کتاب کوچه ۳: تفاوت بین نسخهها
(در حال ویرایش (تا پایان ۱۸۴)) |
(در حال ویرایش (تا اواسط ۱۸۵)) |
||
سطر ۴۴۶: | سطر ۴۴۶: | ||
'''ملایر''' | '''ملایر''' | ||
{{پایان وسطچین}} | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | == دو بیتیها == | ||
+ | |||
+ | === تنهائی === | ||
+ | |||
+ | |||
+ | فدای پیرهن آبیت بگردم | ||
+ | |||
+ | فدای رنگ مهتابیت بگردم. | ||
+ | |||
+ | شنیدم بیمنت خوابت نبرده، | ||
+ | |||
+ | فدای چشم بیخوابت بگردم{{نشان|۵۵}} | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | الا دختر،فدای رنگ و بویت. | ||
+ | |||
+ | فدای غبغب زیر گلویت! | ||
+ | |||
+ | برو راز دلت با مادرت گو | ||
+ | |||
+ | که فردا شو آیم گفتوگویت. | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | الا دختر، تو خورشید زمینی! | ||
+ | |||
+ | چرا با عاشق خود اینچنینی؟ | ||
+ | |||
+ | همه خوبون ندارن این قد ناز، | ||
+ | |||
+ | همش نازی، چه واستی چه نشینی{{نشان|۵۶}} | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | تو رو خوام، و گرنه یار بسیار! | ||
+ | |||
+ | گلی میخوام، وگرنه خار بسیار! | ||
+ | |||
+ | گلی میخوام که در سایهش نشینم، | ||
+ | |||
+ | وگرنه، سایه دیوار بسیار! | ||
+ | |||
+ | {{وسطچین}} | ||
+ | '''فارس''' | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
+ | |||
+ | نمیدونم خدا کرد یا قضا کرد | ||
+ | |||
+ | ترا آورد با من آشنا کرد. | ||
+ | |||
+ | بمیره اون که غربت را بنا کرد | ||
+ | |||
+ | تموم عاشقونو مبتلا کرد! | ||
+ | |||
+ | {{ستاره}} | ||
+ | |||
+ | مسلمونون، ببینین شب چه وقته، | ||
+ | |||
+ | دو بلبل مست و شیدا بر درخته. | ||
+ | |||
+ | دو بلبل میپرن شاخه به شاخه | ||
+ | |||
+ | دو تا یارو جدا کردن، چه سخته. | ||
== پاورقیها == | == پاورقیها == |
نسخهٔ ۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۳
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
زبان کوچه
• آب آوردن - (اصطلاح طبی)، آب آوردن شکم، زانو،چشم، و جز اینها..
• آب رفتن - کوتاه شدن طول پارچه،یا تنگ شدن البسه پس از شستو شو.
• آب شدن - لاغر شدن؛ زار و نزار شدن؛ ضعیف شدن. آب شدت جنس، به فروش رسیدن کالائی که امیدی به فروش آن نبوده است. آب شدن دل. آب شدن زهره - بر اثر ترس ناگهانی به حال مرگ افتادن؛ترس فوقالعاده خوردن. آب شدن دل، به سر حد اشتیاق رسیدن در مورد چیزی، بر اثر وسوسه یا ستایش دیگران: «- از بس تعریف آن را کردهاند، دلم آب شده.» آب شدن از خجالت، فوقالعاده شرمسار شدن؛ خیلی خجالت کشیدن: «وقتی که ثابت کردند دروغ گفته است، از خجالت آب شده!» . قند توی دل آدم آب شدن - کیف بسیار کردن؛ از چیزی بینهایت لذت بردن. آب شدن و به زمین فرو رفتن- ناپدید شدن. در مورد چیزی گفته میشود که از یافتن آن نومید شده باشید.
