نامهئی از لوئی آلتوسر بهرژی دبره: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-هء +هٔ , -ﻩٴ +هٔ , -ۀ +هٔ , -هٴ +هٔ , -ﻩٔ +هٔ , -هی +هٔ )) |
جز (ربات: تغییر خودکار متن (-٬ +،)) |
||
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
البته تو واژهٔ "نیروی چریکی" را بیهوده بکار نمی بری، که به حال خود رها کنی. با این وصف درباره آن ها به نحوی شگفت آور صحبت می کنی (در این باره چیزهائی دارم که خواهم گفت) که در پایان کار این احساس خواننده را تغییر نمی دهد که اعتبار جنگ چریکی آنقدر فی نفسه اثبات نمی شود که از طریق اثبات نارسائی همهٔ اشکال دیگر مبارزاتی اثبات می گردد. در واقع بیشتر به خاطر پذیرش اثر "منفی" همهٔ اشکال دیگر مبارزه، موقعیت کسب می کند، تا به خاطر کیفیات «مثبت» خود. رژی، براستی وقتی آدم کتابت را می خواند (و من آنقدر که اسپانیائی ضعیفم اجازه می دهد، به دقت خوانده ام_یعنی دقیق تر ازمعمول) می بیند که «راه حل» متن کتابت (از "متن کتابت" منظور دارم) همچون چیزی از "غیب"{{نشان|۹}} ظهور می کند. به نظر می رسد راه حل حاضر آماده و دم دستی است که همانا به کار بردن آن برای حل جدی ترین مسائل نیز_ دست کم در اصول و بنابراین در آینده نزدیک_ کافی است. از سوی دیگر این راه حل به دلیل عدم امکان هر راه دیگری به شرایط تاریخی ویژه امریکای لاتین نسبت داده می شود... | البته تو واژهٔ "نیروی چریکی" را بیهوده بکار نمی بری، که به حال خود رها کنی. با این وصف درباره آن ها به نحوی شگفت آور صحبت می کنی (در این باره چیزهائی دارم که خواهم گفت) که در پایان کار این احساس خواننده را تغییر نمی دهد که اعتبار جنگ چریکی آنقدر فی نفسه اثبات نمی شود که از طریق اثبات نارسائی همهٔ اشکال دیگر مبارزاتی اثبات می گردد. در واقع بیشتر به خاطر پذیرش اثر "منفی" همهٔ اشکال دیگر مبارزه، موقعیت کسب می کند، تا به خاطر کیفیات «مثبت» خود. رژی، براستی وقتی آدم کتابت را می خواند (و من آنقدر که اسپانیائی ضعیفم اجازه می دهد، به دقت خوانده ام_یعنی دقیق تر ازمعمول) می بیند که «راه حل» متن کتابت (از "متن کتابت" منظور دارم) همچون چیزی از "غیب"{{نشان|۹}} ظهور می کند. به نظر می رسد راه حل حاضر آماده و دم دستی است که همانا به کار بردن آن برای حل جدی ترین مسائل نیز_ دست کم در اصول و بنابراین در آینده نزدیک_ کافی است. از سوی دیگر این راه حل به دلیل عدم امکان هر راه دیگری به شرایط تاریخی ویژه امریکای لاتین نسبت داده می شود... | ||
− | اعتبار تاریخی این راهحل، در مورد کوبا، تردید ناپذیر است. چرا که موقعیت چریکی به آن ترتیب که تو توصیف می کنی، دقیقاً در آن جا رویداده است. و انسان به وضوح احساس میکند که در پس نظرات تو درباره نقش گروه چریکی، تجربه پیروزمندانه انقلاب کوبا نهفته است. اما این احساس فقط تأثیری را تقویت می کند که داشتم توضیح میدادم: این مزیّت «راهحل» پیشنهادی تو، نه از جنبه ی ایجابی (مثبت) بلک از نقائص و کاستی های همهٔ راه حل های دیگر نیرو می گیرد (و بنابراین تثبات خصلت سلبی (منفی) آن هاست)؛ و این که وجود (تئوریک) خود آن ازوزن و اعتبار انقلاب کوباست که بدبختانه برای ما، همواره در پس پرده و در سایه می ماند. همچون گواه والامقامی که می تواند لب بگشاید، امّا (بجز چند مورد نقل قول هائی از «فیدل» و «چه» یا نمونه هائی مثل اعتصاب عمومی) خاموشی می ماند، یا دست کم درمورد شرایط تاریخی پیروزی خود سکوت می کند. باز هم در این جا، به خاطر ناآگاهی من از سرگذشت واقعی انقلاب کوبا، این سکوت ممکن است «برای من» سکوت باشد. میتواند سکوتی باشد سرشار از اشارت و تجربههائی برای خوانندگان کوبائی و لاتینی تو؛ امّا من در این، تردید دارم حتی وقتی پیشگفتار «رتامار» و اظهاریههای «گرانما»ی{{نشان|۱۰}} ترا خواندم که تأکید می کند انقلاب کوبا هرگز کاملاً مورد بررسی قرار نگرفته و درک نشده است. باتوجه به همهٔ اینها «راهحل» پیشنهادی تو به خاطر فقدان هرگونه برهان مثبت (ایجابی) «پادرهوا» میماند؛ منظورم فقط برهانی مفهومی{{نشان|۱۱}} (که مطابق آن مفهوم تناقضی درخود ندارد) | + | اعتبار تاریخی این راهحل، در مورد کوبا، تردید ناپذیر است. چرا که موقعیت چریکی به آن ترتیب که تو توصیف می کنی، دقیقاً در آن جا رویداده است. و انسان به وضوح احساس میکند که در پس نظرات تو درباره نقش گروه چریکی، تجربه پیروزمندانه انقلاب کوبا نهفته است. اما این احساس فقط تأثیری را تقویت می کند که داشتم توضیح میدادم: این مزیّت «راهحل» پیشنهادی تو، نه از جنبه ی ایجابی (مثبت) بلک از نقائص و کاستی های همهٔ راه حل های دیگر نیرو می گیرد (و بنابراین تثبات خصلت سلبی (منفی) آن هاست)؛ و این که وجود (تئوریک) خود آن ازوزن و اعتبار انقلاب کوباست که بدبختانه برای ما، همواره در پس پرده و در سایه می ماند. همچون گواه والامقامی که می تواند لب بگشاید، امّا (بجز چند مورد نقل قول هائی از «فیدل» و «چه» یا نمونه هائی مثل اعتصاب عمومی) خاموشی می ماند، یا دست کم درمورد شرایط تاریخی پیروزی خود سکوت می کند. باز هم در این جا، به خاطر ناآگاهی من از سرگذشت واقعی انقلاب کوبا، این سکوت ممکن است «برای من» سکوت باشد. میتواند سکوتی باشد سرشار از اشارت و تجربههائی برای خوانندگان کوبائی و لاتینی تو؛ امّا من در این، تردید دارم حتی وقتی پیشگفتار «رتامار» و اظهاریههای «گرانما»ی{{نشان|۱۰}} ترا خواندم که تأکید می کند انقلاب کوبا هرگز کاملاً مورد بررسی قرار نگرفته و درک نشده است. باتوجه به همهٔ اینها «راهحل» پیشنهادی تو به خاطر فقدان هرگونه برهان مثبت (ایجابی) «پادرهوا» میماند؛ منظورم فقط برهانی مفهومی{{نشان|۱۱}} (که مطابق آن مفهوم تناقضی درخود ندارد) نیست، بلکه برهانی مبتنی بر تحلیل تاریخی در عمق است. |
دو راه وجود دارد که مایلم بدان وسیله تو را بهاحساس این فضای خالی نزدیکتر کنم. | دو راه وجود دارد که مایلم بدان وسیله تو را بهاحساس این فضای خالی نزدیکتر کنم. | ||
− | نخستین | + | نخستین راه، آن راهی را در نظر دارم که تو طی آن ازگروه چریکی سخن میرانی و آن را بهنجوی حیرتانگیز توجیه میکنی. واضح است که برای تو فقط یک مفهوم از گروه چریکی وجود دارد؛ یا بهبیان دیگر، اگر بتوانیم چنین بگویم، یک مفهوم «ناب» با کیفیت غریب «خودکفائی» بهبیان دیگر{{نشان|۱۲}} اصل{{نشان|۱۳}} تمام تحولات را در درون خود دارد، (۲) خود تناقضات خود را حل میکند. مانند همهٔ مفاهیم «ناب» بقای این مفهوم نیز فقط در تضاد با «مفهوم متقابلی» است که تجسّم همهٔ ناخالصیهای عکس قضیه باشد. مفهوم «ناب» مبارزه در کوههاست؛ مفهوم «غیر ناب» [یا «ناخالص»] زندگی در شهرها، باه همه عواقب سیاسی کلاسیکاش (حزب سیاسی شهری، سانترالیسم دموکراتیک، کنگرهها، مباحثات، فرقهگرائی، ستیزهها، دردسر ایجاد جبهههای واحد جور واجور، اعزام هیئتهای نمایندگی و ارسال پیام بهکشورهای دیگر والی آخر). سختیها و خطرات وحشتانگیز زندگی چریکی در کوهستانها، احساس برادری آنها در پیکارها، هرچقدر هم انسان را '''تحت تأثیر قرار دهد'''، قبول ندارم رژی عزیز، که همه اینها بتواند چنان که تو میگوئی '''مستقیماً جایگزین''' آن همه صفات '''سیاسی''' شود. نیروی ساده و ناب مبارزه مشترک «برای بقا» در بیست و چهار ساعت شبانه روز بهبرادری رزمی چریک مفهوم سیاسی نمیدهد. این که بدین نحو بهاین تجربه میرسند واضح و ضروری است. امّا آنچه تجربه میکنند ناشی از چیزی است که ورای جمعشدن آنها در محلی خطرناک است که هر ساعت و در حقیقت هر لحظهاش مبارزهئی است. دست کم این که از عللی تاریخی و عینی که آنها را در آن موقعیت '''یک جا جمع کرده''' ناشی میشود. بههمین روال، تو همچنان از نقش تعیین کننده «فیزیکی» (یا «بیولوژیک»)، «انعکاسهای جدید» و «وضعیت ذهنی جدید» سخن میرانی. تو میگوئی منظره یگانگی ناشی از برادری رزمی، درهم آمیزی سرخپوستان و شهروندانی که حتی زبان یکدیگر را نمیفهمند و بالاتر از همه منظره «اختلاط» طبقهٔ کارگر و دهقانان در مبارزه نظامی مشترک، چه تکان دهنده است. آن چه را که بهعنوان اثر کلی شرایط زیست کاملاً متفاوت از شرایط زیست شهری (در شهر برای تهیه گوشت، رفتن تا قصابی و برای تهیه دارو رفتن تا داروخانه کافیست) نشان میدهی – همه را مستقیماً بهمفهوم گروه چریکی که قادر به پاسخگوئی بههمهٔ اینهاست نسبت میدهی امّا این آثار (یا معلولها) گرچه بهشرایط زیست کسانی که درکوهها میجنگند ارتباط دارد، لکن خود معلول شرایط عامتر دیگری است – دقیقاً همان شرایطی که تولد نیروی چریکی و بالاتر از آن، بقا، رشد و پیروزی نهائیاش را ممکن میسازد. بهبیان دیگر آن شرایط تاریخی که کشوری را برای ایجاد نیروی چریکی و حمایت از آن تا لحظهٔ پیروزی آماده میسازد. |
میتوانستم همین نکته را به طرق گوناگون دیگری نیز توضیح دهم. نخست میتوانستم بگویم که برادری درمیان رزمندگان در بدترین جنگها (باربوس Barbusse یکی از اولین کسانی است که این را در جنگ جهانی نشان داده است) '''بهخودی خود''' برای نیل بهاین آثار سیاسی کافی نیست. (در حقیقت، خودت دو پهلو بودن و ابهام احتمالی این اثرات را اذعان داری، وقتی که از گروههای چریکی سخن میگوئی که میتوانند بهمنظور مقاصد پلید سیاسی مورد استفاده قرار گیرند و یا از گروههائی حرف میزنی که در اوضاع و احوال خاصی احساس اولیه خود را که بهخاطرش میجنگیدند از دست میدهند: '''همین اوضاع و احوال خاص''' هستند که عوامل تعیینکنندهاند و همانست که باید برای کشف قانون واریاسیون{{نشان|۱۴}}مورد تجزیه و تحلیل قرار داد یعنی اینکه مشخص کرد برای گروههای چریک چه چیز عادی و بههنجار و چهچیز بیمارگونه{{نشان |۱۵}} است. بههرحال، ترجیح میدهم اصطلاحات انتزاعیتری بهکار ببرم تا در تو مؤثرتر باشد. باید بگویم تا آنجا که مفهوم نیروی چریکی (و آثار آن) را ''' مستقل