تبلیغ، ایدئولوژی و هنر ۲: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۳: | سطر ۱۳: | ||
[[رده:کتاب جمعه ۱۰]] | [[رده:کتاب جمعه ۱۰]] | ||
ارزش هنر به عنوان وسیله ئی برای نفوذ سیاسی در زمان های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به آگاه شدن از این مسائل کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت های مهم در تاریخ نقادی به شمار می رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری ](عصر) روشنفکری [ فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری درباره انگیزه های عینی و پندارگرایانه (ایده آلیستی) داوری انسانی پدید آمده اند. «اخلاق دوگانه» ''' ماکیاول''' {{نشان|42}}، '''تمییز مونتنی ''' {{نشان|43}} میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، ودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی '''لابرویز '''{{نشان|44}} ،'''لاروشفوکو '''{{نشان|45}} و '''شانفور''' {{نشان|46}}، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش ها و کنش ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود ـ همه بشارت دهندة نظريه و نقادي ايدئولوژي هستند. البته اين ماركس بود كه براي نخستين بار اين انديشة دوراساز را بهبيان آورد كه: فرمولبندي و قالبندي ارزشها سلاح سياسي مبارزة طبقاتي است. پيش از او هيچ كس چنين اظهارعقيده نكرده بود كه تمام شكل هاي شعور، تمام بازتابيهاي واقعيت، هر تصوير و تصوري از آن، ريشه به ادراك كژديسه، يك جانبه و گرايش دار حقيقتي ميبرند كه تا وقتي جامعه طبقاتي است و گروههاي ممتاز گوناگون ميتوانند براي منافع و آرزوهاشان با يكديگر بجنگند، پابرجاست. | ارزش هنر به عنوان وسیله ئی برای نفوذ سیاسی در زمان های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به آگاه شدن از این مسائل کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت های مهم در تاریخ نقادی به شمار می رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری ](عصر) روشنفکری [ فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری درباره انگیزه های عینی و پندارگرایانه (ایده آلیستی) داوری انسانی پدید آمده اند. «اخلاق دوگانه» ''' ماکیاول''' {{نشان|42}}، '''تمییز مونتنی ''' {{نشان|43}} میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، ودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی '''لابرویز '''{{نشان|44}} ،'''لاروشفوکو '''{{نشان|45}} و '''شانفور''' {{نشان|46}}، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش ها و کنش ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود ـ همه بشارت دهندة نظريه و نقادي ايدئولوژي هستند. البته اين ماركس بود كه براي نخستين بار اين انديشة دوراساز را بهبيان آورد كه: فرمولبندي و قالبندي ارزشها سلاح سياسي مبارزة طبقاتي است. پيش از او هيچ كس چنين اظهارعقيده نكرده بود كه تمام شكل هاي شعور، تمام بازتابيهاي واقعيت، هر تصوير و تصوري از آن، ريشه به ادراك كژديسه، يك جانبه و گرايش دار حقيقتي ميبرند كه تا وقتي جامعه طبقاتي است و گروههاي ممتاز گوناگون ميتوانند براي منافع و آرزوهاشان با يكديگر بجنگند، پابرجاست. | ||
+ | |||
