کردستان و جمهوری مهاباد ۱: تفاوت بین نسخهها
(بازنگری تا پایانِ صفحهٔ ۱۲.) |
(افزودنِِِ شجرهنامه.) |
||
سطر ۶۷: | سطر ۶۷: | ||
+ | {{وسطچین}} | ||
'''شجرهنامهٔ خانوادهٔ قاضی محمّد''' | '''شجرهنامهٔ خانوادهٔ قاضی محمّد''' | ||
+ | |||
+ | [[Image:19-012-1.jpg]] | ||
+ | {{پایان وسطچین}} | ||
نسخهٔ ۲۵ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۱۴
این مقاله در حال بازنگری است. اگر میخواهید این مقاله را ویرایش کنید لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. اگر میخواهید نکتهای را در مورد پیادهسازی این متن یادآوری کنید لطفاً در صفحهٔ بحث بنویسید. |
کریس کوچرا Chris Kutschera
ترجمهٔ ناهید بهمنپور
کتاب کریس کوچرا بهنام جنبش ملی کرد، پژوهشی است درباب جنبش ملی کردِ سراسر منطقهٔ کردستان (عراق، ایران و ترکیه) از آغاز قرن نوزدهم تا سال ۱۹۷۵. این تحقیق مسألهٔ کردها را با اتکاء بهمنابع اطلاعاتی وسیعی، یعنی اسناد موجود در وزارتخانههای جنگ و امورخارجه بریتانیا و فرانسه، کتابها، مقالات و مکاتبات گوناگون بررسی میکند. از این رو، کتاب حاضر سندی تاریخی در زمینهٔ جنبش ملی کرد است.
کتاب با اشاره بهشکلگیری اوّلین جنبشهای کرد آغاز میشود و در طی حدود ۴۰۰ صفحه جریانات ناسیونالیستی کرد، خصوصیات و برنامههای آن و سرانجام سرنوشت و علل شکست جنبش ملّی کرد را در منطقه بازگو میکند، کوچرا این مسائل را در چهار قسمت بررسی میکند: ظهور ناسیونالیسم کرد و تشکیل اوّلین جنبشها، سالهای اختناق، مبارزه برای استقلال، جمعبندی و چشمانداز جنبش ملی کُرد.
بخشی را که در این شماره و شمارههای آیندهٔ کتاب جمعه خواهید دید خواند از صفحهٔ ۱۵۳ تا ۱۸۹ و ۳۴۴ تا ۳۴۹ کتاب حاضر است که بهمسآلهٔ کردهای ایران میپردازد. متن اصلی (متن فرانسوی) این کتاب را امسال (۱۹۷۹) بنگاه انتشاراتی فلاماریون پاریس منتشر کرده است.
نویسنده معتقد است که علّت شکست جنبش کُرد شاید تا حدودی بهاین دلیل باشد که کردها بهتاریخشان آگاهی ندارند، و این خود ناشی از اختناقی است که بیش از صد سال است بر آنان روا داشتهاند و برای از بین بردن آثار مکتوب تاریخ خلق کرد دست بههمه گونه کاری زدهاند، او میگوید «کلمات همان مایه ارزشمندند که گلوله». از این رو میکوشد که تاریخ جنبش ملّی کرد را با استفاده از اسناد موجود بنویسد، و البته بهلغزشها و اشتباهاتی نیز که ممکن است در این پژوهش راه یافته باشد، معترف است. او همچنین معتقد است که مسآلهٔ کردها یکی از مسائل مهم دههٔ ۱۹۸۰ در خاورمیانه خواهد بود، زیرا بهرغم سرکوب کردها، این جنبش همچنان ادامه دارد.
کریس کوچرا (متولد ۱۹۳۸) روزنامهنگار است، او بهاتفاق همسرش، که عکاس است، این گزارشهای سیاسی را در مطبوعات فرانسه و دیگر کشورهای اروپائی منتشر کرده است: بیافرا، ۱۹۶۹؛ خلیجفارس، ۸۰-۱۹۷۰؛ سودان، ۱۹۷۱؛ کردها، ۷۵-۱۹۷۱؛ شیلی، ۱۹۷۶؛ فلسطینیها، ۸۰-۱۹۷۶.
۱. مهاباد
از قبل مشخص نبود مهاباد روزی یکی از کانونهای اصلی ناسیونالیسم کُرد بشود، و این جنبش بهجریانات سلیمانیه* برگردد. بیشک این نقشی بود که مهاباد در خلال جنگ جهانی دوّم و کمی بعد از آن بهعهده داشت.
مهاباد در حد فاصل کردستان سنّی مذهب (در شمال) و کردستان شیعی مذهب (در جنوب) قرار دارد. (منظور دو منطقه سنی و شیعی مذهب کردستان ایران است). رضاشاه نام قبلی آن را که ساوجبلاغ بود به مهاباد تغییر داد. در سال ۱۹۴۵ [۱۳۲۴]، مهاباد شهر کوچکی بود با ۱۵۰۰۰ نفر جمعیت و از نظر اداری جزو توابع ارومیه محسوب میشد. تا آن زمان این شهر هرگز نقش سیاسی یا تجاری مهمّی نداشت.
مسافرانی که در قرن یازدهم میلادی از مهاباد گذشتهاند، آن را قصبهٔ کوچکی با ۵۰۰۰ نفر جمعیت توصیف کردهاند.
امروزه جمعیت مهاباد کمی افزایش یافته است. امّا با دیدن این شهر فقیر، تقریباً متروک و کثیف، - که تعداد معلولانش بهنحو چشمگیری زیاد است،- نمیتوان تصور کرد که مهاباد میتوانست روزی «پایتخت» جمهوریئی بشود که ابرقدرتها را نگران کند.
۲. خانوادهٔ قاضی محمّد
خانوادهٔ قاضی محمّد، که شیخ و قاضی بودند، در شهر کوچک مهاباد مقام والائی داشتند. در سال ۱۸۳۰، جد قاضی محمد، یعنی شیخالمشایخ، جلسهئی از رؤسای اصلی عشایر منطقه در روستای اوباتو (هَوَتو)، در نزدیکی دیوان درّه، تشکیل داد. منظور از این گردهمآئی، تشکیل «جبههٔ متـّحدی» علیه انگلیسها و آزادی کردستان بود[۱] در سال ۱۹۱۶، بههنگام دفاع از مهاباد در برابر مهاجمان ترک و روس قاضی فتاح (۱۹۱۶-۱۸۳۲)، عموی پدر قاضی محمّد، نقش بزرگی ایفا کرد و سرانجام او و یکی از پسرانش بهدست روسها کشته شدند.
قاضی علی پدر قاضی محمّد (وفات ۱۹۳۴) بهدانشمندی مشهور بود و برادرش که سیفالقضات (وفات ۱۹۴۴) نام داشت در سال ۱۹۲۰ سازمان ناسیونالیستی مخفیئی را بهنام «جنبش محمّد» بنا نهاد. این سازمان با جنبش شیخ محمّد خیابانی در آذربایجان ارتباط داشت. در همین دوره بود که سیفالقضات شعری دربارهٔ «انقلاب تبریز» در روزنامه آذربایجان منتشر کرد.
خانوادهٔ قاضی محمّد که روشنفکر، مذهبی و ملیگرا بودند، دهاتی چند در منطقه بوکان در تملک خود داشتند و از خانوادههای مالک ثروتمند بهشمار میآمدند.
۳. اشغال ایران توسط روسها و انگلیسها.
اشغال ایران توسط نیروهای روس و انگلیس دولت در سال ۱۹۴۱ «شانس» تاریخی مهاباد بود.