از شرایط تاریخی'''-ئی که نیروی چریک در آن وجود دارد- مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهی، تحلیل تو از مفهوم نیروی چریکی تحلیلی '''انتزاعی''' است. خونسرد باش: میدانم که این گفته ممکن است اغراقآمیز بهنظر رسد ولی باید بگویم که بار زیادی را بهدوش ''' شرایط زیست''' نیروی چریکی میگذاری، شرایطی را که بدبختانه از زندگی و مبارزه در کوهستانها جدائیناپذیر است: اینها نه شرایط تاریخی بلکه شرایط '''طبیعی''' اند. در تحلیل از شرایط اولیه مفهوم نیروی چریکی، تو تمایل داری کمی فوئرباخوار رفتار کنی (mutatis mutandis): '''به طبیعت''' نیروی '''تاریخی''' میدهی. قطعاً این چیزی نیست که در اصل منظور نظرت بوده، امّا با خواندن کتابت '''بهناگزیر''' این احساس به انسان دست میدهد. حال که کتابت را خواندهام، باید اذعان کنم که از یادآوری گاه به گاه نقد عالیات از تروتسکیستها، که بهدور از تاریخ واقعی در دنیای متافیزیک بسر میبرند، در خود احساس طنز و ریشخند مییابم. تخیلهای تو از مفهوم نیروی چریکی و مفهوم مقابل آن (یعنی شرایط زیست شهری و آثار سیاسی مترتب برآن) همچنان برای خواننده در وسط زمین و آسمان معلق میماند؛ آنها همچون جوهرهائی هستند آنقدر مستقل از همهٔ شرایط مادی تاریخ واقعی، که میتوانند استنتاجهای نظری و نتایج عملی مختص بهخود را ایجاد نمایند. | میتوانستم همین نکته را به طرق گوناگون دیگری نیز توضیح دهم. نخست میتوانستم بگویم که برادری درمیان رزمندگان در بدترین جنگها (باربوس Barbusse یکی از اولین کسانی است که این را در جنگ جهانی نشان داده است) '''بهخودی خود''' برای نیل بهاین آثار سیاسی کافی نیست. (در حقیقت، خودت دو پهلو بودن و ابهام احتمالی این اثرات را اذعان داری، وقتی که از گروههای چریکی سخن میگوئی که میتوانند بهمنظور مقاصد پلید سیاسی مورد استفاده قرار گیرند و یا از گروههائی حرف میزنی که در اوضاع و احوال خاصی احساس اولیه خود را که بهخاطرش میجنگیدند از دست میدهند: '''همین اوضاع و احوال خاص''' هستند که عوامل تعیینکنندهاند و همانست که باید برای کشف قانون واریاسیون{{نشان|۱۴}}مورد تجزیه و تحلیل قرار داد یعنی اینکه مشخص کرد برای گروههای چریک چه چیز عادی و بههنجار و چهچیز بیمارگونه{{نشان |۱۵}} است. بههرحال، ترجیح میدهم اصطلاحات انتزاعیتری بهکار ببرم تا در تو مؤثرتر باشد. باید بگویم تا آنجا که مفهوم نیروی چریکی (و آثار آن) را ''' مستقل از شرایط تاریخی'''-ئی که نیروی چریک در آن وجود دارد- مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهی، تحلیل تو از مفهوم نیروی چریکی تحلیلی '''انتزاعی''' است. خونسرد باش: میدانم که این گفته ممکن است اغراقآمیز بهنظر رسد ولی باید بگویم که بار زیادی را بهدوش ''' شرایط زیست''' نیروی چریکی میگذاری، شرایطی را که بدبختانه از زندگی و مبارزه در کوهستانها جدائیناپذیر است: اینها نه شرایط تاریخی بلکه شرایط '''طبیعی''' اند. در تحلیل از شرایط اولیه مفهوم نیروی چریکی، تو تمایل داری کمی فوئرباخوار رفتار کنی (mutatis mutandis): '''به طبیعت''' نیروی '''تاریخی''' میدهی. قطعاً این چیزی نیست که در اصل منظور نظرت بوده، امّا با خواندن کتابت '''بهناگزیر''' این احساس به انسان دست میدهد. حال که کتابت را خواندهام، باید اذعان کنم که از یادآوری گاه به گاه نقد عالیات از تروتسکیستها، که بهدور از تاریخ واقعی در دنیای متافیزیک بسر میبرند، در خود احساس طنز و ریشخند مییابم. تخیلهای تو از مفهوم نیروی چریکی و مفهوم مقابل آن (یعنی شرایط زیست شهری و آثار سیاسی مترتب برآن) همچنان برای خواننده در وسط زمین و آسمان معلق میماند؛ آنها همچون جوهرهائی هستند آنقدر مستقل از همهٔ شرایط مادی تاریخ واقعی، که میتوانند استنتاجهای نظری و نتایج عملی مختص بهخود را ایجاد نمایند. |
نسخهٔ ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۳:۰۰
تایپ این مقاله تمام شده و آمادهٔ بازنگری است. اگر شما همان کسی نیستید که مقاله را تایپ کرده، لطفاً قبل از شروع به بازنگری صفحهٔ راهنمای بازنگری را ببینید (پیشنویس)، و پس از اینکه تمام متن را با تصاویر صفحات مقابله کردید و اشکالات را اصلاح کردید یا به بحث گذاشتید، این پیغام را حذف کنید. |
رژی عزیزم
لابد حدس میزنی با چه علاقهئی کتابت، انقلاب در انقلاب را خواندهام. این کتاب بهنظر من چکیدهٔ نظریاتی را که دربر دارد که در ملاقات اکتبرمان در پاریس اشارهوار بیان کردهای نوشتهای است روشن و جاندار، پرشور و بهنحوی شورانگیز جالب توجه؛ و اگر دریافت من از نظراتت درست باشد، این مفاهیم صرفاً ادبی نبوده سیاسی نیز هست. نمیدانم در باب مسائلی که مطرح کردهای چه متنهای منتشر شدهئی در کوبا یا آمریکای لاتین هست، با این وصف شک دارم که از چنین مفاهیمی برخوردار باشد و در نتیجه بتواند اینقدر از لحاظ سیاسی مؤثر و پر اهمیت باشد.