اغلب بهشباهت ميان مفهوم ماركسيستي جهان نگري بهعنوان «شعور كاذب» و حقيقت كژديسه، و نظريه هاي روانكاوانة «خردورزي» توجه و اشاره شده است. هم «شعور كاذب» و هم «خردورزي» هر دو با گرايشهاي پنهاني ـ كه از نظر اخلاقي يا اجتماعي ناپذيرفتني و زيانآورند ـ در شكلهاي قراردادي و ايرادناپذير، پيوند دارند. هر دو اينها متضمن جانشيني ناآهاگانة انگيزه هاي صرفاً خيالي يا آرماني بهجاي انگيزههيا واقعي هستند. اگر پيشبرندگان اين روند از آنچه آنها را برانگيخته، آگاه بودند، بنا به گفتة انگلس «ايدئولوژي به پايان [راه خود] ميرسيد{{نشان|4}}». و دروغ و فريب | اغلب بهشباهت ميان مفهوم ماركسيستي جهان نگري بهعنوان «شعور كاذب» و حقيقت كژديسه، و نظريه هاي روانكاوانة «خردورزي» توجه و اشاره شده است. هم «شعور كاذب» و هم «خردورزي» هر دو با گرايشهاي پنهاني ـ كه از نظر اخلاقي يا اجتماعي ناپذيرفتني و زيانآورند ـ در شكلهاي قراردادي و ايرادناپذير، پيوند دارند. هر دو اينها متضمن جانشيني ناآهاگانة انگيزه هاي صرفاً خيالي يا آرماني بهجاي انگيزههيا واقعي هستند. اگر پيشبرندگان اين روند از آنچه آنها را برانگيخته، آگاه بودند، بنا به گفتة انگلس «ايدئولوژي به پايان [راه خود] ميرسيد{{نشان|4}}». و دروغ و فريب |
نسخهٔ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۰۴:۳۰
این مقاله در حال تایپ است. اگر میخواهید این مقاله را تایپ یا ویرایش کنید، لطفاً دست نگه دارید تا این پیغام حذف شود. |
ارزش هنر به عنوان وسیله ئی برای نفوذ سیاسی در زمان های بسیار پیش شناخته شد، و از این رو استفاده شایان توجه ئی از آن شده است. اما پیش از آگاهی یافتن از قدرت پنهانی هنر در ترغیب و برانگیختن، معنا و اهمیت و اثر ایدئولوژیکی آن، و پیش از آن که مردم آغاز به آگاه شدن از این مسائل کنند که، هنر پیشبرنده هدف های علمی، چه خوب و چه بد، است، زمان درازی سپری گشت. شناخت این که هنر اغلب بیش از آن چه ظاهراً بیان می کند، آشکار کننده است، یکی از پیشرفت های مهم در تاریخ نقادی به شمار می رود. درکی از کارکرد ایدئولوژی به طور کلی تابع بینش در نسبت، تنوع و تلون سنجیدارهای اخلاقی بود، و نه تنها با روشنگری ](عصر) روشنفکری [ فرانسوی، بلکه حتی با روشنگری یونانی نیز پیوند داشت. از آن پس، تردیدهای فزاینده و حتی قویتری درباره انگیزه های عینی و پندارگرایانه (ایده آلیستی) داوری انسانی پدید آمده اند. «اخلاق دوگانه» ماکیاول [۱]، تمییز مونتنی [۲] میان حقیقت «این روی و آن روی سکه»، ریاکاری، ودفریبی و خودبینی اخلاق گرایان فرانسوی لابرویز [۳] ،لاروشفوکو [۴] و شانفور [۵]، و کشف «خردورزی» نهفته در پس گرایش ها و کنش ها، که روانکاویش نخستین چیزی بود که روشن و درک شد اما از خیلی پیش شناخته شده بود ـ همه بشارت دهندة نظريه و نقادي ايدئولوژي هستند. البته اين ماركس بود كه براي نخستين بار اين انديشة دوراساز را بهبيان آورد كه: فرمولبندي و قالبندي ارزشها سلاح سياسي مبارزة طبقاتي است. پيش از او هيچ كس چنين اظهارعقيده نكرده بود كه تمام شكل هاي شعور، تمام بازتابيهاي واقعيت، هر تصوير و تصوري از آن، ريشه به ادراك كژديسه، يك جانبه و گرايش دار حقيقتي ميبرند كه تا وقتي جامعه طبقاتي است و گروههاي ممتاز گوناگون ميتوانند براي منافع و آرزوهاشان با يكديگر بجنگند، پابرجاست.
اغلب بهشباهت ميان مفهوم ماركسيستي جهان نگري بهعنوان «شعور كاذب» و حقيقت كژديسه، و نظريه هاي روانكاوانة «خردورزي» توجه و اشاره شده است. هم «شعور كاذب» و هم «خردورزي» هر دو با گرايشهاي پنهاني ـ كه از نظر اخلاقي يا اجتماعي ناپذيرفتني و زيانآورند ـ در شكلهاي قراردادي و ايرادناپذير، پيوند دارند. هر دو اينها متضمن جانشيني ناآهاگانة انگيزه هاي صرفاً خيالي يا آرماني بهجاي انگيزههيا واقعي هستند. اگر پيشبرندگان اين روند از آنچه آنها را برانگيخته، آگاه بودند، بنا به گفتة انگلس «ايدئولوژي به پايان [راه خود] ميرسيد[۶]». و دروغ و فريب