در این تاریخ، نیروهای روسی، پس از گذشتن از مرز، خوی و ماکو را اشغال کرده بهسمت جنوب تا بانه و سنندج، که موقتاً بهاشغال آنان در آمده بود، پیشروی کردند. سپس از راه اشنویه، میاندواب، واقع در چند کیلومتری شمال مهاباد، عقب نشستند.
انگلیسها ابتدا کماندوهای خود را در تأسیسات نفتی پیاده کردند و پس از بازگشت روسها جنوب خوزستان تا کرمانشاه را در مسیر جاده بغداد - خانقین - تهران - سنندج، بهاشغال خود در آوردند.
نواحی بین دو حوزهٔ اشغالی، یعنی مهاباد، سردشت، بانه، سقر، دیواندرّه. مناطقی بود که هیچ قدرتی بر آنها حاکم نبود. این قسمت بهنوبهٔ خود بهدو منطقهٔ نفوذ تقسیم میشد: روسها در شمال و در اطراف مهاباد، و انگلیسها در جنوب»[۲].
۴. انگلیسها، کردها... و روسها
پس از گذشت ۲۵ سال از جنگ جهانی اوّل، برخی از افسران انگلیسی وسوسه میشوند که دسایس اسلاف خود را که در جنگ جهانی اوّل متداول بود، مجدداً بهکار گیرند. ولی کمیتهٔ فرماندهان ستاد انگلیسی و قدرتهای نظامی و غیرنظامی انگلیسی در ایران، طی دو یادداشت، این افسران را بهرعایت نظم فراخواندند. مضمون این یادداشتها چنین بود: هدف دولت بریتانیا «حمایت از دولت مرکزی ایران است» و بههیچ وجه نباید بهنفع کردها مداخله کنیم. زیرا جنبش کردها «بهخودی خود ارتجاعی بوده ما نمیتوانیم آن را کنترل کنیم» هر مداخلهئی ازا جانب ما در «جز این که [نیروهای انگلیسی] را در کشمشهای بیفرجام بین قبایل و اشخاص درگیر کند، نتیجهٔ دیگری ندارد». همچنین در این یادداشت، کمیتهٔ فرماندهان ستاد، یادآور میشود که مداخلهٔ انگلیسها بهنفع کردها در ایران، ترکیه... فوراً موجب عکسالعملهائی از طرف نیروهای اشغالگر روسی میشود.[۳]
برای انگلیسها، اشغال ایران بهدلایل استراتژیک صورت گرفت و قرار بود پس از اتمام جنگ بهاشغال خود پایان دهند. از این رو، آنها میبایست بکوشند که حتیالامکان روابط خوبی با کردها برقرار کرده برای حفظ نظم از چیزی فروگذار نکنند، و نیز امکاناتی فراهم آورند تا وسایل و تجهیزاتی که بهروسیه ارسال میشد، بتواند بلامانع در جاده استراتژیک بغداد - خانقین - کرمانشاه - همدان - تهران حرکت کند.
انگلیسها بهزودی دریافتند که رفتار دولت شوروی آن طور که انتظار میرفت نیست و واداشتن روسها بهتخلیه شمال ایران پس از جنگ کار آسانی نیست و دیگر آن که آذربایجان «بهخواست خود» مبدل بهیک جمهوری تازهٔ اتحاد شوروی خواهد شد.
علیرغم پیامدهای نامساعدی که تخلیه نکردن شمال ایران و مسآلهٔ آذربایجان در بر داشت دولت بریتانیا در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوائل سال ۱۹۴۲ معتقد بود که پذیرفتن این شرایط بهتر است. زیرا برای آن دولت امکان نداشت که مانع شوروی در «بهدست آوردن سرزمینهای تازهئی در شمال ایران، جهت حفظ مرزهای جنوبیش» بشود. دولت انگلیس همچنین متذکر میشد که «اگر ما جنگ را ببریم، روسها دین بزرگی بر ما خواهند داشت و حال آن که هر حادثهئی اتفاق بیافتد، ما چیزی را مدیون ایرانیان نیستم[۴]».
نتیجهٔ چنین رفتاری این بود که قاضی محمّد، رئیس جمهور آیندهٔ جمهوری مهاباد، بهطرف روسها کشیده شود.
۵. قاضی محمّد و روسها
برای اوّلین بار در تاریخ، ۲۵ سپتامبر ۱۹۴۱، یعنی درست یک ماه پس از اشغال ایران توسط روسها و انگلیسها، دو افسر آمریکائی و انگلیسی، در مهاباد بهدیدن قاضی محمّد رفتند. قاضی محمّد طرح «وحدت کردستان» را برای آنها تشریح کرد و پرسید که «چگونه میتواند با سرفرماندهی انگلیس تماس برقرار کند؟».
افسر انگلیسی رفتار «خشکی» داشت و اصلاً قاضی محمّد را بهبرقراری چنین ارتباطاتی تشویق نکرد.
بهدنبال این برخورد «ناخوشایند» بود که قاضی محمّد مذاکرات سیاسی خود را با روسها شروع کرد.[۵]
برای بار دوّم، و این دفعه بهطور قطعی، قاضی محمّد و چند تن از افراد با نفوذ و معتبر کُرد بهباکو دعوت شدند.
۶. اوّلین سفر معتمدان کُرد بهباکو (نوامبر ۱۹۴۱)
بر حسب برخی روایات، پس از آن که روسها دریافتند که انگلیسها جلسهئی با معتمدان کُرد در بوکان تشکیل دادهاند، حدود سی تن از معتمدان کُرد را توسط دو افسر مسلمان روس، اهل آذربایجان شوروی بهنامهای میراسلاناف و علیاف، ربودند و سوار اتومبیلی کردند که بهتبریز و … ماکو میرفت[۶].
مطابق روایات دیگر، در مهاباد حدود سی تن از معتمدان کرد گردهم آمدند، ولی اجلاس با انگیسها پیشبینی نشده بود. هدف از این گردهمآیی کردها، تصمیمگیری دربارهٔ معارضهئی بود که حَمِه رشید و ایرانیها را در مقابل هم قرار میداد.
جریان بههرترتیب که بود، روسها از مهمانان مختلفی دعوت کرده بودند. میگویند که در بین مدعوین، همهٔ معتمدان مهّم کردستان سنّی مذهب ایران حضور داشتهاند؛ قاضی محمّد از مهاباد، امیر اسعد و حاج بابشیخ از بوکان، رشیدبگ و زرو(Zero)بگ از طرف کردهای هَرْکی، محمد قاسملو (پدر دبیرکل کنونی حزب دموکرات کردستان ایران) از اطراف رضائیه و محمد صدیق پسر طه از شمدینان.
معتمدان کُرد، از تاریخ ۲۵ نوامبر ۱۹۴۱ تا ۵ دسامبر همان سال یعنی حدود ۱۰ روز در باکو بهسر بردند و در این مدّت هم فعالیتهای فرهنگی و هم بازدیدهای تبلیغاتی داشتند (دیدن کارخانهها، مزارع نمونه، تأسیسات نفتی، سربازخانهها و غیره).
یک سیاستمدار انگلیسی با استهزاء مینویسد، روسها میبایست «در باکو از چیزی بهخود ببالند» زیرا دو هفته قبل از سفر معتمدان کُرد بهباکو، آنان هشت تن از بورژواهای تبریز را برای انجام سفری مشابه دعوت کرده بودند![۷]».
روایات بسیاری دربارهٔ ملاقاتهای سیاسی معتمدان کُرد با روسها وجود دارد، امّا همه آنها دربارهٔ یک مسآله متفقالقولند: روسها، مثلاً باقراف صدر شورای جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، مسئله کردها را بهصورتی بسیار کلّی و محتاطانه مطرح کردند.