باری، پس از مطالعه کتابت، چندان هم خشنود نیستم. بگذار فوراً بگویم که این ناخرسندی میتواند ناشی از دو عامل باشد: (۱) ناآگاهی من از شرایط سیاسی حاضر در آمریکای لاتین (تنها اطلاعاتم از مقالههای پیشین خود توست، همان چند مقالهئی که در لوموند و عصر جدید میتوان دید و آنچه فیدل در نطقهایش درباره آن گفته است)؛ (۲) این واقعیت که در کتابت دائماً به فلان رویداد یا بهمان حادثه اشاره داری، که بیشک خوانندگان از آن بهخوبی آگاهند. اما برای من کاملاً بیمعناست (در مورد بیشمار به رویدادها یا واقعیتهائی اشاره میکنی که احتمالاً من چیزی در باب آن نمیدانم.)
اثرت (به قول خودت) «واکنشهای»[۱] مرا نیز بهعنوان کسی که فعالانه درگیر قضیه نیست و خارج از گود ایستاده و بههمین سبب هم از آن در امن و امان است و هم بهروشنی نمیبیند، به این مطلب اضافه کن.
من با در نظر داشتن این ملاحظات، میخواهم درباب آنچه نوشتهئی اظهارنظر کنم:
همهٔ نظریاتم را زیر عنوان این اظهارنظر کلی قرار میدهم: نظریههای تو ممکن است کاملاً درست باشد. اما نوشتهات بهطور ایجابی درستی آنها را اثبات نمیکند. بهطور کلی کتلبت فقط چیزی را ارائه میدهد که میتوان آن را برهان سلبی (منفی)[۲] خواند.
بگذار توضیح دهم. تو بررسیات را با رد و حذف پیاپی خطمشیهای نادرست سیاسی، چه فرصتطلبانه و چه خودانگیختهگرا[۳] (درواقع دفاع از خودِ مسلحانه شورش تروتسکیستی اتحادیه کارگری، تبلیغِ مسلحانه و غیره) آغاز میکنی. در مورد هدیک از اینها استدلال تو کاملاً قانع کننده است: یعنی دلایل و فاکتهایی را به میان میآوری که هم بیچون و چرا هستند و هم آن اندازه هماهنگ[۴] که گفتار تو را مستدل و مستند میکند. از مطالعه این بخشهای واضح و روشن و مستند بسیار چیزها آموختم. از این روست که میگویم برهان خلف تو خوب است.
حاصل این طرز کار، ایجاد فضای سیاسی و تئوریک معینی است. با حذف و کنار گذاشتن خطمشهای گوناگون، در حوزه مورد بررسی؛ بیش از چند مشی (از نظر تو، مشی چین و ویتنام) باقی نخواهد ماند. و اگر آنها نیز از معادله خارج شوند، تنها یک خلأ باقی میماند که آنگاه میتوان با یک تئوری جدید این فضای خالی را پر کرد.
امّا یک لحظه صبر کن. یکی از جالبترین نکات کتابت آنجاست که تئوریهای چینی و ویتنامی را به نقد میکشی. جالب است، زیرا بهقصد یک بررسی تطبیقی از موقعیت تاریخی دو کشور آغاز میکنی و درست ماهیت همین تئوریها که بهمنظور نقد، مورد بررسی قرار دادهای، تو را به مطالعه تاریخی شرایط این دو کشور وادار کردهاست. اما در مورد تئوریها و موضعگیریهای پیشین، تو به این اکتفا کردی که آنها را از طریق نقد و بررسی تناقضات درونیِ خود آنها، یعنی تناقضات نظام پیش نهادهٔ[۵] آنها رد کنی. مثلاً بنابه تعریف تو "دفاع از خود مسلحانه" -پیشتاز- با مفهوم خود آن (عدم تحرک، که یا سازشی ضمنی با دشمن طبقاتی را درخود دارد، و یا اینکه متضمن آسیب پذیری مفرط است) رد می شود؛ در مورد انقلاب مداوم تروتسکیسم، نیز مفهوم خود آن است که محکومش می سازد (این امر که هر دهقان و یا کارگر سوسیالیست شمرده می شود، یا این اعتقاد که برای تسخیر قدرت تنها کار لازم، اعتصاب عمومی انقلابی است. خلاصه، طرز برخورد با کارگرائی[۶] به مثابه روکش مناسبی برای همه چیز، و سرانجام انکار ناریخ[۷]" تروتسکیسم، با غوطهٔ مدام آن در ورطهٔ متافیزیک و غیره). همین مطلب را در مورد مفهوم اسطوره ئی رابطه بین حزب و نیروی چریکی (در حالی که حزب و رهبری آن در شهر است و از دور جنگ چریکی را رهبری می کند) می توان گفت. اما در مورد ویتنام و چین با پیروزی های تاریخی سر و کار داریم: نه تنها مفهوم خود آن ها به هیچ وجه محکومشان نمی سازد، بلکه دوامشان به آن است و مسأله رد آن ها مثل موارد دیگر نمی تواند در میان باشد، یعنی به سادگی با تحلیل نتاقضات درون خود آن ها مردود انگاشته شوند ( به علاوه، در این مورد نمی توان گفت که رهبری مبارزه با آن همه خطراتی که شهر دربردارد، مقیم شهر است) تو آن ها را نه به خاطر مفهومشان،بلکه به خاطر "واقعیت های تاریخی" که آن مفهوم با آن مطابقت یدارد مردود شمرده ای. در این صورت چکیده استدلال تو چنین است: "برای تمام دیگر واقعیت های سیاسی، باید مفاهیم دیگر و تئوری های سیاسی دیگری موجود باشد. بنابراین تو ناگزیری به تحلیل تطبیقی کوتاه امّا مهمی از شرایط تاریخی بپردازی. وقتی می گویم "ناگزیری" به چنین تحلیلی بپردازی، منظورم آن نیست که به اکراه به این کار دست می زنی بلکه فقط این است که هدفت[۸] ترا به دنبال کردن این راه وادار می سازد. در حقیقت به نظرم این تنها راه ثمر بخشی است که می توان در پیش گرفت، چه تو با واقعیت تاریخی خطیر و راستینی سر و کار داری.
امّا بگذار این موضوع را برای چند لحظه کنار بگذاریم: دوباره به آن برخواهیم گشت.
