رومن رولان ۲: تفاوت بین نسخهها
(تا ابتدای ص۷۸) |
|||
سطر ۲۳: | سطر ۲۳: | ||
'''در پنچاه سالگی''' | '''در پنچاه سالگی''' | ||
− | و بالاخره در ۲۹ ژانویه در «روزنامۀ جنگ» چنین مینویسد: «جشن پنجاهمین سال تولد من است و من از این بابت هیچ بهخود نمیبالم. کاش میتوانستم با همین روحیۀ امروزم بیست سال بهعقب برگردم! و عجب آنکه دل من امروز از دل بیست سال پیشم جوانتر است. زندگی بهنحو مضحکی کوتاه است. حس میکنم تازه در اول راه زندگی هستم و حال آنکه نیم قرن از عمرم را طی کردهام.» | + | و بالاخره در ۲۹ ژانویه در «روزنامۀ جنگ» چنین مینویسد: |
+ | |||
+ | «جشن پنجاهمین سال تولد من است و من از این بابت هیچ بهخود نمیبالم. کاش میتوانستم با همین روحیۀ امروزم بیست سال بهعقب برگردم! و عجب آنکه دل من امروز از دل بیست سال پیشم جوانتر است. زندگی بهنحو مضحکی کوتاه است. حس میکنم تازه در اول راه زندگی هستم و حال آنکه نیم قرن از عمرم را طی کردهام.» | ||
در بیست و هشت اکتبر ۱۹۱۰ رومن رولان تصادف شدیدی با اتومبیل میکند که بر اثر آن سه ماه بستری میشود. در ۲۳فوریۀ ۱۹۱۱ بهایتالیا میرود تا دوران نقاهت خود را در آنجا بگذراند. در ایتالیا قسمتی از اوقات استراحت خود را صرف خواندن مجدد آثار تولستوی میکند تا بهمناسبت مرگ آن نویسندۀبزرگ روس که در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ اتفاق افتاده بود مقالهئی جهت «مجله پاریس» تهیه کند. و همین مقاله بود که بعدها بسط و تفصیل پیدا کرد و تبدیل بهآن کتاب معروف شد که رولان دربارۀ زندگی تولستوی نوشته است. رولان تابستان ۱۹۱۱ را در سویس گذرانید و در آنجا برای شکستگیهای شفانیافتۀ استخوانهایش تن بهیک عمل جراحی تازه داد. در ۲۷ فوریۀ ۱۹۱۳ در دعوائی که علیه عامل تصادف در دادگاه طرح کرده بود در مرحلۀ پژوهشی هم حاکم شد و طرف او محکوم گردید بهاینکه مبلغ ۲۵۰۰۰ فرانک بهعنوان غرامت آسیبهای وارده و خسارات دعوی بهوی بپردازد. رولان باز هم در بازو و ساق چپ خود نشانی از کوفتگی و نقص عضو احساس میکرد. | در بیست و هشت اکتبر ۱۹۱۰ رومن رولان تصادف شدیدی با اتومبیل میکند که بر اثر آن سه ماه بستری میشود. در ۲۳فوریۀ ۱۹۱۱ بهایتالیا میرود تا دوران نقاهت خود را در آنجا بگذراند. در ایتالیا قسمتی از اوقات استراحت خود را صرف خواندن مجدد آثار تولستوی میکند تا بهمناسبت مرگ آن نویسندۀبزرگ روس که در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ اتفاق افتاده بود مقالهئی جهت «مجله پاریس» تهیه کند. و همین مقاله بود که بعدها بسط و تفصیل پیدا کرد و تبدیل بهآن کتاب معروف شد که رولان دربارۀ زندگی تولستوی نوشته است. رولان تابستان ۱۹۱۱ را در سویس گذرانید و در آنجا برای شکستگیهای شفانیافتۀ استخوانهایش تن بهیک عمل جراحی تازه داد. در ۲۷ فوریۀ ۱۹۱۳ در دعوائی که علیه عامل تصادف در دادگاه طرح کرده بود در مرحلۀ پژوهشی هم حاکم شد و طرف او محکوم گردید بهاینکه مبلغ ۲۵۰۰۰ فرانک بهعنوان غرامت آسیبهای وارده و خسارات دعوی بهوی بپردازد. رولان باز هم در بازو و ساق چپ خود نشانی از کوفتگی و نقص عضو احساس میکرد. | ||
سطر ۳۶: | سطر ۳۸: | ||