برطبق اظهار نظر امیر اسعد (یکی از مدعوین اصلی روسها) باقراف بهکردها گفته است که اتحاد جماهیر شوروی «در مورد استقلال ملّتهای کوچک نظر مساعد دارد» امّا «موقع برای استقلال کردستان هنوز مساعد نیست و... کردها باید منتظر بمانند».
عدهٔ زیادی از سران کُرد اظهار کردهاند که کردها استقلال را «هماکنون» میخواهند و باقراف در جواب خندیده است.[۸].
بر حسب روایات دیگری، باقراف بهمعتمدان کُرد نصیحت کرد که نظم و آرامش را حفظ کنند و بهآنها اطمینان داد که روزی «بهخواست خود جامهٔ عمل خواهند پوشاند»[۹]. و حال آن که در سفر هیآت اعزامی آذربایجان بهباکو، روسها پس از آن که خاطرنشان کردند که «پیوندهای خونی و نژادی» آذربایجانیهای ایران و شوروی را بههم نزدیک میکند، و روسها «درد و محنت آذربایجانیهای ایران» را درک میکنند، باقراف گفته بود که «مرز میان دو آذربایجان دیگر از نظر فرهنگی و روانی وجود ندارد و روزی خواهد آمد که تنها یک آذربایجان وجود خواهد داشت[۱۰]» اختلاف میان برخورد روسها با هیآت اعزامی آذربایجان و با کردها روشنتر از این نمیتوانست باشد.
۷. انعکاس جهانی سفر باکو
انعکاس سفر معتمدان کُرد بهباکو از مرزهای کردستان فراتر رفت، با آن که سفیر شوروی در تهران این سفر را کاملاً«فرهنگی» توصیف میکرد، امّا در گرماگرم جنگ جهانی دوّم، و در مواقعی که برای متفقین بسیار حساس بود، سفیر بریتانیا در مسکو بهنام گریپس (Gripps)، از مولوتف میخواهد که دربارهٔ این سفر توضیحاتی بدهد (۲۰ دسامبر ۱۹۴۱).
سه روز بعد، سِر ریدر بولارد (Reader Bullard)، سفیر بریتانیا در تهران، که برای سفری بهمسکو رفته بود مجدداً از مولوتف توضیحاتی میخواهد. مولوتف در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۴۱ یادداشتی دربارهٔ این سفر بهسفارت بریتانیا میدهد. مضمون آن یادداشت مختصر چنین بود: کردها بهمیل خودشان بهباکو رفتند و مسافرتشان منجر بهمذاکرات سیاسی نشد.
کممانده بود که این حادثه بهیک طوفان سیاسی مبدل شود: سِر آنتونی ایدن (Anthony Eden)، یادداشتی را که سرویسهای او برای بر تهیه کرده بود برای مولوتف فرستاد. در این یادداشت بهاین نکته اشاره شده بود که مسآلهٔ اصلی این است که سیاست روسها در منطقهٔ اشغالی توسط سازمانی تهیه میشود که سفیر شوروی در تهران نفوذ کمی در آن دارد»[۱۱]!
۸. واهمهٔ ترکها
در واقع ترکها بودند که اعزام هیآت معتمدان کُرد بهباکو و مداخلهٔ سیاسی شوروی شدند. از دوّم دسامبر ۱۹۴۱، ترکها علیه رفتار نیروهای اشغالی در ایران (بدون آن که مشخص کند منظورشان نیروهای روسی است یا انگلیسی) بهانگلیسها شکایت کردند. این اعتراض از آن جهت صورت گرفته بود که ترکها متعقد بودند که رفتار نیروهای اشغالی در ایران، «کردها را بهاستقرار دولتی مستقل تشویق میکند» و هم از این روست که ارتباط بین ترکیه و ایران «عملاً قطع شده» و کردها در داخل خاک ترکیه دست بهحمله زدهاند.
امّا همان طور که یک سیاستمدار انگلیسی میگوید، در واقع این عملیات کردها نبود که ترکها را نگران میکرد، بلکه عملیات روسها در کردستان موجب نگرانی میشد. امّا ترکها هم مانند ایرانیها میترسیدند که نگرانی خود را مستقیماً بهروسها بگویند!
۹. انعکاس سفر باکو در مهاباد
از آنجا که انگلیسها عقیده داشتند که روسها از نظر تبلیغاتی پیروزی قطعی بهدست آوردهاند، از فرستادن مآمور سیاسی بهمهاباد چشمپوشی کرده این شهر را بعد از این جزو منطقهٔ نفوذ روسها بهحساب آوردند؛ مهاباد (شهری که روسها و انگلیسها آن را اشغال نکرده بودند، و از طرفی دولت مرکزی ایران هم عملاً قدرتی در آن نداشت) ناگهان در شرایطی استثنائی و مساعد برای بهوجود آوردن جنبشی منحصر بهفرد در تاریخ جنبشهای کُرد، قرار گرفت.
۱۰. رقابتهای محلّی
در اواخر سال ۱۹۴۱ و اوائل ۱۹۴۲، مهاباد هنوز با آن لحظاتی که دلیرانه زیست، فاصله داشت. ساکنانش سرگرم رقابتهائی بودند که میان قاضی محمّد و امیر اسعد دِبوکری (Debokri) پا میگرفت.
چند هفتهئی از ایران ایران توسط روسها و انگلیسها و تلاش دولت مرکزی ایران میگذشت که قاضی محمّد که قدرت و شخصیت او نزد اهالی مهاباد شناخته شده بود با موافقت ضمنی دولت مرکزی، حفظ نظم را در مهاباد بهعهده گرفت.
امّا امیر اسعد و تنی چند از سران کُرد میترسیدند که در جریان برخورد نیروهای ایرانی با حَمِه رشید و نیروهای روسی، مورد حمله قرار گیرند و نیز احتمال میرفت که در صورت وخیم شدن اوضاع، نیروهای روسی که در نزدیکی مهاباد بودند، مداخله کنند. از این روزنامهنویس امیر اسعد، در فوریهٔ ۱۹۴۲ با تیمسار شاهبختی در سقز تماس گرفت و اعلام کرد که آماده است تا نظم را در مهاباد بهنام دولت مرکزی ایران برقرار کند.
امیر اسعد که بهتهران دعوت شده بود، در این سفر چیزی را که میخواست بهدست آورد: یعنی بهفرمانداری مهاباد منصوب شد و همراه با اتومبیلی که در آن وقت داشتنش شخصیت بسیار بهاو میبخشید، و با مبلغ پول قابل توجهی که بهاو قدرت واقعی میداد، در اواخر فوریه ۱۹۴۲ بهمهاباد بازگشت.
برای اعتراض بهانتصاب امیر اسعد، قاضی محمّد فوراً بهتهران رفت... امیر اسعد هم که نمیتوانست قدرت خود را در مهاباد تثبیت کند، در اوت ۱۹۴۲ مجبور بهاستعفا شد! هرج و مرج عملاً تمام منطقهٔ کردستان ایران را فرا گرفت و تا غرب دریاچهٔ ارومیه (رضائیه) گسترش یافت.
نقش «میانجی گرانهٔ» روسها در کردستان
در برابر هیجانی که در سال ۱۹۴۲ تمام کردستان ایران را فرا گرفته بود، متهم کردن روسها بهاین که عامل همهٔ دسایس و ناآرامیهای کردستان هستند، بسیار فریبنده بود و برخی از سیاستمداران غربی از روا داشتن چنین اتهامی روگردان نبودند.
