شوراهای کارگری در چکسلواکی: تفاوت بین نسخهها
جز («شوراهای کارگری در چکسلواکی» را محافظت کرد: بازنگری شده و مطابق با متن اصلی است. ([edit=sysop] (بیپایان) [move=sysop] (بیپایان))) |
|||
(۲۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱۳: | سطر ۱۳: | ||
− | + | ||
− | نوشته: جیری پلیکان | + | '''نوشته: جیری پلیکان''' |
+ | |||
+ | |||
+ | یکی از تناقضات در رویاروئی ایدئولوژیک میان کشورهای شرق و غرب اروپا آن است که در غرب بیش از کشورهائی که خود را جوامع سوسیالیست میخوانند، بحث و تبادل نظر بر سر کنترل کارگری و مشارکت آنها در مدیریت اقتصاد بهچشم میخورد. اما، این مسأله اتفاقی نیست. برای هواداران سوسیالیسم «نوع شوروی» مسأله بسیار ساده است. طبق نظر آنها، وقتی قدرت بهطبقهٔ کارگر تعلق دارد و حزب کمونیست نمایندگی آن را میکند، طبقه از طریق این حزب بهاعمال قدرت خود میپردازد. بهاین دلیل، در نظام سوسیالیسم، حزب کمونیست باید قدرت را در انحصار داشته و دولت، سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی طبقه را بهپیش برد. بهاین ترتیب حزب دولت را رهبری و دربارهٔ «برنامههای اقتصادی»، که دولت با تقسیم وظائف تولیدی مشخص میان یکایک موسسات بهاجرا میگذارد، تصمیم میگیرد. حزب، مجریان و ناظرین - وزرا، معاونین، مدیران کارخانه و رهبران اتحادیهها - برنامه را تعیین میکند. بنابراین، هر عمل انجام شده بهدست نمایندگان طبقهٔ کارگر، برای کارگران است. پس مشارکت کارگران و خود-گردانی چرا باید باشد؟ شورای کارگری برای چیست؟ انتخابات دموکراتیک و دیگر اشکال مستقیم دموکراسی برای چه؟ از نظر هواداران سوسیالیسم «نوع شوروی» همهٔ اینها انحرافی، «تجدیدنظرطلبی»، «چپگرائی» و در نهایت «دشمنی با طبقهٔ کارگر» است. براساس گفتههای این هواداران، منافع حیاتی طبقهٔ کارگر در کار کردن، افزایش تولید و پیشبرد برنامههای اقتصادی، معقولانه طرحریزی شده از سوی رهبران، نهفته است. | ||
− | + | شاید بتوان مسأله را کمی خلاصه کرد؛ چنان که میدانیم کلیهٔ کشورهای اروپای شرقی با پذیرش (یا بهتر بگوئیم تحمیل شده بهآنها) سوسیالیسم «نوع شوروی»، تقریباً پیرو نکات مطروحه در فوق بودهاند. نتیجهٔ آن - بهجز دیگر جنبههای منفیاش - غیرسیاسی شدن کارگران و بوروکراتیک شدن هر چه بیشتر نظام بوده است. نمونهٔ جدی و خاص آن چکسلواکی است که طبقهٔ کارگرش با برخورداری از سنتهای دیرین در مبارزات انقلابی دموکراتیک، آمادهترین و بالغترین جامعه برای ساختمان نظام سوسیالیسم بود. | |
− | + | | |
− | |||
− | |||
+ | ==شاخصهای بحران== | ||
+ | | ||
+ | بهعلاوه، چکسلواکی نمونهٔ جالبی است برای مطالعه دربارهٔ ساختمان جامعهٔ سوسیالیسم، زیرا ساخت اقتصادی و اجتماعی این کشور صنعتی، بهکشورهای اروپای غربی نزدیکتر است. | ||
+ | |||
+ | در حقیقت، هیچ کشوری در اروپا، خواه مرکزی یا شرقی، زمینهئی مناسبتر و آمادهتر از چکسلواکی ۱۹۴۵ برای ساختمان سوسیالیسم نداشت. بهرغم دیگر کشورهای اروپای شرقی، چکسلواکی از دههٔ ۱۹۱۸ تا دههٔ ۱۹۳۸، دارای دموکراسی پارلمانی بورژوازی، آزادیهای دموکراتیک، حزب کمونیست قانونیِ کاملاً نیرومند (cpcz)، دیگر احزاب همکار با حزب کمونیست و دارای نماینده در دولت، اتحادیههای بزرگ صنفی، کارگران برخوردار از سطح علمی بالا و آگاه بهمسائل سیاسی، بود. | ||
+ | سالهای اشغال چکسلواکی بهدست نازیها، ۴۵-۱۹۳۹، و آزاد شدن کشور بهدست ارتش شوروی، توانائی انقلابی توده و حیثیت حزب کمونیست را بالا برد و نیروهای ارتجاعی را بیاعتبار و در عمل نابود کرد. در دههٔ ۱۹۴۵، چهار حزب سیاسی - تنها احزاب مجاز - دولت ائتلاف ملی را تشکیل داد هدف اصلی این دولت ملی کردن بخش اعظم صنایع و اصلاح کشاورزی شد. بروز اختلاف نظر بر سر مشیهای قابل اتخاذ برای تحقق بخشیدن بهاین هدف، تلاش گروههای معین دست راستی برای ممانعت بهعمل آوردن از انجام این کار و کارشکنی در اجرای برنامه، تمایل حزب کمونیست نسبت بهتصاحب قدرت برای خود و «حزب رهبر» شدن و فشارِ - حداکثر نه حداقل - شوروی برای کشاندن چکسلواکی بهحوزهٔ زیر نفوذ خود، موجب بروز وقایع فوریه ۱۹۴۸ شد. حزب کمونیست برتری مطلق خود را تثبیت کرد و نه فقط نمایندگان جناح راست که نمایندگان سایر احزاب را نیز که آمادگی خود را برای همکاری با حزب کمونیست در ساختمان سوسیالیسم اعلام کرده بودند ولی زیر بار قدرت انحصاری آن نمیرفتند، درهم کوبید. بااینحال، طی سالهای ۴۹-۱۹۴۸، '''حزب کمونیست چکسلواکی سعی در ساختمان جامعهٔ سوسیالیستی متفاوت با «نوع شوروی» کرد،''' یعنی ساختمان جامعهئی منطبق بر واقعیتها و سنتهای چکسلواکی. در آن زمان، رهبران حزب کمونیست چنین تمایلی را در سخنان خود عنوان و بر «راه مشخص ساختمان سوسیالیسم در چکسلواکی» اصرار کردند. مقایسه این [بخش از] بینشهای رهبران چکسلواکی آن دوران با بیانیهها و نظرات رهبران احزاب کمونیست ایتالیا، فرانسه و دیگر کشورهای سرمایهداری جالب است، زیرا هر کس مبهوت تشابه نکات مطروحه در سخنان آنها بر سر این موضوع خواهد شد. تردیدی نیست که موضعگیریهای گاتوالد (Gottwuld) یا زاپوتاکی (Zapotocky) در ۴۹-۱۹۴۸، بسیار صادقانه بود؛ اما، هر دو حد گذار اتحاد شوروی از جامعهئی بهعنوان پایگاه جنبشهای انقلابی بهقدرت بزرگ جهانی شدن را ناچیز گرفتند، قدرت جهانی که اکنون سیاست توسعهطلبی، تقسیم جهان با دیگر قدرتها برای گسترش حوزهٔ نفوذ خود و تثبیت فتوحات و منافع «ملی»اش را تعقیب میکند. بههمین دلیل بود که استالین نتوانست «راه مشخص بهسوی سوسیالیسم» را تحمل کند، راهی که بدون تردید بهرشد سوسیالیسم در کشورهای اروپای شرقی و گسترش آن تا غرب مدد میرساند، ولی امتیاز منحصر به«دولت پیشگام» را در معرض خطر یا تردید قرار میداد. برای خفه کردن همهٔ این تلاشها در نطفه، او [استالین] چکسلواکی را برگزید، کشوری که علیه تصور سلطهجویانهٔ شوروی قیام کرد و موقعیتاش نیز در حوزهٔ کشورهای تحت نفوذ [شوروی] بهطور کامل در عهدنامهٔ یالتا مشخص نبود. حُسن تفاهم چکسلواکی، با مبارزات همهٔ هوادارن «راه مشخص بهسوی سوسیالیسم» در دیگر کشورهای اروپای شرقی علیه کسانی که تمایل بهپذیرش سوسیالیسم «نوع شوروی» و مسکو بهعنوان مرکز رهبری بلوک سوسیالیست داشتند، همراه شد. | ||
− | + | از این دیدگاه، چکسلواکی در نظر استالین و همدستانش، نه چون کشوری با مناسبترین شرائط برای ساختمان سوسیالیسم واقعی، بلکه - چنانکه نشان دادیم - بهعکس چون کشوری بلندپرواز برای استقلال و عقاید خود و دارای رهبران باتجربه و متفکران اصیل و توانا در بدعت گذاری، ظاهر شد. این اصل، تعیین کنندهٔ موج ترور، سرکوب، محاکمات سیاسی و قربانیهائی شد که تعدادشان از دیگر کشورهای اروپای شرقی فراتر رفت - یعنی طرد صدها تن از رهبران حزب کمونیست و اجرای بیش از ۲۰۰۰ حکم اعدام سالهای ۵۴-۱۹۴۹ با نابود کردن کامل قشری از شخصیتهای سیاسی، اقتصاددانان، روشنفکران، اعضای اتحادیههای حرفهئی، دیپلماتها، بهویژه هواداران پیشین، مبارزین جنبش مقاومت در اسپانیا و کسانی که سالها در تبعید بهسر برده و رابطههای بینالمللی در جنبش کارگران داشتند، رهبری شوروی در هم کوبیدن همیشگی هر تلاش برای ابراز استقلال در مقابل مسکو، هر اصالت ایدئولوژیک و هر روح انتقادی و مبتکر را پایهگذاری کرد. | |
− | + | طی دورانی طولانی، شوروی در انجام عمل خود موفق نیز شد. از ۱۹۵۰، راه مشخص بهسوی سوسیالیسم در چکسلواکی، لهستان و سایر کشورهای مرکزی و شرقی اروپا برچیده شد. چکسلواکی همهٔ جنبههای سوسیالیسم «نوع شوروی» را - در حقیقت با شوق و ذوقی مبالغهآمیز و باطل - با همهٔ نتایج آشنای امروزیش بهکار آورد. یعنی حزب کمونیست بهبهای از دست دادن حمایتاش، بهویژه در میان جوانان، و بروز اختلاف هر چه بیشتر در میان رهبری کاملاً وابسته بهصوابدید مسکو و از دست دادن کسانی که در صف مخالفین منفعل، بیخیال و دلسرد بودند، بر کل حیات اجتماعی مسلط شد. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | چنین است علل بحرانهای ادواری سیاسی، اقتصادی و روحی که ۱۵ سال چکسلواکی را بهاین سوی و آن سوی کشاند و سرانجام با کنگرهٔ سالانهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، ژانویهٔ ۱۹۶۸، که سرآغاز حرکت «جریان نوین» یا «بهار پراگ» شد، خاتمه یافت. حتی اگر ناظرین خارجی هم از این حرکت در تعجب مانده باشند، واقعیت آن است که طی سالها، ستیزها در حال نطفه بستن و راه حلها، در حال رشد بود و خواست دگرگونی از آسمان نازل نشد. واقعیت دیگر آن است که دیگر کشورهای سوسیالیستی نیز دستخوش تحولاتی مشابه طغیانهای ۱۹۵۶ مجارستان و لهستان و نیز طغیان مجدد لهستان در ۷۱-۱۹۷۰ یا بحرانهای کوتاهمدت و بدون راهحل شدند. بههمین دلیل است که تجربهٔ ۱۹۶۸ چکسلواکی، در یک لحظه پدیدهئی مشخص و مقتضی با مشخصههای ویژهٔ این کشور شد، و در لحظهئی دیگر پدیدهئی کلی و قابل انطباق بر دیگر کشورهای سوسیالیستی را بهنمایش گذارد. | |
− | + | ||
+ | ==نقش طبقهٔ کارگر== | ||
− | + | روایت است که «بهار پراگ» با «کودتا در کاخ» بهدلیل تغییر دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی و تغییرات جزئی دیگر در مشیهای رهبری کشور، آغاز شد. بعضی از مخالفین نووتنی (Novotny) نیز خواهان خاتمهٔ کار در همین حد بودند. اما، اغلب دگرگونیهای کشورهای اروپای شرقی در اصل بهدلائلی خاص از جمله، غیرقابل تحمل شدن شرائط، رخ نمودهاند. پس از برکناری دبیر اول حزب، همهٔ «اشتباهات»و «نواقص» بر گردهٔ او گذارده شد، بدون آن که نظام دستخوش دگرگونی واقعی شود. نهایت دگرگونی که رهبری شوروی توانائی تحمل آن را داشت، همین بود. اما، رهبران جریان نوین چکسلواکی خواهان تحکم بخشیدن بهسوسیالیسم از طریق انهدام علل بنیادی «نواقص» و باز گرداندن قدرت بهتوده بودند. برای بیان خواست توده، آنها بهحمایت توده در مقابل مقاومت و تحرک ناپذیری دستگاه حاکمه و نیروهای محافظهکار و فاقد بینش، کسانی که متوجه بهخطر افتادن منافعشان شده بودند، احتیاج داشتند. | |