• آب کردن - . چیزی را آب کردن- فروختن و قالب کردن چیزی که به فروش آن امیدی نمیرفته؛ قالب کردن؛ جنس نامرغوبی را به مشتری انداختن. خود را آب کردن - بر اثر کار زیاد یا غصه خوردن مفرط، خود را زار و نزار کردنو به خود رنج بسیار تحمیل کردن. توی چیزی آب کردن- در چیزی تقلب کردن؛ چیزی خارجی در جنس خالص افزودن. دل کسی را آب کردن- به سحر کلام،کسی را در مورد چیزی به سر حد اشتیاق رسانیدن.
• آب کشیدن [اصطلاح طبی] - چرک کردن زخم در نتیجه مثلا شستن آن با آب نا تمیز. آب کشیدن دست، پا، البسه،ظرف و جز اینها... سه بار زیر آب فرو بردن، کر دادن (به ضم کاف). آب کشیدن غذا یا هر خوردنی (مثلا ماهی)- عطش آوردن، تشنه کردن: «ماهی آب میکشد». آب کشیدن. شست و شو و تطهیر بدن یا لباس یا هر چیزی،با آب خالص و بدون استفاده از صابون و چوبک و چیزهای نظیر آن، برای آن که از بقایای صابون و غیره چیزی باقی نماند. جانماز آب کشیدن- فوقالعاده مقدس نمائی کردن. (به دلیل آن که «جا نماز» طبعا پاک است و احتیاج به شستن و آب کشیدن ندارد) - وسواس فوقالعاده به خرج دادن نسبت بهمسائل مذهبی. خود را خیلی مقدس نشان دادن. با آبکش آب کشیدن- کار بینتیجه کردن، کار نشدنی انجام دادن.
• آب گره زدن - رجوع کنید به معانی «آب سفت کردن». همچنین: فوقالعاده چموش بودن و از عهده کارهای معجزهآسا بر آمدن.
• آب کسی در جوی نرفتن - تحمل آن دیگری را نداشتن؛ با آن دیگری سازش نداشتن؛ آن دیگری را تحمل نکردن؛ «آنها آبشان به یک جو نمیرود!»
• آب با کسی گرم کردن - با کسی به طور زودگذر، به طور موقت،روابط عاشقانه پیدا کردن.
• آب از کسی گرم شدن - به صورت سوال: در احتمال امکان سودی یا مساعدتی از جانب کسی مردد بودن: «- یعنی ممکنه آبی از فلانی گرم بشه؟». به صورت نفی: احتمال سود یا مساعدتی از جانب کسی نرفتن: «- از فلانی آبی گرم نمیشه!»
• آب مال (آبمالی) کردن - شستن چیزی بدون بهکار بردن صابون یا پلشتبرهائی نظیر آن: «نمیخواهد صابون بزنی،همین قدر آبمال کنی کافیه،زیاد چرک نیست.»
• آب و آتش - موثر بودن چیزی که به آب شبیه میشود، در مورد چیزی که به آتش شباهت داده میشود... مثلا: «دلت درد میکند؟ نبات داغ بخور! - چنان است آب و آتش». خود را به آب و آتش زدن- برای رسیدن به نتیجهئی به هر کاری تن در دادن،هر خطری را پذیرفتن.
• آب و تاب دادن - لفت و لعاب دادن؛ شاخ و برگ فراوان دادن به مطلبی به هنگام (مثلا) با بازگفتن آن.
• جائی که آب به زیر آدم بیفتد، نخفتن - بسیار مواظب و هشیار بودن:«فلانی جائی نمیخوابد که آب زیرش بیفتد!»
• آب و گل داشتن - مالکیت داشتن: «مهام در این ده آب و گلی داریم.» حق آب گل داشتن- پیش کسوت بودن؛ صاحب رای بودن «ما هم در اینجا حق آب و گلی داریم!» ؛ داری امتیازی بودن.
• آب و نان داشتن(کار یا چیزی) - سود داشتن؛بهره داشتن: «در این کار آب و نانی هست یا نه؟»
• آبها از آسیاب افتادن - خوابیدن سر و صداها؛فراموش شدن قضیهئی؛ کهنه شدن مسالهئی که جار و جنجالی به پا کرده باشد.
