رومن رولان ۲: تفاوت بین نسخه‌ها

از irPress.org
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(تا ص۸۶)
سطر ۱۳۶: سطر ۱۳۶:
  
 
در دسامبر ۱۹۳۱ مهاتما گاندی از ویلنو دیدار کرد.
 
در دسامبر ۱۹۳۱ مهاتما گاندی از ویلنو دیدار کرد.
 +
 +
در ۱۹۳۲ رومن رولان به‌ریاست کنگرۀ جهانی کلیۀ احزاب ضدجنگ در آمستردام انتخاب شد و در‌‌ همان سال به‌عضویت فرهنگستان علوم لنین‌گراد نیز انتخاب گردید.
 +
 +
در آوریل ۱۹۳۳ مدالی به‌نام مدال «گوته» از طرف دولت آلمان به‌رهبری صدراعظم آدولف هیتلر به‌رولان اعطا شد، لیکن رولان از پذیرفتن آن امتناع ورزید.
 +
 +
در ماه مه ۱۹۳۳ مناظره‌ئی با مجلۀ «کولنیشته‌تسایتونگ» دربارۀ آتش‌سوزی رایشتاگ انجام داد و نفرت عمیق خود را از دولتی که آبروی آلمان را برده بود اعلام داشت.
 +
 +
در ۱۹۳۵ مقالاتی را که از اواخر جنگ در روزنامه‌ها و مجلات مختلف و بیشتر در مجلۀ «اروپ» تحت عنوان «پانزده سال نبرد» منتشر کرده بود جمع‌آوری می‌کند، لیکن چاپ آن تا زمان اشغال فرانسه توسط قشون آلمان به‌تعویق افتاد، و در آن ایام موسسۀ انتشاراتی «پیلُن» به‌چاپ آن‌ها در یک مجلد اقدام نمود.
 +
 +
از ۲۳ ژوئن تا ۲۱ ژوئیه، رولان برای دیدار ماکسیم گورکی نویسندۀ بزرگ شوروی به‌آن کشور سفر کرد و در خانۀ گورکی اقامت گزید.
 +
 +
در ۱۹۳۶ که هفتاد سال تمام از عمرش می‌گذشت رسالات مختلف ادبی خود را که نشان‌دهندۀ ظرافت فکری و ذوق هنری–ایدئولوژیکی خودش بودند در مجموعه‌ای تحت عنوان «همراهان» جمع‌آوری کرد و به‌چاپ رسانید. رولان اشاره‌ئی هم به‌ورود خود به‌هفتاد سالگی دارد که اینک ترجمۀ آن را در ذیل می‌آوریم:
 +
 +
«... و اکنون که پس از گذشت هفتاد سال به‌پشت سر خود می‌نگرم و این راه درازی را که پیموده‌ام از نظر می‌گذرانم فکر و یا بهتر بگویم فکر دوگانه‌ئی را که طی این سفر زیارتی همواره راهنمای من بوده‌اند به‌وضوح و روشنی خاصی که ضمن راه برایم می‌سر نبود می‌بینم:
 +
 +
۱) نخستین فکر، ارتباط و اختلاط با همۀ زندگان و احساس عمیق و دائمی وحدت نوع بشر طی قرون و اعصار و از ورای نژاد‌ها و ملت‌هاست.
 +
 +
۲) دوم غیرقابل تقسیم بودن فکر و عمل است. از آن‌جا که از دوران کودکی همیشه از چمشه‌های روح و فکر و شعر و موسیقی تأثیر پذیرفته‌ام هرگز تن نداده‌ام به‌اینکه خویشتن را در برج عاج غرور منزوی کنم. من هنر برای خود هنر و فکری را که مانند مار بوآ پس از خوردن طعمه‌اش به‌دور خود می‌پیچید و کرچ می‌شود تحقیر می‌کنم. فکر شطی است که از اعماق زمین بیرون می‌جهد و هرگز سرچشمۀ آن زیاد عمیق نخواهد بود. لیکن همین که شط از سرچشمه بیرون جست و جریان یافت ناگزیر باید راه خود را از ورای کوه‌ها و دشت‌ها بگشاید و باید زمین را آبیاری و بارور کند. هر فکری که عمل نکند یا به‌صورت سقط جنین و لذا مرده است و یا خیانت می‌کند.»
 +
 +
در ژوئن ۱۹۳۶ ماکسیم گورکی درگذشت.
 +
 +
در ۱۹۳۷ رولان دنبالۀ کتاب خود دربارۀ «زندگی بتهوون» را آماده می‌کند، یعنی جلد دیگری را که در ۱۹۳۶ نوشته و مانند دو جلد قبلی در ژنو به‌چاپ رسانده بود به‌آن می‌افزاید. این جلد سوم از «زندگی بتهوون» «نغمۀ رستاخیز» نام دارد.
 +
 +
عاقبت، رومن رولان پس از شانزده سال اقامت در سویس تصمیم می‌گیرد که به‌وطن خود فرانسه باز گردد.
 +
 +
در سی‌ام سپتامبر ۱۹۳۷ خانه‌ئی در وِزِلِه (Vezelay) از توابع «ایون» که ولایت زادگاه خودش است می‌خرد و در ۳۱ ماه مه ۱۹۳۸ از ویلنو سویس به‌آنجا اسباب‌کشی می‌کند.
 +
 +
رولان در وِزِلِه از روی «یادداشت‌های روزانه»اش کتاب «خاطرات» خویش را که از ۱۹۰۰ به‌بعد متوقف مانده بود تنظیم و آماده به‌چاپ نمود (سپتامبر ۱۹۴۰). سپس آخرین درام از سلسله نمایشنامه‌های انقلاب را تحت عنوان «روبسیپر» در ۱۹۳۹ به‌رشتۀ تحریر در آورد.
 +
 +
در وِزِله از توافق مونیخ که در ۱۹۳۸ بین دولت‌های آلمان و ایتالیا و فرانسه و انگلستان صورت گرفته و به‌موجب آن چکسلواکی مجبور شده بود از ایالت «سُودِت» خود به‌نفع آلمان چشم بپوشد بی‌هیچ تعجبی آگاه گردید و علیه آنکه به‌قول خودش «یک سدان دیپلماتیک» یعنی شکست سیاسی شرم‌آوری نظیر شکست نظامی «سدان» برای متفقین و بخصوص برای فرانسه بود اعتراض کرد.
 +
 +
در ۱۹۳۹ تئآ‌تر کمدی فرانسه به‌مناسبت یک صد و پنجاهمین سالروز انقلاب کبیر فرانسه نمایشنامۀ «بازی عشق و مرگ» رولان را به‌روی صحنه آورد. در سوم سپتامبر‌‌ همان سال، در آستانۀ اعلان جنگ جهانی دوم، رومن رولان نامه‌ئی به‌دالادیه رئیس جمهور وقت فرانسه نوشت و طی آن «وفاداری کامل خود را به‌اصول دموکراسی و به‌فرانسه» که آن روز هم مانند یک صد و پنجاه سال پیش از آن در والمی، در خطر بود اعلام داشت.
 +
 +
از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ رومن رولان که به‌طور دام در وِزِله مستقر شده بود یک منزل موقتی در پاریس و در محلۀ قدیمی خود در خیابان مونپارناس اجاره کرد تا هر وقت که به‌پاریس می‌رود اقامتگاهی در آنجا داشته باشد.
 +
 +
سال ۱۹۴۱ سال ورود رولان به‌سن هفتاد و پنچ سالگی است و خود او در این باره چنین می‌گوید: «عمر من در شرف به‌سر رسیدن است و من دیگر از آن ترک علاقه کرده‌ام. دلم می‌خواست که این عمر به‌دردی هم خورده بود! لیکن کم‌کم آموخته‌ام که از این آرزو هم ببرم. مبارک‌باد ماورای آرزو‌ها، در آرامش و صفای بی‌پایان ابدیت!»
 +
 +
در ۱۹۴۲ به‌انتشار اثر جذاب خود «سفر درونی» که در سال‌های ۱۹۲۴-۱۹۲۶ نوشته بود می‌پردازد. در آن سال دوستان خود، از جمله روح بزرگ «پگی» را که کتابی در دو جلد به‌شرح حال او اختصاص می‌دهد و نیز پُل کلودل و کمی قبل از مرگش لوئی ژیه را باز می‌یابد.
 +
 +
در همین اوقات، چهارمین جلد اثر هنری خود «بتهوون» را تحت عنوان «کاتدرال قطع شده» در سه قسمت به‌اتمام می‌رساند، به‌این شرح:
 +
 +
۱) سمفونی نهم، که در ۱۹۴۳ منتشر می‌شود.
 +
 +
۲) آخرین کواتروز که آن نیز در ۱۹۴۳ انتشار می‌یابد.
 +
 +
۳) فینیتاکُمدیا یا کُمدی پایان که در ۱۹۴۵ منتشر می‌گردد.
 +
 +
رولان در ۱۹۴۴ به‌بستر بیماری افتاد.
 +
 +
 +
  