+ | |||
+ | عدهئی از نویسندگان غرب ماهیت واقعی «بهار پراگ» را با تأکید بیش از حد بر فعالیت روشنفکران و دانشجویان، تحریف کردند. درست است که روشنفکران آمادهترین نیروها برای ایجاد دگرگونی، از طریق برخورد با بوروکراسی حزبی، بودند (بارزترین دوران آن نیز چهارمین کنگرهٔ نویسندگان، ژوئن ۱۹۶۷، بود) و با توجه بهامتیازاتی که در آزادی بیان داشتتد، در مبارزهٔ خود پیروز هم شدند. اما، ضروری و صحیح است که یادآور نقش ویژهٔ متفکران چک و اسلوواک نیز در حیات اجتماعی کشور باشیم، زیرا آنها همواره احساسات مردم را بیشتر درک کرده و مدافع آنها در کار و فعالیت سیاسی بودند. | ||
+ | |||
+ | همانطور که نشان دادیم با استقرار نظام بوروکراتیک طبقه کارگر غیرسیاسی شد و قبل از حرکت دوباره، برای مدتی بس طولانی تمایلی از خود نشان نداد. علت چنین واکنشی نیرنگهای گذشته، عدم اعتماد بهرهبران سیاسی سر برآورده از دستگاه دولت و عدم آرامشی بود که ماهرانه از سوی مخالفین «جریان جدید» و اصلاحات اقتصادی دامن زده میشد، اصلاحاتی که از جانب هواداران «برنامهریزی متمرکز » و اقتصاد ارشادی (dirigisme) چون آزمایشی خطرناک تشریح شده و بروز اعتصاب و بالا رفتن قیمتها را نوید میداد. | ||
− | + | پس از گذشت مراحل مختلف، طبقه کارگر در ۱۹۶۸ بهحرکت در آمد و حمایت روزافزون خود از «جریان نوین» را نمایان کرد خود بعدها بهعمدهترین و پویاترین نیروی محرک آن بدل شد: | |
− | |||
+ | - مرحلهٔ اول، از فوریه تا آوریل، شامل پخش اخبار برای افشای اشتباهات رژیم نووتنی میشد؛ | ||
+ | |||
+ | - مرحلهٔ دوم، از آوریل تا ژوئیه، تمرکز یافتن عمل و جستوجوی اشکال نوینی که از طریق آن کارگران بتوانند فعالانه در رهبری سیاسی و اقتصادی جامعه دخالت داشته باشند، و نیز جستوجو برای یافتن کادرهای پیشرو؛ | ||
+ | |||
+ | - مرحلهٔ سوم، از ژوئیه تا اوت ۱۹۶۸، اتحاد کارگران و دهقانان و روشنفکران برای دفاع از جریان نوین در مقابل توطئه استالینیستها و فشارهای اتحادشوروی. این مرحله در زمان اشغال چکسلواکی بهوسیلهٔ شوروی، با سازماندهی جبههٔ مقاومت و تشکیل چهاردهمین کنگرهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، خاتمه یافت. | ||
− | + | - مرحلهٔ چهارم، از سپتامبر ۱۹۶۸ تا آوریل ۱۹۶۹، شامل تلاش برای دفاع از دستآوردهای حیاتی «جریان نوین»، تحت شرائط اشغال کشور بهوسیلهٔ شوروی، مقاومت علیه اشغالگران و نوکران بومیشان، حمایت از رهبری دوبچک، مستحکمتر کردن ارتباط با روشنفکران و جوانان از طریق توانبخشی بهاتحادیههای مستقل و ایجاد شوراهای کارگری در کارخانهها و ایجاد سنگرهای مقاومت شد. | |
− | |||
− | |||
− | + | خوب است دراینجا بهاهمیت آزادی بیان و لغو سانسور، که یکی از نکات کلیدی برنامهٔ عمل حزب کمونیست چکسلواکی و جریان نوین بود، نیز اشارهئی کرده باشیم. آزادی بیان، بهطور کلی - چنان که بعضی مدعیاند - خواست روشنفکران نبود، بهعکس نیاز حیاتی توده برای بهدست آوردن امکان شرکت فعال در حیات سیاسی بود. لازم بهدرک است که کارگران چکسلواکی - چون رفقای روسی، بلغاری، لهستانی، مجاری و آلمانی (شرقی) خود - بهخاطر وجود بوروکراسی حزبی از دانستن کلیهٔ اطلاعات مهم محروم بودند: یعنی کارکردهای اقتصادی واحدی را که خود در آن کار میکردند و «متعلق» بهآنها بود، نمیدانستند. آنها اطلاعی از کارکردهای واقعی اقتصاد جامعه و تصمیمات اتخاذی از جانب رهبران «بهنام خود» نداشتند، تا چه رسد بهمسائل نظامی و امنیتی و سیاستهای بینالمللی. آنها با موقعیت رفقای خود در دیگر کشورهای سوسیالیستی آشنائی نداشتند، حق مسافرت یا خریدن روزنامههای خارجی در کار نبود. لذا، یکی از شروط آزاد شدن فعالیتهای کارگری و یافتن امکان برای رهبری کل جامعه، شکستن سد سانسور و گشودن همهٔ منابع اطلاعاتی و تجربی بهروی خود بود. | |
− | + | ==در جستوجوی نوع تازهئی از دموکراسی مستقیم== | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | مسلماً، نکته اصلی در حرکت طبقهٔ کارگر یافتن اشکال دقیقی بود که با استفاده از آنها بتواند بهنقش پیشروی خود در سیاست و اقتصاد تحقق بخشد. اولین گام ایجاد دگرگونی در حزب کمونیست بود، بهاین صورت که رهبری دولت فقط در انحصار حزب نباشد، بلکه این حزب نیز چون نیروئی سیاسی موظف بهمبارزه برای کسب اطمینان توده باشد. و کل مبانی سیاسی و اقتصادی را در اختیار توده بگذارد. دیگر احزاب و سازمانها را نه چون «محافل کناری» بلکه چون همکاران یکسان با خود بهحساب آورد. گامهای دیگر شامل دادن '''نقشی نوین بهاتحادیههای حرفهئی، بهعنوان مدافعین خواستهای کارگران، و سازمانهای دولتی و کمیتههای ملّی''' (شوراهای محلی) میشد، شوراهایی که قرار بود بدل بهسازمانهای حقوقی و اجرائی و سازمان قدرت نظارت توده شود. | ||
+ | | ||
+ | اما، '''مشکل کلیدی گذار از سوسیالیسم بوروکراتیک بهسوسیالیسم علمی و دموکراتیک، در سازماندهی و شیوهٔ نوین گردش اقتصاد و دخالت مستقیم کارگران در این روند بود.''' بنابراین - پس از بحثهای بالبداهه با مارکسیستهای جوان در زمینههای معین کمونیستی و اتحادیهئی، که خود ملهم از تجارب مجارستان، لهستان، یوگسلاوی و ادبیات «چپ نوین» اروپا بود - نخست ایدهٔ «شوراهای کارگری» و«شوراهای کارگران در صنایع» یا «کمیتههای صنایع» بهصورت کلی و پس از انتشار برنامهٔ عمل حزب کمونیست چکسلواکی در آوریل ۱۹۶۸، بهصورت دقیقتر تجسم یافت. برنامه از ایدهٔ شورا حمایت کرد و با تأکید بر آن، بدان شالودهٔ ایدئولوژیک بخشید: | ||
− | + | «اصلاحات اقتصادی، کلیهٔ تعاونیهای کاری مؤسسات تولید سوسیالیستی را وسیعاً در شرائطی قرار خواهد داد که خود مستقیماً شاهد نتایج خوب یا بد کار مدیران خواهند بود. بنابراین، حزب لازم میداند که هر تعاونی کاری حامل نتایج کار، در گردش مؤسسهٔ تولیدی نیز دخیل باشد. بهاین ترتیب، خواست ایجاد سازمانهای دموکراتیک و فقط ملبس بهقدرت محدود مدیران، برآورده خواهد شد». | |
+ | |||
+ | در این برنامه، هر کس بهخوبی میتواند ببیند که خواست حزب کمونیست ارائهٔ پیشاپیش اشکال و محتوای مدیریت دموکراتیک برای سازمانهای نوین تولید و مشارکت کارگران در امور، از طریق ایجاد زمینههای کامل برای تجربه و آزمایش و یا بروز ابتکارات از پائین، نیست. علت این امر فقدان عقاید یا تردید در کار - چنانکه برخی از منتقدین به «جریان نوین» یادآور آنند - نبود، بلکه مسأله مختص بهچکسلواکی بود و با موقعیت اقتصادی و بالا گرفتن ستیز سیاسی در کشور و فشار خارجی از سوی اتحاد شوروی و متفقین نزدیکش، بغرنجتر شده بود. بهعلاوه، رهبران چکسلواکی خواهان تقلید و اجرای تجربه یوگسلاوی نبودند، حتی با آن که کل تجربهٔ این کشور را دقیقاً مطالعه کرده بودند. اما، فرجام همگانی برای تحقیق دربارهٔ اشکال متناسب با مدیریت سوسیالیستی، بهخاطر الهام از قدرت توده و جهتگیری در مسیر آن و نه تمرکز انحصارگرانهٔ قدرت، تقریباً نمونهواری شد از روشهای تازهٔ کار در حزب. | ||
+ | ==از تئوری بهعمل== | ||
+ | | ||
+ | تجربهٔ «شوراهای کارگری» با اتکا بر این پاپهٔ ایدئولوژیک آغاز شد: در خلال ماههای آوریل ۱۹۶۸ تا آوریل ۱۹۶۹ (که نمایانگر خاتمهٔ این تجربه شد) شوراهائی در اکثر مؤسسات تولید صنعتی کشور تشکیل شد که حداقل ۸۰۰٬۰۰۰ کارگر را نمایندگی میکرد. | ||
− | + | از همان آغاز کار، شوراها دو هدف اساسی را تعقیب میکردند: ۱) گسترش تولید مؤسسات و بهبود سطح زندگی کارگران؛ ۲) ترفیع انواع تازهئی از روابط میان مؤسسات تولیدی و کارگران و نیز مؤسسات و دولت، متکی بر مسؤولیت و قدرت تعاونی. | |
− | + | ||
− | + | شوراها از حقوق زیر برخوردار بودند: | |
− | + | - انتخاب و عزل مدیریت مؤسسه تولیدی؛ | |
− | + | - اظهار نظر دربارهٔ مسائل اساسی مرتبط با جنبههای رشدی مؤسسات، بدون محدود کردن مسؤولیت مدیران در تصمیمگیری نهایی؛ | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
+ | - تصمیمگیری دربارهٔ مشی اصلی توزیع درآمد سرانه؛ | ||
− | + | - اظهارنظر دربارهٔ مزدهای پرداختی، دربارهٔ سرمایه لازم برای سرمایهگذاری دوباره در امور تولیدات آزمایشی، دربارهٔ سفارش تجهیزات و دربارهٔ سرمایهگذاری در کارهای تحقیقی و امثاله. | |
− | |||
− | |||
− | + | موضوعات اصلی همینها بود، اموری کاملاً قابل توجه و لازم برای مجاز کردن کارگران، تا سرحد ممکن، در تصمیمگیری و نفوذ در هر امر مستقیماً مؤثر بر زندگی، منافع و آیندهشان. اما همزمان با داشتن حقوق مذکور، شوراها در هیچ مورد حق انجام کارهای روزانهٔ مدیران مؤسسات، کارهای در صلاحیت مدیران و کارمندان و متخصصین حرفهئی، را نداشتند. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | بنابراین، مهمترین مسأله تحققپذیر شدن خود-گردانی دموکراتیک کارگری بود، خود-گردانی که وظیفهاش سهیم کردن همهٔ کارگران در مهمترین تصمیمگیریها با استفاده از جدیدترین و مناسبترین رهنمودهای بنیانشده بر صلاحیت حرفهئی مدیران و نیز روشهای تحلیلی آماده کردن تصمیمات بود. | |
− | + | مسلماً، این چنین دگرگونی نمیتوانست با آرامش و موافقت همگان توأم باشد. بوروکراتها و تکنوکراتهای سازمانهای برتر دولتی، بهویژه کمیسیون برنامهریزی دولت و نمایندگان دستگاههای حزبی و اتحادیهئی، در پذیرفتن واقعی نظام شورائی و خود-گردانی، موانع بسیار بر سر راه تحقق آن بهوجود آوردند و سعی کردند آن را تا برقراری «ثبات اقتصادی و سیاسی» و انجام بحثهای عمیق، بهتعویق بیندازند. آنها بهویژه یادآور شدند که شوراهای کارگری نمیتوانند انتخاب بهترین متخصصین بهعنوان مدیر را تضمین کنند و صلاحیت نظردهی دربارهٔ جنبههای مختلف برنامه و سرمایهگذاری را ندارند - یعنی بهطور خلاصه، از نظر آنها، کارگران قادر بهفکر کردن دربارهٔ کل منافع و آیندهٔ مؤسسات تولیدی نبودند. | |
