دو خواهر: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(انتخاب برای تایپ.)
(ص ۱۳۶.)
سطر ۱۶: سطر ۱۶:
  
 
{{در حال ویرایش}}
 
{{در حال ویرایش}}
 +
 +
 +
 +
'''گیرمو لوپز''' Guiermo Lopez پیر، وقتی مرد که دخترهایش خوب بزرگ شده بودند؛ و بدون یک شاهی پول، چهل جریب زمین سنگلاخ در دامنه تپه برایشان باقی گذاشت. خواهرها در کلبه رنگ و رو رفته‌ای که یک چاه و یک انبار در کنار آن قرار داشت زندگی می‌کردند. با آنکه خواهرها روی باغچه خیلی زحمت کشیده بودند عملاً هیچ چیز جز علف هرز در آن سبز نمی‌شد و با زحمت زیاد تنها کمی سبزی به عمل می‌آمد. تا مدتی با ازخودگذشتگی تمام گرسنگی کشیدند اما آخر کار هوای نفس چیره شد، چون فربه‌تر و خوش‌گذران‌تر از آن بودند که خودشان را به خاطر یک امر غیرمذهبی مثل غذا خوردن شهید کنند.
 +
 +
'''رز''' Rosa یک روز فکری به خاطرش رسید و از خواهرش پرسید:
 +
 +
« - مگه ما تو این دره از همه بهتر کلوچه درست نمی‌کنیم؟»
  
  

نسخهٔ ‏۷ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۷:۴۶

کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۸
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۹
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۳۹
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۰
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۰
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۱
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۲
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۳
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۴
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۴
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۵
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۶
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۷
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۸
کتاب هفته شماره ۴ صفحه ۱۴۸



گیرمو لوپز Guiermo Lopez پیر، وقتی مرد که دخترهایش خوب بزرگ شده بودند؛ و بدون یک شاهی پول، چهل جریب زمین سنگلاخ در دامنه تپه برایشان باقی گذاشت. خواهرها در کلبه رنگ و رو رفته‌ای که یک چاه و یک انبار در کنار آن قرار داشت زندگی می‌کردند. با آنکه خواهرها روی باغچه خیلی زحمت کشیده بودند عملاً هیچ چیز جز علف هرز در آن سبز نمی‌شد و با زحمت زیاد تنها کمی سبزی به عمل می‌آمد. تا مدتی با ازخودگذشتگی تمام گرسنگی کشیدند اما آخر کار هوای نفس چیره شد، چون فربه‌تر و خوش‌گذران‌تر از آن بودند که خودشان را به خاطر یک امر غیرمذهبی مثل غذا خوردن شهید کنند.

رز Rosa یک روز فکری به خاطرش رسید و از خواهرش پرسید:

« - مگه ما تو این دره از همه بهتر کلوچه درست نمی‌کنیم؟»