از آنجا که نتوانستیم بایگانیهای شوروی را بگردیم، نمیتوانیم تاریخ کامل این دوره را بنویسیم. امّا بهنظر میرسد که در زمانی که روسها هنوز در جبههٔ قفقاز تهدید میشدند، نمیتوانستند سیاست مشخصی دربارهٔ کردستان ایران داشته باشند: در واقع غرض از عَلَم کردن روسها این است که جریان اوت ۱۹۴۲ فراموش شود یعنی زمانی که هیتلر روی یک نیمکت چوبی در یکی از بیشههای اوکراین واقع در ۱۵۰۰ کیلومتری آلمان نشسته بود و میتوانست بهاین بیاندیشد «که بهزودی علیه انگلیسها، بهکمک یاغیهای ایران و عراق میرود» و در این اندیشه باشد «که در اواخر ۱۹۴۳ چادرهای آلمانها را در تهران، بغداد و خلیجفارس برپا خواهد کرد...»
این چنین «خیالبافیهائی» بهخاطر حضور زرهپوشهای آلمانی که در ۱۲۰۰ کیلومتری شرق آلمان مستقر بوده آماده حمله بهقسمت آسیائی شوروی میشدند، تقویت میشد[۱۲].
در چنین شرایطی که «آشفتگی و نگرانی» مقامات شوروی در ایران مشهود بود بهسختی میتوان تصوّر کرد که آنان میتوانستند در اندیشهٔ بهراه انداختن ناآرامیهائی در جناح جنوبی خود شوند...
دو واقعه، رفتار محتاطانهٔ روسها را در مقابل فعالیتهای ناسیونالیستی کردها، تشریح میکند: در ژانویه ۱۹۴۲، مقامات شوروی کمیتهٔ یک حزب «آزادیبخش» را که کردها، آشوریها و ارمنیها را در بر میگرفت، منحل کرده، بعد از برخوردهائی که با ژاندارمها ایرانی پیش میآید، گردانهائی از ارتش سرخ را برای گشت بهداخل شهر میفرستند[۱۳].
۱۱. اغتشاشات در رضائیه (آوریل - مه ۱۹۴۲)
بهدنبال تصمیم دولت مبنی بر خلع سلاح کردها و بهخدمت گرفتن ژاندارمهای شیعی مذهب محلی (آذریهائی که ترکی صحبت میکنند)، در آوریل ۱۹۴۲ اغتشاشاتی وخیمتر از گذشته در رضائیه بهپا میشود.
برخوردها افزایش مییابد و در تاریخ ۲۸ آوریل ۱۹۴۲، عشایر کرد اطراف رضائیه در شهر راهپیمائی کرده، خطوط تلفن را قطع میکنند و شهر را در محاصره میگیرند. حاکم ایرانی در شهر رضائیه در این هنگام بهتبریز فرار کرده بود.
در تاریخ ۳۰ آوریل همین سال، کنسول شوروی در تبریز و فرمانده ستاد نیروهای روسی در منطقه با هواپیما وارد رضائیه میشوند و با سران اصل کُرد تماس میگیرند. در این تماس سران کُرد شکایتی تسلیم میکنند که در آن بخصوص مسائل زیر درخواست شده بود: اجازهٔ حمل آزادانه اسلحه توسط کردها و بیرون رفتن ژاندارمهای ایرانی که بین خوی و مهاباد مستقر بودند. از نظر سیاسی کردها خواهان«آزادی در امور ملّی خود»، حضور نمایندگانشان در همهٔ ادارات دولتی رضائیه و مدارس دولتی که در آنها آموزش بهزبان کردی داده خواهد شد، و نیز خواهان آزادی بیست زندانی کُرد هستند.
روسها که متوجه میشوند تعداد کردهای مسلح به۱۰/۰۰۰ جنگجو میرسد، از فکر اعزام نیرو علیه این نیروی مهمّ کردها، آشکارا نگران میشوند و از این رو صبر میکنند.
در هفتم ماه مه ۱۹۴۲، فرماندهٔ ستاد شوروی همراه وزیر دفاع ایران و فهمیمی حاکم جدید آذربایجان غربی بهرضائیه میآید.
کردها هنوز در حوالی شهر مستقرند ولی در جریان مذاکرات - درباره این مذاکرات چیزی فاش نمیشود - با بازگشت نیروهای ایرانی بهرضائیه موافقت میکنند و در تاریخ ۷ ژوئن ۱۹۴۲، ارتش بهآرامی وارد رضائیه میشود.
۱۲. کنفرانس اشنویه (سپتامبر ۱۹۴۲)
در تاریخ ۴ سپتامبر ۱۹۴۲ همهٔ رؤسای کُرد جنوب غربی آذربایجان و شمال کردستان ایران بهمدت چند روز در اشنویه گرد میآیند. مطابق اطلاعات رسیده بهسیاستمداران انگلیسی در تبریز، این گردهمآئی توسط روسها سازمان داده شده بود و روسها خواستند که «دوستان وفادار شوروی باقی بمانند» و «جبههٔ متحّد کُرد[۱۴]» را تشکیل دهند.
در واقع، علّت این گردهمائی، ازدواج پسر کرانی، یکی از برجستهترین سران کُرد منطقه بود و روسها عامل آن نبودند! این که روسها چه نقشی در این گردهمائی داشتند، دانستنش ممکن نیست، امّا بهنظر میرسد که کردها بهقدر کافی روسها را بهبازی گرفته باشند.
دو مسآلهٔ اساسی توجه سران کُرد را بهخود جلب میکرد: از یک طرف ناهماهنگی میان کردها و از طرف دیگرضرورت پشتیبانی یکی از ابرقدرتها از آنان.
رقابتها و تشتت میان سران کُرد هرگز تا این حدّ شدید نبود. در میان عشایر کُرد سه تن از سران آنها در حال ستیز بودند؛ امیراسعد از دِبوکری، عبداللّه بایزیدی از منگورها و کرانی از مامَشها.
رهبران سیاسیتر کردستان نظیر قاضی محمّد و حَمِه رشید، ضرورت ایجاد وحدت در جنبش کردستان را تحقق میبخشیدند. خصوصاً قاضی محمّد که میترسید مبادا کردها بهسرعت بهوحدت و در پایان جنگ که ابرقدرتها سخت خسته و مشغولند، نتوانند بهسرنوشت کردها پراخته آسان طعمهٔ دولت ایران شوند.
۱۳. مانورهای قاضی محمّد
رفتار قاضی محمّد در مقابل دو ابرقدرت، انگلیس و شوروی[۱۵] - که در کردستان حضور داشتند، بسیار مبهم است: در واقع قاضی محمّد درصدد این بود که با انگلیسها تماس برقرار کند خصوصاً که در اواسط اکتبر که او میزبان گرسپینی (Grespgny) معاون مارشال هوائی انگلیسی در عراق است که همراه یورکوارت (Urquhart) کنسول انگلیس در تبریز بود.
انگلیسها سخت بهکردها ظنیناند خصوصاً که فکر میکنند قاضی محمّد با روس تماس دارد! آنها حتی با ستون دفاع روسها از استالینگراد میکوشند برای دقیق فهمیدن مواضع قاضی محمّد «دام» پهن کنند. امّا قاضی محمّد در جواب، انگلیسها و طریقی را که آنان با کردهای عراق رفتار میکنند میستاید! و میافزاید که «فقط با کمک بریتانیا است که کردها میتوانند بهبهتر شدن وضع خود و برخورداری از آزادی امیدوار باشند». یورکوارت با تعریف جریان کوهنشین اسکاتلند که بهکمک فرانسه علیه پادشاه انگلیس، مبارزه میکردند و بالاخره هم شکست میخوردند، میخواهد مهارت خود را نشان دهد[۱۶].