+ | در پاسخ بهاین استدلال، استاد اوتاسیک (Otasik) - پدر اصلاحات اقتصادی آغاز شده در دههٔ ۱۹۶۶ - گفت: | ||
+ | | ||
+ | «شاید کارگران بعضی از مؤسسات با انتخاب سخنگویان خوب یا حتی عوامفریب مرتکب اشتباه شوند. شاید کسانی را انتخاب کنند که در روند تولید موجب اتلاف شده یا مدام افزایش دستمزدها را بهبهای صدمه زدن بهسرمایهگذاریها و نوسازی تولید، طلب کنند. ولی، '''دیر یا زود، تجربه نشان خواهد داد و خواهیم آموخت که این کار ثمربخش نیست؛ خواهیم آموخت که بدون سرمایهگذاری، بدون نوسازی و توسعه فنی مؤسسات تولید،''' تضمین رشد مداوم درآمد مؤسسات و نیز دستمزد کارگران ممکن نیست (همهٔ تاکیدها از نویسنده است)... چرا شوراهای مؤسسات نباید بتوانند انتخاب کادرهائی واقعیتر و مناسبتر از کادرهای تحت حاکمیت نظام مدیریت اداری بوروکراتیک را تضمین کنند؟ برداشت من آن است که تنها مدیران ضعیف از شوراهای تولیدی ترس دارند، کسانی ترس دارند که موقعیتشان از بالا حمایت میشود، کسانی ترس دارند که توانایی کسب اختیار در میان کارگران با استفاده از تجربه و دانائی خود ندارند. بهعکس، مدیرانی که در اوج حرفهٔ خود هستند، کسانی که درستکار ولی سختگیر و دقیق هستند و توانائی راهنمائی و نه رهبری مردان را دارند، کسانی که، همه میدانند، کار خود را فهمیده و اختیارات خود را از آن طریق کسب میکنند، این عده از تشکیل شوراهای کارگری ترس ندارند. با آشنائی بهنوع کارهای انجام شده توسط کادرهای پیشین، میتوان یقین کرد کسانی که لزوم انتخاب کادر برای مقامات پرمسؤولیت را در کم یا زیاد شدن درآمد خود میبینند، هرگز نخواهند توانست کسانی بهتر از آن عده را انتخاب کنند که اثرات تصمیمهای اشتباهآمیز و ذهنی خود را احساس نکردند. بههر حال، شورا جایگزین رهبری مدیران نخواهد شد، و هیچ مدیری امکان واگذاری مسؤولیت خود بهشوراها را نخواهد داشت. هر کس بار مسؤولیت تصمیمات کوتاه یا درازمدت خود را بهدوش خواهد کشید. شورا حق عزل مدیر را نه بر اساس تصمیمات اتخاذی او، بلکه طبق نتایج بد و اثباتشدهٔ حاصل از مدیریتاش، براساس تحلیلهای کامل از فعالیتهای او و مسؤولیتاش در قبال عدم پیشرفت موسسه، خواهد داشت» (اوتاسیک در سخنرانی تلویزیونی آوریل ۱۹۶۸، منتشره تحت عنوان «موقعیت اقتصادی چکسلواکی»). | ||
+ | بعدها این پیشبینی با انتخابات شوراهای کارگری و ایجاد شورائی از لحاظ پایگاه متفاوت با یکدیگر ولی دارای یک مشخصه، تأئید شد. | ||
+ | |||
+ | انتخابات شوراها طبق اصولی کاملاً دموکراتیک انجام شد و همهٔ کارگران از ۱۸ سال بهبالا، با رأی مخفی در آن شرکت کردند. شاید تعجبآور و قابل انتقاد باشد که در شوراهای انتخاباتی ماه آوریل تا اکتبر ۱۹۶۸ - اولین انتخابات شورائی - مهندسین و تکنیسینها بیش از ۶۰٪ آرا را بهدست آوردند، در حالی که کارگران، کسانی که اکثریت رأیدهندگان را تشکیل میدادند، بإ رأی دادن بهمهندسین فقط ۲۰ تا ۴۰٪ رفقای کارگر خود را نماینده کردند. بدون تردید این ثمرهٔ تفکر گذشته نیست، یعنی زمانی که رژیم بوروکراتیک کارگران را از دخالت در گرداندن مؤسسات تولیدی محروم میکرد و تجربهٔ کافی در این زمینه بهآنها نمیداد، بلکه ترجمان آگاهی سیاسی و حرفهئی کارگران و اعتمادشان نسبت بهکاندیداهای کاردان نیز هست. دروغها چنین تحمیل میشد که شوراها خود را با خواستهای اقتصادی کارگران مشغول خواهند کرد و بههمین علت پیشرفت مناسب مؤسسات تولید را بهخطر خواهند انداخت. در حالی که، بهعکس، شوراها نشان دادند - چنان که آمار و مطالعات انجام شده در چکسلواکی آن زمان نیز آن را تائید کرد - '''که اکثریت عظیمی از کارگران چکسلواکی حاضر بهفدا کردن فوریترین خواستهای خود، چون افزایش دستمزد، بهخاطر منافع مؤسسات تولیدی و اقتصاد ملی و توسعهٔ آن در مجموع هستند.''' | ||
− | + | بههر حال، روشن است که با گسترش شوراها تعداد کارگران در سازمانهای مرکزی و کمیسیون کار بیشتر شد و از میانشان رهبرانی صالح برای موسسات تولیدی سر برآورد. خوب است اضافه کنیم که بهرغم استدلال استالینیستها که میگفتند شوراهای کارگری، کمونیستها را از مدیریت موسسات کنار خواهند گذارد، شاخصهای سالهای ۶۹-۱۹۶۸ نشان داد که اکثر اعضاء انتخابی (۵۳٪) عضو حزب بوده و دیگران نیز با آنها همبستگی سیاسی داشتند. | |
− | + | | |
− | + | بهاحتمال زیاد خوانندگان خارجی متون فوق متعجب خواهند شد اگر بدانند که شوراهای کارگری بهموجودیت و حتی رشد خود پس از ۲۱ اوت ۱۹۶۸، یعنی پس از اشغال کشور بهوسیلهٔ ارتش شوروی، ادامه دادند. حتی میتوان گفت، دقیقاً پس از تهاجم ارتش سرخ، جنبش شورائی چه در سطح سازمانی (بسیاری از شوراها پس از اشغال کشور تشکیل شد و ارتباط میان آنها هم رشد کرد) و چه در سطح ایدئولوژیک (ساخت استادانهٔ پایگاههای اجتماعی، بحث دربارهٔ خود-گردانی در روزنامهها، کارهای تحقیقاتی علمی و غیره) وسعت و عمق بیشتری یافت. این پدیده را میتوان با جذابیت خود-گردانی برای کارگران و تکنیسینها، رشد آگاهی سیاسی آنها و بهدست آوردن اولین تجربیات عینی تشریح کرد، ولی این پدیده بیش از هر چیز با این حقیقت قابل توصیفاست که وجود شوراهای کارگری در مؤسسات تولیدی را کارگران و مردم چون '''بهترین جبههٔ دفاعی در مقابل ظهور دوبارهٔ استالینیسم''' میدانستند، خطری که با تهاجم نظامی شوروی و فعال شدن استالینیسم نوین و گروههای خشکاندیش بروز کرد، ولی بهنحوی دموکراتیک با استفاده از روشهای سیاسی در بهار و ضمن تدارک چهاردهمین کنگرهٔ شوراها، درهم شکست. در حقیقت، زمانی که حزب کمونیست اوامر دیکته شدهٔ مسکو را پذیرفت و در اجرای آن مصمم شد، شوراهای کارگری کارخانهها بهاتفاق اتحادیهها و سازمانهای جوانان و دانشجویان بدل بهباروی دفاع از افکار «جریان نوین» و حمله بهسوسیالیسم «نوع شوروی» شد. با حفظ اعتماد خود نسبت بهرهبری دوبچک ولی آگاه بهضعفهای او و لزوم راندن نیروهای محافظهکار از حزب و دولت، سازمانها از شوراها حمایت نقادانه کردند ولی از مقاومت در مقابل موازین تحمیلی حکومت نیز، که چون گامی بهعقب برآورد میشد، ابائی نداشتند. | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | تنها راه درک خواستهای کارگران بهطور اعم و خواست کارگران فلزکار و اتحادیهٔ دانشجویان «بوهم» و «موراوی » بهطور اخص، دانستن عمیق موارد زیر است: آنها خواستند بهگروهی از نمایندگان کارگران واحدهای تولیدی و تکنیسینهای چکسلواکی امکان داده شود تا گونههای مختلف برنامهٔ اقتصادی برای کشور را طرحریزی کنند (دسامبر ۱۹۶۸)؛ همکاری با دانشجویان و بهویژه با کمیتههای همآهنگکنندهٔ فعالیت اتحادیههای خلاق (چون نویسندگان، موسیقیدانان، هنرمندان، فیلمسازان، نقاشان، کارکنان تلویزیون و غیره)؛ فعالیت و تظاهرات علیه عزل رئیس پارلمان، ژوزف اسمرکوفسکی (Josef Smrkovsky) در ژانویه ۱۹۶۹، و در همبستگی با اعتصاب دانشجویان در ۱۹۶۸ و اعتراض ژان پالاخ (Jan Paluch)، ژاجیک (Zajic) و دانشجویان دیگری که در ژانویه ۱۹۶۹ خود را آتش زدند. | |
+ | |||
+ | بههرحال، تحت فشار رهبری شوروی و همکاران بومیاش، دولت مجبور بهجلوگیری از فعالیت شوراها شد (با تصویب لایحهٔ ۲۴ اکتبر ۱۹۶۸ که میگوید پیگیری این «تجربهٔ محدود» بیثمر است. هدف واقعی این لایحه ممانعت از تشکیل شوراهای کارگری جدید بود). اما کارگران در پیگیری خود مصمم ماندند و حتی در ژانویه ۱۹۶۹ موفق بهسازماندهی کنفرانسی مرکب از نمایندگان شوراها در پیلزن (Pilsen) شدند و در آن بهبحث دربارهٔ پیشنهاد '''استقرار سازمانی همآهنگکننده در سطح ملی،''' پرداختند. همین چشمانداز و ترسی که رهبران شوروی از آن داشتند - چنان که سرکوب وحشیانهٔ شورای مرکزی کارگران مجارستان در ۱۹۵۶ نیز نشان داد - میزان سرکوب شوراها را افزایش داد. البته قبل از این سرکوب، پرزیدنت سِوُبودا (Svoboda) در هفتمین کنگرهٔ اتحادیهها در مارس ۱۹۶۹، جائی که بحثها بر سر مدیریت سوسیالیستی متمرکز شده بود، بهنام رهبری حزب اعلام کرد که «تشکیلات شورائی کارگران مجاز نیست، زیرا این گونه تشکیلات قدرت سیاسی تازهئی را پیریزی میکند». | ||
− | + | بوروکراسی، آماده انحصاری کردن دوبارهٔ قدرت و فروریختن آثار بهار پراگ، با کودتائی حمایتشده از جانب مارشالهای شوروی، بود. زمانی که وزیر دفاع وقت شوروی، گرچکو (Grechko)، بهپراگ آمد، اولتیماتوم داد: یا دوبچک را از رهبری حزب برکنار کنید یا ارتش شوروی کنترل سیاسی کشور را بهدست خواهد گرفت. بههمین دلیل بود که کنگرهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، آوریل ۱۹۶۹، دوبچک را برکنار و گوستاو هوساک (Gustav Husek) را، کسی که بهنظر رهبری شوروی «گومولکای چکسلواکی» بود و توانائی استقرار سوسیالیسم «نوع شوروی»، سوسیالیسم بدون دموکراسی و خود-گردانی، را داشت، بهجای او نشاند. هوساک تأمل را جایز ندانست. بهمحض انتخاب شدن بهسمت دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی، سانسور لغو شده در بهار ۱۹۶۸ را برقرار کرد، روزنامهٔ نویسندگان، دانشجویان و روشنفکران مارکسیست را ممنوع وانحلال شوراهای کارگری را اعلام کرد. دولت در بیانیهٔ ۳۱ مه ۱۹۶۹، شوراها را «گروههای فشار ضدسوسیالیست(!)» نامید و همزمان با آن پیشنویس قانون موسسات تولید سوسیالیستی را لغو کرد. در نتیجه، از مه ۱۹۶۹ تا پائیز ۱۹۷۰، کلیهٔ شوراهای کارگری منحل شد. نمایندگان انتخابی آنها از حزب و حتی اتحادیهها اخراج و از کار محروم شدند و مدیران انتصابی شوراها، از کار برکنار شدند. سرنوشتی مشابه گریبانگیر اعضای اتحادیههای حرفهئی شد، یعنی کسانی که از تجربهٔ خود-گردانی و نظرات نظریهپردازان مارکسیست که سهمی بهسزا در استقرار و تحقیق دربارهٔ اشکال مشخص و چشماندازهای شورائی و خودگردانی داشتند، حمایت کرده بودند. بسیاری از آنها با وجود سالها عضویت در حزب کمونیست، در خلال تصفیههای دهه ۱۹۷۰ اخراج شدند. این تصفیهها بالغ بر ۵۰۰٬۰۰۰ قربانی کمونیست، کارگر، روشنفکر، مربی، روزنامهنگار، نویسنده، جوانان و بهویژه بهترین عناصر حزب کمونیست، را در برگرفت. | |