در این جاست که ملاحظاتم_ یا دست کم پرسش هایم_ آغاز می شود.
همین که در نتیجهءاین نقد های پیاپی(از جمله نقد های بسیار پیچیده تر اخیر)، میدان خالی شد، تو می گوئی تنها یک راه وجود دارد و آن هم راه نیروی پارتیزانی است؛ همان است که باید نقش اصلی را ایفا کند؛ حلقهٔ پیوند دهندهٔ حیاتی همانست؛ همان است که باید بر آن تأکید شود؛ نیروی چریکی عصارهٔ حزب است و الی آخر. به بیان دیگر پیروزی همین که میدان را خالی کردی، فوراٌ با یک تئوری مثبت؟ جای خالی را پر می کنی. جالب تر از همه برایم شیوهٔ ارائه و اثبات این تئوری است. در اینجا به آنچه پیش تر ذکرش رفت می رسیم: فقدان هرگونه برهان "ایجابی".
البته تو واژهٔ "نیروی چریکی" را بیهوده بکار نمی بری، که به حال خود رها کنی. با این وصف درباره آن ها به نحوی شگفت آور صحبت می کنی (در این باره چیزهائی دارم که خواهم گفت) که در پایان کار این احساس خواننده را تغییر نمی دهد که اعتبار جنگ چریکی آنقدر فی نفسه اثبات نمی شود که از طریق اثبات نارسائی همهٔ اشکال دیگر مبارزاتی اثبات می گردد. در واقع بیشتر به خاطر پذیرش اثر "منفی" همهٔ اشکال دیگر مبارزه، موقعیت کسب می کند، تا به خاطر کیفیات «مثبت» خود. رژی، براستی وقتی آدم کتابت را می خواند (و من آنقدر که اسپانیائی ضعیفم اجازه می دهد، به دقت خوانده ام_یعنی دقیق تر ازمعمول) می بیند که «راه حل» متن کتابت (از "متن کتابت" منظور دارم) همچون چیزی از "غیب"[۹] ظهور می کند. به نظر می رسد راه حل حاضر آماده و دم دستی است که همانا به کار بردن آن برای حل جدی ترین مسائل نیز_ دست کم در اصول و بنابراین در آینده نزدیک_ کافی است. از سوی دیگر این راه حل به دلیل عدم امکان هر راه دیگری به شرایط تاریخی ویژه امریکای لاتین نسبت داده می شود...
اعتبار تاریخی این راهحل، در مورد کوبا، تردید ناپذیر است. چرا که موقعیت چریکی به آن ترتیب که تو توصیف می کنی، دقیقاً در آن جا رویداده است. و انسان به وضوح احساس میکند که در پس نظرات تو درباره نقش گروه چریکی، تجربه پیروزمندانه انقلاب کوبا نهفته است. اما این احساس فقط تأثیری را تقویت می کند که داشتم توضیح میدادم: این مزیّت «راهحل» پیشنهادی تو، نه از جنبه ی ایجابی (مثبت) بلک از نقائص و کاستی های همهٔ راه حل های دیگر نیرو می گیرد (و بنابراین تثبات خصلت سلبی (منفی) آن هاست)؛ و این که وجود (تئوریک) خود آن ازوزن و اعتبار انقلاب کوباست که بدبختانه برای ما، همواره در پس پرده و در سایه می ماند. همچون گواه والامقامی که می تواند لب بگشاید، امّا (بجز چند مورد نقل قول هائی از «فیدل» و «چه» یا نمونه هائی مثل اعتصاب عمومی) خاموشی می ماند، یا دست کم درمورد شرایط تاریخی پیروزی خود سکوت می کند. باز هم در این جا، به خاطر ناآگاهی من از سرگذشت واقعی انقلاب کوبا، این سکوت ممکن است «برای من» سکوت باشد. میتواند سکوتی باشد سرشار از اشارت و تجربههائی برای خوانندگان کوبائی و لاتینی تو؛ امّا من در این، تردید دارم حتی وقتی پیشگفتار «رتامار» و اظهاریههای «گرانما»ی[۱۰] ترا خواندم که تأکید می کند انقلاب کوبا هرگز کاملاً مورد بررسی قرار نگرفته و درک نشده است. باتوجه به همهٔ اینها «راهحل» پیشنهادی تو به خاطر فقدان هرگونه برهان مثبت (ایجابی) «پادرهوا» میماند؛ منظورم فقط برهانی مفهومی[۱۱] (که مطابق آن مفهوم تناقضی درخود ندارد) نیست، بلکه برهانی مبتنی بر تحلیل تاریخی در عمق است.
دو راه وجود دارد که مایلم بدان وسیله تو را بهاحساس این فضای خالی نزدیکتر کنم.