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۵]]
 
[[رده:کتاب جمعه ۱۵]]
 
[[رده:کتاب جمعه]]
 
[[رده:کتاب جمعه]]

نسخهٔ ‏۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۳:۵۴

کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۷۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۳
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۴
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۵
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۶
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۷
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۸
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۸۹
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۰
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۱
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۲
کتاب جمعه سال اول شماره ۱۵ صفحه ۹۲

در پنچاه سالگی

و بالاخره در ۲۹ ژانویه در «روزنامۀ جنگ» چنین می‌نویسد:

«جشن پنجاهمین سال تولد من است و من از این بابت هیچ به‌خود نمی‌بالم. کاش می‌توانستم با همین روحیۀ امروزم بیست سال به‌عقب برگردم! و عجب آنکه دل من امروز از دل بیست سال پیشم جوان‌تر است. زندگی به‌نحو مضحکی کوتاه است. حس می‌کنم تازه در اول راه زندگی هستم و حال آنکه نیم قرن از عمرم را طی کرده‌ام.»

در بیست و هشت اکتبر ۱۹۱۰ رومن رولان تصادف شدیدی با اتومبیل می‌کند که بر اثر آن سه ماه بستری می‌شود. در ۲۳ فوریۀ ۱۹۱۱ به‌ایتالیا می‌رود تا دوران نقاهت خود را در آنجا بگذراند. در ایتالیا قسمتی از اوقات استراحت خود را صرف خواندن مجدد آثار تولستوی می‌کند تا به‌مناسبت مرگ آن نویسندۀ‌بزرگ روس که در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ اتفاق افتاده بود مقاله‌ئی جهت «مجله پاریس» تهیه کند. و همین مقاله بود که بعد‌ها بسط و تفصیل پیدا کرد و تبدیل به‌آن کتاب معروف شد که رولان دربارۀ زندگی تولستوی نوشته است. رولان تابستان ۱۹۱۱ را در سویس گذرانید و در آنجا برای شکستگی‌های شفانیافتۀ استخوان‌هایش تن به‌یک عمل جراحی تازه داد. در ۲۷ فوریۀ ۱۹۱۳ در دعوائی که علیه عامل تصادف در دادگاه طرح کرده بود در مرحلۀ پژوهشی هم حاکم شد و طرف او محکوم گردید به‌اینکه مبلغ ۲۵۰۰۰ فرانک به‌عنوان غرامت آسیب‌های وارده و خسارات دعوی به‌وی بپردازد. رولان باز هم در بازو و ساق چپ خود نشانی از کوفتگی و نقص عضو احساس می‌کرد.

در ژوئیۀ ۱۹۱۲ پس از گذراندن دو سال تعطیل که سال آخر آن را در ایتالیا برای نوشتن داستان گرازیا (Grazia) گذرانده بود از عضویت دانشگاه سوربُن استعفا داد تا بتواند تمامی وقت خود را صرف تکمیل اثر خویش کند.

رولان ماه‌های آوریل و سپتامبر ۱۹۱۳ را در سویس می‌گذراند و در آنجا با فراغ بال و آسایش خاطری که از تکمیل اثر بزرگ خود ژان کریستف پیدا کرده است به‌نوشتن رمانی سرگرم می‌شود که منعکس‌کنندۀ کیفیات روحی و خصوصات اخلاقی و اجتماعی مردم بورگونی است. این رمان معروف را که کولا برونیون (Colas Breugnon) نام همه می‌شناسیم. در ماه ژوئن‌‌ همان سال آکادمی فرانسه جایزۀ بزرگ ادبی خود را به‌رولان اختصاص داد و او که ناخودآگاه در کسب این جایزه رقیب «پِگی» شده بود از نظر علاقه‌ئی که به‌دوست خود داشت گفته بود: «مرده شور این جایزه‌ها را ببرد!»

در ماه مارس ۱۹۱۴ به‌آپارتمان دیگری که بزرگ‌تر و راحت‌تر است و در کوچۀ «بُواسوناد» واقع است نقل مکان می‌کند.

در آغاز ماه ژوئن‌‌ همان سال بار دیگر هوای سویس به‌سرش زد و به‌آنجا سفر کرد. در سویس بود که اعلان جنگ جهانی اول غافلگیرش کرد و او که از این خبر یکه خورده بود گفت: «این شش ماه گذشته مرا در رویائی از خوشی و سعادت پیچیده بود لیکن آژیر جنگ مرا از آن حالت خوش بیرون آورد!» و چون در آن هنگام چهل و هشت سال داشت و از سن احضارش برای سربازی و رفتن به‌جبهه گذشته بود و جسماً نیز قابلیت احضار شدن به‌خدمت سربازی را نداشت به‌فرانسه بازنگشت.