− | + | ||
− | + | ||
− | + | ==چند نتیجهگیری== | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | چنین بود پایان تجربهٔ شوراهای کارگری - حداقل برای دورانی کوتاه - در چکسلواکی. تجربهئی که کمی بیشتر از یک سال، آوریل ۱۹۶۸ تا مه ۱۹۶۸، دوام کرد. با در نظر داشتن دوران کوتاه حیات شوراها، ماهیت استثنائی موقعیت سیاسی، مداخلهٔ نظامی شوروی و سردرگمی ایدئولوژیک، نتیجهگیری قطعی دشوار است. اما، میتوان نتایج مشخصی را بهدست داد: | |
− | + | ۱) تشکیل شوراهای کارگری و تجارب و فعالیتهایشان تأئید روشن آن است که «جریان نوین چکسلواکی» یا «بهار پراگ» ۱۹۶۸ جنبشی بود بهحق سوسیالیستی وانقلابی با هدف تحکم بخشیدن بهسوسیالیسم و بازگرداندن نقش اصلی بدان: یعنی قدرت برای توده و اعمال آن بهوسیلهٔ توده. مسأله این جنبش، آزادمنشی (لیبرالیسم) متمایل بهترمیم شیوهٔ کار و بهجای گذاردن نظام متمرکز بوروکراتیک نبود، بلکه هدف آن دموکراتیک کردن واقعی مشارکت کارگران در رهبری جامعهٔ سوسیالیستی و تضمین آن بود. | |
− | + | ۲) رشد کامل بحران چکسلواکی، که در اوائل ۱۹۶۸ نمایان شد، و اشتیاق ممتد طبقهٔ کارگر بهشورائی شدن موسسات و فکر خود-گردانی، تأئید کرد که برای ساختمان جامعهٔ سوسیالیست، اجتماعی کردن و مصادرهٔ ابزار تولید، معرفی نظام متمرکز برنامهریزی و انتصاب رهبری کشور از سوی حزب کمونیست، کافی نیست. در حقیقت، '''هیچ سیاستی نمیتواند بهصورت واقعی بهکار آید و منطبق بر منافع طبقهٔ کارگر باشد، اگر این سیاست خود را مستقیماً در دستگاههای سیاسی و اقتصادی و دولتی جامعهٔ سوسیالیست تبیّن نبخشد.''' با چنین برداشتی، هواداران «جریان نوین» در چکسلواکی اصرار داشتند که اجتماعی کردن ابزار تولید و برنامهریزی متمرکز اقتصادی، بهخودی خود، پایان کار نیست، بلکه روزنهٔ خروج لازمی است که از طریق آن میتوان روند دائمی رهائی انسان از همهٔ اشکال بیگانگی و روابط نوین میان انسانها و نیز میان انسان و جامعه را مستقر کرد. بدون آن، جامعهٔ در حال گذار بهسوسیالیسم بدل بهجامعهئی بوروکراتیک خواهد شد که در آن توده محکومٌ علیه سیاست است و نه حامل آن - چنانکه بنیانگذاران سوسیالیسم علمی نیز پیشبینی کردند. | |
− | + | ۳) اگر در اقتصاد با برنامهٔ سوسیالیستی، بازار چون تنظیمکنندهٔ عادی برنامه عمل نکند، در حوزهٔ سیاسی نیز تعادلی میان قدرت متمرکز و ترجمان دموکراتیک افکار عمومی و نظارت مردم بر قدرت مرکزی، برقرار نخواهد شد: '''یعنی هیچ اصلاح اقتصادی نمیتواند مستقل از اصلاح سیاسی واقعیت بیابد.''' با کنار گذاردن انواع اصلاحات در ساختهای سیاسی و اقتصادی، بهنظر میرسد که معتبرترین راه '''نظام خود-گردانی''' باشد، '''که این خود شرط عمدهٔ اضمحلال نظام بوروکراتیک متمرکز است؛''' این نظام (خود-گردانی) بهکارگران واحدهای تولیدی اجازه میدهد که در '''«درون و فراتر از روند تولید»''' در جامعه دخالت داشته باشند - گفتیم درون و فراتر از - بهدیگر سخن، یعنی گرفتن همه چیز در دست خود. لنین در گذشته مسأله خود-گردانی را بهعنوان قدرت توده دید و بههمین خاطر بود که نوشت: «در رژیم سوسیالیست، قدرت دولت بدل بهخود-گردانی و خود-گردانی بدل بهقدرت دولت خواهد شد». | |
− | + | اما، جای تأسف است که میبینیم نمایندهٔ حزب بزرگی چون حزب کمونیست فرانسه، ژرژ مارشه، میگوید: «خود-گردانی بهمعنای فروریختن نظام تولید، هرج و مرج در بازار، اتلاف و اغلب اعتصاب خواهد شد. ارضای نیازها فقط میتواند در سطح کل جامعه ممکن باشد» (لوموند، دوازدهم نوامبر ۱۹۷۱). ضمناً مارشه در این مورد نیز حق دارد وقتی در همان سخنرانی میگوید: «گپ زدن دربارهٔ خود-گردانی بدون ملی کردن صنایع در سطوح گسترده، فریبی بیش نیست». اما این ادعا که ملی کردن راه حل همهٔ مشکلات است، چنانکه خودش تأکید دارد، نیز فریبی بیش نیست. برنامهٔ دومین سازمان اتحادیهٔ صنفی فرانسه (CFDT) در تأکید خود بر این مسأله کاملا بهحق بود که «تجربهٔ کشورهای اروپای شرقی نشان داد که مالکیت جمعی بر ابزار تولید توانست تمرکزیابی قدرت سیاسی و اقتصادی در دست معدودی را ممکن کند و موقعیت مشخص کارگران این کشورها را اساساً دگرگون نکند». | |
− | + | ||
− | + | ۴) مداخلهٔ نظامی مستقیم اتحاد شوروی در چکسلواکی و بهویژه سویگیریاش علیه دموکراتیک شدن جامعه سوسیالیستی، شوراهای کارگری، اتحادیههای کارگری مستقل، آزادی بیان و اجتماعات و راه مشخص بهسوی ساختمان سوسیالیسم، بهخاطر تضمین قدرت انحصاری حزب کمونیست، متمرکز کردن اقتصاد و «جلوه دادن سوسیالیسم نوع شوروی، بهعنوان تنها نوع سوسیالیسم معتبر» بود. رهبران شوروی بار دیگر نشان دادند که حاضر نیستند هیچ گونه تحقیق یا فعالیت در جهت نظام سوسیالیستی دیگر، بهجز نظام خودشان، پذیرا باشند. دخالت نیروهای نظامی شوروی در چکسلواکی از آن جهت نبود که سوسیالیسم در معرض خطر است و «جریان نوین» بازگشت نظام سرمایهداری را نمایندگی میکند، بلکه فقط بدان خاطر بود که «جریان نوین» بسیار سوسیالیستتر و دموکراتیکتراز نظام استالینیستی قبلی بود و خطر سرایت سیاسی آن بهدیگر کارگران کشورهای اروپای شرقی، از جمله شوروی، را در برداشت. این بدان معناست که برای رشد و جستوجوی راههای نوین و مشخص ساختمان سوسیالیسم، از جمله خود-گردانی، لازم است که مخالفت گروههای بوروکرات نشسته بر مسند قدرت در شوروی و حتی مداخلههای وحشیانهٔ نظامیشان در دیگر کشورها را، بهحساب آوریم. اگر کشورهای سرمایهداری در آن زمان سکوت را بهاعتراض در مقابل مداخله نظامی شوروی در چکسلواکی ترجیح دادند و حتی از آن تمجید هم کردند، علت آن بود که رهبران این کشورها نیز خواهان پیروزی تجربهٔ شورائی و خود-گردانی نبودند، زیرا، در صورت پیروزی کارگران چکسلواکی، کارگران اروپای غربی نیز شیفتهٔ سوسیالیسم میشدند. بنابراین، بوروکراسی شوروی «جریان نوین» چکسلواکی و شوراهای کارگری را، با سکوت بهنشان توافق رهبران کشورهای سرمایهداری، در نطفه خفه کرد. | |
− | کرد. | + | |
− | اما، حقیقت | + | اما، حقیقت پایبرجا آن است که شکست شوراهای کارگری و آغاز خود-گردانی در چکسلواکی بهخاطر ضعف، اشتباه یا فقدان حمایت و کارگری تودهئی نبود بهعکس، این شوراها بهجلب حمایت فعال و مشتاقانهٔ طبقهٔ کارگری چکسلواکی، روشنفکران مترقی و نسل جوان موفق شد و در آگاهی آنها ریشه کرد. '''نیرومندی و پایهٔ تودهئی داشتن شوراها بود که مداخله نظامی وحشیانهٔ نیروی خارجی برای سرکوب را موجب شد.''' بنابراین، شوراها نمردهاند، بلکه برای مدتی در اسارتند. برای طبقهٔ کارگر چکسلواکی و مردم، شوراها همچون تجربهئی دقیق و فراموشناشدنی و امید آینده، باقی است. |
− | |||
− | |||
− | نسل جوان موفق شد و در | ||
− | |||
− | |||
− | |||
− | + | اگر امروز کارگران کشورهای سرمایهداری بهمطالعهٔ این تجارب مشغولند و توانائی استفاده از آن را بهعنوان شالودهئی برای واکنش و بحث دربارهٔ چشماندازهای سوسیالیسم دارند، این بدان معناست که وقت آنها بهبطالت نمیگذرد. | |
| | ||
+ | {{چپچین}} | ||
+ | ترجمهٔ فرهاد آشوری | ||
+ | {{پایان چپچین}} | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
[[رده:کتاب جمعه ۳۴]] | [[رده:کتاب جمعه ۳۴]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] | ||
+ | [[رده:جیری پلیکان]] | ||
+ | [[رده:فرهاد آشوری]] | ||
+ | |||
+ | |||
+ | |||
+ | {{لایک}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ مهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۰۲
نوشته: جیری پلیکان
یکی از تناقضات در رویاروئی ایدئولوژیک میان کشورهای شرق و غرب اروپا آن است که در غرب بیش از کشورهائی که خود را جوامع سوسیالیست میخوانند، بحث و تبادل نظر بر سر کنترل کارگری و مشارکت آنها در مدیریت اقتصاد بهچشم میخورد. اما، این مسأله اتفاقی نیست. برای هواداران سوسیالیسم «نوع شوروی» مسأله بسیار ساده است. طبق نظر آنها، وقتی قدرت بهطبقهٔ کارگر تعلق دارد و حزب کمونیست نمایندگی آن را میکند، طبقه از طریق این حزب بهاعمال قدرت خود میپردازد. بهاین دلیل، در نظام سوسیالیسم، حزب کمونیست باید قدرت را در انحصار داشته و دولت، سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی طبقه را بهپیش برد. بهاین ترتیب حزب دولت را رهبری و دربارهٔ «برنامههای اقتصادی»، که دولت با تقسیم وظائف تولیدی مشخص میان یکایک موسسات بهاجرا میگذارد، تصمیم میگیرد. حزب، مجریان و ناظرین - وزرا، معاونین، مدیران کارخانه و رهبران اتحادیهها - برنامه را تعیین میکند. بنابراین، هر عمل انجام شده بهدست نمایندگان طبقهٔ کارگر، برای کارگران است. پس مشارکت کارگران و خود-گردانی چرا باید باشد؟ شورای کارگری برای چیست؟ انتخابات دموکراتیک و دیگر اشکال مستقیم دموکراسی برای چه؟ از نظر هواداران سوسیالیسم «نوع شوروی» همهٔ اینها انحرافی، «تجدیدنظرطلبی»، «چپگرائی» و در نهایت «دشمنی با طبقهٔ کارگر» است. براساس گفتههای این هواداران، منافع حیاتی طبقهٔ کارگر در کار کردن، افزایش تولید و پیشبرد برنامههای اقتصادی، معقولانه طرحریزی شده از سوی رهبران، نهفته است.