• آبی در چیزی بودن - نفع لااقل اندکی داشتن: «آبی توی این کار هست یا نه؟»
• آب زیر کاه - موذی، حیلهگر، حقهباز؛ کسی که کار خود را در نهان صورت بدهد.
• آب زیپو - غذای آبکی و بی رمق و بدون مخلفات. نخود آب رقیق.
• از آب گذشته - خوردنیئي که به عنوان سوقات از شهری دیگر آورده باشند.
• آب لمبه - چلانده شده،چیزی که شل و آبکی شده باشد، نظیر اناری که آن را چلانده باشند : «از بس توی اتوبوس فشارمان دادند پاک آب لمبو شدیم!»-. آب لنبو . آب لمبه.
• آب لنبو - به «آب لمبه» مراجعه کنید.
• آبخوری - لیوان؛ظرف مخصوص خوردن آب.
• آبشی [به سکون ب] (لغت شیرازی) آبریز، مبال (در اصل «آبشیب» بوده است) چاهی که برای آب باران زیر ناودانها احداث میکنند.
• آبغوره - کنایه از اشک است، به طنز: «صبح تا شوم آبغوره میگیره»
• آبغوره چلاندن - زورکی گریه کردن.
• آب تربت - تربت، غباری است که بر سنگ مزار ائمه مینشیند، و آب تربت، آبی است که در آن تربت میریزند و به گلوی محتضران میچکانند که یا بر اثر آن شفا یابند و یا گناهانشان بخشوده شود.
• آبچکو. صفت از برای بینی و چشم که از آن آب جاری باشد. چشم آبچکو، چشم تراخمی.
• آب باریکه - در آمد مختصر، ولی مرتب و همیشگی.
چند روایت از یک ترانه (دویدم و دویدم) ...
روایت تهران
نقل از اوسانه (صادق هدایت)
دویدم و دویدم
سر کوهی رسیدم
دو تا خاتونی دیدم.
یکیش به من نون داد.
یکیش به من آب داد.
نونو خودم خوردم
آبو دادم به زمین،
زمین به من علف داد.
علفو دادم به بزی،
بزی به من پشکل داد.
پشکلو دادم به نونوا[۱]،
نونوا به من آتیش داد.
آتیشو دادم به زرگر،
زرگر به من قیچی داد.
قیچی رو دادم به درزی،
درزی به من قبا داد.
قبا رو دادم به بابا،
بابا به من خرما داد.
یکیشو خودم خوردم
یکیش افتاد به زمین.
گفتم: «- بابا، خرما بده!»
زد تو کلام، افتاد تو باغچه.
رفتم کلامو بیارم،
آتیش به پنبه افتاد
سگ به شکمبه افتاد
گربه به دمبه افتاد.
روایت تهران
دویدم و دویدم،
سر کوهی رسیدم...
...[۲]
نونو خودم خوردم
آبو دادم به صحرا،
صحرا به من علف داد
علفو دادم به بزی،
بزی به من شیر داد.
شیر و دادم به بقال،
بقال به من مویز داد.
مویز و دادم به آقا،
آقا به من دعا داد.
دعا رو بستم به بازوم،
خدا به من شفا داد.
(س. ط.)
روایت کاشان
دویدم و دویدم
سر کوهی رسیدم...
...[۳]
آبو دادم بهدرخت،
درخت بهم برگ داد [۴]
برگو دادم بهبزی،
بزی به من شیر داد.
شیرو دادم به ملا،
ملا به من قرآن داد.
قرآنو دادم بهخدا،
خدا عمر دراز داد.
عمرو دادم بهبابام،
بابام دو تا خرما داد.
یکیشو خودم خوردم،
یکیش افتاد تو باغچه.
گفتم: «بابا! یکیش کو؟»
یه سیلی زد تو گوشم
سرم افتاد تو تاقچه
کلام افتاد تو باغچه.
رفتم کلامو بجورم،
دیدم علیرشید آب میکشید،
میلم به دخترش کشید.