در دوم سپتامبر با وساطت دوستش پُل سِپِل (Paul Seippel) نامۀ سرگشادۀ خود را به عنوان گِرهارت هاوپمان (Gerhart Hauptmann) نویسندۀ آلمانی در خصوص ویرانی‌هائی که قوای آلمان در شهر لوُوَن (Louvain) شهر دانشگاهی بلژیک به‌بار آورده بودند در روزنامۀ «ژورنال دوژنو» به‌چاپ رسانید. اینک ما قسمتی از آن نامه را که نشان می‌دهد رولان با آن روح بزرگ انسان دوستی و روشنفکری خود از تعصبات قومی و نژادی به دور است برای نمونه می‌آوریم:

«آقای گرهارت هاوپمان، من از آن فرانسوی‌هائی نیستم که آلمانی‌ها را وحشی بدانند. من با عظمت فکری و معنوی‌نژاد نیرومند شما آشنا هستم و می‌دانم که چه دین بزرگی به‌متفکران آلمان باستان دارم. هم اکنون نیز وجود مرشد بزرگواری چون گوته (Goethe) و سخنان والای او را به‌یاد دارم، مردی که به‌تمامی عالم بشریت تعلق داشت، مردی که از هرگونه کینه و عناد و تعصب ملی و بری و عاری بود و روح بزرگ و آرام خود را در سطحی چنان بالا نگاه می‌داشت که خوشبختی یا بدبختی ملل دیگر را هچون خوشبختی یا بدبختی ملت خود احساس می‌کرد. من در تمام مدت عمرم در این تلاش و تقلا بودم که افکار و روحیات دو ملت خودمان را به‌هم نزدیک کنم. لیکن دریغا که تبه‌کاری و بی‌رحمی‌های این جنگ لعنتی که ایشان‌را به‌قصد نابودی تمدن اروپائی درگیر می‌کند هرگز نخواهد گذاشت که من فکر خود و دیگران را از لوث کینه پاک کنم. دلایل من برای اینکه امروز ثابت کنم که از دست آلمان شما رنج می‌برم و سیاست آلمان و وسایلی را که برای نابودی تمدن اروا به‌کار می‌برد جنایتکارانه می‌دانم هرچه باشد از احترامم نسبت به‌متفکران و هنرمندان بشردوست آن کمک نمی‌کند...»

و گویا رولان این نامه بر اثر مطالعۀ تلگرافی نوشته است که از برلن در‌‌ همان روزهای اوایل جنگ مخابره شده بود و طی آن اعلام کرده بودند: «شهر قدیمی لووَن که از حیث آثار هنری غنی بود دیگر وجود خارجی ندارد!»

و سپس رولان در تاریخ ۱۵ دسامبر مقالۀ معروف خود را تحت عنوان «فرا‌تر از معرکه» که نخستین مقاله از سلسله مقالاتی به‌همین عنوان بود در آن روزنامه چاپ کرد. این مقالات بعد‌ها یکجا و به‌صورت مجلدی جداگانه با‌‌ همان عنوان «فرا‌تر از معرکه» در نوامبر ۱۹۱۵ در پاریس به‌چاپ رسید. این کتاب قبلاً با نام «فرا‌تر از کینه» به‌چاپخانه رفته بود و من خود تصویری از نخستین برگ کتاب را که رولان به‌خط ود کلمۀ «کینه haine» را خط زده و بالای آن نوشته است «معرکه melee» دیده‌ام. در ذیل چند سطری از مقدمه‌ئی را که خود رولان بر این کتابش نوشته است می‌آوریم تا تصویری هرچند ناقص از آن به‌دست داده باشیم:

«ملیت بزرگی که در معرض هجوم جنگ قرار گرفته است وظیفه‌اش تنها دفاع از مرزهای خود نیست بلکه باید عقلش را نیز حفظ و حراست کند. آری، چنین ملتی باید عقل و منطق خود را از احلام و رویاهای بیجا، از مظالم و از حماقت‌هائی که بلای خانمانسوز جنگ پیش می‌آورد نجات بدهد. هرکس باید کار خودش را بکند: لشکریان خاک میهن را حراست کنند و مردان متفکر از فکر و اندیشۀ او دفاع نمایند. هرگاه خردمندان مملکت فکر او را در خدمت هوی و هوس‌های مردم بگذارند محتمل است که ابزارهای خوبی برای این کار باشند، لیکن این خطر در پیش است که به‌فکر مملکت-که البته جزء مایملک ملت نیست- خیانت بکنند. یک روز تاریخ به‌حساب هر یک از ملت‌های درگیر در جنگ رسیدگی خواهد کرد و میزان اشتباه‌ها و دروغ عا و دیوانگی‌های نفرت‌انگیز هر یک از آنان را خواهد سنجید. ما باید بکوشیم تا از آنِ ما در ترازوی تاریخ سبک بیاید.

«به‌کودک انجیل عیسی مسیح و آرمان مسیحیت می‌آموزند؛ در تعلیم و تربیتی که در دبستان به‌بچه می‌دهند همۀ سعی و کوشش خود را به‌کار می‌برند تا در وجود او فهم و ادراک فکری و عاطفی خانوادۀ بزرگ بشری را تحریک و تهییج کنند. آموزش کلاسیک ریشه‌ها و تنۀ مشترک تمدن بشری را در ماوراء اختلافات نژادی و تفاوت‌های ظاهری به‌او می‌نمایاند. هنر او را وامیدارد که ریشه‌های عمیق نبوغ ملت‌ها را دوست داشته باشد و دانش ایمان به‌وحدت عقل و خرد به‌او تلقین می‌کند. آن نهضت عظیم اجتماعی که دنیا را نو می‌کند تلاش متشکل طبقات زحمتکش را برای متحد شدن در امید‌ها و مبارزه‌هائی که سدهای راه پیشرفت ملت‌ها را در هم می‌شکنند به‌او نشان می‌دهد...»

رولان از سوم اکتبر ۱۹۱۴ تا سوم ژوئیه ۱۹۱۹ در خدمت و اختیار موسسه‌ئی قرار گرفت به‌نام «آژانس بین‌المللی اسیران جنگی» که توسط دکتر فری‌یر (Ferriere) و تحت نظارت صلیب سرخ بین‌المللی در ژنو تأسیس یافته بود.

در ژانویۀ ۱۹۱۶ هانری گیلبو (H. Guilbeux) نامی در ژنو مجله‌ئی دایر کرد به‌نام «فردا» و رومن رولان تا پایان دورۀ انتشار آن (اکتبر ۱۹۱۸) با آن همکاری کرد. مقالات رولان که در آن مدت در مجلۀ نامبرده بتدریج چاپ شده بود در ۱۹۱۹ در مجلد جداگانه‌ئی تحت عنوان «پیشتازان» به‌چاپ رسیده است.