انگلیسها متقاعد شده بودند که قاضی محمّد برای نگران کردن روسها و وادار کردن آنان بهحمایت از طرحهایش... تماسهای خود را با انگلیسها افزایش میدهد. قاضی محمّد که از اقامت در ماکو «خشنود» بازگشته بود، بهزودی، نارضائی خود را از رفتار بعدی روسها نشان میدهد و میکوشند منافع روسها را در مورد کردها مجدداً بهجریان بیندازد.
همچنین انگلیسها گمان میکردند که کردها در جریان کنفرانس اشنویه حیلههائی بهکار برده بودند تا انگلیسها را وادارند که علیرغم میلیارد خودشان از جنبش بهنفع وحدت و خودمختاری کردستان حمایت کند.
خلاصه آن که از هر طرف ابهاماتی وجود دارد.
در حالی که شایعاتی دربارهٔ وجود یک جنبش انقلابی کُرد بهنفع کردستان خودمختار بالا میگیرد، روسها در مورد ایرانیان بدگمانند و نمیخواهند که آنها نیروی مهمی بهکردستان که موقعیت بسیار حساسی داشت بفرستند... از طرفی روسها نمیخواهند مستقیماً خودشان نظر را برقرار کنند و این را باید از سران کُرد بخواهند.
خلاصه آن که، بهنظر نمیرسد که روسها برای استقلال کردستان توطئه چیده باشند، بلکه آنها از این میترسند که انگلیسها چنین کنند - و بهعکس انگلیسها هم در مورد روسها همین واهمه را دارند.
در این زمان، موقعیت در کردستان تقریباً بینظیر است: معاون کنسول شوروی، بعد از سفری در منطقهٔ مریوان، سقز، در برابر یکی از همکاران خود میگوید که «عملاً تعدادی جمهوریهای کوچک کُرد در این منطقه وجود دارد» و گاهی ایرانیها میبایست «۴۰ تا ۵۰ کیلومتر دور بزنند تا از محلی بهمحل دیگر در سرزمین خودشان بروند»!
از نظر مادی اوضاع کردستان بسیار اسفبار بود: قحطی در کرمانشاه بیداد میکرد و کنسولگری انگلیس هر روزه ۲۰۰ نفر را اطعام میکرد.
در اوائل ۱۹۴۳، خیابانهای کرمانشاه مملو بود از «زنان و مردان گدا که نیمه لخت و گرسنه بودند» و هر روزه ۱۵ نفر از گرسنگی و فقر میمردند[۱۷]!
در ۲۷ فوریه ۱۹۴۳، هزار مورد تیفوس در شهر وجود داشت و بیمارستان شهر بهعلت مبتلا شدن همهٔ اطبا و پرستاران آن بهتیفوس بسته شده بود.
۱۴. تأسیس «کومله»
در چنین شرایطی است که ۱۵ تن از اهالی مهاباد «کومَلهٔ ژیانی کردستان» (سازمان زندگی کردستان) را تشکیل میدهند، این اشخاص عبارتند از: رحمان ذبیحی، که بعداً دبیرکل کمیتهٔ مرکزی کومله میشود؛ محمّد شرفی و محمّد یاهو، کاسب؛ قاسم قادری، معلم؛ احمد علمی، کارمند؛ قادر مدرّسی «نیمچه ملّا»؛ حسین فروهر، رئیس پلیس و عزیز زندی شخصیت با ذکاوتی که گمان میکرد باید رهبر جنبش باشد، و از این روزنامهنویس همواره به قاضی محمّد دشمنی میورزید.
اینان ملیگرایانی هستند که از اقشار گوناگون خرده بورژوازی مهاباد و حتی از اقشار پائینتر برخاستهاند. مثلاً رحمان ذبیحی، پسر کاسب خردهپای فقیری است که با تمام افراد خانوادهاش فقط در یک اطاق زندگی میکند.
رحمان ذبیحی بهاجبار تحصیلات متوسطه خود را در کلاس نهم رها کرد ولی بهخاطر هوش و استعدادی که داشت خیلی زود سرپرست فرزندان مالکان ثروتمند منطقه شد... او بود که بههَژار خواندن بهزبان کُردی را آموخت و بعدها هَژار، مانند هِمَن یکی از بزرگترین شعرای معاصر کُرد شد.
همچنین رحمان ذبیحی یکی از اولّین ملّیگرایان کُرد مهاباد بود که درصدد ایجاد ارتباط با جنبش سلیمانیه برآمد.
نقش ملّیگرایان کُرد عراقی در تأسیس کومله یکی از رازهای تاریخ جنبش ملی کُرد است. کردهای ایرانی برای تهییج ناسیونالیسم تا آنجا پیش میروند که بهخلاف حقایق تاریخی مدعیاند که چیزی را مدیون کردهای عراق نیستند!
در واقع همه چیز حاکی از آن است که حرکت اوّلیه از سلیمانیه شروع شده است یعنی از آن زمانی که محمود جودت (که بعداً گروهی از افسران ناسیونالیست هیوا Hewa از جمله سروان میرحاج جای او را گرفتند) «کومله ژیانَو کُرد» (کمیتهٔ تجدید حیات کردستان) را تآسیس کرد.
آیا در اولّین جلسه کومله که در تاریخ ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۲ در یکی از باغهای اطراف مهاباد تشکیل شد، میرحاج شرکت کرد؟ آیا او بود که پیشنهاد داد تا کومله را براساس تشکیلات مخفی با بخشهای مخفی مستقل از یکدیگر سازمان دهند؟ اعضای جدید کومله قبل از پیوستن بهجنبش میبایست بهقرآن قسم یاد کنند، آیا این سنت را سران کومله همراه با میرحاج تنظیم کردند؟[۱۸].
آیا کومله یکی از شاخههای «هیوا» بود؟
اینها مسائلی است که امروزه کردهای عراق از آن حمایت میکنند.
در هر حال میان کومله هیوا غالباً ارتباطی وجود داشت؛ در مارس ۱۹۴۴ محمّد شرفی برای دیدن افسران ملّیگرای هیوا (امین روان دوزی، عبدالعزیز گیلانی (شمزینی)، عزّت عزیز و مصطفی خوشناو) بهکرکوک میرود. در طول ماههای بعد از مارس، حمزه عبدالله، یکی از رهبران جنبش «چپ» هیوا، مسافرتهای متعددی بهمهاباد میکند. قادری بگ پسر کوچک جمال پاشا از اهالی دیار بکر که در آن زمان در سوریه میزیست و نیز قاضی ملّا وهاب از ترکیه، چون حمزه عبدالله، سفرهای متعددی بهکردستان ایران میکنند.
کومله خیلی زود پایههای جغرافیائی و اجتماعی خود را گسترش میدهد؛ سازمانی که در اصل شهری و محدود بهمهاباد بود، سران عشایر را از خوی در شمال گرفته تا بوکان و سقز در جنوب، بهخود جلب میکند. حد جنوبی نفوذ کومله، مرزی نادیدنی است که کردستان سنّی مذهب ایران را از کردستان شیعی مذهب ایران جدا میکند.
سازمانهای کمی پیدا میشوند که بهاندازهٔ هیوا، حزب کُرد عراق، و کومله از یکدیگر متفاوت باشند. هیوا خصوصاً متشکل بود از روشنفکران شهری مارکسیست، در حالی که کومله ایران، عمدتاً، متشکل از معتمدان بود و تا حدی هم از عناصر عشیرهئی که سخت محافظهکار و بدون ایدئولوژی سیاسی مشخصی بودند.