شاید بتوان مسأله را کمی خلاصه کرد؛ چنان که میدانیم کلیهٔ کشورهای اروپای شرقی با پذیرش (یا بهتر بگوئیم تحمیل شده بهآنها) سوسیالیسم «نوع شوروی»، تقریباً پیرو نکات مطروحه در فوق بودهاند. نتیجهٔ آن - بهجز دیگر جنبههای منفیاش - غیرسیاسی شدن کارگران و بوروکراتیک شدن هر چه بیشتر نظام بوده است. نمونهٔ جدی و خاص آن چکسلواکی است که طبقهٔ کارگرش با برخورداری از سنتهای دیرین در مبارزات انقلابی دموکراتیک، آمادهترین و بالغترین جامعه برای ساختمان نظام سوسیالیسم بود.
شاخصهای بحران
بهعلاوه، چکسلواکی نمونهٔ جالبی است برای مطالعه دربارهٔ ساختمان جامعهٔ سوسیالیسم، زیرا ساخت اقتصادی و اجتماعی این کشور صنعتی، بهکشورهای اروپای غربی نزدیکتر است.
در حقیقت، هیچ کشوری در اروپا، خواه مرکزی یا شرقی، زمینهئی مناسبتر و آمادهتر از چکسلواکی ۱۹۴۵ برای ساختمان سوسیالیسم نداشت. بهرغم دیگر کشورهای اروپای شرقی، چکسلواکی از دههٔ ۱۹۱۸ تا دههٔ ۱۹۳۸، دارای دموکراسی پارلمانی بورژوازی، آزادیهای دموکراتیک، حزب کمونیست قانونیِ کاملاً نیرومند (cpcz)، دیگر احزاب همکار با حزب کمونیست و دارای نماینده در دولت، اتحادیههای بزرگ صنفی، کارگران برخوردار از سطح علمی بالا و آگاه بهمسائل سیاسی، بود.
سالهای اشغال چکسلواکی بهدست نازیها، ۴۵-۱۹۳۹، و آزاد شدن کشور بهدست ارتش شوروی، توانائی انقلابی توده و حیثیت حزب کمونیست را بالا برد و نیروهای ارتجاعی را بیاعتبار و در عمل نابود کرد. در دههٔ ۱۹۴۵، چهار حزب سیاسی - تنها احزاب مجاز - دولت ائتلاف ملی را تشکیل داد هدف اصلی این دولت ملی کردن بخش اعظم صنایع و اصلاح کشاورزی شد. بروز اختلاف نظر بر سر مشیهای قابل اتخاذ برای تحقق بخشیدن بهاین هدف، تلاش گروههای معین دست راستی برای ممانعت بهعمل آوردن از انجام این کار و کارشکنی در اجرای برنامه، تمایل حزب کمونیست نسبت بهتصاحب قدرت برای خود و «حزب رهبر» شدن و فشارِ - حداکثر نه حداقل - شوروی برای کشاندن چکسلواکی بهحوزهٔ زیر نفوذ خود، موجب بروز وقایع فوریه ۱۹۴۸ شد. حزب کمونیست برتری مطلق خود را تثبیت کرد و نه فقط نمایندگان جناح راست که نمایندگان سایر احزاب را نیز که آمادگی خود را برای همکاری با حزب کمونیست در ساختمان سوسیالیسم اعلام کرده بودند ولی زیر بار قدرت انحصاری آن نمیرفتند، درهم کوبید. بااینحال، طی سالهای ۴۹-۱۹۴۸، حزب کمونیست چکسلواکی سعی در ساختمان جامعهٔ سوسیالیستی متفاوت با «نوع شوروی» کرد، یعنی ساختمان جامعهئی منطبق بر واقعیتها و سنتهای چکسلواکی. در آن زمان، رهبران حزب کمونیست چنین تمایلی را در سخنان خود عنوان و بر «راه مشخص ساختمان سوسیالیسم در چکسلواکی» اصرار کردند. مقایسه این [بخش از] بینشهای رهبران چکسلواکی آن دوران با بیانیهها و نظرات رهبران احزاب کمونیست ایتالیا، فرانسه و دیگر کشورهای سرمایهداری جالب است، زیرا هر کس مبهوت تشابه نکات مطروحه در سخنان آنها بر سر این موضوع خواهد شد. تردیدی نیست که موضعگیریهای گاتوالد (Gottwuld) یا زاپوتاکی (Zapotocky) در ۴۹-۱۹۴۸، بسیار صادقانه بود؛ اما، هر دو حد گذار اتحاد شوروی از جامعهئی بهعنوان پایگاه جنبشهای انقلابی بهقدرت بزرگ جهانی شدن را ناچیز گرفتند، قدرت جهانی که اکنون سیاست توسعهطلبی، تقسیم جهان با دیگر قدرتها برای گسترش حوزهٔ نفوذ خود و تثبیت فتوحات و منافع «ملی»اش را تعقیب میکند. بههمین دلیل بود که استالین نتوانست «راه مشخص بهسوی سوسیالیسم» را تحمل کند، راهی که بدون تردید بهرشد سوسیالیسم در کشورهای اروپای شرقی و گسترش آن تا غرب مدد میرساند، ولی امتیاز منحصر به«دولت پیشگام» را در معرض خطر یا تردید قرار میداد. برای خفه کردن همهٔ این تلاشها در نطفه، او [استالین] چکسلواکی را برگزید، کشوری که علیه تصور سلطهجویانهٔ شوروی قیام کرد و موقعیتاش نیز در حوزهٔ کشورهای تحت نفوذ [شوروی] بهطور کامل در عهدنامهٔ یالتا مشخص نبود. حُسن تفاهم چکسلواکی، با مبارزات همهٔ هوادارن «راه مشخص بهسوی سوسیالیسم» در دیگر کشورهای اروپای شرقی علیه کسانی که تمایل بهپذیرش سوسیالیسم «نوع شوروی» و مسکو بهعنوان مرکز رهبری بلوک سوسیالیست داشتند، همراه شد.
از این دیدگاه، چکسلواکی در نظر استالین و همدستانش، نه چون کشوری با مناسبترین شرائط برای ساختمان سوسیالیسم واقعی، بلکه - چنانکه نشان دادیم - بهعکس چون کشوری بلندپرواز برای استقلال و عقاید خود و دارای رهبران باتجربه و متفکران اصیل و توانا در بدعت گذاری، ظاهر شد. این اصل، تعیین کنندهٔ موج ترور، سرکوب، محاکمات سیاسی و قربانیهائی شد که تعدادشان از دیگر کشورهای اروپای شرقی فراتر رفت - یعنی طرد صدها تن از رهبران حزب کمونیست و اجرای بیش از ۲۰۰۰ حکم اعدام سالهای ۵۴-۱۹۴۹ با نابود کردن کامل قشری از شخصیتهای سیاسی، اقتصاددانان، روشنفکران، اعضای اتحادیههای حرفهئی، دیپلماتها، بهویژه هواداران پیشین، مبارزین جنبش مقاومت در اسپانیا و کسانی که سالها در تبعید بهسر برده و رابطههای بینالمللی در جنبش کارگران داشتند، رهبری شوروی در هم کوبیدن همیشگی هر تلاش برای ابراز استقلال در مقابل مسکو، هر اصالت ایدئولوژیک و هر روح انتقادی و مبتکر را پایهگذاری کرد.
طی دورانی طولانی، شوروی در انجام عمل خود موفق نیز شد. از ۱۹۵۰، راه مشخص بهسوی سوسیالیسم در چکسلواکی، لهستان و سایر کشورهای مرکزی و شرقی اروپا برچیده شد. چکسلواکی همهٔ جنبههای سوسیالیسم «نوع شوروی» را - در حقیقت با شوق و ذوقی مبالغهآمیز و باطل - با همهٔ نتایج آشنای امروزیش بهکار آورد. یعنی حزب کمونیست بهبهای از دست دادن حمایتاش، بهویژه در میان جوانان، و بروز اختلاف هر چه بیشتر در میان رهبری کاملاً وابسته بهصوابدید مسکو و از دست دادن کسانی که در صف مخالفین منفعل، بیخیال و دلسرد بودند، بر کل حیات اجتماعی مسلط شد.
چنین است علل بحرانهای ادواری سیاسی، اقتصادی و روحی که ۱۵ سال چکسلواکی را بهاین سوی و آن سوی کشاند و سرانجام با کنگرهٔ سالانهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، ژانویهٔ ۱۹۶۸، که سرآغاز حرکت «جریان نوین» یا «بهار پراگ» شد، خاتمه یافت. حتی اگر ناظرین خارجی هم از این حرکت در تعجب مانده باشند، واقعیت آن است که طی سالها، ستیزها در حال نطفه بستن و راه حلها، در حال رشد بود و خواست دگرگونی از آسمان نازل نشد. واقعیت دیگر آن است که دیگر کشورهای سوسیالیستی نیز دستخوش تحولاتی مشابه طغیانهای ۱۹۵۶ مجارستان و لهستان و نیز طغیان مجدد لهستان در ۷۱-۱۹۷۰ یا بحرانهای کوتاهمدت و بدون راهحل شدند. بههمین دلیل است که تجربهٔ ۱۹۶۸ چکسلواکی، در یک لحظه پدیدهئی مشخص و مقتضی با مشخصههای ویژهٔ این کشور شد، و در لحظهئی دیگر پدیدهئی کلی و قابل انطباق بر دیگر کشورهای سوسیالیستی را بهنمایش گذارد.
