میوه‌های ملال: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
جز میوه‌های ملال» را محافظت کرد: نهایی شده. (‏[edit=sysop] (بی‌پایان) ‏[move=sysop] (بی‌پایان)))
 
(۴ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۳: سطر ۳:
  
  
{{ناقص}}
+
تو می‌گریزی و من در غبار رؤیاها
 +
 
 +
هزار پنجره را بی‌شکوه می‌بندم
 +
 
 +
به باغ سبز نوید تو می‌سپارم خویش
 +
 
 +
هزار وسوسه را در ستوه می‌بندم
 +
 
 +
 
 +
تو می‌گریزی و پیوند روزهای دراز
 +
 
 +
مرا چو قافلهٔ سنگ و سرب می‌گذرد
 +
 
 +
درنگ لحظهٔ سنگین انتظار، چو کوه
 +
 
 +
به چشم خستهٔ من پای درد می‌فشرد
 +
 
 +
 
 +
تو می‌گریزی چونان که آب از سر سنگ
 +
 
 +
ز سنگ لال نخیزد نه شکوه، نه فریاد
 +
 
 +
تو می‌گریزی چونان که از درخت نسیم
 +
 
 +
درخت بسته نداند گریختن با باد
 +
 
 +
 
 +
تو می‌گریزی و با من نمی‌گریزی، لیک
 +
 
 +
غم گریز تو بال شکیب می‌شکند
 +
 
 +
چو از نیامدنت بیم می‌کنم، با من
 +
 
 +
نگاه سبز تو نقش فریب می‌شکند
 +
 
 +
 
 +
بیا که جلوهٔ بیدار هرچه تنهائی است
 +
 
 +
به نوشخند گوارای مهر، خواب کنیم
 +
 
 +
به روی تشنگی بیگناه لبهامان
 +
 
 +
هزار بوسهٔ نشکفته را خراب کنیم
 +
 
 +
 
 +
تو می‌گریزی اما - دریغ! - می‌ماند
 +
 
 +
خیال خستهٔ شب‌ها و میوه‌های ملال
 +
 
 +
اگر درست بگویم، نمی‌توانم باز
 +
 
 +
به دست حوصله بسپارم آرزوی وصال.
 +
 
 +
 
 +
::::::::::آذرماه ۱۳۴۰
 +
 
 +
:::::::::::'''رؤیا'''
  
  
سطر ۱۰: سطر ۶۶:
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:شعر]]
 
[[رده:رؤیا]]
 
[[رده:رؤیا]]
 +
[[رده:مقالات نهایی‌شده]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۵:۲۶

کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۱۲ صفحه ۱۳۸


تو می‌گریزی و من در غبار رؤیاها

هزار پنجره را بی‌شکوه می‌بندم

به باغ سبز نوید تو می‌سپارم خویش

هزار وسوسه را در ستوه می‌بندم


تو می‌گریزی و پیوند روزهای دراز

مرا چو قافلهٔ سنگ و سرب می‌گذرد

درنگ لحظهٔ سنگین انتظار، چو کوه

به چشم خستهٔ من پای درد می‌فشرد


تو می‌گریزی چونان که آب از سر سنگ

ز سنگ لال نخیزد نه شکوه، نه فریاد

تو می‌گریزی چونان که از درخت نسیم

درخت بسته نداند گریختن با باد


تو می‌گریزی و با من نمی‌گریزی، لیک

غم گریز تو بال شکیب می‌شکند

چو از نیامدنت بیم می‌کنم، با من

نگاه سبز تو نقش فریب می‌شکند


بیا که جلوهٔ بیدار هرچه تنهائی است

به نوشخند گوارای مهر، خواب کنیم

به روی تشنگی بیگناه لبهامان

هزار بوسهٔ نشکفته را خراب کنیم


تو می‌گریزی اما - دریغ! - می‌ماند

خیال خستهٔ شب‌ها و میوه‌های ملال

اگر درست بگویم، نمی‌توانم باز

به دست حوصله بسپارم آرزوی وصال.


آذرماه ۱۳۴۰
رؤیا