رولان در دوم نوامبر ۱۹۱۶ خطاب به‌ملت‌های شکست خورده و زیان دیده از جنگ فریاد بر می‌دارد:« اگر این جنگ نخستین ثمره‌اش تجدید اجتماعی همۀ ملت‌ها نباشد در این صورت وداع‌ ای اروپا!... تو راه خود را گم کرده‌ئی و اینک در گورستان قدم بر می‌داری.»

در سیزدهم نوامبر ۱۹۱۶ فرهنگستان سوئد جایزۀ نوبل ادبیات مربوط به‌سال ۱۹۱۵ را به‌رومن رولان اختصاص داد و او مبلغ آن را به‌صلیب سرخ بین‌المللی و به‌بعضی از موسسات خیریۀ فرانسوی اهداء کرد.

در اول ماه مه ۱۹۱۷ خطاب به‌روسیۀ آزاد و آزادی‌بخش فریاد برآورد که: «صلح و آزادی را برای اروپا به‌ارمغان بیاور!»

در ۱۵ آوریل ۱۹۱۸ رومن رولان اثر تحقیقی خود دربارۀ آمپِدُوکل واگریژانت (D' agrigente Empedovle) را به‌پایان رسانید و آن کتاب در ژنو انتشار یافت. (آمپدوکل فیلسوف و پزشک و جادوگری بود که در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح در شهر آگریژانت از شهرهای ایتالیا در جزیرۀ سیسیل می‌زیست و پیشوای یک فرقۀ دموکراتیک بود که نظریۀ فلسفی خود را در بر دو اصل عشق و کینه قرار داده بود.) سپس به‌تدوین نمایشنامۀ لیلولی (Liluli) که نمایشی طنزآمیز و کمدی است پرداخت و پس از آن کتاب کِلرامبُو (Clerambault) را که به‌قول خودش «تاریخ یک وجدان آزاد به‌هنگام جنگ» است نوشت.

در ۱۹۱۹، در حالی که خود او هنوز در سویس بسر می‌برد رمان کولا برونیون او، که در سال ۱۹۱۳ به‌پایان رسیده بود چاپ شد و متعاقب آن لیلولی انتشار یافت.

رولان هنوز دور از وطن است و آنچه مسلم است اندیشۀ مهاجرت و جستجوی دوستانی تازه در بطن آثار او مشهود است. وقتی دوستانش ملامتش می‌کنند که چرا این قدر دور از وطن بسر می‌برد و از اوضاع هموطنانش و یارانش غافل است در جواب می‌گوید: «طبیعت مرا دوربین کرده است؛ دیگران از نزدیک خوب می‌بینند، اما چشمان من طوری تعبیه شده‌اند که از دور بهتر می‌بینند.» و در مورد نداشتن دوست و غریب‌افتادگی خود می‌گوید: «من نیز از نداشتن دوست به‌شدت رنج می‌برم. شما خیال می‌کنید که من پی دوست نمی‌گردم؟ البته می‌گردم و کسانی که لیاقت دوستی مرا داشته باشند خودشان هم مثل من هستند، یعنی در انزوا و غربت و سکوت رنج می‌برند. ایشان نیز مثل خود من نمی‌توانند امتیازی به‌دنیا بدهند. بنابراین من باید وسیله‌ئی بیابم که به‌جان‌های ناشناخته و ناآشنا مراجعه کنم و برای همین است که می‌نویسم؛ و این همۀ موضوع زندگی من است...» وی علاوه بر امکان گریز از تنفس در هوائی که به‌قول بعضی‌ها «فرانسویان آن را از عهد لوئی چهاردهم به‌بعد برای تنفس ناسالم می‌دانند» با اقامت‌های متعدد و طولانی خود در سویس موجبات استقلال اخلاقی و حتی فکری خویش را تأمین کرده است، چنان که می‌گوید: «دور از مُدهای ادبی و اجتماعی و دور از سیاست و مجامع هنری با نوشته‌های خود استقلال مادی را به‌اندازه‌ئی که بتوانم بدون تجمل و در کناره زندگی کنم به‌دست آورده‌ام، (و همین خود بزرگ‌ترین تجمل است!)...»

و چنین راحت بودن در صداقت و صمیمیت که در عین حال مبتنی بر به‌کار گرفتن قضاوتی از روی عقل و مکاشفۀ عقلائی و شخصی بود در عمل به‌قالب هیچ قانون اخلاقی معتبری نمی‌خورد و با هیچ سیستم سیاسی خاصی جور در نمی‌آمد، و با این حال فقط با برخی از مقررات این و آن تطبیق می‌کرد، چنان که خود او هم متوجه این نکته بود و به‌این جهت در ۱۹۰۲ به‌پُل ژیه نوشته بود: «نشاط من و تکلیف من در روی زمین این است که هرچه بیشتر از این دنیا بفهمم و بکوشیم تا از عقل و منطق تابناک که دستخوش تعدی و تجاوز همۀ احزاب واقع شده است دفاع کنم و آن را سالم و دست‌نخورده نگاه دارم.» و در ۱۹۱۹ به‌هانری باربوس می‌نویسد: «هرکس که مرا می‌شناسد و تنها یکی از کتاب‌های مرا خوانده باشد می‌داند و می‌گوید آیا لحن من لحن یک آدم «لاقید» است یا برعکس لحن کسی است که از رنج‌های جهان جگرش ریش است و برای تسکین یا تخفیف آن‌ها مبارزه می‌کند.»

با ایده‌آلیست‌های مهربان یا متحجر نظیر بورژه نیز دمخور و سازگار نیست و درس می‌سترال (Mistral) را که در ۱۸۹۴ با او دیدار کرده بود هنوز به‌یاد دارد، درسی که طنین آن هنوز عمیقاً در وجود او باقی است: «او (می‌سترال) گفته است که انسان هر کار خوبی که می‌کند بیشتر مدیون ضمیر ناخودآگاه خویش و حتی سادگی خویش است.» من از این طرز بیان که تا به‌این اندازه با بیان هنرمندان پاریسی مغایر ولی با طرز فکر خود من مطابق است سپاسگذارم. به‌عقیدۀ من حقیقت این است که انسان همیشه در جست‌وجوی حقیقت است.

در چهارم مه ۱۹۱۹ به‌بالین مادرش که سخت بیمار بود فراخوانده شد و لذا به‌فرانسه بازگشت. مادرش در ۱۹ ماه مه چشم از جهان فرو بست. رولان دربارۀ او گفته است: «من بهترین خصایصی را که در وجود خودم سراغ دارم یعنی عشق به‌موسیقی و ایمانم را از او به‌ارث برده‌ام.»