(بهروایت م.ک.)
روایت کرمان
رفتم بهباغ کاکا[۵]
چیندم انار کاکا[۶]
کاکا بسر رسیده
چاقو کمر کشیده
سر ما رو بریده.
خونم چکید به کرتو [۷]
کرتو به مو علف داد. [۸]
علفو دادم بهبزی
بزی بهمو پشکل داد.
پشکل دادم بهتنور، [۹]
تنور بهمو کلو داد.[۱۰]
کلو دادم بهملا [۱۱]
ملا به مو کتاب داد [۱۲]
کتابو دادم بهخدا،
خدا بهمو هفتاد کلی داد[۱۳].
در اولو وا کردم، هشکه نبود [۱۴].
...[۱۵]
در هفتمو وا کردم، دیدم
یه خروسی داشت نون میخورد.
گفت: «-بیا بخور!»
گفتم:«- نمخوام.»
گفت: «-بیا بخور!»
گفتم:«- نمخوام.»
گفت: «-بیا بخور!»
گفتم:«- خیله خب.»
لمه اوله ورداشتم، هچه نگفت[۱۶]
لمه دومیه ورداشتم، هچه نگفت.
لمه سیمه ورداشتم، چنگی زد ور پشت دستم[۱۷]
گفتم: «...کش»[۱۸]
گفت:«پدر مادرت کنج بهش،[۱۹]
سنگ مرمر رو درش!»[۲۰]
روایت مشهد
رفتم به باغ کاکا
چیدم انار کاکا [۲۱]
کاکا به سر رسیده
سر مو ره بریده[۲۲]
خونم چکید د حوضو[۲۳]
حوضو بهمو آب داد.
آبه دادم بهصحرا،
صحرا بهمو علف داد.
علفر دادم به بوزه[۲۴]
بوزه بهمو پشکیل داد[۲۵]
پشکیلر دادم بهتنور،[۲۶]
تنور بهمو کولچه داد.[۲۷]
کولچر دادم به ملا[۲۸]
ملا بهمو قرآن داد.
قرآنر دادم به خدا، [۲۹]
خدا کلید هفت در بهشت داد.[۳۰]
در اولر وا کردم هشکه نبود،[۳۱]
در ... [۳۲]
در هفتمو وا کردم
دیدم یه مرغ و یه خروس.
مرغه داره جارو میکنه
خروس داره پلو میخوره
گفتم: «کیش!»
گفت: «پدر مادرت کونج بیهیش[۳۳]
مخورن نون و کیشمیش».
رفتم پیش بابا
گفتم:«- یه کم بده!»
گف: «- برو پیش ننهت.»
رفتم پیش ننهم
گف: «- برو پیش بابات.»
رفتم پیش بابام یک کمه داد[۳۴]
خوردم،شیرنک بود. [۳۵]
شمردم، چیل و یک بود. [۳۶]
واز گفتم: «- یک کم بده!» [۳۷]
زد تو گوشم
کلام پرید رفت پوشت بون قاضی[۳۸]
رفتم کلامه ور دارم
دیدم سگ به شیکمبه افتده[۳۹]
گربه به دومبه افتده [۴۰]
آتیش بهپنبه افتاده.
موشه ماشوره مکرد[۴۱]
بچهی موش ناله مکرد
ابوالحسن پنبه مزد[۴۲]
هم سر یک گمبه مزد[۴۳]
مادر پیرش ورجکید[۴۴]
صدای ازش به در جکید.[۴۵]
خرافات مردم رشت
• سفر شنبه، برگشت دارد.
• شب نباید خانه را جاروب کرد. اگر مجبور شوند شبانه خانه را جاروب کنند باید بگویند: «آسیاب جارو میکنم!»
• زیر دست و پا ریختن ناخنهای چیده شده، نکبت میآورد.
• اگر دیدید جاروب یا ظرفی بیدخالت دست از جای خود حرکت کرد یا افتاد، منتظر مسافری باشید.