نخستین راه، آن راهی را در نظر دارم که تو طی آن ازگروه چریکی سخن میرانی و آن را بهنجوی حیرتانگیز توجیه میکنی. واضح است که برای تو فقط یک مفهوم از گروه چریکی وجود دارد؛ یا بهبیان دیگر، اگر بتوانیم چنین بگویم، یک مفهوم «ناب» با کیفیت غریب «خودکفائی» بهبیان دیگر[۱۲] اصل[۱۳] تمام تحولات را در درون خود دارد، (۲) خود تناقضات خود را حل میکند. مانند همهٔ مفاهیم «ناب» بقای این مفهوم نیز فقط در تضاد با «مفهوم متقابلی» است که تجسّم همهٔ ناخالصیهای عکس قضیه باشد. مفهوم «ناب» مبارزه در کوههاست؛ مفهوم «غیر ناب» [یا «ناخالص»] زندگی در شهرها، باه همه عواقب سیاسی کلاسیکاش (حزب سیاسی شهری، سانترالیسم دموکراتیک، کنگرهها، مباحثات، فرقهگرائی، ستیزهها، دردسر ایجاد جبهههای واحد جور واجور، اعزام هیئتهای نمایندگی و ارسال پیام بهکشورهای دیگر والی آخر). سختیها و خطرات وحشتانگیز زندگی چریکی در کوهستانها، احساس برادری آنها در پیکارها، هرچقدر هم انسان را تحت تأثیر قرار دهد، قبول ندارم رژی عزیز، که همه اینها بتواند چنان که تو میگوئی مستقیماً جایگزین آن همه صفات سیاسی شود. نیروی ساده و ناب مبارزه مشترک «برای بقا» در بیست و چهار ساعت شبانه روز بهبرادری رزمی چریک مفهوم سیاسی نمیدهد. این که بدین نحو بهاین تجربه میرسند واضح و ضروری است. امّا آنچه تجربه میکنند ناشی از چیزی است که ورای جمعشدن آنها در محلی خطرناک است که هر ساعت و در حقیقت هر لحظهاش مبارزهئی است. دست کم این که از عللی تاریخی و عینی که آنها را در آن موقعیت یک جا جمع کرده ناشی میشود. بههمین روال، تو همچنان از نقش تعیین کننده «فیزیکی» (یا «بیولوژیک»)، «انعکاسهای جدید» و «وضعیت ذهنی جدید» سخن میرانی. تو میگوئی منظره یگانگی ناشی از برادری رزمی، درهم آمیزی سرخپوستان و شهروندانی که حتی زبان یکدیگر را نمیفهمند و بالاتر از همه منظره «اختلاط» طبقهٔ کارگر و دهقانان در مبارزه نظامی مشترک، چه تکان دهنده است. آن چه را که بهعنوان اثر کلی شرایط زیست کاملاً متفاوت از شرایط زیست شهری (در شهر برای تهیه گوشت، رفتن تا قصابی و برای تهیه دارو رفتن تا داروخانه کافیست) نشان میدهی – همه را مستقیماً بهمفهوم گروه چریکی که قادر به پاسخگوئی بههمهٔ اینهاست نسبت میدهی امّا این آثار (یا معلولها) گرچه بهشرایط زیست کسانی که درکوهها میجنگند ارتباط دارد، لکن خود معلول شرایط عامتر دیگری است – دقیقاً همان شرایطی که تولد نیروی چریکی و بالاتر از آن، بقا، رشد و پیروزی نهائیاش را ممکن میسازد. بهبیان دیگر آن شرایط تاریخی که کشوری را برای ایجاد نیروی چریکی و حمایت از آن تا لحظهٔ پیروزی آماده میسازد.
میتوانستم همین نکته را به طرق گوناگون دیگری نیز توضیح دهم. نخست میتوانستم بگویم که برادری درمیان رزمندگان در بدترین جنگها (باربوس Barbusse یکی از اولین کسانی است که این را در جنگ جهانی نشان داده است) بهخودی خود برای نیل بهاین آثار سیاسی کافی نیست. (در حقیقت، خودت دو پهلو بودن و ابهام احتمالی این اثرات را اذعان داری، وقتی که از گروههای چریکی سخن میگوئی که میتوانند بهمنظور مقاصد پلید سیاسی مورد استفاده قرار گیرند و یا از گروههائی حرف میزنی که در اوضاع و احوال خاصی احساس اولیه خود را که بهخاطرش میجنگیدند از دست میدهند: همین اوضاع و احوال خاص هستند که عوامل تعیینکنندهاند و همانست که باید برای کشف قانون واریاسیون[۱۴]مورد تجزیه و تحلیل قرار داد یعنی اینکه مشخص کرد برای گروههای چریک چه چیز عادی و بههنجار و چهچیز بیمارگونه[۱۵] است. بههرحال، ترجیح میدهم اصطلاحات انتزاعیتری بهکار ببرم تا در تو مؤثرتر باشد. باید بگویم تا آنجا که مفهوم نیروی چریکی (و آثار آن) را مستقل از شرایط تاریخی-ئی که نیروی چریک در آن وجود دارد- مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهی، تحلیل تو از مفهوم نیروی چریکی تحلیلی انتزاعی است. خونسرد باش: میدانم که این گفته ممکن است اغراقآمیز بهنظر رسد ولی باید بگویم که بار زیادی را بهدوش شرایط زیست نیروی چریکی میگذاری، شرایطی را که بدبختانه از زندگی و مبارزه در کوهستانها جدائیناپذیر است: اینها نه شرایط تاریخی بلکه شرایط طبیعی اند. در تحلیل از شرایط اولیه مفهوم نیروی چریکی، تو تمایل داری کمی فوئرباخوار رفتار کنی (mutatis mutandis): به طبیعت نیروی تاریخی میدهی. قطعاً این چیزی نیست که در اصل منظور نظرت بوده، امّا با خواندن کتابت بهناگزیر این احساس به انسان دست میدهد. حال که کتابت را خواندهام، باید اذعان کنم که از یادآوری گاه به گاه نقد عالیات از تروتسکیستها، که بهدور از تاریخ واقعی در دنیای متافیزیک بسر میبرند، در خود احساس طنز و ریشخند مییابم. تخیلهای تو از مفهوم نیروی چریکی و مفهوم مقابل آن (یعنی شرایط زیست شهری و آثار سیاسی مترتب برآن) همچنان برای خواننده در وسط زمین و آسمان معلق میماند؛ آنها همچون جوهرهائی هستند آنقدر مستقل از همهٔ شرایط مادی تاریخ واقعی، که میتوانند استنتاجهای نظری و نتایج عملی مختص بهخود را ایجاد نمایند.