در ۲۳ ژوئن ۱۹۱۹ معاهدۀ صلح ورسای بین دول متخاصم در جنگ بین‌المللی اول منعقد شد. رولان در این باره می‌گوید: «صلحی غم‌انگیز است، میان پرده‌ئی مسخره بین دو صحنۀ کشتار ملت‌ها، ولی چه کسی به فکر فردا است؟»

در ۲۶ ژوئن اعلامیۀ استقلال فکر که بیانیۀ منتشر در روزنامۀ «اومانیته» (انسانیت) و به‌امضای هزار نفری از روشنفکران و نویسندگان تمامی دنیا بود در پاریس زیاد سروصدا کرد. رولان با اینکه خود یکی از امضاءکنندگان آن بیانیه است خود را روشنفکر نمی‌داند و در این باره می‌گوید «در جامعه‌ئی که به‌طرزی متوازن و هماهنگ توسعه یافته است اصطلاح روشنفکر قاعدتاً نباید بیانگر طبقۀ جداگانه‌ئی باشد.»

رولان در ۲۶ اوت ۱۹۱۹ نامه‌ئی به‌تاگور می‌نویسد که در آن امید خود را از غرب می‌برد و به‌هند و آسیا معطوف می‌دارد. کشف افکار شرقی و هند را تنها گاندی نیست که به‌رولان الهام بخشیده است، هرچند او و دیگران این نویسنده را نسبت به‌فواصلی که بین افکار شرق و غرب وجود دارد و تماس‌هائی که بین آن دو برقرار شده است حساس کرده‌اند. رولان از‌‌ همان اول جوانی و از آن اوقات که به‌دانشسرای عالی می‌رفت قسمت‌هائی از کتاب مذهبی گیتا را خوانده و یادداشت‌هائی از آن برداشته بود. یکی از نامه‌های رولان نشان می‌دهد که ندای هند و شرق مدت‌ها پیش از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴) بر نیروی تخیل او اثری عمیق بخشیده بود. ویرانی دنیای غرب بر اثر جنگ اول جهانی او را بر آن می‌دارد که رو به‌سوی شرق برگرداند و ظاهراً انتظار نجاتی را که به‌او الهام شده است از آن سمت داشته باشد. در نامۀ خود به‌تاگور که در بالا به‌آن اشاره کردیم می‌نویسد:

«من رنجی عمیق می‌برم (اگر خود را مردی بسیار بیش از یک اروپائی حس نمی‌کردم می‌گفتم حسرت می‌خورم) از اینکه می‌بینم اروپا از نیروی خود تا به‌این حد سوءاستفاده کرده و عالم را به‌باد غارت و چپاول گرفته و آن همه ثروت‌های مادی و معنوی بزرگ‌ترین قدرت‌های جهان را به‌ویرانی و زشتی کشانده است، و حال آنکه به‌خیر و صلاح خودش بود که با الحاق آن‌ها به‌ثروت‌های مادی و معنوی خویش از آن‌ها دفاع کند و بر میزان آن‌ها بیفزاید. این تنها مسألۀ حق و عدالت نیست بلکه مسألۀ نجات بشریت مطرح است. پس از فاجعۀ این جنگ شرم‌آور جهانی که موجب ورشکستگی اروپا گردیده مسلم شده است که اروپا دیگر مسلم شده است که اروپا دیگر برای نجات خود کافی نیست، فکر او به آسیا نیازمند است هم چنان که فکر آسیا نیز صلاحش در این است که به‌فکر اروپا متکی باشد. این دو فکر او رویۀ مغز بشریت هستند که اگر یکی از آن‌ها فلج بشود جسم از کار می‌افتد یا به‌بیراهه می‌رود. باید کوشید که آن دو را با هم متحد ساخت و هر دو را به‌راه گسترش صحیح و سالم انداخت.»

سال ۱۹۲۰ سال انتشار دو اثر از آثار اوست به‌نام‌های «پی‌یرولوس» (Luce) که داستانی است تغزلی و عاشقانه و غم‌انگیز، و دیگر «کلرامبو» که قبلاً از آن نام بردیم، و این هر دو رمان از الهامات مصائب جنگند.

در سال‌های ۱۹۲۱-۱۹۲۲ مکاتبه و مناظره‌ئی سیاسی بین رولان با هانری باربوس و گروه «روشنائی» او در می‌گیرد که جا دارد در پایان این مقاله باز به‌آن اشاره کنیم.

رولان در ۳۰آوریل ۱۹۲۱ دوباره عازم سویس شد و به‌اصطلاح معروف فیلش یاد هندوستان کرد. معلوم نیست آیا باز هم از بی‌دوستی و بی‌کسی به‌چنین هجرتی دست زد یا اصلاً از سویس خوشش می‌آمد. خود او در یکی از نامه‌هایش گفته است: «من از این دیار می‌روم بی‌آنکه در آن دوستی عظیمی را که عمری در جست‌وجویش بودم یافته باشم. من این دوستی را در جای دیگری از دنیا غیر از فرانسۀ عزیزم یافته‌ام ولی دلم می‌خواست که آن را در فرانسه بیابم.» و این به‌معنای نفرت و بیزاری او از وطنش نیست چون او به‌فرانسه عزیزش ایمان دارد و در این باره می‌گوید: «مگر من هرگز منکر فکر آزاد فرانسه بوده‌ام؟ این باغ مصفائی که از ده قرن پیش تا به‌حال همیشه گل و میوه داشته است؟ این خزان زیبا و جاودانی، این ذوق استثنائی هوش و فراست، این هنر زندگی که از نسل به‌نسل انتقال می‌یابد و بر این سرزمین ممتاز ابدی است؟»

در آوریل ۱۹۲۲ در ویلائی در شهر ویل‌نُو از شهرهای ایالت وُد (Vaud) سویس که مرکز آن شهر لوزان است با پدر و خواهرش اقامت گزید و تا سال ۱۹۳۷ در سویس باقی ماند.

در سویس رُمان بزرگ دیگر خود «جان‌شیفته» را که در فرانسه شروع به‌نگارش آن کرده بود به‌پایان رسانید. این کتاب حماسۀ عشقی زنی است به‌نام آنت‌ری‌وی‌یر (A. Riviere) که نویسنده از ورای آن تاریخ نسل بین سال‌های ۱۸۷۵-۱۸۸۰ را بیان می‌کند. فکر این داستان که از آغاز اکتبر ۱۹۱۲ در حال و هوای غم‌انگیزی مانند فضای داستان ژان کریستف به‌سر رولان افتاده بود ناگزیر نُه یال انتظار کشید تا به‌صورت جان‌شیفته درآمدو این اثر بدواً شامل دو قسمت بود بدین شرح:

۱. آنت وسیلوی: از ۱۵ ژوئن تا ۱۸اکتبر ۱۹۲۱ که در‌‌ همان سال انتشار یافت.