• اگر پایتان خارید، پولی از کفتان خواهد رفت.
• اگر بعد از غذا دستتان را در دیگ بشوئید پولتان گم خواهد شد.
• کسی مه خودکشی کند،توی قبر زنده خواهد شد و تا روزی که عمرش در دنیا بوده در گور زنده خواهد ماند.
• اگر بعد از غذا دستتان را در دیگ بشوئید پولتان گم خواهد شد.
• اسم چهل کچل را که بر کاغذی بنویسند و زیر بارون بهجائی آویزان کنند، باران بند میآید.
• خوردن چائی که نصفش را دیگری خورده باشد، بیمحبتی میآورد.
• شبها نباید ناخن گرفت.
گردآورنده: اسماعیل خسرومرادی(رشت)
لالائیها
لالا، لالا - عزیز کبک مستم؛
میون کبکها دل بر تو بستم.
تموم کبکها رفتن به بازی،
من بیچاره پا بست تو هستم.
شیراز
لالا، لالا - گل آلاه رنگم
لالا، لالا - رفیق روز تنگم.
لالا - لالا کنم، خووت کنم مه[۴۶]،
علی بووم و بییارت کنم مه[۴۷]
لالا، لالا کنم تا مادر آیه[۴۸]
گل هفت رنگ مه، اکو در آیه[۴۹]
لالا، لالا کنم ایواره وختی، [۵۰]
للوته بونم شاخ درختی.[۵۱]
لالا، لالا - گل شیرین زوونم[۵۲]
نمیری ای عزیز همزوونم![۵۳]
لالا- لالات کنم تا مادر آیه،
چشاته خو کنم، بووت بیایه. [۵۴]
ملایر
دو بیتیها
تنهائی
فدای پیرهن آبیت بگردم
فدای رنگ مهتابیت بگردم.
شنیدم بیمنت خوابت نبرده،
فدای چشم بیخوابت بگردم[۵۵]
***
الا دختر،فدای رنگ و بویت.
فدای غبغب زیر گلویت!
برو راز دلت با مادرت گو
که فردا شو آیم گفتوگویت.
***
الا دختر، تو خورشید زمینی!
چرا با عاشق خود اینچنینی؟
همه خوبون ندارن این قد ناز،
همش نازی، چه واستی چه نشینی[۵۶]
***
تو رو خوام، و گرنه یار بسیار!
گلی میخوام، وگرنه خار بسیار!
گلی میخوام که در سایهش نشینم،
وگرنه، سایه دیوار بسیار!
فارس
نمیدونم خدا کرد یا قضا کرد
ترا آورد با من آشنا کرد.
بمیره اون که غربت را بنا کرد
تموم عاشقونو مبتلا کرد!
***
مسلمونون، ببینین شب چه وقته،
دو بلبل مست و شیدا بر درخته.
دو بلبل میپرن شاخه به شاخه
دو تا یارو جدا کردن، چه سخته.
پاورقیها
^ روایت دیگر: پشکلو دادم بهتنور، تنور به من نون داد...
^ به همان ترتیب روایت قبل.
^ به همان ترتیب روایت قبل.
^ بهم (بهکسر اول و دوم)، بهام. بهمن.
^ کاکا، برادر
^ چیندم، چیدم.
^ کرتو (بر وزن گردو)، کرت، مزرعه.
^ مو (به ضم میم)، من.
^ پشکل، به همین ترتیب با سکون لام که خوانده شود حالت مفعولی خواهد داشت.
^ کلو (بر وزن هلو)، به معنی کلوچه، نانهای کوچک و گرد و پفکرده که شیرینی کمی به آن میزنند.
^ و (بهکسر)، در اینجا به معنی را (علامت مفعولی) است.
^ کتاب، کنایه از قرآن است.
^ هفتا کلی، هفت تا کلید.
^ هشکه (بهکسر اول و سوم و سکون دوم)، هیچکس.
^ در سوم و چهارم، و به همین ترتیب تا هفتم...