امّا با این وصف، شرایط تاریخی مشخص در تحلیلهایت بهکلی غایب نیست. واضح است که، حتی در همان شیوهئی که مفهوم نیروی چریکی را مطرح میکنی، یعنی واقعیتهای تاریخ جنگهای تودهئی- که مورد تحلیل قرار میدهی تا فقط بهاین عنوان که «با شرایط آمریکای لاتین مطابقت ندارد» مردود بشمری- استدلالهایت نقش عمدهئی دارند و وادارت میسازند تا نشان دهی که شرایط مختص آمریکای لاتین کدامند. باری، وقتی بهجائی میرسیم که شاید قبول کنی نقطه مطلقاً تعیین کنندهئی است، استدلالهایت دیگر بهقدر کفایت خوب نیستند. بگذار مثالی بزنم. بارها گفتهئی که تجربیات ویتنام و چین را نمیتوان در آمریکای لاتین بهکار برد، زیرا تراکم جمعیت آن بسیار کم است: یک انقلابی نمیتواند «مانند ماهی در آب در میان مردم باشد.». در اینجا دوباره، به نظرم میرسد که طبیعت (در این مورد جمعیت شناسی) را بهجای تاریخ بهکار گرفتهای. نمیگویم استدلال تو اصلاً قوت و اعتبار ندارد، ولی واضح است که نمیتواند چیزی بیش از ذکر شرایط تاریخی باشد. دریافت ما از مارکس، آنست که توزیع جمعیت یک معلول است نه علت. از سوی دیگر، آنچه درباره شرایط پیدایش احزاب کمونیستی میگوئی و این شرایط هنوز هم تعیین کننده شیوههای مبارزه- و ناکامی – وجود آنهاست بهنحو چشمگیری قانع کنندهتر است، زیرا که کاملاً به تاریخ مربوط میشود. با این وصف حتی در اینجا نیز تحلیل تو، اندکی فراتر از یک طرح کلی میرود و در هر حال در حدّ تحلیلی صرفاً سیاسی میماند؛ و بهعلاوه تا آنجا سیاسی است که بهوجود آن احزاب ربط مییابد- در حالی که سیاست چیزی است بسیار گستردهتر از احزاب سیاسی. در کتاب تو خواننده بیهوده بهدنبال یک تحلیل یا طرحی کلی از یک تحلیل میگردد که به ژرفای امور دست یابد و با آن واقعیتی سر و کار داشته باشد که بهقول لنین سیاست تنها « چکیده »ئی از آن است: یعنی شرایط اقتصادی. در جائی بهضرورت تحلیل از ترکیب خاص شیوههای تولیدی که در آمریکای لاتین یافت میشود اشارهئی کردهای؛ امّا بدبختانه همان جا متوقف شدهای. باعث تأسف است، برای این که نقطه مطلقاً تعیین کننده همانجاست. تنها تحلیل آن ترکیبات ویژه است که عملاً ما را بهفهم این مطلب قادر میسازد که چرا مبارزه طبقاتی در آمریکای لاتین بهاشکال خاصی روی میآورد، که به طور سنتی آن اشکال را بهخود گرفته است. هرچند این مطلب بهخصوص در مورد پدیدهٔ کلاسیک تسخیر نظامی حکومت، کودتا، golope، صادق است، لکن تاریخ بینظیر احزاب کارگری و مبارزات اتحادیههای کارگری و دانشجوئی را نیز درخود دارد. کافی نیست فقط بگوئیم شرایط متفاوتند و این تفاوت را بهنحوی منفی یعنی بهعنوان عدم حضور شرایط مسلط در فلان یا بهمان کشور (روسیه، چین، ویتنام) مورد ارزیابی قرار دهیم. تو باید از این مقایسههای صرفاً منفی (سلبی) پا فراتر گذاشته بهتحلیل مثبت (ایجابی) شرایط ویژه آمریکای لاتین روی آوری. از آن مهمتر تو باید با تمام قوا از بیماری ایدئولوژیک سنت سیاسی آمریکای لاتین اجتناب ورزی، یعنی از این خطا که همهچیز را صرفاً و فقط موضوع سیاست میداند. همان «بیماری کودکانه»ئی که آمریکای لاتین هنوز از آن فارغ نشده است: یعنی سیاستگرائی[۱۶]. اگر منظورت را درست فهمیده باشم، انتقاد تو از رفتار «شهری» و «بینالمللی» احزاب سیاسی سینتی دقیقاً متوجه آثار همان بیماری کودکانه است. تو این آثار را بهیک مفهوم متقابل اساسی نسبت میدهی: شرایط زیست «شهری» (در شهرهائی که در اثر حضور بورژوازی کمپرادور وابسته به اقتصاد امپریالیستی ایالات متحده، مصنوعاً تا «تا حد انفجار متورم شده است»). چیزی مانند «شرایط زیست شهری» بهطور عام، وجود ندارد: شهرهای خاص و شهرهائی که مهر و نشان تاریخ بر آنها خورده[۱۷] وجود دارند و شرایط زندگی در این شهرها با روابط طبقاتی ملی و بینالمللی مطابقت دارد. با این وصف فقط چند کلمه سردستی درباره این شرایط طبقاتی گفتهئی و اگر درست خاطرم باشد، حتی تقریباً این وسوسه را داشتی که بین شهر و کوه یک مرز طبقاتیِ مشاهده کنی. تعهد یک تحلیل مارکسیستی از شهرهای غولآسای آمریکای لاتین و مشاهده این امر که ساخت طبقاتیِ مبتنی بر واقعیت ویژه اقتصادی این شهرها، از طریق «شرایط زیست» این شهرهای خاص (نه هر شهر، نه شهر بهطور عام) چه اثراتی بر اشکال سنتی مبارزه سیاسی و اتحادیهئی اعمال میکند. کاری است ثمربخش و پرارزش. این تحلیل باید سنت کودتا بهپشتیبانی ارتش، و برخی احزاب حتی احزاب کمونیست را در برگیرد که امّیدوارند از این کودتاها بهنان و نوائی برسند. واکنش سیاسی فیدل دراین باب، فوقالعاده معتبر و ژرف است: وی بهکودتاهای نظامی اعتقادی نداشت و میتوان تمام تاریخ برخوردهای ارتش شورشی با نیروهای منظم دولتی را با این دید مطلقاً درست تبیین کرد. تو در کتابت بهاین نکته اشاره میکنی، امّا نظر فیدل را چنان ارائه میدهی که انگار نوعی پیامد و نتیجه جنگ چریکی است. من خود معتقدم که غریزه و هوش سیاسی فیدل(در این محدوده) بسی فراتر میرود. این استنباط بسیار دقیق مدیون طبیعت جنگچریکی نبود. بلکه بهذات رابطهٔ تاریخی بین نیروهای مسلح و قدرت سیاسی در کوبا مربوط میشد. و این رابطه تنها در متن یک تحلیل از موقعیت طبقاتی در کوبا، بهویژه در شهرهای آن قابل درک است.