در دوم سپتامبر با وساطت دوستش پُل سِپِل (Paul Seippel) نامۀ سرگشادۀ خود را به عنوان گِرهارت هاوپمان (Gerhart Hauptmann) نویسندۀ آلمانی در خصوص ویرانیهائی که قوای آلمان در شهر لوُوَن (Louvain) شهر دانشگاهی بلژیک بهبار آورده بودند در روزنامۀ «ژورنال دوژنو» بهچاپ رسانید. اینک ما قسمتی از آن نامه را که نشان میدهد رولان با آن روح بزرگ انسان دوستی و روشنفکری خود از تعصبات قومی و نژادی به دور است برای نمونه میآوریم: | در دوم سپتامبر با وساطت دوستش پُل سِپِل (Paul Seippel) نامۀ سرگشادۀ خود را به عنوان گِرهارت هاوپمان (Gerhart Hauptmann) نویسندۀ آلمانی در خصوص ویرانیهائی که قوای آلمان در شهر لوُوَن (Louvain) شهر دانشگاهی بلژیک بهبار آورده بودند در روزنامۀ «ژورنال دوژنو» بهچاپ رسانید. اینک ما قسمتی از آن نامه را که نشان میدهد رولان با آن روح بزرگ انسان دوستی و روشنفکری خود از تعصبات قومی و نژادی به دور است برای نمونه میآوریم: | ||
+ | |||
+ | «آقای گرهارت هاوپمان، من از آن فرانسویهائی نیستم که آلمانیها را وحشی بدانند. من با عظمت فکری و معنوینژاد نیرومند شما آشنا هستم و میدانم که چه دین بزرگی بهمتفکران آلمان باستان دارم. هم اکنون نیز وجود مرشد بزرگواری چون گوته (Goethe) و سخنان والای او را بهیاد دارم، مردی که بهتمامی عالم بشریت تعلق داشت، مردی که از هرگونه کینه و عناد و تعصب ملی و بری و عاری بود و روح بزرگ و آرام خود را در سطحی چنان بالا نگاه میداشت که خوشبختی یا بدبختی ملل دیگر را هچون خوشبختی یا بدبختی ملت خود احساس میکرد. من در تمام مدت عمرم در این تلاش و تقلا بودم که افکار و روحیات دو ملت خودمان را بههم نزدیک کنم. لیکن دریغا که تبهکاری و بیرحمیهای این جنگ لعنتی که ایشانرا بهقصد نابودی تمدن اروپائی درگیر میکند هرگز نخواهد گذاشت که من فکر خود و دیگران را از لوث کینه پاک کنم. دلایل من برای اینکه امروز ثابت کنم که از دست آلمان شما رنج میبرم و سیاست آلمان و وسایلی را که برای نابودی تمدن اروا بهکار میبرد جنایتکارانه میدانم هرچه باشد از احترامم نسبت بهمتفکران و هنرمندان بشردوست آن کمک نمیکند...» | ||
+ | |||
+ | و گویا رولان این نامه بر اثر مطالعۀ تلگرافی نوشته است که از برلن در همان روزهای اوایل جنگ مخابره شده بود و طی آن اعلام کرده بودند: «شهر قدیمی لووَن که از حیث آثار هنری غنی بود دیگر وجود خارجی ندارد!» | ||
+ | |||
+ | و سپس رولان در تاریخ ۱۵دسامبر مقالۀ معروف خود را تحت عنوان «فراتر از معرکه» که نخستین مقاله از سلسله مقالاتی بههمین عنوان بود در آن روزنامه چاپ کرد. این مقالات بعدها یکجا و بهصورت مجلدی جداگانه با همان عنوان «فراتر از معرکه» در نوامبر ۱۹۱۵ در پاریس بهچاپ رسید. این کتاب قبلاً با نام «فراتر از کینه» بهچاپخانه رفته بود و من خود تصویری از نخستین برگ کتاب را که رولان بهخط ود کلمۀ «کینه haine» را خط زده و بالای آن نوشته است «معرکه melee» دیدهام. در ذیل چند سطری از مقدمهئی را که خود رولان بر این کتابش نوشته است میآوریم تا تصویری هرچند ناقص از آن بهدست داده باشیم: | ||
+ | |||