^ لمه (بر وزن قله)، لقمه. - اوله (به تشدید لام مسکور)، اول را. ۰ هچه (به کسر اول، کسر و تشدید دوم* و های غیر ملحوظ)، هیچ چیز. - نگف (فتح اول و ضم دوم)، نگفت...
^ ور(بر وزن در)، به معنای بر.
^ کش، کیش. کلمهئی است که برای گریزاندن جانوران بهکار میرود (به کسر شین).
^ بهش، بهشت.
^ (در متن اصلی موجود نیست!)
^ چندم(بهکسر اول)، چیدم.
^ مو(به ضم اول)، من. ره (به کسر اول و های حرکت)، را (علامت مفعولی).
^ د(به کسر)، در، توی. - حوضو، حوض
^ علفر(به فتح اول و دوم* کسر سوم و سکون آخر)، پشکل را.
^ ور'(بر وزن در)، کولچه(بهم ساکن و فتح چ)، کلوچه.
^ کلوچر(به سکون آخر)، کلوچه را.
^ قرآنر(به سکون آخر و فتح ما قبل آن)، قرآن را.
^ هف(به فتح اول)، هفت.
^ اولر(به فتح اول و دوم، کسر سوم و سکون آخر)، اول را. هشکه (کسر اول و سوم)، هیچ کس.
^ به همین ترتیب، درهای دوم و سوم تا ... هفتم.
^ کونج، کنج. بیهیش، بهشت.
^ مخورن (به کسر اول)، میخورند. کیشمیش، کشمش.
^ شیرینک، کمی شیرین.
^ چیل، چهل.
^ واز، باز،مجددا،دوباره.
^ پوشت (به سکون شین)، پشت. بون، بام.
^ شیکمبه (به فتح ب). افتده (به کسر اول، سکون دوم، کسر سوم و چهارم و های غیر ملحوظ)، افتاده.
^ دومبه (به سکون میم و فتح ب)، دنبه.
^ ماشوره (به فتح ر)، ماسوره، نخ پیچیدن به دور چیزی.
^ مزد (به کسر اول، فتح دوم و سکون سوم)، میزد.
^ همسر، بهاندازه ،به قدر. گمبه (بر وزن دنبه)، مشت، بوکس.
^ ورجکیدن، بر جهیدن از ترس یا بر اثر صدائی غیر منتظره.
^ بهدر جکیدن، به بیرون جستن، بیرون پریدن. صدای (به سکون آخر)، صدائی.
^ خووت (به ضم خ، سکون واو اول، کسر واو دوم، سکون ت)، خوابت*، کنم (به ضم اول و دوم و سکون سوم) - کنم* مه (به کسر میم و های غیر ملفوظ) من.- مجموعاً خوابت کنم من.
^ بووم (بر وزن: گویم) - بگویم * بییارت: بر وزن و به معنی: بیدارت. - در مجموع: علی گویم و بیدارت کنم من...
^ ما؛ ماه * آیه (به کسر ی)، آید. در مجموع: تا ماه درآید.
^ ا (به فتح) - از * کو؛ کوه. - مجموعاً: گل هفت رنگ من از کوه درآید.
^ ایواره (بر وزن دیواره)- غروب * وختی: بر وزن و بهمعنای: وقتی.- در مجموع: بههنگام غروبی.
^ للو (به فتح لام اول)- نانوا، گهواره* بونم (به فتح ب، کسر واو، فتح نون، سکون میم؛ بر وزن: کلمن): ببندم.- در مجموع گهوارهات را به شاخ درختی ببندم.
^ زوون (بر وزن: زبون)- زبان. زوونم (به ضم نون)- در مجموع: گل شیرین زبانم.
^ همزوونم (به سیاق زوون) [حاشیهٔ ۵۲] - همزبانم.
^ چشاته (به کسر اول) - چشمهایت را* خو (به ضم اول و سکون دوم): خواب * بووت (ب مفتوح، 'ووت بر وزن دود): بیت بیاید.