تنها، پشت درها: تفاوت بین نسخهها
جز |
|||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
[[Image:KHN017P174.JPG|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۴|کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۴]] | [[Image:KHN017P174.JPG|thumb|alt= کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۴|کتاب هفته شماره ۱۷ صفحه ۱۷۴]] | ||
− | |||
− | |||
… و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز | … و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز | ||
سطر ۱۰۸: | سطر ۱۰۶: | ||
[[رده:شعر]] | [[رده:شعر]] | ||
[[رده:رضا براهنی]] | [[رده:رضا براهنی]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] |
نسخهٔ ۲۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۴۹
… و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز
و گاهی چون شعاع صبح میریزد به روی بسترش خاموش
- او آرام میآید به سوی نور
و دستی میکشد بر صبح و بر خورشید و بر نور
و میخواهد بگرید یا بخندد در میان نور
و میخواهد بمیرد یا بماند در میان نور.
و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا،
- در مشتهایش پنجهٔ صد شیر میروید،
و او میخواهد از جائی که خوابیده است یا آرام بنشسته است،
- برخیزد.
و بگریزد میان درههای سبز، و یا چون زنبقی وحشی میان ریگها روید، و یا خورشید را در تپهها بر سینه بفشارد
و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار
و گاهی چشم در چشمان مردان و زنان شهر میدوزد.
و میخواهد بخواند خطناخوانای رازی را که پشت چشمها خفته است
و میخواهد بپیماید بیابان سیاهی را که پشت قلبها مانده است
و میخواهد بکوبد گام بر هر جادهٔ پندار
و در هر گام او تنهاست با آوار صد دیوار.
و شبها پشت درها مینشیند
کسی او را نمیبیند
و گوئی چشمهایش زان او نیست
و گوئی زانوانش زان او نیست
و گوئی دستهایش زان او نیست.
و شبها پشت درها مینشیند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میبیند:
- - فراز جاده باران عشق میخواند
- و شبها بر تپهها آرام میگرید
- درون دره صد بید است، صد مجنون
- میان کوه صد تیشه است، صد فرهاد
- فراز جاده باران عشق میبارد
- سواری سوی قلعه اسب میتازد.
- و زیر لب سرود وصل میخواند:
- «دعائی از برای عشق کوهم
- دعائی از برای پشت کوهت
- دعائی از برای برق چشمت
- دعائی از برای درد روحم.
- به سوی کوههای عشق هی! هی!
- به سوی چشمههای دور هی! هی!
- به سوی قلعههای مهر هی! هی!
- به سوی تپههای نور هی! هی!»-
فراز جاده باران درد میخواند
و مردی پشت در خاموش میماند
تو گوئی یادی از آن رفتهها را باز میخواند:
- «- کسی آیا کلیدی بر در انداخت؟
- کسی دروازهٔ خورشید را بگشود؟
- کسی آیا سکوت قلعه را بشکست؟
- کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
- کسی آیا فراز جاده نعل اسب را کوبید؟»
فراز جاده باران مرگ میخواند
و مردی پشت در خاموش میماند:
- «کسی آیا شراب عشق را نوشید؟
- کسی آیا …»
و او دیوانهای تنهاست با آوار صد دیوار
و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز.
- رضا براهنی