خواه هیوا و کومله در اصل یک سازمان، باشند یا نه، طبیعی است که این دوشاخهٔ جنبش ملی کُرد، بهطرق متفاوت تکامل بیابند.
در اواخر سال ۱۹۴۴، در کردستان عراق و کردستان ایران تقریباً اوضاع استثنائی حکمفرما بود: در مهاباد، سکنهٔ شهر در ماه مه ۱۹۴۳ بهیک پاسگاه پلیس حمله کرده هفت پلیس آذری را کشته بقیه را بیرون رانده بودند و بهاین ترتیب آخرین جای پای قدرت مرکزی را از بین بردند. در منطقهٔ بارزان، ملا مصطفی بارزانی، مراقب پیشداران ارتش عراق بود که آزمایشگاههای کوچک حقیقی بودند برای ملّیگرایان کُرد تا در کمال آزادی اشکال مختلف خودمختاری یا استقلال را تجربه کنند.
هیچ کس خواهان برتری از دیگران نبود، و نمایندگانی که متعلق بهمناطق مختلف جغرافیائی و جریانات سیاسی گوناگون بودند میآمدند تا تجربهئی را که در حال انجام گرفتن بود تماشا کنند و پیشنهادهای خود را عرضه دارند!
در این دوره و در ما اکتبر ۱۹۴۴[۱۹]، قاضی محمّد بهعضویت کومله در آمد. در این موقع دو سال از تأسیس کومله میگذشت ولی تا آن زمان رهبران آن و خصوصاً اعضای کمیتهٔ مرکزی کومله که از «اقتدار» قاضی محمّد میترسیدند نتوانسته بودند بهخود بقبولانند که این مهمترین شخصیت مهاباد را بهکومله دعوت کنند[۲۰]. قاضی محمّد هرگز بهعضویت کمیتهٔ مرکزی کومله انتخاب نشد ولی همان طور که مؤسساان کومله واهمه داشتند، او خیلی زود بر کومله مسلط شد و آن را طوری هدایت میکرد که گوئی دبیر آن است.
در اوائل اکتبر ۱۹۴۴، قاضی محمّد همراه با دیگر سران کُرد بهدعوت نخستوزیر وقت بهتهران رفت[۲۱].
قاضی محمّد در طول اقامتش در تهران، با سرلشگر حسن ارفع، فرمانده ارتش ایران مذاکره کرد.
آن طور که سرلشکر ارفع گفته است، در این دیدار صدر قاضی، برادر قاضی محمّد که عضو مجلس بود، و سیف قاضی پسرعمویش، خود را «میانهرو و خواهان دوستی» معرفی کرده اظهار امیدواری کردند که دولت ایران «موضعگیریهای خاص» آنان را مدّنظر داشته باشد و افزودند که حاضرند «با دولت ایران برای بهبود وضع ملّت ایران» همکاری کنند.
قاضی محمّد در این جلسه «صدیق»تر بود و انتقادهای قدیمی کردها را در مورد دولت مرکزی خاطرنشان کرد و نیز مدیریت و ادارهٔ مناطق کُرد را توسط کارمندان نالایق یادآوری کرد، و از دولت ایران خواست که در مناطق کُرد کارمندان کُرد را انتخاب کند[۲۲]. بهنظر سرلشکر ارفع، قاضی محمّد «لجوج» آمد، - در عین حال درخواستهای قاضی محمّد هنوز خیلی ملایم بود و صحبتی از خودمختاری و تجزیه در میان نبود.
۱۵. تآسیس حزب دموکرات کردستان
امّا وقایع سریعتر اتفاق میافتد.
در ۱۶ اوت ۱۹۴۵، در جریان یکی از گردهمائیهای کومله، بهقاضی محمّد پیشنهاد کرد که این جنبش زیرزمینی را تبدیل بهحزبی علنی بهنام«حزب دموکرات کردستان» بکنند[۲۳].
روسها بهوجود آمدن حزب جدید که متآثر از سازماندهی«دموکراتیک» آنان بود، دقیقاً چه نقشی داشتند؟ در این مورد چیزی نمیدانیم، و نیز اوضاعی را که منجر بهایجاد حزب دموکرات کردستان شد، نمیشناسیم. حتی، بهنظر مورخان غربی از نظیر ایگلتون (William Eagleton) و آرچیبالد روزولت (پسر) (Archibald Roosevelt Jr)، که دربارهٔ جمهوری مهاباد نوشتهاند، حزب دموکرات کردستان، چند هفته بعد از دوّمین سفر معتمدان کُرد بهباکو، در نوامبر ۱۹۴۵، ایجاد شد.
شاهدان این دوره، دربارهٔ آخرین لحظات کومله خیلی تودار هستند. با بودن یک «جناح طرفدار انگلیس» که کردهای اصلاً عراقی مانند شیخ عبدالله گیلانی، عبدالعزیز شمزینی، محمّد صادق (معروف به پشو)، و یکی از پسران طه معرّف آن بودند، بهنظر میآید که لحظات آخر کومله بدون وجود اختلافاتی نگذشته است[۲۴].
وقایع بههر ترتیب که رخ داده باشد، چیزی نگذشت که حزب دموکرات کردستان برنامهئی را که گروهی از شخصیتهای کرد امضاء کرده بودند در یک «بیانیه» منتشر کرد. این برنامه درخواستهای زیر را مطرح میکرد:
- خودمختاری برای کردستان در چهارچوب دولت ایران؛
- زبان کُردی بهعنوان زبان رسمی؛
- انتخاب فوری یک شورای محلّی؛
- استخدام کارمندان محلّی؛
- تصویب قانونی واحد برای اشخاص ذینفوذ و دهقانان[۲۵]؛
- همکاری با جنبش آذربایجان؛
- بهبود بخشیدن بهوضع اقتصادی و اجتماعی کردستان، خصوصاًاز طریق استخراج منابع طبیعی، بهبود کشاورزی، توسعهٔ بهداشت و تعلیم و تربیت.
این برنامه که اساساً ملّیگراست، نشانی از انقلابی بودن ندارد ترکیب اجتماعی حزب جدید را منعکس میکند.
۱۶. سفر دوّم بهباکو (سپتامبر ۱۹۴۵)
دوّمین سفر قاضی محمّد بهباکو در طول ماه سپتامبر ۱۹۴۵ انجام میگیرد. این سفر بعد از رفتن او بهتبریز، برای شرکت در مراسم تآسیس «حزب دموکرات آذربایجان» که از درون حزب توده بیرون آمده بود، صورت میگرفت. همراهان قاضی محمّد در دوّمین مسافرتش بهباکو عدهئی از شخصیتهای کُرد از جمله پسرعمویش سیف قاضی و مناف کریمی بودند.
زمینهٔ دوّمین سفر قاضی محمّد بهباکو با سفر اوّل تفاوت دارد؛ در سپتامبر ۱۹۴۵، جنگ جهانی دوّم تازه بهپایان رسیده بود و میان شوروی و «متفقین» قدیمیش شکرآب شده بود.
در ایران، بهخصوص روشن بود که شوروی نمیخواهد مطابق قرارداد سهجانبهٔ ۱۹۴۲ که تخلیهٔ ایران را حداکثر تا ۶ ماه پس از پایان جنگ پیشبینی میکرد، رفتار کند و نیروهای خود را از خاک ایران بیرون ببرد.