نقش طبقهٔ کارگر
روایت است که «بهار پراگ» با «کودتا در کاخ» بهدلیل تغییر دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی و تغییرات جزئی دیگر در مشیهای رهبری کشور، آغاز شد. بعضی از مخالفین نووتنی (Novotny) نیز خواهان خاتمهٔ کار در همین حد بودند. اما، اغلب دگرگونیهای کشورهای اروپای شرقی در اصل بهدلائلی خاص از جمله، غیرقابل تحمل شدن شرائط، رخ نمودهاند. پس از برکناری دبیر اول حزب، همهٔ «اشتباهات»و «نواقص» بر گردهٔ او گذارده شد، بدون آن که نظام دستخوش دگرگونی واقعی شود. نهایت دگرگونی که رهبری شوروی توانائی تحمل آن را داشت، همین بود. اما، رهبران جریان نوین چکسلواکی خواهان تحکم بخشیدن بهسوسیالیسم از طریق انهدام علل بنیادی «نواقص» و باز گرداندن قدرت بهتوده بودند. برای بیان خواست توده، آنها بهحمایت توده در مقابل مقاومت و تحرک ناپذیری دستگاه حاکمه و نیروهای محافظهکار و فاقد بینش، کسانی که متوجه بهخطر افتادن منافعشان شده بودند، احتیاج داشتند.
عدهئی از نویسندگان غرب ماهیت واقعی «بهار پراگ» را با تأکید بیش از حد بر فعالیت روشنفکران و دانشجویان، تحریف کردند. درست است که روشنفکران آمادهترین نیروها برای ایجاد دگرگونی، از طریق برخورد با بوروکراسی حزبی، بودند (بارزترین دوران آن نیز چهارمین کنگرهٔ نویسندگان، ژوئن ۱۹۶۷، بود) و با توجه بهامتیازاتی که در آزادی بیان داشتتد، در مبارزهٔ خود پیروز هم شدند. اما، ضروری و صحیح است که یادآور نقش ویژهٔ متفکران چک و اسلوواک نیز در حیات اجتماعی کشور باشیم، زیرا آنها همواره احساسات مردم را بیشتر درک کرده و مدافع آنها در کار و فعالیت سیاسی بودند.
همانطور که نشان دادیم با استقرار نظام بوروکراتیک طبقه کارگر غیرسیاسی شد و قبل از حرکت دوباره، برای مدتی بس طولانی تمایلی از خود نشان نداد. علت چنین واکنشی نیرنگهای گذشته، عدم اعتماد بهرهبران سیاسی سر برآورده از دستگاه دولت و عدم آرامشی بود که ماهرانه از سوی مخالفین «جریان جدید» و اصلاحات اقتصادی دامن زده میشد، اصلاحاتی که از جانب هواداران «برنامهریزی متمرکز » و اقتصاد ارشادی (dirigisme) چون آزمایشی خطرناک تشریح شده و بروز اعتصاب و بالا رفتن قیمتها را نوید میداد.
پس از گذشت مراحل مختلف، طبقه کارگر در ۱۹۶۸ بهحرکت در آمد و حمایت روزافزون خود از «جریان نوین» را نمایان کرد خود بعدها بهعمدهترین و پویاترین نیروی محرک آن بدل شد:
- مرحلهٔ اول، از فوریه تا آوریل، شامل پخش اخبار برای افشای اشتباهات رژیم نووتنی میشد؛
- مرحلهٔ دوم، از آوریل تا ژوئیه، تمرکز یافتن عمل و جستوجوی اشکال نوینی که از طریق آن کارگران بتوانند فعالانه در رهبری سیاسی و اقتصادی جامعه دخالت داشته باشند، و نیز جستوجو برای یافتن کادرهای پیشرو؛
- مرحلهٔ سوم، از ژوئیه تا اوت ۱۹۶۸، اتحاد کارگران و دهقانان و روشنفکران برای دفاع از جریان نوین در مقابل توطئه استالینیستها و فشارهای اتحادشوروی. این مرحله در زمان اشغال چکسلواکی بهوسیلهٔ شوروی، با سازماندهی جبههٔ مقاومت و تشکیل چهاردهمین کنگرهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، خاتمه یافت.
- مرحلهٔ چهارم، از سپتامبر ۱۹۶۸ تا آوریل ۱۹۶۹، شامل تلاش برای دفاع از دستآوردهای حیاتی «جریان نوین»، تحت شرائط اشغال کشور بهوسیلهٔ شوروی، مقاومت علیه اشغالگران و نوکران بومیشان، حمایت از رهبری دوبچک، مستحکمتر کردن ارتباط با روشنفکران و جوانان از طریق توانبخشی بهاتحادیههای مستقل و ایجاد شوراهای کارگری در کارخانهها و ایجاد سنگرهای مقاومت شد.
خوب است دراینجا بهاهمیت آزادی بیان و لغو سانسور، که یکی از نکات کلیدی برنامهٔ عمل حزب کمونیست چکسلواکی و جریان نوین بود، نیز اشارهئی کرده باشیم. آزادی بیان، بهطور کلی - چنان که بعضی مدعیاند - خواست روشنفکران نبود، بهعکس نیاز حیاتی توده برای بهدست آوردن امکان شرکت فعال در حیات سیاسی بود. لازم بهدرک است که کارگران چکسلواکی - چون رفقای روسی، بلغاری، لهستانی، مجاری و آلمانی (شرقی) خود - بهخاطر وجود بوروکراسی حزبی از دانستن کلیهٔ اطلاعات مهم محروم بودند: یعنی کارکردهای اقتصادی واحدی را که خود در آن کار میکردند و «متعلق» بهآنها بود، نمیدانستند. آنها اطلاعی از کارکردهای واقعی اقتصاد جامعه و تصمیمات اتخاذی از جانب رهبران «بهنام خود» نداشتند، تا چه رسد بهمسائل نظامی و امنیتی و سیاستهای بینالمللی. آنها با موقعیت رفقای خود در دیگر کشورهای سوسیالیستی آشنائی نداشتند، حق مسافرت یا خریدن روزنامههای خارجی در کار نبود. لذا، یکی از شروط آزاد شدن فعالیتهای کارگری و یافتن امکان برای رهبری کل جامعه، شکستن سد سانسور و گشودن همهٔ منابع اطلاعاتی و تجربی بهروی خود بود.
در جستوجوی نوع تازهئی از دموکراسی مستقیم
مسلماً، نکته اصلی در حرکت طبقهٔ کارگر یافتن اشکال دقیقی بود که با استفاده از آنها بتواند بهنقش پیشروی خود در سیاست و اقتصاد تحقق بخشد. اولین گام ایجاد دگرگونی در حزب کمونیست بود، بهاین صورت که رهبری دولت فقط در انحصار حزب نباشد، بلکه این حزب نیز چون نیروئی سیاسی موظف بهمبارزه برای کسب اطمینان توده باشد. و کل مبانی سیاسی و اقتصادی را در اختیار توده بگذارد. دیگر احزاب و سازمانها را نه چون «محافل کناری» بلکه چون همکاران یکسان با خود بهحساب آورد. گامهای دیگر شامل دادن نقشی نوین بهاتحادیههای حرفهئی، بهعنوان مدافعین خواستهای کارگران، و سازمانهای دولتی و کمیتههای ملّی (شوراهای محلی) میشد، شوراهایی که قرار بود بدل بهسازمانهای حقوقی و اجرائی و سازمان قدرت نظارت توده شود. اما، مشکل کلیدی گذار از سوسیالیسم بوروکراتیک بهسوسیالیسم علمی و دموکراتیک، در سازماندهی و شیوهٔ نوین گردش اقتصاد و دخالت مستقیم کارگران در این روند بود. بنابراین - پس از بحثهای بالبداهه با مارکسیستهای جوان در زمینههای معین کمونیستی و اتحادیهئی، که خود ملهم از تجارب مجارستان، لهستان، یوگسلاوی و ادبیات «چپ نوین» اروپا بود - نخست ایدهٔ «شوراهای کارگری» و«شوراهای کارگران در صنایع» یا «کمیتههای صنایع» بهصورت کلی و پس از انتشار برنامهٔ عمل حزب کمونیست چکسلواکی در آوریل ۱۹۶۸، بهصورت دقیقتر تجسم یافت. برنامه از ایدهٔ شورا حمایت کرد و با تأکید بر آن، بدان شالودهٔ ایدئولوژیک بخشید:
«اصلاحات اقتصادی، کلیهٔ تعاونیهای کاری مؤسسات تولید سوسیالیستی را وسیعاً در شرائطی قرار خواهد داد که خود مستقیماً شاهد نتایج خوب یا بد کار مدیران خواهند بود. بنابراین، حزب لازم میداند که هر تعاونی کاری حامل نتایج کار، در گردش مؤسسهٔ تولیدی نیز دخیل باشد. بهاین ترتیب، خواست ایجاد سازمانهای دموکراتیک و فقط ملبس بهقدرت محدود مدیران، برآورده خواهد شد».
در این برنامه، هر کس بهخوبی میتواند ببیند که خواست حزب کمونیست ارائهٔ پیشاپیش اشکال و محتوای مدیریت دموکراتیک برای سازمانهای نوین تولید و مشارکت کارگران در امور، از طریق ایجاد زمینههای کامل برای تجربه و آزمایش و یا بروز ابتکارات از پائین، نیست. علت این امر فقدان عقاید یا تردید در کار - چنانکه برخی از منتقدین به «جریان نوین» یادآور آنند - نبود، بلکه مسأله مختص بهچکسلواکی بود و با موقعیت اقتصادی و بالا گرفتن ستیز سیاسی در کشور و فشار خارجی از سوی اتحاد شوروی و متفقین نزدیکش، بغرنجتر شده بود. بهعلاوه، رهبران چکسلواکی خواهان تقلید و اجرای تجربه یوگسلاوی نبودند، حتی با آن که کل تجربهٔ این کشور را دقیقاً مطالعه کرده بودند. اما، فرجام همگانی برای تحقیق دربارهٔ اشکال متناسب با مدیریت سوسیالیستی، بهخاطر الهام از قدرت توده و جهتگیری در مسیر آن و نه تمرکز انحصارگرانهٔ قدرت، تقریباً نمونهواری شد از روشهای تازهٔ کار در حزب.
از تئوری بهعمل
تجربهٔ «شوراهای کارگری» با اتکا بر این پاپهٔ ایدئولوژیک آغاز شد: در خلال ماههای آوریل ۱۹۶۸ تا آوریل ۱۹۶۹ (که نمایانگر خاتمهٔ این تجربه شد) شوراهائی در اکثر مؤسسات تولید صنعتی کشور تشکیل شد که حداقل ۸۰۰٬۰۰۰ کارگر را نمایندگی میکرد.
از همان آغاز کار، شوراها دو هدف اساسی را تعقیب میکردند: ۱) گسترش تولید مؤسسات و بهبود سطح زندگی کارگران؛ ۲) ترفیع انواع تازهئی از روابط میان مؤسسات تولیدی و کارگران و نیز مؤسسات و دولت، متکی بر مسؤولیت و قدرت تعاونی.
شوراها از حقوق زیر برخوردار بودند:
- انتخاب و عزل مدیریت مؤسسه تولیدی؛
- اظهار نظر دربارهٔ مسائل اساسی مرتبط با جنبههای رشدی مؤسسات، بدون محدود کردن مسؤولیت مدیران در تصمیمگیری نهایی؛
- تصمیمگیری دربارهٔ مشی اصلی توزیع درآمد سرانه؛
- اظهارنظر دربارهٔ مزدهای پرداختی، دربارهٔ سرمایه لازم برای سرمایهگذاری دوباره در امور تولیدات آزمایشی، دربارهٔ سفارش تجهیزات و دربارهٔ سرمایهگذاری در کارهای تحقیقی و امثاله.