+ | «ملیت بزرگی که در معرض هجوم جنگ قرار گرفته است وظیفهاش تنها دفاع از مرزهای خود نیست بلکه باید عقلش را نیز حفظ و حراست کند. آری، چنین ملتی باید عقل و منطق خود را از احلام و رویاهای بیجا، از مظالم و از حماقتهائی که بلای خانمانسوز جنگ پیش میآورد نجات بدهد. هرکس باید کار خودش را بکند: لشکریان خاک میهن را حراست کنند و مردان متفکر از فکر و اندیشۀ او دفاع نمایند. هرگاه خردمندان مملکت فکر او را در خدمت هوی و هوسهای مردم بگذارند محتمل است که ابزارهای خوبی برای این کار باشند، لیکن این خطر در پیش است که بهفکر مملکت-که البته جزء مایملک ملت نیست- خیانت بکنند. یک روز تاریخ بهحساب هر یک از ملتهای درگیر در جنگ رسیدگی خواهد کرد و میزان اشتباهها و دروغ عا و دیوانگیهای نفرتانگیز هر یک از آنان را خواهد سنجید. ما باید بکوشیم تا از آنِ ما در ترازوی تاریخ سبک بیاید. | ||
+ | |||
+ | «بهکودک انجیل عیسی مسیح و آرمان مسیحیت میآموزند؛ در تعلیم و تربیتی که در دبستان بهبچه میدهند همۀ سعی و کوشش خود را بهکار میبرند تا در وجود او فهم و ادراک فکری و عاطفی خانوادۀ بزرگ بشری را تحریک و تهییج کنند. آموزش کلاسیک ریشهها و تنۀ مشترک تمدن بشری را در ماوراء اختلافات نژادی و تفاوتهای ظاهری بهاو مینمایاند. هنر او را وامیدارد که ریشههای عمیق نبوغ ملتها را دوست داشته باشد و دانش ایمان بهوحدت عقل و خرد بهاو تلقین میکند. آن نهضت عظیم اجتماعی که دنیا را نو میکند تلاش متشکل طبقات زحمتکش را برای متحد شدن در امیدها و مبارزههائی که سدهای راه پیشرفت ملتها را در هم میشکنند بهاو نشان میدهد...» | ||
[[رده:کتاب جمعه ۱۵]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۵]] | ||
[[رده:کتاب جمعه]] | [[رده:کتاب جمعه]] |
نسخهٔ ۵ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۲۸
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
در پنچاه سالگی
و بالاخره در ۲۹ ژانویه در «روزنامۀ جنگ» چنین مینویسد:
«جشن پنجاهمین سال تولد من است و من از این بابت هیچ بهخود نمیبالم. کاش میتوانستم با همین روحیۀ امروزم بیست سال بهعقب برگردم! و عجب آنکه دل من امروز از دل بیست سال پیشم جوانتر است. زندگی بهنحو مضحکی کوتاه است. حس میکنم تازه در اول راه زندگی هستم و حال آنکه نیم قرن از عمرم را طی کردهام.»
در بیست و هشت اکتبر ۱۹۱۰ رومن رولان تصادف شدیدی با اتومبیل میکند که بر اثر آن سه ماه بستری میشود. در ۲۳فوریۀ ۱۹۱۱ بهایتالیا میرود تا دوران نقاهت خود را در آنجا بگذراند. در ایتالیا قسمتی از اوقات استراحت خود را صرف خواندن مجدد آثار تولستوی میکند تا بهمناسبت مرگ آن نویسندۀبزرگ روس که در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ اتفاق افتاده بود مقالهئی جهت «مجله پاریس» تهیه کند. و همین مقاله بود که بعدها بسط و تفصیل پیدا کرد و تبدیل بهآن کتاب معروف شد که رولان دربارۀ زندگی تولستوی نوشته است. رولان تابستان ۱۹۱۱ را در سویس گذرانید و در آنجا برای شکستگیهای شفانیافتۀ استخوانهایش تن بهیک عمل جراحی تازه داد. در ۲۷ فوریۀ ۱۹۱۳ در دعوائی که علیه عامل تصادف در دادگاه طرح کرده بود در مرحلۀ پژوهشی هم حاکم شد و طرف او محکوم گردید بهاینکه مبلغ ۲۵۰۰۰ فرانک بهعنوان غرامت آسیبهای وارده و خسارات دعوی بهوی بپردازد. رولان باز هم در بازو و ساق چپ خود نشانی از کوفتگی و نقص عضو احساس میکرد.