۲. تابستان: از ۱۱ ژوئیه تا ۵نوامبر ۱۹۲۲ و نخستین شش‌ماهه ۱۹۲۳ که در ۱۹۲۴ انتشار یافت.

این کتاب نیز توسط آقای اعتمادزاده (به‌آذین) به‌فارسی برگردانده شده است. رولان در مقدمۀ «جان‌شیفته» چنین می‌گوید (به‌نقل از ترجمۀ به‌آذین):

«... یکی از آن داستان بلندی بود در فضای کمی فاجعه‌بار ژان کریستف، (و امروز من می‌توانم این قید «کمی» را از این توصیف بیفکنم، زیرا در این بیست ساله فاجعه به‌نحوی وحشت‌بار بر جهان سنگینی کرده است.) و آن داستان جان‌شیفته بود که در ژرفای ظلمات آفرینندگی جنبش آغاز کرده بود...

«و جان میدان عمل تازه‌اش را در تضاد میان دو نسل هم‌عصر مردان و زنان می‌جست که هر کدام به‌درجۀ متفاوتی از تحول خود رسیده‌اند... میان زنان و مردان یک عصر همترازی وجود ندارد (و شاید هم هرگز وجود نداشته است). نسل زنان در قیاس با نسل مردان همیشه همیشه به‌اندازۀ یک عمر پیش یا پس افتاده است... زنان امروزین در کار به‌چنگ آوردن استقلال خود هستند. مردان سرگرم گواریدن آنند.

«قهرمان اصلی جان‌شیفته، آنِت‌ری‌وی‌یِر، به‌گروه پیشتاز آن نسل از زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به‌دشواری با پنجه درافکندن با پیشداوری‌ها و کارشکنی همراهان مرد خویش راه خود را به‌سوی یک زندگی مستقل باز کند. از آن پس پیروزی به‌بهای کوششی جانانه به‌دست آمد...

«ولی این ری‌وی‌یر «رودخانۀ زندگی» که نطفه‌اش از اکتبر ۱۹۱۲ بسته شده بود و من از سرچشمه‌اش آب نوشیده بودم پیش از آنکه روان گردد به‌ناچار نُه سال منتظر ماند، زیرا اقیانوس جنگ و خیزاب‌های خونین آنکه همراه سوگ‌ها و اندوه‌های دلخراش ادامه یافت سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۰ را پر کرد. جان اندیشمند را پیکارهائی به‌خود مشغول داشت که «لیلولی» و «کلرامبو» بازتاب‌های آن بوده‌اند. و گره‌گشائی این دوره در بحران جسمی و روحی بود که در آن در ۱۹۱۹-۱۹۲۰ بیماری سررسید و جان و زندگی را از نو در بوته گداخت...»

و در پایان مقاله چنین می‌آورد: «این طرح بزرگ را که پهناور‌تر از آن است که بازوان ما بتواند در بر بگیرد اثر من کمتر به‌تحقق می‌رساند تا آن گرایش تأثیرانگیز که زمانۀ کنونی نیروی خود را در تحقق آن به‌تحلیل می‌برد. سنفونی کنسرتی است که نوازندگان قرن‌ها می‌دهند. ما هرگز جز پاره‌ئی از آن را نمی‌شنویم، و پیش از اینکه ناهماهنگی‌ها در سازشی سرشار مستحیل شوند آرشه را به‌دیگران وا می‌گذاریم. ولی از نخستین نواهائی که با هم برخورد می‌کنند ما به‌انتظار این سازش هستیم. اثر هرچه خواهد گو باش، موسیقی است، من آن را مانند ژان کریستف به‌هماهنگی آن شهبانوی خواب‌ها، آن خواب زندگی من، پیشکش می‌کنم.»

در فاصلۀ سال‌های ۱۹۲۳-۱۹۲۴ تفکرات رومن رولان دربارۀ شرق و هندوستان منجر به‌نوشتن کتابی تحقیقی راجع به‌زندگی و افکار مهاتما گاندی شد (ژانویه و فوریۀ ۱۹۲۴) که بدواً در مجلۀ «اروپ» (اروپا) که خود در تأسیس آن شرکت داشت و سپس به‌صورت مجلدی جداگانه چاپ شد (۱۹۲۴). این کتاب توسط نگارندۀ همین سطور به‌فارسی برگردانده شده و تاکنون چهار و پنج بار تجدید چاپ شده است. رولان در سرلوحۀ این اثر می‌گوید: «به‌سرزمین افتخار و بندگی، سرزمین امپراطوری‌های یک روزه و اندیشه‌های جاودانی، به‌ملتی که زمان را به‌مبارزه می‌طلبد، به‌هند احیا شده، به‌یادبود سال محکومیت مسیحش.» رولان در این کتاب فکر زیبای یگانگی و انسان‌دوستی شرقی را با اندیشه پر تحرک غربی درهم آمیخته و از آن معجونی ساخته است که‌‌ همان فکر گاندی است و موثر در آزادی و کسب استقلال هند: «هندو، پارسی، مسیحی یا یهودی، هرکه باشیم اگر بخواهیم به‌صورت ملت یکپارچه‌ئی زندگی کنیم بایستی نفع یکی نفع همۀ ما باشد، تنها ملاحظه‌ئی که در بین است این است که خواست هر یک از ما صحیح و عادلانه باشد.» در جای دیگری از این کتاب صریحاً می‌گوید که نباید در به‌روی تمدن اروپائی بسته شود بلکه برعکس باید از آن سود جست ولی نباید تابع آن شد: «من خواستار آن نیستم که راه خانه‌ام از هر طرف بسته شود و پنجره‌های آن را کور کنند. من می‌خواهم که نسیم فرهنگ و تمدن کلیۀ کشور‌ها آزادانه از میان خانۀ من جریان داشته باشد، لیکن هرگز نمی‌گذارم که این باد مرا با خود ببرد... مذهب من مذهب حبس و زجر و زندان نیست، در مذهب من برای ناچیز‌ترین مخلوق خدا نیز جائی پیدا می‌شود، اما مذهب من به‌روی تفرعن بیشرمانۀ‌ نژاد و دین و رنگ بسته است.»

در سال‌های ۱۹۲۴-۱۹۲۶ چون سلامت او که از ۱۹۱۳ به‌بعد به‌آن خلل وارد آمده بود. بار دیگر دستخوش لطمه‌هائی می‌شود رولان به‌عنوان یک «وصیت فکری» تصویری شاعرانه از روح خود و از اصل و مبدأ خود تحت عنوان «سفر درونی» به‌دست می‌دهد، اثری که ناتمام مانده است. فصل‌هائی از این کتاب بعد‌ها تحت همین عنوان به‌چاپ رسید (۱۹۴۲) و فصول دیگر آن بعد از مرگ نویسنده با عناوین دیگری از قبیل «اقلیم T» و «آستانه» در ۱۹۴۵ و «سفر درونی» در ۱۹۴۶ منتشر شده‌اند.

