارنج» مرتفع شد و دیگری را سودای ابتهاج از علاج «شربت تمر و ترنج» منتفع. بستنی یخپرورده رفع حرارت و شربتهای حاضر دفع مضرت. پس از حظ باغلوا و نشم از حلوای پشمک، پیشخدمت بهسرکار دبیر چشمک زد که در آن اتاق سفره گستریده و افطار چیده شد. میر مجلس برخاست و در سر سفره بزمِ دیگر آراست. یاران شکمپرست را چون چشم برآن چه بود افتاد التفات از میزبان بریده در کنار آن خوان و سفره چون میش و برّه آرمیده و برای خوردن دست از جان کشیدند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | :::::::::::::'''بیت''' | ||
+ | |||
+ | ::::::::اشتها چون رسید و نعمت مفت | ||
+ | ::::::::زندگی را وداع باید گفت. | ||
+ | |||
+ | سبحانالـله! در آن خوانی که مملّو از مائدهٔ آسمانی بود چنان که دانی بیش از مکنت و توانائی خوردند و همان قدر باقی ماند که پیشخدمتها آن شب آرزوی افطار بردند. | ||
+ | |||
+ | |||
+ | :::::::::::::'''نظم''' | ||
+ | |||
+ | ::::::::غذا چو گشت لطیف و شما بزرگ شکم | ||
+ | ::::::::عجیب نیست که سازش کند دوضد با هم | ||
+ | ::::::::کباب جوجه و حلوای شیر با کوکو | ||
+ | ::::::::فسوجن است و بُرانی خیار و دُلمه کلم | ||
+ | ::::::::از آن نمونه که «یخ در بهشت» با «فرنی» | ||
+ | ::::::::بهسر زده است ز قاشق یکی بزرگ علم | ||
+ | ::::::::ببین بهریش سفیدی که هست کَتِّه چلاو | ||
+ | ::::::::که با پلاو زیک اشکم آمده توأم | ||
+ | ::::::::فغان ز «بقلمه» کانجای گشته چهرهگشای | ||
+ | ::::::::نموده «کوفته» با «یخنی» خجسته کرم | ||
+ | ::::::::ز لَخت لَخت مربای پسته و بالنگ | ||
+ | ::::::::نهاده ماست بهزخم درون خود مرهم | ||
+ | ::::::::میان قورمهٔ سبزی و قیمه جنگ چنان | ||
+ | ::::::::که شد نزاع عرب با گروه و خیل عجم | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==پاورقیها== | ||
+ | |||
+ | # {{پاورقی|۱}}امیرکبیر و ایران، دکتر فریدون آدمیت. چاپ چهارم ۱۳۵۴ – صفحهٔ ۶۷۳. | ||
+ | # {{پاورقی|۲}}از نامههای خصوصی امیر بهشاه که عکس آن بهعنوان ضمائم درکتاب '''امیرکبیر و ایران''' (چاپ چهارم) نوشتهٔ ارزشمند دکتر فریدون آدمیت آمده است. | ||
+ | # {{پاورقی|۳}}'''امیرکبیر و ایران'''. فریدون آدمیت. صفحه ۷۵۶. | ||
+ | # {{پاورقی|۴}}رابرت داتسون: '''تاریخ ایران دورهٔ قاجاریه'''. ترجمه وحید مازندرانی. | ||
+ | |||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه ۲۱]] | ||
+ | [[رده:پرسه در متون]] | ||
+ | [[رده:احمد کسیلا]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۳:۳۶
احمد کسیلا
روزنامهٔ سفر آذربایجان که با عنوان دافعالغرور در سال ۱۳۴۹ نشر یافته یادداشتهای ادیبانه و درعین حال جالبی است از عبدالعلی ادیبالملک برادر ناتنی محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصری و پسر حاجی علیخان حاجبالدوله سردستهٔ نَسَقچیان ناصرالدین شاه و قاتل امیرکبیر.
ادیبالملک از غلامبچگان اندرون شاهی و از زمرهٔ افرادی بود که هم بهمناسبت شغل و مقام پدر و هم بهسبب تقارن تولدش با ناصرالدین شاه همواره مورد لطف و توجه او بوده است. بههمین سبب در سال ۱۲۷۵ هجری قمری بهعلت فسادی که از ناحیهٔ میرزا صادق خان قائممقام (عموزادهٔ میرزا آقاخان نوری صدراعظم) در امر پیشکاری و بقایای آذربایجان پیدا شده بود، ادیبالملک مأمور شد که بهآن جا برود و بهآن قضیه رسیدگی کند. ادیبالملک در این مأموریت روزنامهئی از وقایع سفر تهیه کرد و آن را دافعالغرور نامید.