در ژوئیۀ ۱۹۱۲ پس از گذراندن دو سال تعطیل که سال آخر آن را در ایتالیا برای نوشتن داستان گرازیا (Grazia) گذرانده بود از عضویت دانشگاه سوربُن استعفا داد تا بتواند تمامی وقت خود را صرف تکمیل اثر خویش کند.
رولان ماههای آوریل و سپتامبر ۱۹۱۳ را در سویس میگذراند و در آنجا با فراغ بال و آسایش خاطری که از تکمیل اثر بزرگ خود ژان کریستف پیدا کرده است بهنوشتن رمانی سرگرم میشود که منعکسکنندۀ کیفیات روحی و خصوصات اخلاقی و اجتماعی مردم بورگونی است. این رمان معروف را که کولا برونیون (Colas Breugnon) نام همه میشناسیم. در ماه ژوئن همان سال آکادمی فرانسه جایزۀ بزرگ ادبی خود را بهرولان اختصاص داد و او که ناخودآگاه در کسب این جایزه رقیب «پِگی» شده بود از نظر علاقهئی که بهدوست خود داشت گفته بود: «مرده شور این جایزهها را ببرد!»
در ماه مارس ۱۹۱۴ بهآپارتمان دیگری که بزرگتر و راحتتر است و در کوچۀ «بُواسوناد» واقع است نقل مکان میکند.
در آغاز ماه ژوئن همان سال بار دیگر هوای سویس بهسرش زد و بهآنجا سفر کرد. در سویس بود که اعلان جنگ جهانی اول غافلگیرش کرد و او که از این خبر یکه خورده بود گفت: «این شش ماه گذشته مرا در رویائی از خوشی و سعادت پیچیده بود لیکن آژیر جنگ مرا از آن حالت خوش بیرون آورد!» و چون در آن هنگام چهل و هشت سال داشت و از سن احضارش برای سربازی و رفتن بهجبهه گذشته بود و جسماً نیز قابلیت احضار شدن بهخدمت سربازی را نداشت بهفرانسه بازنگشت.
در دوم سپتامبر با وساطت دوستش پُل سِپِل (Paul Seippel) نامۀ سرگشادۀ خود را به عنوان گِرهارت هاوپمان (Gerhart Hauptmann) نویسندۀ آلمانی در خصوص ویرانیهائی که قوای آلمان در شهر لوُوَن (Louvain) شهر دانشگاهی بلژیک بهبار آورده بودند در روزنامۀ «ژورنال دوژنو» بهچاپ رسانید. اینک ما قسمتی از آن نامه را که نشان میدهد رولان با آن روح بزرگ انسان دوستی و روشنفکری خود از تعصبات قومی و نژادی به دور است برای نمونه میآوریم:
«آقای گرهارت هاوپمان، من از آن فرانسویهائی نیستم که آلمانیها را وحشی بدانند. من با عظمت فکری و معنوینژاد نیرومند شما آشنا هستم و میدانم که چه دین بزرگی بهمتفکران آلمان باستان دارم. هم اکنون نیز وجود مرشد بزرگواری چون گوته (Goethe) و سخنان والای او را بهیاد دارم، مردی که بهتمامی عالم بشریت تعلق داشت، مردی که از هرگونه کینه و عناد و تعصب ملی و بری و عاری بود و روح بزرگ و آرام خود را در سطحی چنان بالا نگاه میداشت که خوشبختی یا بدبختی ملل دیگر را هچون خوشبختی یا بدبختی ملت خود احساس میکرد. من در تمام مدت عمرم در این تلاش و تقلا بودم که افکار و روحیات دو ملت خودمان را بههم نزدیک کنم. لیکن دریغا که تبهکاری و بیرحمیهای این جنگ لعنتی که ایشانرا بهقصد نابودی تمدن اروپائی درگیر میکند هرگز نخواهد گذاشت که من فکر خود و دیگران را از لوث کینه پاک کنم. دلایل من برای اینکه امروز ثابت کنم که از دست آلمان شما رنج میبرم و سیاست آلمان و وسایلی را که برای نابودی تمدن اروا بهکار میبرد جنایتکارانه میدانم هرچه باشد از احترامم نسبت بهمتفکران و هنرمندان بشردوست آن کمک نمیکند...»