سپس نوشتن «تئآترهای انقلاب» را که از آغاز قرن‌‌ رها کرده بود از سر می‌گیرد و به‌تألیف نمایشنامۀ «بازی عشق و مرگ» می‌پردازد (۱۹۲۴). این نمایشنامه در ۱۹۲۵ به‌چاپ رسید و در تالار «اودئون» پاریس در ۱۹۲۸ به‌روی صحنه آمد. آن‌گاه نمایشنامۀ «اعیاد پاک به‌گُل نشسته» را (۱۹۲۵) که در ۱۹۲۶ منتشر شد و بالاخره «لئونید‌ها» را (۱۹۲۷) تألیف کرد که در ۱۹۲۸ انتشار یافت. در خلال این کار‌ها به‌نوشتن بقیۀ «جان‌شیفته» ادامه می‌داد، چنان که قسمت سوم آن تحت عنوان «مادر و پسر» را از ۲۴ اکتبر ۱۹۲۵ تا ۲۰ مه ۱۹۲۶ به‌پایان رسانید و در ۱۹۲۷ چاپ شد.

در ژانویۀ سال ۱۹۲۶ جشن شصتمین سال تولد رومن رولان از طرف مجلۀ «اروپ» (اروپا) با تجلیل و ستایشی بین‌المللی از این نویسندۀ بزرگ برگزار شد. خود رولان به‌مناسبت این روز تاریخی چنین گفته است:

«اینک بیش از ده سال است که مبارزه ادامه دارد و من هیچ تسلیم نشده‌ام. در اینجا نکته‌ئی را متذکر می‌شوم و آن اینکه من در باطن امر مبارزه را دوست دارم و آن را حتی در بد‌ترین روز‌ها که به‌نظر می‌رسید همه چیز از دست رفته است حس کرده‌ام. وقتی روز روز حرمت و عزت اسلحه است چرا باید تظاهر کنم به‌اینکه علاقه به‌این مبارزه را در خود حس نمی‌کنم؟ آیا این حرمت و عزت اسلحه گمان می‌کند که بیش از نکبت و ذلت آن بر من چیره خواهد بود؟ من کمترین امتیازی به‌او نخواهم داد. در این ساعت که از من فقط این را می‌خواهند که هرچه تاکنون دربارۀ جنگ گفته یا اندیشیده‌ام همه را فراموش کنم من آن را باز خواهم گفت و در جلد آیندۀ «جان‌شیفته» که در بهار منتشر خواهد شد باز انتشار خواهم داد.»

در ماه مه ۱۹۲۶ مهمانانی از هندوستان به‌دیدن رولان آمدند که سرشناس‌ترینشان دوست خود او رابیندرات تاگور و جواهر لعل نهرو بود.

رولان در فاصلۀ سال‌های ۱۹۲۷-۱۹۳۱ مطالعۀ عظیم موسیقی‌شناسی خود را دربارۀ بتهوون و دوره‌های خلاقه از سر گرفت (۱۹۲۸-۱۹۴۳)، بدین شرح:

۱. از «هروئیک» به‌آپاسیوناتا» (اصطلاحات موسیقی و از قطعات اجرائی بتهوون) که در ۱۹۲۷ تدوین و در ۱۹۲۸ انتشار یافت.

۲. «گوته و بتهوون» اثر مربوط به سال‌های ۱۹۲۹-۱۹۳۰ که در ۱۹۳۰ منتشر شد.

و در ادمۀ مطالعات خود دربارۀ هندوستان رساله‌ئی دربارۀ عرفان و عمل هند زنده نگاشت و سپس به‌نوشتن آثار زیرین در‌‌ همان زمینه پرداخت:

۱. «زندگی راماکریشنا» - از پایان ۱۹۲۷ تا ماه مه۱۹۲۸ که در ۱۹۲۹ منتشر شد.

۲. «زندگی ویوکاناندا (Vive kananda) و انجیل جهانی» - از پایان ژوئن ۱۹۲۸ تا ماه مه ۱۹۲۹ که در ژانویۀ ۱۹۳۰ اندکی پس از اعلام استقلال هندوستان توسط نهرو و گاندی در کنگرۀ لاهور (۲۹ دسامبر ۱۹۲۹) انتشار یافت.

در فاصلۀ سال‌های ۱۹۲۹-۱۹۳۳ رولان قسمت چهارم کتاب «جان‌شیفته» را تحت عنوان «مژده‌بخش» به‌پایان رسانید، و کتاب در ۱۹۳۳ چاپ شد.

در ۱۹۲۹ رولان با یک زن جوان روسی آشنا شد که مادرش فرانسوی بود و از ۱۹۲۳ با او مکاتبه کرده بود. این زن که الساتریوله (Elsa Triolet) نام داشت دوست و کمک فداکاری در کار‌هایش شد و بالاخره رولان در ۱۹۳۴ با او ازدواج کرد.

در ۱۶ ژوئن ۱۹۳۱ پدر رولان در سن ۹۴ سالگی دارفانی را وداع گفت.

در دسامبر ۱۹۳۱ مهاتما گاندی از ویلنو دیدار کرد.

در ۱۹۳۲ رومن رولان به‌ریاست کنگرۀ جهانی کلیۀ احزاب ضدجنگ در آمستردام انتخاب شد و در‌‌ همان سال به‌عضویت فرهنگستان علوم لنین‌گراد نیز انتخاب گردید.

در آوریل ۱۹۳۳ مدالی به‌نام مدال «گوته» از طرف دولت آلمان به‌رهبری صدراعظم آدولف هیتلر به‌رولان اعطا شد، لیکن رولان از پذیرفتن آن امتناع ورزید.

در ماه مه ۱۹۳۳ مناظره‌ئی با مجلۀ «کولنیشته‌تسایتونگ» دربارۀ آتش‌سوزی رایشتاگ انجام داد و نفرت عمیق خود را از دولتی که آبروی آلمان را برده بود اعلام داشت.

در ۱۹۳۵ مقالاتی را که از اواخر جنگ در روزنامه‌ها و مجلات مختلف و بیشتر در مجلۀ «اروپ» تحت عنوان «پانزده سال نبرد» منتشر کرده بود جمع‌آوری می‌کند، لیکن چاپ آن تا زمان اشغال فرانسه توسط قشون آلمان به‌تعویق افتاد، و در آن ایام موسسۀ انتشاراتی «پیلُن» به‌چاپ آن‌ها در یک مجلد اقدام نمود.

از ۲۳ ژوئن تا ۲۱ ژوئیه، رولان برای دیدار ماکسیم گورکی نویسندۀ بزرگ شوروی به‌آن کشور سفر کرد و در خانۀ گورکی اقامت گزید.