در مورد کوبا و فیدل مایلم همان نکات پیش گفته را صادق بدانم. «رتامار» میگوید، تو نخستین کسی هستی که بهاسناد و مدارک اصلی تاریخ انقلاب کوبا دسترسی داشتهای. امَا در کتابت تنها نشانههای ناچیزی ازاین اسناد بهچشم میخورد (بهخصوص قسمتهائی از نامههای فیدل) و آن چه تو نقل میکنی (با چند استثنا) تنها از روشهائی خبر میدهد که فیدل در اقدام بهجنگ چریکی با آن مواجه بود. ما در انتظار چیز دیگری بودیم و اگر قرار باشد بهکنه چیزی که بهدرستی متذکر شدی پی ببریم، یعنی بهحالت بیسابقه و چشمگیر مردم و شرایطی که در انقلاب کوبا نقش داشت، بهچیز متفاوتی نیازمندیم. درست در همین نقطه است که باید امیدوار بود در نهایت امر تحلیلهایت را اصلاح کنی. نخستین تحلیلهائی که شرایطی را مطرح میکند که نه تنها اقدام فیدل بهشورش و انقلاب، بلکه نشو و نما و موفقیت آن را نیز ممکن ساخت. تحلیل آرنول (Arnault) در ردیف این تحلیلهایت، که گرچه بهآن اشارهئی کردی، اما صرفاً از اهمیت آن و عدم موافقتت با آن سخن گفتهئی. در حالی که کتابی است مهمَ و تو نمیتوانی فقط کلاهت را برداری و از کنارش بگذری و اعلام کنی موافق نیستم. باید وارد جزئیات میشدی و حرفت را اثبات میکردی. بهعلاوه، اعلام یک امر، که اثبات نیست. من شخصاً، حتی با همان چند سندی که تو در اختیارمان قرار دادی (و آنچه عمدتاً مورد توجه من است، طرز تلقی «چه» نسبت به (۱) اعتصاب عمومی (۲) کودتاهای نظامی) مجاب شدهام که هنوز چیزهای مهم بسیاری است که باید کشف شود. امَا این فقط از تحلیلی جدی، دقیق و سیستماتیک برمیآید؛ نه تنها شرایط تاریخی ویژه کوبا و انقلاب آن، بلکه باید شیوهئی که کاسترو عملیات نظامی را هدایت و عمل سیاسی را رهبری کرد نیز مورد بررسی و آزمایش قرار گیرد. من از دو سر نخی که خود بهدست دادی (طرز تلقی فیدل نسبت بهاعتصاب عمومی و نسبت بهارتش منظم) در این باره مطلقاً مطمئنم. من کلمه بهکلمه گفتهٔ ترا میگیریم: بله، هر تصمیم بهظاهر صرفاً نظامی مقصود و محتوائی سیاسی دارد. آن مقصود و آن محتوی، باید از پس نمای صرفاً «فنی» تصمیمات نظامی بهدرآید و آشکار شود. امَا این تنها درصورت این کشف میسر میشود که چه چیزی بهتصمیم ظاهراً نظامی خاصی، مقصودی عمیقاً سیاسی میدهد: یعنی شرایط اقتصادی-سیاسی موقعیت اجتماعی کوبای آن زمان.
فقط براساس اینگونه همبستگی شرایط اقتصادی-سیاسی و اعمال نظامی-سیاسی (از جمله اشکال سازماندهی مبارزه و سیاسی مسلحانه) است که میتوانیم:
۱- دقیقاً مشخص کنیم چه چیزی ویژهٔ تجربه کوباست.
۲- در کنار آن مشخص کنیم چه چیزی موقعیت کشورهای آمریکای لاتین بطور اعم و این یا آن کشور را بهطور اخص تشکیل میدهد.
۳- امتیاز این یا آن شکل سازماندهی و مبارزه، و لزوم پیشنهاد، تحمیل و گسترش آنرا تعیین کنیم.
بهخوبی مطلعم که اوضاع و احوال غالباً چنان است که از انجام این مهم در آرامش و فراغ بال ممانعت میکند. مبارزه، نیازهای مبرمی پیش رو میگذارد. امَا چنانکه میدانی گاه میشود که مدتی عقبنشینی بررسی اوضاع از لحاظ سیاسی مبرم میشود، همه چیز بهکار تئوریک انجام شده در آن زمان بستگی دارد. مارکس و لنین در این مورد نخستین سرمشقهای ما را بهدست دادهاند و چه بسا که خود «چه» اکنون از سرمشق آنان پیروی میکند[۱۸]. زمانی از مبارزه که بدین گونه سپری شود، ممکن است که در نهایت صرفهجوئی در زمان باشد حتی برای خود مبارزه. تردیدی ندارم که تو، چه از لحاظ آموزش و دانش و چه از جنبه توانائی فکری، در موقعیتی هستی که در انجام این کار واجب، یاری کنی.
بگذار، یکبار دیگر بگویم، که ممکن است تزهای تو درست باشند. تمام حرفم این است که حتی در آن «تصویرهای کوتاهی» که تو نشان میدهی، تزهایت بهنحوی مثبت (ایجابی) اثبات نشدهاند. این برهان ایجابی (مثبت) هنوز باید انجام پذیرد. و اشتباه نکن: برهان ایجابی با فصاحت و بلاغت فرق دارد. مسأله این نیست که پس از مردود شمردن یک روی سکه، روی دیگر را صرفاً نشان دهی، بلکه باید شرایط تعیین کننده، مطلقاً تعیین کننده تاریخی که در کتاب تو عملاً حضور ندارد، یک بیک مورد بررسی و مداقه قرار گیرد. (برهان ایجابی) قبول این ریسک را نیز با خود دارد که ممکن است پس از انجام کار، انسان خود را بهاصلاح و جرح و تعدیل برخی نتیجهگیریها ناگزیر ببیند. من این را وظیفهئی برای تمامی روشنفکران کارگری و انقلابی میدانم. مردم سلاح پاسداری و بسط گسترش دانش علمی را بهآنها سپردهاند. آنها باید این رسالت را با نهایت دقت و توجه و بهپیروی از خود مارکس انجام دهند که معتقد بود برای مبارزات جنبش کارگری و آنهائی که بهاین مبارزات مبادرت میورزند، هیچ چیز از دانش هرچه عمیقتر و دقیقتر، پراهمیتتر نیست. وی زندگی خود را وقف این اعتقاد کرد.
ترجمهٔ هادی لنگرودی
پاورقیها
- ^ Reflexes
- ^ Positive
- ^ Negative demonstration
- ^ Spontaneist دنبالهرو جریانات خودبخودی
- ^ Convergent متوجه به نقطهای واحد-متقارب
- ^ Proposition
- ^ Workerism
- ^ A historicism
- ^ Object شاید در اینجا محمول منظور باشد
- ^ dues ex machina
- ^ Retamar
- ^ Granma
- ^ Conceptual
- ^ Principle
- ^ در زیستشناسی طبق این اصل معلوم میکنند که کدام صفت نوعی و عادی است و کدام یک غیرعادی و بیمارگونه است. Variation
- ^ Pathological
- ^ Poloticism
- ^ History determined تاریخاً تعیین شده
- ^ بهزمان نگارش این نامه توجه شود.