و گویا رولان این نامه بر اثر مطالعۀ تلگرافی نوشته است که از برلن در همان روزهای اوایل جنگ مخابره شده بود و طی آن اعلام کرده بودند: «شهر قدیمی لووَن که از حیث آثار هنری غنی بود دیگر وجود خارجی ندارد!»
و سپس رولان در تاریخ ۱۵دسامبر مقالۀ معروف خود را تحت عنوان «فراتر از معرکه» که نخستین مقاله از سلسله مقالاتی بههمین عنوان بود در آن روزنامه چاپ کرد. این مقالات بعدها یکجا و بهصورت مجلدی جداگانه با همان عنوان «فراتر از معرکه» در نوامبر ۱۹۱۵ در پاریس بهچاپ رسید. این کتاب قبلاً با نام «فراتر از کینه» بهچاپخانه رفته بود و من خود تصویری از نخستین برگ کتاب را که رولان بهخط ود کلمۀ «کینه haine» را خط زده و بالای آن نوشته است «معرکه melee» دیدهام. در ذیل چند سطری از مقدمهئی را که خود رولان بر این کتابش نوشته است میآوریم تا تصویری هرچند ناقص از آن بهدست داده باشیم:
«ملیت بزرگی که در معرض هجوم جنگ قرار گرفته است وظیفهاش تنها دفاع از مرزهای خود نیست بلکه باید عقلش را نیز حفظ و حراست کند. آری، چنین ملتی باید عقل و منطق خود را از احلام و رویاهای بیجا، از مظالم و از حماقتهائی که بلای خانمانسوز جنگ پیش میآورد نجات بدهد. هرکس باید کار خودش را بکند: لشکریان خاک میهن را حراست کنند و مردان متفکر از فکر و اندیشۀ او دفاع نمایند. هرگاه خردمندان مملکت فکر او را در خدمت هوی و هوسهای مردم بگذارند محتمل است که ابزارهای خوبی برای این کار باشند، لیکن این خطر در پیش است که بهفکر مملکت-که البته جزء مایملک ملت نیست- خیانت بکنند. یک روز تاریخ بهحساب هر یک از ملتهای درگیر در جنگ رسیدگی خواهد کرد و میزان اشتباهها و دروغ عا و دیوانگیهای نفرتانگیز هر یک از آنان را خواهد سنجید. ما باید بکوشیم تا از آنِ ما در ترازوی تاریخ سبک بیاید.
«بهکودک انجیل عیسی مسیح و آرمان مسیحیت میآموزند؛ در تعلیم و تربیتی که در دبستان بهبچه میدهند همۀ سعی و کوشش خود را بهکار میبرند تا در وجود او فهم و ادراک فکری و عاطفی خانوادۀ بزرگ بشری را تحریک و تهییج کنند. آموزش کلاسیک ریشهها و تنۀ مشترک تمدن بشری را در ماوراء اختلافات نژادی و تفاوتهای ظاهری بهاو مینمایاند. هنر او را وامیدارد که ریشههای عمیق نبوغ ملتها را دوست داشته باشد و دانش ایمان بهوحدت عقل و خرد بهاو تلقین میکند. آن نهضت عظیم اجتماعی که دنیا را نو میکند تلاش متشکل طبقات زحمتکش را برای متحد شدن در امیدها و مبارزههائی که سدهای راه پیشرفت ملتها را در هم میشکنند بهاو نشان میدهد...»