موضوعات اصلی همینها بود، اموری کاملاً قابل توجه و لازم برای مجاز کردن کارگران، تا سرحد ممکن، در تصمیمگیری و نفوذ در هر امر مستقیماً مؤثر بر زندگی، منافع و آیندهشان. اما همزمان با داشتن حقوق مذکور، شوراها در هیچ مورد حق انجام کارهای روزانهٔ مدیران مؤسسات، کارهای در صلاحیت مدیران و کارمندان و متخصصین حرفهئی، را نداشتند.
بنابراین، مهمترین مسأله تحققپذیر شدن خود-گردانی دموکراتیک کارگری بود، خود-گردانی که وظیفهاش سهیم کردن همهٔ کارگران در مهمترین تصمیمگیریها با استفاده از جدیدترین و مناسبترین رهنمودهای بنیانشده بر صلاحیت حرفهئی مدیران و نیز روشهای تحلیلی آماده کردن تصمیمات بود.
مسلماً، این چنین دگرگونی نمیتوانست با آرامش و موافقت همگان توأم باشد. بوروکراتها و تکنوکراتهای سازمانهای برتر دولتی، بهویژه کمیسیون برنامهریزی دولت و نمایندگان دستگاههای حزبی و اتحادیهئی، در پذیرفتن واقعی نظام شورائی و خود-گردانی، موانع بسیار بر سر راه تحقق آن بهوجود آوردند و سعی کردند آن را تا برقراری «ثبات اقتصادی و سیاسی» و انجام بحثهای عمیق، بهتعویق بیندازند. آنها بهویژه یادآور شدند که شوراهای کارگری نمیتوانند انتخاب بهترین متخصصین بهعنوان مدیر را تضمین کنند و صلاحیت نظردهی دربارهٔ جنبههای مختلف برنامه و سرمایهگذاری را ندارند - یعنی بهطور خلاصه، از نظر آنها، کارگران قادر بهفکر کردن دربارهٔ کل منافع و آیندهٔ مؤسسات تولیدی نبودند.
در پاسخ بهاین استدلال، استاد اوتاسیک (Otasik) - پدر اصلاحات اقتصادی آغاز شده در دههٔ ۱۹۶۶ - گفت: «شاید کارگران بعضی از مؤسسات با انتخاب سخنگویان خوب یا حتی عوامفریب مرتکب اشتباه شوند. شاید کسانی را انتخاب کنند که در روند تولید موجب اتلاف شده یا مدام افزایش دستمزدها را بهبهای صدمه زدن بهسرمایهگذاریها و نوسازی تولید، طلب کنند. ولی، دیر یا زود، تجربه نشان خواهد داد و خواهیم آموخت که این کار ثمربخش نیست؛ خواهیم آموخت که بدون سرمایهگذاری، بدون نوسازی و توسعه فنی مؤسسات تولید، تضمین رشد مداوم درآمد مؤسسات و نیز دستمزد کارگران ممکن نیست (همهٔ تاکیدها از نویسنده است)... چرا شوراهای مؤسسات نباید بتوانند انتخاب کادرهائی واقعیتر و مناسبتر از کادرهای تحت حاکمیت نظام مدیریت اداری بوروکراتیک را تضمین کنند؟ برداشت من آن است که تنها مدیران ضعیف از شوراهای تولیدی ترس دارند، کسانی ترس دارند که موقعیتشان از بالا حمایت میشود، کسانی ترس دارند که توانایی کسب اختیار در میان کارگران با استفاده از تجربه و دانائی خود ندارند. بهعکس، مدیرانی که در اوج حرفهٔ خود هستند، کسانی که درستکار ولی سختگیر و دقیق هستند و توانائی راهنمائی و نه رهبری مردان را دارند، کسانی که، همه میدانند، کار خود را فهمیده و اختیارات خود را از آن طریق کسب میکنند، این عده از تشکیل شوراهای کارگری ترس ندارند. با آشنائی بهنوع کارهای انجام شده توسط کادرهای پیشین، میتوان یقین کرد کسانی که لزوم انتخاب کادر برای مقامات پرمسؤولیت را در کم یا زیاد شدن درآمد خود میبینند، هرگز نخواهند توانست کسانی بهتر از آن عده را انتخاب کنند که اثرات تصمیمهای اشتباهآمیز و ذهنی خود را احساس نکردند. بههر حال، شورا جایگزین رهبری مدیران نخواهد شد، و هیچ مدیری امکان واگذاری مسؤولیت خود بهشوراها را نخواهد داشت. هر کس بار مسؤولیت تصمیمات کوتاه یا درازمدت خود را بهدوش خواهد کشید. شورا حق عزل مدیر را نه بر اساس تصمیمات اتخاذی او، بلکه طبق نتایج بد و اثباتشدهٔ حاصل از مدیریتاش، براساس تحلیلهای کامل از فعالیتهای او و مسؤولیتاش در قبال عدم پیشرفت موسسه، خواهد داشت» (اوتاسیک در سخنرانی تلویزیونی آوریل ۱۹۶۸، منتشره تحت عنوان «موقعیت اقتصادی چکسلواکی»).
بعدها این پیشبینی با انتخابات شوراهای کارگری و ایجاد شورائی از لحاظ پایگاه متفاوت با یکدیگر ولی دارای یک مشخصه، تأئید شد.
انتخابات شوراها طبق اصولی کاملاً دموکراتیک انجام شد و همهٔ کارگران از ۱۸ سال بهبالا، با رأی مخفی در آن شرکت کردند. شاید تعجبآور و قابل انتقاد باشد که در شوراهای انتخاباتی ماه آوریل تا اکتبر ۱۹۶۸ - اولین انتخابات شورائی - مهندسین و تکنیسینها بیش از ۶۰٪ آرا را بهدست آوردند، در حالی که کارگران، کسانی که اکثریت رأیدهندگان را تشکیل میدادند، بإ رأی دادن بهمهندسین فقط ۲۰ تا ۴۰٪ رفقای کارگر خود را نماینده کردند. بدون تردید این ثمرهٔ تفکر گذشته نیست، یعنی زمانی که رژیم بوروکراتیک کارگران را از دخالت در گرداندن مؤسسات تولیدی محروم میکرد و تجربهٔ کافی در این زمینه بهآنها نمیداد، بلکه ترجمان آگاهی سیاسی و حرفهئی کارگران و اعتمادشان نسبت بهکاندیداهای کاردان نیز هست. دروغها چنین تحمیل میشد که شوراها خود را با خواستهای اقتصادی کارگران مشغول خواهند کرد و بههمین علت پیشرفت مناسب مؤسسات تولید را بهخطر خواهند انداخت. در حالی که، بهعکس، شوراها نشان دادند - چنان که آمار و مطالعات انجام شده در چکسلواکی آن زمان نیز آن را تائید کرد - که اکثریت عظیمی از کارگران چکسلواکی حاضر بهفدا کردن فوریترین خواستهای خود، چون افزایش دستمزد، بهخاطر منافع مؤسسات تولیدی و اقتصاد ملی و توسعهٔ آن در مجموع هستند.
بههر حال، روشن است که با گسترش شوراها تعداد کارگران در سازمانهای مرکزی و کمیسیون کار بیشتر شد و از میانشان رهبرانی صالح برای موسسات تولیدی سر برآورد. خوب است اضافه کنیم که بهرغم استدلال استالینیستها که میگفتند شوراهای کارگری، کمونیستها را از مدیریت موسسات کنار خواهند گذارد، شاخصهای سالهای ۶۹-۱۹۶۸ نشان داد که اکثر اعضاء انتخابی (۵۳٪) عضو حزب بوده و دیگران نیز با آنها همبستگی سیاسی داشتند. بهاحتمال زیاد خوانندگان خارجی متون فوق متعجب خواهند شد اگر بدانند که شوراهای کارگری بهموجودیت و حتی رشد خود پس از ۲۱ اوت ۱۹۶۸، یعنی پس از اشغال کشور بهوسیلهٔ ارتش شوروی، ادامه دادند. حتی میتوان گفت، دقیقاً پس از تهاجم ارتش سرخ، جنبش شورائی چه در سطح سازمانی (بسیاری از شوراها پس از اشغال کشور تشکیل شد و ارتباط میان آنها هم رشد کرد) و چه در سطح ایدئولوژیک (ساخت استادانهٔ پایگاههای اجتماعی، بحث دربارهٔ خود-گردانی در روزنامهها، کارهای تحقیقاتی علمی و غیره) وسعت و عمق بیشتری یافت. این پدیده را میتوان با جذابیت خود-گردانی برای کارگران و تکنیسینها، رشد آگاهی سیاسی آنها و بهدست آوردن اولین تجربیات عینی تشریح کرد، ولی این پدیده بیش از هر چیز با این حقیقت قابل توصیفاست که وجود شوراهای کارگری در مؤسسات تولیدی را کارگران و مردم چون بهترین جبههٔ دفاعی در مقابل ظهور دوبارهٔ استالینیسم میدانستند، خطری که با تهاجم نظامی شوروی و فعال شدن استالینیسم نوین و گروههای خشکاندیش بروز کرد، ولی بهنحوی دموکراتیک با استفاده از روشهای سیاسی در بهار و ضمن تدارک چهاردهمین کنگرهٔ شوراها، درهم شکست. در حقیقت، زمانی که حزب کمونیست اوامر دیکته شدهٔ مسکو را پذیرفت و در اجرای آن مصمم شد، شوراهای کارگری کارخانهها بهاتفاق اتحادیهها و سازمانهای جوانان و دانشجویان بدل بهباروی دفاع از افکار «جریان نوین» و حمله بهسوسیالیسم «نوع شوروی» شد. با حفظ اعتماد خود نسبت بهرهبری دوبچک ولی آگاه بهضعفهای او و لزوم راندن نیروهای محافظهکار از حزب و دولت، سازمانها از شوراها حمایت نقادانه کردند ولی از مقاومت در مقابل موازین تحمیلی حکومت نیز، که چون گامی بهعقب برآورد میشد، ابائی نداشتند.
تنها راه درک خواستهای کارگران بهطور اعم و خواست کارگران فلزکار و اتحادیهٔ دانشجویان «بوهم» و «موراوی » بهطور اخص، دانستن عمیق موارد زیر است: آنها خواستند بهگروهی از نمایندگان کارگران واحدهای تولیدی و تکنیسینهای چکسلواکی امکان داده شود تا گونههای مختلف برنامهٔ اقتصادی برای کشور را طرحریزی کنند (دسامبر ۱۹۶۸)؛ همکاری با دانشجویان و بهویژه با کمیتههای همآهنگکنندهٔ فعالیت اتحادیههای خلاق (چون نویسندگان، موسیقیدانان، هنرمندان، فیلمسازان، نقاشان، کارکنان تلویزیون و غیره)؛ فعالیت و تظاهرات علیه عزل رئیس پارلمان، ژوزف اسمرکوفسکی (Josef Smrkovsky) در ژانویه ۱۹۶۹، و در همبستگی با اعتصاب دانشجویان در ۱۹۶۸ و اعتراض ژان پالاخ (Jan Paluch)، ژاجیک (Zajic) و دانشجویان دیگری که در ژانویه ۱۹۶۹ خود را آتش زدند.
بههرحال، تحت فشار رهبری شوروی و همکاران بومیاش، دولت مجبور بهجلوگیری از فعالیت شوراها شد (با تصویب لایحهٔ ۲۴ اکتبر ۱۹۶۸ که میگوید پیگیری این «تجربهٔ محدود» بیثمر است. هدف واقعی این لایحه ممانعت از تشکیل شوراهای کارگری جدید بود). اما کارگران در پیگیری خود مصمم ماندند و حتی در ژانویه ۱۹۶۹ موفق بهسازماندهی کنفرانسی مرکب از نمایندگان شوراها در پیلزن (Pilsen) شدند و در آن بهبحث دربارهٔ پیشنهاد استقرار سازمانی همآهنگکننده در سطح ملی، پرداختند. همین چشمانداز و ترسی که رهبران شوروی از آن داشتند - چنان که سرکوب وحشیانهٔ شورای مرکزی کارگران مجارستان در ۱۹۵۶ نیز نشان داد - میزان سرکوب شوراها را افزایش داد. البته قبل از این سرکوب، پرزیدنت سِوُبودا (Svoboda) در هفتمین کنگرهٔ اتحادیهها در مارس ۱۹۶۹، جائی که بحثها بر سر مدیریت سوسیالیستی متمرکز شده بود، بهنام رهبری حزب اعلام کرد که «تشکیلات شورائی کارگران مجاز نیست، زیرا این گونه تشکیلات قدرت سیاسی تازهئی را پیریزی میکند».