ادیبالملک که در پژوهشهای تاریخی معاصر از او بهنیکی یاد کردهاند در شمار معدود رجال دورهٔ ناصری است که بهرغم رجال سفله و فرومایهٔ دربار ناصرالدین شاه، پس از قتل امیرکبیر بهدست پدرش حاجی علیخان حاجبالدوله بهخشم آمد و طی نامهٔ عتابآلود افشاگرانهئی خطاب بهپدرش، او را از این نظر که با جنایتی چنین هولناک خانوادهٔ آنان را در تاریخ سر افکنده و بدنام کرده است بهسختی مورد سرزنش قرار داد.
عکسالعمل صادقانهٔ عبدالعلی ادیبالملک آنگاه بیشتر اهمیّت پیدا میکند که بدانیم برادر دیگرش، یعنی محمدحسن خان اعتمادالسلطنه «درمیان همهٔ کسانی که دربارهٔ امیر چیزی نوشتهاند اعم از تاریخنویسان ایرانی و فرنگی و یا مأموران سیاسی انگلیس در ایران (مانند واتسون، پلاک، بینینگ، رابرت کرزن و خانم شیل) تنها کسی است که امیر را بهخیانت محکوم ساخته است. حتی پدرش حاجی علیخان که مأمور اعدام امیر گردید، چنین اتهامی نزده است»[۱] و شگفتا فرزندان و نوادگان و میراثبران حاجبالدوله که از جنایت موحش نیا و خاندان خود شرمنده و منفعل بودهاند چه مزوّرانه و در عین حال عبث کوشیدهاند تا در آثار خود (مانند اعتمادالسلطنه در کتاب خوابنامه، و خان ملک ساسانی نوهٔ دختری ادیبالملک درکتاب سیاستگران قاجار، و مهدی اعتماد مقدم نوادهٔ ادیبالملک در مقدمهٔ کتاب دافعالغرور) از یک سو مأموریت جنایتکارانهٔ جدّ خود را موجّه و لازم جلوه دهند و از سوی دیگر ریاکاران با تهمت و افترا زدن بهامیرکبیر و اتهام وابستگی او بهدولت کفر (!) بهگمان خود قضاوت تاریخ را مخدوش کنند، تا جائی که این ترفندها بتواند پژوهندهٔ صاحبنظری چون نویسندهٔ مقالهٔ میراثخوارگی (کتاب جمعه، شمارهٔ ۱۴) را ناخواسته دستخوش ابهام کند و او را بهشگفتی وادارد که: «چرا در توجیه نادرست بودن برخی داوریها، روی نام اعتمادالسلطنه بهعنوان پسر حاجی علیخان حاجبالدوله قاتل یکی از بزرگترین دولتمردان اصلاحطلب تاریخ ایران تکیه شده است؟» در حالی که بیگمان خود ایشان بهخوبی آگاهند که قتل امیرکبیر هرچند بهفرمان عنصر زبونی چون ناصرالدین شاه صورت گرفت که امیر از«هرزگی»ها و «طفره رفتنها» و «امروز و فردا کردن و از کار گریختن»[۲]های او دلخون و بهجان آمده بود، امّا در واقع دسیسهگری و توطئهچینی اشرافیت فاسد و چپاولگر، و بهگفتهٔ صدرالتواریخ «اعیان مملکت که مجال تعدی و خودسری نداشتند»[۳] بود که او را بهمسلخ فین کاشان فرستاد. اشرافیت تبهکاری که حاکمیت غارتگرانه و سلطهجویانهٔ خود را در دورهٔ سیاه قجر و نیم قرن تسلط وحشیانهٔ رضاخان پالانی و فرزند خونخوارش بر طبقات ستمدیده و محروم ایران گسترده بود. امّا خاندان حکومتگر، و بهاصطلاح، این اُلیگارشی فاسد که بود جز درباریان فرومایهئی چون مهد علیا مادر ناصرالدین شاه، امینه اقدس سوگلی او، و مزدوران و دستنشاندگانی چون میرزا آقاخان نوری، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا ابوالحسن خان شیرازی و میرزا یعقوب خان پدر ملکم که با همدستی و تبانی آنها برای نمونه معاهدهٔ ۱۸۵۷ با انگلستان را منعقد کردند و امتیاز رویتر را بهآنان بخشیدند و بلوچستان و هرات را پیشکش اربابان خود کردند. اگر میرزاعلی خان حاجبالدوله بهعنوان سردستهٔ دژخیمان مأمور قتل امیر یعنی گشایندهٔ «عصر درخشانی در تاریخ جدید ایران»[۴] میشود، فرزند او، مانند اعتمادالسلطنه، برای لاپوشانی جنایت پدر و دفاع از خاندان حکومتگر خود بهعنوان تاریخنویس دربار بهدروغزنی و جعل تاریخ دست میزند و با در دست داشتن اهرمهای قدرت بهعنوان وزیر انطباعات و از طریق قلمبمزدان و موّرخان دولتی برای فریب آیندگان، از خود سیمای یک اصلاحطلب میهنپرست و «طرفدار اخذ تمدن اروپائی» را تصویر میکند. غافل از آن که این تزویرها هرگز نمیتواند در صدور حکم تاریخ خللی ایجاد کند. بنابراین طبیعی است اکنون که با مبارزهٔ قهرآمیز و خونبار خلق مجال قضاوت دربارهٔ اشرافیت چپاولگر فراهم آمده است باید با سیلاب خشمی که از تکرار نام اعتمادالسلطنهها برانگیخته میشود غبار ترفند از سیمای تاریخ زدوده شود تا بار دیگر تبهکاران و فرومایگان و فرصتطلبانی که دستشان تا مرفق بهخون خلق آلوده است و بههنگام خطر حذر میکنند و بهخدعه میپردازند، دیگر نطع نگسترند و داعیهٔ سیادتطلبی و سلطهجوئی سر ندهند.
و این بخشی از یادداشتهای عبدالعلی ادیبالملک است که هر چند فرزند حاجی علیخان حاجبالدوله و برادر اعتمادالسلطنه است، تاریخ معاصر بهسبب وجدان بیدارش از او بهنیکی یاد میکند. البته انگار قلمرو بیداری وجدان تنها حفظ حرمت خاندان را در برمیگیرد و لاغیر. طرفهتر آن که صاحب این گونه وجدانها بیش از انسان بهنان پرداختهاند. ادیبالملک در کتاب دافعالغرور بارها از بزم و آرایش سفره سخن گفته و پنداری زبان ادیبانهٔ آن روزگار نیز یکسره وقف پرداختن بهاطعمه و اشربه و اموری از این دست بوده است!:
جمعهٔ چهارم ماه ذیالقعدةالحرام
روز جمعه بهمهمانی مقربالخاقان محمودخان میرپنجه رفتم مجلسی دیدم چون خلد برین و با صفاتر از نگارخانهٔ چین. حشمت سرکار جلالتمدار پیدا و ظاهر و محبّتش شامل احوال مجاور و مسافر. گلهای صحبت از هر سو شکفته و اِرَم بهشادی آن محفل تهنیتها گفته.
از سرکارِ جلالتمدار با احتشام تا یاران محبت فرجام هر یک بهاحترامم در قعود و قیام کوشیدند و پیاله از چای بهسلامتم نوشیدند! غلیان چون زنان مغنّیه نوائی دلکش داشت و قهوه چون مهوشان حبشیّه خاطری بهخدمت خوش. شیرینی صحبتهای آن خجسته محفل هنوزم در کام است و موافقت یاران اهل دل مقصود و مرام.
چون وقت ناهار رسید سفرهئی گسترید که دیدهٔ اهل بینش بهآن صفا طعام و خورش ندید و بزمی چید که بهخاطر میزبانان جهان هرگز نرسید. نخست پنیر و سبزی بهخوبی و نغزی بازار سفره را رونق داد و بر اهالی مجلس باب خوردن بگشاد. دوغ تازه گلولههای کرهٔ بیاندازه در بر گرفته و شربت محبت مکرر از جانب قند قاشق را بهرسالت فرستاده. یخ در قدح بخبخ میکرد و روزگار زندگانی عطش بهسر میآورد. آب تمر شربت را رنگین نمود و آبلیمو بر تقویت میافزود. مربّای بالنگ و پسته، کمر بهخودنمائی بسته.
