مرگ یک چریک: تفاوت بین نسخهها
جز (ربات: افزودن رده:کتاب جمعه) |
|||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
[[Image:23-103.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۳]] | [[Image:23-103.jpg|thumb|alt= کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۳|کتاب جمعه سال اول شماره ۲۳ صفحه ۱۰۳]] | ||
− | + | '''آرمین صدر بدیعی''' (۷ساله) که نخستین بار در کتاب جمعهٔ ۱۱ نوشتهئی از او بهمناسبت سالگرد خاموشی صمد بهرنگی بهچاپ رسید مطلبی برای ویژهنامهٔ کودک نوشتهاست که عیناً بهچاپ میرسد. کوچولوهای دورهٔ جنبش ملی ما امیدهای بزرگ آیندهٔ ایرانند و '''آرمین''' نمونهٔ درخشانی از نسل خویش است. با آرزوهای بزرگ برای او. | |
− | + | ---- | |
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
− | |||
سطر ۱۹: | سطر ۱۴: | ||
ـــــــــــــــــــــــ | ـــــــــــــــــــــــ | ||
− | آرمین | + | آرمین ۵۸/۷/۲۷ |
{{پایان چپچین}} | {{پایان چپچین}} | ||
− | + | {{لایک}} | |
[[رده:کتاب جمعه ۲۳]] | [[رده:کتاب جمعه ۲۳]] | ||
[[رده:قصه]] | [[رده:قصه]] | ||
[[رده:آرمین صدربدیعی]] | [[رده:آرمین صدربدیعی]] | ||
+ | [[رده:مقالات نهاییشده]] | ||
+ | [[رده:کتاب جمعه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۵۵
آرمین صدر بدیعی (۷ساله) که نخستین بار در کتاب جمعهٔ ۱۱ نوشتهئی از او بهمناسبت سالگرد خاموشی صمد بهرنگی بهچاپ رسید مطلبی برای ویژهنامهٔ کودک نوشتهاست که عیناً بهچاپ میرسد. کوچولوهای دورهٔ جنبش ملی ما امیدهای بزرگ آیندهٔ ایرانند و آرمین نمونهٔ درخشانی از نسل خویش است. با آرزوهای بزرگ برای او.
یک پسر کوچولوئی بود که در دورترین نقطهٔ شهر زندگی میکرد. این پسر خیلی مهربان بود. ازهمان بچگی با این که از نظر مالی وضع خوبی نداشت ولی همیشه بهبچههای کوچولو[ی] دیگر کمک میکرد. این پسر کوچولو فکر خیلی بزرگی داشت. تا وقتی که بزرگ شد زندگی[ئی] مثل بچههای دیگر داشت ولی همیشه بهاین فکر بود که چطوری میتواند بهخلق خودش کمک بکند. تا روزی که با یک نفر آشنا شد. از همان وقت راهش را پیدا کرد و همان راه را ادامه داد. آن پسر کوچولوی دیروز و جوان امروز چنین شروع کرد. معلم شد. معلم تمام خلق شد. بهخاطر همین دوران بود که گرفتار شد. چون میخواست خلق خودش را از آن تاریکی بهروشنائی بکشد ولی، خوب، دشمنان خلق راه آن را بستند نمیگذاشتند او کوچولوهای دیگر را با ستارهها آشنا کند. چه زجرهائی که بهبدن لاغر فکر بزرگش داده بودند. ولی هروقت که از زندان بیرون میآمد راه خود را با فکر بهتر دنبال میکرد و آخرین بار که بهزندان رفت، با این که دیگر آن کوچولوها را ندید ولی فکر او بزرگ و بزرگتر شد تا این که آنها بهیک گل تبدیل شدند. او تیرباران شد ولی همیشه در یاد تمام بچهها است.
یادت گرامی باد ای چریک
ـــــــــــــــــــــــ
آرمین ۵۸/۷/۲۷