آفتابزده: تفاوت بین نسخهها
(انتخاب برای تایپ) |
(پایان تایپ) |
||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
− | {{در | + | {{بازنگری}} |
+ | |||
+ | {{چپچین}}به . ن . م .{{پایان چپچین}} | ||
+ | {{وسطچین}}'''حشمت جزنی{{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | نمیبارد، | ||
+ | |||
+ | دگر باران نمیبارد. | ||
+ | |||
+ | نه امشب، | ||
+ | |||
+ | ::نه هزاران شب که میآید: | ||
+ | |||
+ | گیاه نور دیگر ریشههای رنگی خود را به ژرفاژرف | ||
+ | |||
+ | :::خیس جادهها رقصان نمیبیند. | ||
+ | |||
+ | به رگباری گیاه آشنائی رست، | ||
+ | |||
+ | به چشم آفتابی مرد. | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | گمانم چشمهای در سایهروشنهای این افسانه میجوشید: | ||
+ | |||
+ | «پگاهی بود جادوئی، | ||
+ | |||
+ | – به رنگ خون – | ||
+ | |||
+ | و بطن آسمان از نطفهی گرم طنینی بارور میگشت. | ||
+ | |||
+ | زمان آبستن فریاد دیگر بود. | ||
+ | |||
+ | تو میپنداشتی آندم: | ||
+ | |||
+ | تهیزار دل انسان به نور اختری نوزاد میشد گرم. | ||
+ | |||
+ | زمین در تیرگی میمرد: | ||
+ | |||
+ | زنی را از کنیزی میرهانیدند، | ||
+ | |||
+ | و سرداری بدو میباخت دین و دل. | ||
+ | |||
+ | بن بیراههای متروک؛ | ||
+ | |||
+ | جذامیخانه بر زیبائی زنها نقاب مرگ میافکند. | ||
+ | |||
+ | و هر جا فتنه میکوبید بر دروازهها با مشت. | ||
+ | |||
+ | غروبی بود بیباران: | ||
+ | |||
+ | – به رنگ و بوی گلهای بیابانی – | ||
+ | |||
+ | میان شادی و اندوه، | ||
+ | |||
+ | :::مردی بار سنگین گناهان زمین را تا فراز تپهای میبرد. | ||
+ | |||
+ | – بسی سنگینتر از سنگی که میبایست دایم، میکشید آنرا به پشت خویشتن «سیزیف»{{نشان|۱}} | ||
+ | |||
+ | بدینسان او چراغ عشق و ایمان را در اوج «گلگتا»{{نشان|۲}} افروخت. | ||
+ | |||
+ | * | ||
+ | |||
+ | ولی امروز، کویری؛ با هزاران لب به هذیان میزند فریاد: | ||
+ | |||
+ | چرا باران نمیبارد؟ | ||
+ | |||
+ | سرابش میدهد پاسخ که خو کن با تب جاوید. | ||
+ | |||
+ | نمیبارد، | ||
+ | |||
+ | نه امشب، | ||
+ | |||
+ | ::نه هزاران شب که میآید: | ||
+ | |||
+ | گیاه نور دیگر ریشههای رنگی خود را نمیبیند. | ||
+ | |||
+ | تو پنداری: | ||
+ | |||
+ | به رگباری گیاهی رست، | ||
+ | |||
+ | به چشم آفتابی مرد. | ||
+ | |||
+ | دگر باران نمیبارد. | ||
+ | |||
+ | ::::::اسفند ۱۳۴۰ | ||
+ | |||
+ | ==پاورقیها== | ||
+ | |||
+ | #{{پاورقی|۱}}Sisyphe. | ||
+ | #{{پاورقی|۲}}Golgotha. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۷ اکتبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۷:۰۶
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
نمیبارد،
دگر باران نمیبارد.
نه امشب،
- نه هزاران شب که میآید:
گیاه نور دیگر ریشههای رنگی خود را به ژرفاژرف
- خیس جادهها رقصان نمیبیند.
به رگباری گیاه آشنائی رست،
به چشم آفتابی مرد.
گمانم چشمهای در سایهروشنهای این افسانه میجوشید:
«پگاهی بود جادوئی،
– به رنگ خون –
و بطن آسمان از نطفهی گرم طنینی بارور میگشت.
زمان آبستن فریاد دیگر بود.
تو میپنداشتی آندم:
تهیزار دل انسان به نور اختری نوزاد میشد گرم.
زمین در تیرگی میمرد:
زنی را از کنیزی میرهانیدند،
و سرداری بدو میباخت دین و دل.
بن بیراههای متروک؛
جذامیخانه بر زیبائی زنها نقاب مرگ میافکند.
و هر جا فتنه میکوبید بر دروازهها با مشت.
غروبی بود بیباران:
– به رنگ و بوی گلهای بیابانی –
میان شادی و اندوه،
- مردی بار سنگین گناهان زمین را تا فراز تپهای میبرد.
– بسی سنگینتر از سنگی که میبایست دایم، میکشید آنرا به پشت خویشتن «سیزیف»[۱]
بدینسان او چراغ عشق و ایمان را در اوج «گلگتا»[۲] افروخت.
ولی امروز، کویری؛ با هزاران لب به هذیان میزند فریاد:
چرا باران نمیبارد؟
سرابش میدهد پاسخ که خو کن با تب جاوید.
نمیبارد،
نه امشب،
- نه هزاران شب که میآید:
گیاه نور دیگر ریشههای رنگی خود را نمیبیند.
تو پنداری:
به رگباری گیاهی رست،
به چشم آفتابی مرد.
دگر باران نمیبارد.
- اسفند ۱۳۴۰