بوروکراسی، آماده انحصاری کردن دوبارهٔ قدرت و فروریختن آثار بهار پراگ، با کودتائی حمایتشده از جانب مارشالهای شوروی، بود. زمانی که وزیر دفاع وقت شوروی، گرچکو (Grechko)، بهپراگ آمد، اولتیماتوم داد: یا دوبچک را از رهبری حزب برکنار کنید یا ارتش شوروی کنترل سیاسی کشور را بهدست خواهد گرفت. بههمین دلیل بود که کنگرهٔ حزب کمونیست چکسلواکی، آوریل ۱۹۶۹، دوبچک را برکنار و گوستاو هوساک (Gustav Husek) را، کسی که بهنظر رهبری شوروی «گومولکای چکسلواکی» بود و توانائی استقرار سوسیالیسم «نوع شوروی»، سوسیالیسم بدون دموکراسی و خود-گردانی، را داشت، بهجای او نشاند. هوساک تأمل را جایز ندانست. بهمحض انتخاب شدن بهسمت دبیر اول حزب کمونیست چکسلواکی، سانسور لغو شده در بهار ۱۹۶۸ را برقرار کرد، روزنامهٔ نویسندگان، دانشجویان و روشنفکران مارکسیست را ممنوع وانحلال شوراهای کارگری را اعلام کرد. دولت در بیانیهٔ ۳۱ مه ۱۹۶۹، شوراها را «گروههای فشار ضدسوسیالیست(!)» نامید و همزمان با آن پیشنویس قانون موسسات تولید سوسیالیستی را لغو کرد. در نتیجه، از مه ۱۹۶۹ تا پائیز ۱۹۷۰، کلیهٔ شوراهای کارگری منحل شد. نمایندگان انتخابی آنها از حزب و حتی اتحادیهها اخراج و از کار محروم شدند و مدیران انتصابی شوراها، از کار برکنار شدند. سرنوشتی مشابه گریبانگیر اعضای اتحادیههای حرفهئی شد، یعنی کسانی که از تجربهٔ خود-گردانی و نظرات نظریهپردازان مارکسیست که سهمی بهسزا در استقرار و تحقیق دربارهٔ اشکال مشخص و چشماندازهای شورائی و خودگردانی داشتند، حمایت کرده بودند. بسیاری از آنها با وجود سالها عضویت در حزب کمونیست، در خلال تصفیههای دهه ۱۹۷۰ اخراج شدند. این تصفیهها بالغ بر ۵۰۰٬۰۰۰ قربانی کمونیست، کارگر، روشنفکر، مربی، روزنامهنگار، نویسنده، جوانان و بهویژه بهترین عناصر حزب کمونیست، را در برگرفت.
چند نتیجهگیری
چنین بود پایان تجربهٔ شوراهای کارگری - حداقل برای دورانی کوتاه - در چکسلواکی. تجربهئی که کمی بیشتر از یک سال، آوریل ۱۹۶۸ تا مه ۱۹۶۸، دوام کرد. با در نظر داشتن دوران کوتاه حیات شوراها، ماهیت استثنائی موقعیت سیاسی، مداخلهٔ نظامی شوروی و سردرگمی ایدئولوژیک، نتیجهگیری قطعی دشوار است. اما، میتوان نتایج مشخصی را بهدست داد:
۱) تشکیل شوراهای کارگری و تجارب و فعالیتهایشان تأئید روشن آن است که «جریان نوین چکسلواکی» یا «بهار پراگ» ۱۹۶۸ جنبشی بود بهحق سوسیالیستی وانقلابی با هدف تحکم بخشیدن بهسوسیالیسم و بازگرداندن نقش اصلی بدان: یعنی قدرت برای توده و اعمال آن بهوسیلهٔ توده. مسأله این جنبش، آزادمنشی (لیبرالیسم) متمایل بهترمیم شیوهٔ کار و بهجای گذاردن نظام متمرکز بوروکراتیک نبود، بلکه هدف آن دموکراتیک کردن واقعی مشارکت کارگران در رهبری جامعهٔ سوسیالیستی و تضمین آن بود.
۲) رشد کامل بحران چکسلواکی، که در اوائل ۱۹۶۸ نمایان شد، و اشتیاق ممتد طبقهٔ کارگر بهشورائی شدن موسسات و فکر خود-گردانی، تأئید کرد که برای ساختمان جامعهٔ سوسیالیست، اجتماعی کردن و مصادرهٔ ابزار تولید، معرفی نظام متمرکز برنامهریزی و انتصاب رهبری کشور از سوی حزب کمونیست، کافی نیست. در حقیقت، هیچ سیاستی نمیتواند بهصورت واقعی بهکار آید و منطبق بر منافع طبقهٔ کارگر باشد، اگر این سیاست خود را مستقیماً در دستگاههای سیاسی و اقتصادی و دولتی جامعهٔ سوسیالیست تبیّن نبخشد. با چنین برداشتی، هواداران «جریان نوین» در چکسلواکی اصرار داشتند که اجتماعی کردن ابزار تولید و برنامهریزی متمرکز اقتصادی، بهخودی خود، پایان کار نیست، بلکه روزنهٔ خروج لازمی است که از طریق آن میتوان روند دائمی رهائی انسان از همهٔ اشکال بیگانگی و روابط نوین میان انسانها و نیز میان انسان و جامعه را مستقر کرد. بدون آن، جامعهٔ در حال گذار بهسوسیالیسم بدل بهجامعهئی بوروکراتیک خواهد شد که در آن توده محکومٌ علیه سیاست است و نه حامل آن - چنانکه بنیانگذاران سوسیالیسم علمی نیز پیشبینی کردند.
۳) اگر در اقتصاد با برنامهٔ سوسیالیستی، بازار چون تنظیمکنندهٔ عادی برنامه عمل نکند، در حوزهٔ سیاسی نیز تعادلی میان قدرت متمرکز و ترجمان دموکراتیک افکار عمومی و نظارت مردم بر قدرت مرکزی، برقرار نخواهد شد: یعنی هیچ اصلاح اقتصادی نمیتواند مستقل از اصلاح سیاسی واقعیت بیابد. با کنار گذاردن انواع اصلاحات در ساختهای سیاسی و اقتصادی، بهنظر میرسد که معتبرترین راه نظام خود-گردانی باشد، که این خود شرط عمدهٔ اضمحلال نظام بوروکراتیک متمرکز است؛ این نظام (خود-گردانی) بهکارگران واحدهای تولیدی اجازه میدهد که در «درون و فراتر از روند تولید» در جامعه دخالت داشته باشند - گفتیم درون و فراتر از - بهدیگر سخن، یعنی گرفتن همه چیز در دست خود. لنین در گذشته مسأله خود-گردانی را بهعنوان قدرت توده دید و بههمین خاطر بود که نوشت: «در رژیم سوسیالیست، قدرت دولت بدل بهخود-گردانی و خود-گردانی بدل بهقدرت دولت خواهد شد».
اما، جای تأسف است که میبینیم نمایندهٔ حزب بزرگی چون حزب کمونیست فرانسه، ژرژ مارشه، میگوید: «خود-گردانی بهمعنای فروریختن نظام تولید، هرج و مرج در بازار، اتلاف و اغلب اعتصاب خواهد شد. ارضای نیازها فقط میتواند در سطح کل جامعه ممکن باشد» (لوموند، دوازدهم نوامبر ۱۹۷۱). ضمناً مارشه در این مورد نیز حق دارد وقتی در همان سخنرانی میگوید: «گپ زدن دربارهٔ خود-گردانی بدون ملی کردن صنایع در سطوح گسترده، فریبی بیش نیست». اما این ادعا که ملی کردن راه حل همهٔ مشکلات است، چنانکه خودش تأکید دارد، نیز فریبی بیش نیست. برنامهٔ دومین سازمان اتحادیهٔ صنفی فرانسه (CFDT) در تأکید خود بر این مسأله کاملا بهحق بود که «تجربهٔ کشورهای اروپای شرقی نشان داد که مالکیت جمعی بر ابزار تولید توانست تمرکزیابی قدرت سیاسی و اقتصادی در دست معدودی را ممکن کند و موقعیت مشخص کارگران این کشورها را اساساً دگرگون نکند».
۴) مداخلهٔ نظامی مستقیم اتحاد شوروی در چکسلواکی و بهویژه سویگیریاش علیه دموکراتیک شدن جامعه سوسیالیستی، شوراهای کارگری، اتحادیههای کارگری مستقل، آزادی بیان و اجتماعات و راه مشخص بهسوی ساختمان سوسیالیسم، بهخاطر تضمین قدرت انحصاری حزب کمونیست، متمرکز کردن اقتصاد و «جلوه دادن سوسیالیسم نوع شوروی، بهعنوان تنها نوع سوسیالیسم معتبر» بود. رهبران شوروی بار دیگر نشان دادند که حاضر نیستند هیچ گونه تحقیق یا فعالیت در جهت نظام سوسیالیستی دیگر، بهجز نظام خودشان، پذیرا باشند. دخالت نیروهای نظامی شوروی در چکسلواکی از آن جهت نبود که سوسیالیسم در معرض خطر است و «جریان نوین» بازگشت نظام سرمایهداری را نمایندگی میکند، بلکه فقط بدان خاطر بود که «جریان نوین» بسیار سوسیالیستتر و دموکراتیکتراز نظام استالینیستی قبلی بود و خطر سرایت سیاسی آن بهدیگر کارگران کشورهای اروپای شرقی، از جمله شوروی، را در برداشت. این بدان معناست که برای رشد و جستوجوی راههای نوین و مشخص ساختمان سوسیالیسم، از جمله خود-گردانی، لازم است که مخالفت گروههای بوروکرات نشسته بر مسند قدرت در شوروی و حتی مداخلههای وحشیانهٔ نظامیشان در دیگر کشورها را، بهحساب آوریم. اگر کشورهای سرمایهداری در آن زمان سکوت را بهاعتراض در مقابل مداخله نظامی شوروی در چکسلواکی ترجیح دادند و حتی از آن تمجید هم کردند، علت آن بود که رهبران این کشورها نیز خواهان پیروزی تجربهٔ شورائی و خود-گردانی نبودند، زیرا، در صورت پیروزی کارگران چکسلواکی، کارگران اروپای غربی نیز شیفتهٔ سوسیالیسم میشدند. بنابراین، بوروکراسی شوروی «جریان نوین» چکسلواکی و شوراهای کارگری را، با سکوت بهنشان توافق رهبران کشورهای سرمایهداری، در نطفه خفه کرد.
اما، حقیقت پایبرجا آن است که شکست شوراهای کارگری و آغاز خود-گردانی در چکسلواکی بهخاطر ضعف، اشتباه یا فقدان حمایت و کارگری تودهئی نبود بهعکس، این شوراها بهجلب حمایت فعال و مشتاقانهٔ طبقهٔ کارگری چکسلواکی، روشنفکران مترقی و نسل جوان موفق شد و در آگاهی آنها ریشه کرد. نیرومندی و پایهٔ تودهئی داشتن شوراها بود که مداخله نظامی وحشیانهٔ نیروی خارجی برای سرکوب را موجب شد. بنابراین، شوراها نمردهاند، بلکه برای مدتی در اسارتند. برای طبقهٔ کارگر چکسلواکی و مردم، شوراها همچون تجربهئی دقیق و فراموشناشدنی و امید آینده، باقی است.
اگر امروز کارگران کشورهای سرمایهداری بهمطالعهٔ این تجارب مشغولند و توانائی استفاده از آن را بهعنوان شالودهئی برای واکنش و بحث دربارهٔ چشماندازهای سوسیالیسم دارند، این بدان معناست که وقت آنها بهبطالت نمیگذرد.
ترجمهٔ فرهاد آشوری