در ۱۹۳۶ که هفتاد سال تمام از عمرش می‌گذشت رسالات مختلف ادبی خود را که نشان‌دهندۀ ظرافت فکری و ذوق هنری–ایدئولوژیکی خودش بودند در مجموعه‌ای تحت عنوان «همراهان» جمع‌آوری کرد و به‌چاپ رسانید. رولان اشاره‌ئی هم به‌ورود خود به‌هفتاد سالگی دارد که اینک ترجمۀ آن را در ذیل می‌آوریم:

«... و اکنون که پس از گذشت هفتاد سال به‌پشت سر خود می‌نگرم و این راه درازی را که پیموده‌ام از نظر می‌گذرانم فکر و یا بهتر بگویم فکر دوگانه‌ئی را که طی این سفر زیارتی همواره راهنمای من بوده‌اند به‌وضوح و روشنی خاصی که ضمن راه برایم می‌سر نبود می‌بینم:

۱) نخستین فکر، ارتباط و اختلاط با همۀ زندگان و احساس عمیق و دائمی وحدت نوع بشر طی قرون و اعصار و از ورای نژاد‌ها و ملت‌هاست.

۲) دوم غیرقابل تقسیم بودن فکر و عمل است. از آن‌جا که از دوران کودکی همیشه از چمشه‌های روح و فکر و شعر و موسیقی تأثیر پذیرفته‌ام هرگز تن نداده‌ام به‌اینکه خویشتن را در برج عاج غرور منزوی کنم. من هنر برای خود هنر و فکری را که مانند مار بوآ پس از خوردن طعمه‌اش به‌دور خود می‌پیچید و کرچ می‌شود تحقیر می‌کنم. فکر شطی است که از اعماق زمین بیرون می‌جهد و هرگز سرچشمۀ آن زیاد عمیق نخواهد بود. لیکن همین که شط از سرچشمه بیرون جست و جریان یافت ناگزیر باید راه خود را از ورای کوه‌ها و دشت‌ها بگشاید و باید زمین را آبیاری و بارور کند. هر فکری که عمل نکند یا به‌صورت سقط جنین و لذا مرده است و یا خیانت می‌کند.»

در ژوئن ۱۹۳۶ ماکسیم گورکی درگذشت.

در ۱۹۳۷ رولان دنبالۀ کتاب خود دربارۀ «زندگی بتهوون» را آماده می‌کند، یعنی جلد دیگری را که در ۱۹۳۶ نوشته و مانند دو جلد قبلی در ژنو به‌چاپ رسانده بود به‌آن می‌افزاید. این جلد سوم از «زندگی بتهوون» «نغمۀ رستاخیز» نام دارد.

عاقبت، رومن رولان پس از شانزده سال اقامت در سویس تصمیم می‌گیرد که به‌وطن خود فرانسه باز گردد.

در سی‌ام سپتامبر ۱۹۳۷ خانه‌ئی در وِزِلِه (Vezelay) از توابع «ایون» که ولایت زادگاه خودش است می‌خرد و در ۳۱ ماه مه ۱۹۳۸ از ویلنو سویس به‌آنجا اسباب‌کشی می‌کند.

رولان در وِزِلِه از روی «یادداشت‌های روزانه»اش کتاب «خاطرات» خویش را که از ۱۹۰۰ به‌بعد متوقف مانده بود تنظیم و آماده به‌چاپ نمود (سپتامبر ۱۹۴۰). سپس آخرین درام از سلسله نمایشنامه‌های انقلاب را تحت عنوان «روبسیپر» در ۱۹۳۹ به‌رشتۀ تحریر در آورد.

در وِزِله از توافق مونیخ که در ۱۹۳۸ بین دولت‌های آلمان و ایتالیا و فرانسه و انگلستان صورت گرفته و به‌موجب آن چکسلواکی مجبور شده بود از ایالت «سُودِت» خود به‌نفع آلمان چشم بپوشد بی‌هیچ تعجبی آگاه گردید و علیه آنکه به‌قول خودش «یک سدان دیپلماتیک» یعنی شکست سیاسی شرم‌آوری نظیر شکست نظامی «سدان» برای متفقین و بخصوص برای فرانسه بود اعتراض کرد.

در ۱۹۳۹ تئآ‌تر کمدی فرانسه به‌مناسبت یک صد و پنجاهمین سالروز انقلاب کبیر فرانسه نمایشنامۀ «بازی عشق و مرگ» رولان را به‌روی صحنه آورد. در سوم سپتامبر‌‌ همان سال، در آستانۀ اعلان جنگ جهانی دوم، رومن رولان نامه‌ئی به‌دالادیه رئیس جمهور وقت فرانسه نوشت و طی آن «وفاداری کامل خود را به‌اصول دموکراسی و به‌فرانسه» که آن روز هم مانند یک صد و پنجاه سال پیش از آن در والمی، در خطر بود اعلام داشت.

از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ رومن رولان که به‌طور دام در وِزِله مستقر شده بود یک منزل موقتی در پاریس و در محلۀ قدیمی خود در خیابان مونپارناس اجاره کرد تا هر وقت که به‌پاریس می‌رود اقامتگاهی در آنجا داشته باشد.

سال ۱۹۴۱ سال ورود رولان به‌سن هفتاد و پنچ سالگی است و خود او در این باره چنین می‌گوید: «عمر من در شرف به‌سر رسیدن است و من دیگر از آن ترک علاقه کرده‌ام. دلم می‌خواست که این عمر به‌دردی هم خورده بود! لیکن کم‌کم آموخته‌ام که از این آرزو هم ببرم. مبارک‌باد ماورای آرزو‌ها، در آرامش و صفای بی‌پایان ابدیت!»

در ۱۹۴۲ به‌انتشار اثر جذاب خود «سفر درونی» که در سال‌های ۱۹۲۴-۱۹۲۶ نوشته بود می‌پردازد. در آن سال دوستان خود، از جمله روح بزرگ «پگی» را که کتابی در دو جلد به‌شرح حال او اختصاص می‌دهد و نیز پُل کلودل و کمی قبل از مرگش لوئی ژیه را باز می‌یابد.

در همین اوقات، چهارمین جلد اثر هنری خود «بتهوون» را تحت عنوان «کاتدرال قطع شده» در سه قسمت به‌اتمام می‌رساند، به‌این شرح:

۱) سمفونی نهم، که در ۱۹۴۳ منتشر می‌شود.

۲) آخرین کواتروز که آن نیز در ۱۹۴۳ انتشار می‌یابد.

۳) فینیتاکُمدیا یا کُمدی پایان که در ۱۹۴۵ منتشر می‌گردد.

رولان در ۱۹۴۴ به‌بستر بیماری افتاد.