همزمان، با دوّمین سفر قاضی محمّد بهباکو، ایهامات برطرف میشود: این دفعه دیگر منظور یک «سفر فرهنگی نیست بلکه یک مسافرت سیاسی است؛ نمایندگان کُرد حتی یادداشتی آماده میکنند که حاوی انتظارات آنها از شوروی است: کردها برای ایجاد یک دولت مجزّا از شوروی خواهان حمایت مادی و تحویل اسلحهاند.
بنابر سخن ویلیام ایگلتون نویسندهٔ «جمهوری کردستان ۱۹۴۶» در ابتدا باقراف اعلام کرده بود که کردها هیچ دلیلی ندارند که در تشکیل یک دولت مجزّا «شرکت کنند».
مطابق نظر باقراف، آزادی کردستان میبایست بر «پیروزی نیروهای مردمی» نه تنها در ایران، بلکه در عراق و در ترکیه، استوار شود؛ و کردهای ایرانی تا زمانی که نیروهای «ملت» کُرد بهوحدت نرسیدهاند، باید از این که قسمتی از آذربایجان خودمختاری[۲۶] را تشکیل میدهند راضی باشند. در واقع این مسآله با سیاستی که باقراف بعداً در پیش میگیرد کاملاً انطباق دارد.
امّا قاضی محمّد و دیگر نمایندگان کُرد، نمیتوانستند بپذیرند که کردستان بهآذربایجان واگذار شود و بهآنچه باقراف گفته بود اعتراض کردند. این اعتراض ظاهراً موفقیتآمیز بود، زیرا باقراف «در حالی که مشتهایش را روی میز میکوبید» اعلام کرد که «تا زمانی که شوروی وجود دارد، کردها استقلال خود را خواهند داشت[۲۷]»!
بعد از آن که وضع بهاین صورت در میآید، باقراف بهنمایندگان کُرد قول تهیه اسلحه، خودرو، توپ و مسلسل میدهدو همچنین قول میدهد که تعدادی از دانشجویان کُرد بهمدارس نظامی باکو پذیرفته شوند.
باقراف همچنین امکان تهیه مقداری کمکهای مالی را متذکر میشود و قول میدهد که ابزارهای چاپ برای نشر روزنامهها و کتابهای کُردی در اختیار آنان بگذارد و این کار را میکند.
قرار بود که سفر معتمدان کُرد بهشوروی طولانیتر باشد و حتی سفر بهتفلیس هم پیشبینی شده بود. امّا مسافرتشان به حادثهٔ نامنتظری کوتاه شد: بارزانی که باقراف او را «جاسوس انگلیس» میدانست، آماده میشود که از مرز گذشته بهایران بیاید! از این رو باقراف بهنمایندگان کُرد نصیحت کرد که بهشهر خود بازگردند و «اقدامات لازم» را انجام دهند[۲۸].
۱۷. اعلام جمهوری (۲۲ ژانویه ۱۹۴۶)
در آذربایجان وقایع سریعتر روی میدهد: در بیستم نوامبر ۱۹۴۵ِ جعفر پیشهوری خودمختاری آذربایجان را اعلام میکند. در ۱۵ دسامبر همان سال، او بهعنوان رئیس«دولت خودمختار» آذربایجان، مجلس محلّی را افتتاح میکند. بهتقاضای او قاضی محمّد پنج نماینده از طرف حزب دموکرات کردستان بهاین مجلس اعزام میکند.
چند روز بعد، یعنی در ۱۷ دسامبر ۱۹۴۵، بعد از راهپیمائی جمعیت انبوهی بهسوی دادگستری، که آخرین نشانهٔ قدرت دولت مرکزی در مهاباد بود - پرچم کُرد بهرنگهای سفید و سبز و سرخ، با خورشیدی میان دو شمشیر، در بالای ساختمانهای دولتی مهاباد، اشنویه و نقده برافراشته میشود.
در واقع ارتباط کردها با تهران قطع نشده بود و قاضی محمّد با مصاحبهئی بهتقاضای روزنامهٔ شهباز(تهران) موافقت میکند. در این مصاحبه قاضی محمّد ابتدا برنامهٔ حزب دموکرات کردستان را متذکر میشود، سپس اعلام میکند که این حزب، مرام کمونیستی ندارد، امّا بهنظر او در رژیم مردم شوروی «آن دموکراسی حقیقی و سازماندهی که این حزب میخواهد برقرار کند»، وجود دارد. همچنین قاضی محمّد، داشتن ارتباط با کردهای خارج از ایران را فنی کرده قانون اساسی ایران را بهرسمیت میشناسد و میگوید «شورای عالی»، که منطقهٔ مهاباد را اداره میکند، با دولت مرکزی در ارتباط است. در پایان میگوید که «خیانتکاران برای پنهان داشتن مقاصد سیاه خود و نیز برای آن که ما را با زور نابود کنند میگویند که کردستان استقلال میخواهد. دولت مرکزی آنقدر آذربایجان و کردستان را متهم بهتجزیهطبی میکند که بالاخره...[۲۹].
در اواخر دسامبر ۱۹۴۵، قاضی محمّد، توسط عبدالرحمان ذبیحی با کنسول بریتانیا در تبریز تماس میگیرد. این تماس بهمنظور پی بردن بهاین موضوع است که آیا در صورت اعلام احتمالی خودمختاری کردستان، امکان برقراری روابط رسمی بین کردستان و بریتانیا وجود خواهد داشت یا نه. یکبار دیگر بریتانیا پیشنهاد قاضی محمّد را رد میکند و جواب کنسول آن دولت «مبهم و دلسردکننده» است[۳۰].
معلوم نیست که از جانب شوروی تآمینهای کافی بهقاضی محمّد داده شده باشد، امّا بعد از آخرین تماس با نمایندگان شوروی در تبریز، قاضی محمّد در ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶، در جریان میتینگی در میدان چوارچرا در مهاباد، در حالی که ملا مصطفی بارزانی در کنار او ایستاده بود«خودمختاری جمهوری کردستان» را اعلام میکند.
چند روز بعد، روزنامهٔ کردستان (۱۱ فوریه ۱۹۴۵) اسامی وزرای«دولت ملّی کردستان» را بهشرح زیر منتشر میکند:
حاجی باباشیخ، (نخستوزیر)، سیف قاضی (وزیر جنگ)، مناف کریمی (وزیر آموزش و پرورش)، محمدامین (کاسب، وزیر داخله)، محمّد ایوبیان (داروساز، وزیر بهداری)، اسماعیل ایلخانیزاده (از مالکان بزرگ، وزیر راه)، احمد الهی (کاسب، وزیر اقتصاد)، کریم احمدین (وزیر پست)، مصطفی داودی (تاجر، وزیر بازرگانی) ملاحسین مجیدی (وزیر دادگستری)، محمود والیزاده (کاسب، وزیر کشاورزی)، صدیق حیدری (وزیر تبلیغات).
پست وزارت عبدالرحمان ایلخانیزاده (مالک بزرگ) هنوز معلوم نشده بود.
این دولت که اکثریت آن را تجار و کسبه و فئودالها تشکیل میدادند، نمایندهٔ ثروتمندان بود.
(ادامه دارد)
یادداشتها
* ^ در سال ۱۹۲۹ [۱۳۰۸] تصمیم بریتانیا مبنی بر دادن استقلال بهعراق و عقد قرارداد جدید مابین دو کشور (ژوئن ۱۹۳۰) بهموج ناسیونالیستی تازهئی دامن میزند که حداعلای آن شورشهای سلیمانیه است (سپتامبر ۱۹۳۰). در این تاریخ سران کُرد سلیمانیه شکایتهائی بهجامعهٔ ملل میبرند و خواستار آن میشوند که یک دولت کرد در سلیمانیه تحت نظر جامعهٔ ملل تشکیل شود. کشمکشها بالا میگیرد و بالاخره ارتش عراق مداخله کرده و بر روی مردم سلیمانیه آتش میگشاید. بعد از این ماجراست که توفیق وَهَبی حاکم کردستان و دیگر سران کُرد که شکایتنامهها را امضاء کرده بودند دستگیر میشوند و ظاهراً غائله پایان میگیرد. م.