- او بهما از ما بهاو مشتاقتر
- طاقتش در خوردن ما طاقتر
سرشیر و ماست مجلسآراست و هنوز نرسیده پرسید که مربّا در کجاست؟
- یخ در بهشت و فرنی در بزم شد روان
- کرده نثار جان در راه میهمان.
«ترشی بیجار» و «بیوهزار» دست بهدست و «قیمه» با «قورمه» هم نشست.
- بقلمه از هر طرفی نعرهزن
- که بهفدای شما جان من
- سید آن خوانچه، سبزی پلو،
- ریش سفیدش به بهغیر از چلو
- جوجهکبابش همه چون مائده
- وه که چه خوش پخته و بریان شده
- ماست بهحلوا همه جا طعنهزن
- کز تو حلاوت بهجهان، یا زمن؟
کار «کلُوا» تا بهگلو و آیت «واَشربوا» تا آخر بهقدح و سبو کشید.
بالجمله بعد از صرف ناهار و هزار گفت و گذار خوشگذار، که در آن بین زلزلهٔ شدید اسباب تفرقه گردید و کار آن جمعیت بهپریشانی کشید.
بیان شب بیستونهم رمضان و مهمانی مقربالخاقان حاجی میرزا محمدخان دبیر مهام خارجه
چون روز بیست و نهم بهپایان کشید و شب رسید نظر بهصدق وعده راه منزل و خانهٔ مقربالخاقان پیمودم و در وقت افطار آنجا حاضر بودم.
فرش اتاق همانا که از سندس و استبرق است یا حریر و دیبای مطلق. پردههای نظیف و لطیف آویزان و گویا همین اتاق بود که یوسف از زلیخا گریزان. تخت و نیمتختها بههم متصل و سندلی با سندلی بهراز دل.
بالجمله در آن بین هنگام روزهگشائی شد و زبان چایپیمائی. یکی را صفرای مزاج به«پالودهٔ نارنج» مرتفع شد و دیگری را سودای ابتهاج از علاج «شربت تمر و ترنج» منتفع. بستنی یخپرورده رفع حرارت و شربتهای حاضر دفع مضرت. پس از حظ باغلوا و نشم از حلوای پشمک، پیشخدمت بهسرکار دبیر چشمک زد که در آن اتاق سفره گستریده و افطار چیده شد. میر مجلس برخاست و در سر سفره بزمِ دیگر آراست. یاران شکمپرست را چون چشم برآن چه بود افتاد التفات از میزبان بریده در کنار آن خوان و سفره چون میش و برّه آرمیده و برای خوردن دست از جان کشیدند.
- بیت
- اشتها چون رسید و نعمت مفت
- زندگی را وداع باید گفت.
سبحانالـله! در آن خوانی که مملّو از مائدهٔ آسمانی بود چنان که دانی بیش از مکنت و توانائی خوردند و همان قدر باقی ماند که پیشخدمتها آن شب آرزوی افطار بردند.
- نظم
- غذا چو گشت لطیف و شما بزرگ شکم
- عجیب نیست که سازش کند دوضد با هم
- کباب جوجه و حلوای شیر با کوکو
- فسوجن است و بُرانی خیار و دُلمه کلم
- از آن نمونه که «یخ در بهشت» با «فرنی»
- بهسر زده است ز قاشق یکی بزرگ علم
- ببین بهریش سفیدی که هست کَتِّه چلاو
- که با پلاو زیک اشکم آمده توأم
- فغان ز «بقلمه» کانجای گشته چهرهگشای
- نموده «کوفته» با «یخنی» خجسته کرم
- ز لَخت لَخت مربای پسته و بالنگ
- نهاده ماست بهزخم درون خود مرهم
- میان قورمهٔ سبزی و قیمه جنگ چنان
- که شد نزاع عرب با گروه و خیل عجم
پاورقیها
- ^ امیرکبیر و ایران، دکتر فریدون آدمیت. چاپ چهارم ۱۳۵۴ – صفحهٔ ۶۷۳.
- ^ از نامههای خصوصی امیر بهشاه که عکس آن بهعنوان ضمائم درکتاب امیرکبیر و ایران (چاپ چهارم) نوشتهٔ ارزشمند دکتر فریدون آدمیت آمده است.
- ^ امیرکبیر و ایران. فریدون آدمیت. صفحه ۷۵۶.
- ^ رابرت داتسون: تاریخ ایران دورهٔ قاجاریه. ترجمه وحید مازندرانی.