- ^ مکاتبه با رحیم قاضی، ۱۹ مارس ۱۹۷۶، باکو.
- ^ انگلیسها بهنیروهای ایرانی اجازه میدهند که قدرت دولت مرکزی را در دیوان درّه و سقز برقرار کنند، در حالی که «حَمِه(=محمد)رشید» یکی از سران کُرد که اصلاً عراقی است، تقریباً نوعی استقلال را تا سال ۱۹۴۴ در بانه حفظ میکند.
- ^ ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۱ ژنرالها، واوِل، کینان و سْلیم (Wavell, Quinan, Slim) و یادداشت ۲۵ دسامبر ۱۹۴۱ کمیتهٔ فرماندهان ستاد، ۲۴۴ ۲۷ ۳۷۱ Fo که (Foreign Office Londres = Fo.).
- ^ یادداشت Fo، در ۱۷ ژانویه ۱۹۴۲، ۳۸۸ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ پیغام یوکوارت، کنسول بریتانیا در تبریز، ۲۲ اکتبر ۱۹۴۴، این پیغام مبتنی است بر روایت یک قابلهٔ نروژی بهنام Dahl که با یکی از اهالی مهاباد بهنام حبیبی ازدواج کرده بود. در این تماس شوهر این خانم بهعنوان مترجم حضور داشت.
- ^ گزارش کوک (Kook)، کنسول بریتانیا در تبریز، ۳۰ نوامبر ۱۹۴۱، ۴۲۶ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ یک پزشک، یک روزنامهنگار، یک مهندس، یک موسیقیدان وغیره از جمله اعضای این گروه بودند. یادداشت کوک، همانجا.
- ^ گزارش مشاور سیاسی، سرهنگ فِلِچر Fletcher، کرمانشاه ۱۳ مه، ۱۹۴۲ِ ۳۹۱ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ کوک، کنسول بریتانیا در تبریز، ۱۴ دسامبر ۱۹۴۱، ۴۲۶ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ همانجا
- ^ یادداشت آنتونی ایدن، معاون وزیر امور خارجه، ۲۰ نوامبر ۱۹۴۱، ۳۸۸ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ خاطرات شپاندو (Spandau)، البرت اسپیر (Albert Speer) «مصاحبه با هیتلر در وینیتزا (Winnitza) اواسط اوت ۱۹۴۴، صفحات ۶۳-۶۲.
- ^ پیغام سِر ریدر بولارد (Sir Reader Bullard)، سفیر بریتانیا در تهران، ۱۴ ژانویه ۱۹۴۲، ۳۸۸ ۳۱ ۳۷۱ Fo و کوک کنسول بریتانیا در تبریز، ۲۸ ژانویه ۱۹۴۲، ۴۲۶ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ کوک، تبریز، ۷ مه ۱۹۴۲، ۴۲۶ ۳۱ ۳۷۱ Fo.
- ^ در نیمهٔ آوریل ۱۹۴۲، یک آمریکائی بهنام ب.ا کونیل هُوم (B.E. Kunilhom)، کنسول تبریز میشود، این شخص که متخصص امور شوروی و بالتیک است، آشکارا «سگ پاسبانی» است که مآمور مراقبت از رفتار روسها است. امّا در واقع مداخلهئی ندارد.
- ^ پیغام یوکوارت بعد از مسافرتش بهمهاباد در تاریخ ۱۳ و ۱۵ اکتبر ۱۹۴۲، ۳۹۱۰ ۳۱ ۳۷۱ ۳۹۱ ۳۱ Fo.
- ^ پیغام کنسول بریتانیا در کرمانشاه.
- ^ دربارهٔ تاریخ جمهوری مهاباد مراجعه شود بهاثر با ارزش ویلیام ایگلتون (William Eagleton)، بهنام « جمهوری ۱۹۴۶ کردستان» لندن، ۱۹۶۳. ویلیام ایگلتون که در سالهای ۵۵-۱۹۵۴ رئیس مرکز فرهنگی آمریکا در کرکوک و سپس کنسول آمریکا در تبریز بود (۶۱-۱۹۵۹)، این فرصت را داشت که با بسیاری از سران کُرد آشنا شود. او که از نزدیک در وقایع سالهای ۱۹۴۵، ۴۷-۱۹۴۶ شرکت کرده بود، کتابش بسیار مستند و بدون شک یکی از بهترین آثار مربوط بهمسآلهٔ کردها است. این کتاب تنها اثری است که در غرب منتشر شده است.
- ^ همانجا.
- ^ در هر حال این توضیح ویلیام ایگلتون و آرچی روزولت (Archi Roosevelt) است، MEJ (مجلهٔ خاورمیانه)، ژوئیه ۱۹۴۷. آرچیبالد روزولت که از ژوئیه ۱۹۴۴ تا دسامبر ۱۹۴۵، وابستهٔ نظامی در عراق و سپس در ایران بود، یکی از معدود اروپائیانی است که در دوران«جمهوری» قاضی محمّد، بهمهاباد رفته است. وی در طول اقامتش در مهاباد (سپتامبر ۱۹۴۶) بهچیزهائی برخورد که بعدها مقالهٔ او در MEJ بهصورت یکی از بهترین اسناد موجود دربارهٔ جمهوری مهاباد، در آمد.
- ^ ۱۷۳ ۴۰ ۳۷۱ Fo.
- ^ حسن ارفع، «کردها»، صفحهٔ ۷۵.
- ^ تاریخ «رسمی» که توسط مورخان حزب دموکرات کردستان عنوان شده است.
- ^ مکاتبهٔ رسمی نویسنده با رحیم قاضی، باکو، مارس ۱۹۷۶.
- ^ مطابق آنچه آرچیبالد روزولت بیان داشته است. متن این پاراگراف که در مورد سیاست اجتماعی حزب دموکرات اشاراتی دارد، در کتابهای مختلف متفاوت است. برای ویلیام ایگلتون، این چنین است «درآمد کردستان باید در همان جا مصرف شود.» روندُت Rondot «در سرزمین اسلام» ۱۹۴۶، شمارهٔ ۳۴ مینویسد، مؤسسان حزب دموکرات کردستان خواستار «تجدیدنظر در مناسبات میان مالکان و زارعاناند.» در صورتی که دکتر عبدالرحمان قاسملو در مطالعهٔ خود دربارهٔ کردستان ایران (۱۹۷۶)، میگوید «باید برای حفظ منافع هر دو طرف موافقتی میان دهقانان و مالکان ایجاد شود.»
- ^ ویلیام ایگلتون، همانجا حسن ارفع «کردها» صفحه ۷۸.
- ^ ویلیام ایگلتون - صفحهٔ ۴۵.
- ^ همانجا، صفحهٔ ۴۶، این تعبیر با تعبیر حمزه عبدالله (صفحهٔ ۱۵۳) ارتباطی ندارد مگر در یک مورد و آن این است که در ایران هیچ کس خواهان آمدن بارزانی نبود.
- ^ شهباز، ۳۱ دسامبر ۱۹۴۵، نقل شده بهوسیلهٔ پیر رُوندُت در «در سرزمین اسلام»، ۱۹۴۶، شمارهٔ ۳۴، صفحهٔ ۱۱۸.
- ^ ویلیام ایگلتون - صفحهٔ ۶۱.